توپ ناغافل
صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوهمحمود گفت: توی بیابان بودیم که یک توپ آمد خورد جلوی پایمان منفجر شد، هرچه نگاه کردیم نفهمیدیم از کجا زده اند، تا دوردست ها ...
محمود گفت: توی بیابان بودیم که یک توپ آمد خورد جلوی پایمان منفجر شد، هرچه نگاه کردیم نفهمیدیم از کجا زده اند، تا دوردست ها ...
هر بار گرهی به کارمان میافتاد فقط چشممان به دست محمود بود بیاید بازش کند. یک بار خبر آوردند محمود زخمی شده و کسی نیست ...
شهید بروجردی آمد نشست کنارم و از ناصر گفت و گنجیزاده و بهم فهماند نگرانست و ازم پرسید «مجید! به نظر تو کی برای تیپ ...
یک بیسیم قوی آوردیم نشانش دادیم، گفتیم «این هم بیسیم. دیگر چی میخواهی؟»گفت «ببندیدش به ماشینم، برویم دور و بر شهر ببینیم بردش چقدرست.»بیست کیلومتری ...
یک بار مسؤولی آمد سرش داد زد «من فرماندهتم. باید به حرفم گوش بدهی.»محمود گفت «تو فرمانده من نیستی. فرمانده من امامست.»بش تکلیف کردند «باید ...
کاوه در عملیات بدر رفته بود نشسته بود روی کاپوت جیپ، زیر آتش توپخانه و ادوات عراقیها، داشت به بچّهها میگفت چی کار کنند.کارد میزدی ...
در جادهی صعب العبوری که کنارش جنگل آلواتان قرار داشت. یعنی جادهی پیرانشهر به سردشت. قاسملو به لوموند فرانسه در مهرآباد گفته بود «اگر اینها ...
سد بوکان برای خود ما غیر قابل تصوّر بود، ولی با سماجت محمود رفتیم گرفتیمش.بعد از آن بود که حزب دمکرات مثل مار زخمی شده ...
پاش که به شهر میرسید میرفت توی مردم، باید میآمدی از نزدیک میدیدیاش. خیلیها به اسم صداش میزدند. یا دست براش تکان میدادند. یا میآمدند ...
صد متر بیشتر فاصلهمان نبود؛ نه دیواری، نه سنگری، نه چیزی. یک پل بود و دو طرفش رودخانه؛ و رگباری کور از گلوله. تا چشممان ...
«به بچّههای سپاه بانه کمین زدهاند.»– کجا؟– توی گردنهی خان. در حوالی شهر بانه.– کسی هم طوریش شده؟آمدهایم همین را بگوییم. بگوییم نتوانستیم جنازههاشان را ...
اوایل سال راحت میآمدند توی دهات رفت و آمد میکردند میرفتند. حتّی توی شهر هم میآمدند. امّا با آمدن محمود و برف و آن ضد ...
گفتم «میخواهم دامادت کنم. چون و چرا هم نمیخواهم بکنی. فقط بگو خودت کسی را سراغ داری؟»داشت.گفت «میتواند پا به پام بیاید.»رفتیم خواستگاری. اذنش را ...
یادمست آقاش میخواست برود جبهه.بش گفت «قدمت روی چشم. ولی با خرج خودت بیا. نشنوم یک وقت با بچّهها آمده باشی آ.»یک بار دیگر آمدیم ...