چشمم از اشک پُر و مشک من از آب، تهی است
مدح حضرت اباالفضل العباس علیه السلام؛ شاعر: سیّد شهاب موسویچشمم از اشک پُر و مشک من از آب، تهی است جگرم، غرقه به خون و تنم از تاب، تهی استگفتم از اشک کنم، آتش ...
چشمم از اشک پُر و مشک من از آب، تهی است جگرم، غرقه به خون و تنم از تاب، تهی استگفتم از اشک کنم، آتش ...
لب خشکیدهی من ساحل و این دیده چون دریاست میان موج این دریا، جمال دلبرم پیداستقلم، تیر است و جوهر، خون و دفتر، وادی علقم ...
چو دید، تشنهی لبهای خشک او، دریاست به آب، خیره شد و نالهاش ز دل برخاستکه آب! از چه نگردیدی از خجالت، آب؟ تو موج ...
در خیمهگه نیافت چو درمشک آب، آب آن گه سکینه کرد به سقّا، خطاب: آبسیرابتر ز لعل بدخشان چو داشت، لب موج شرر فکند بر ...
جواب رد دادی، خاندان مادریات را که آشکار کنی، غیرت برادریات راعمو تو باشی و اهل حرم جواب نگیرند؟ فرات منتظر است، اقتدار حیدریات راکسی ...
مشک برداشت که سیراب کند، دریا را رفت تا تشنگیاش آب کند، دریا راآب روشن شد و عکس قمر افتاد در آب ماه میخواست که ...