ثقلین
TasvirShakheshahids890

در محل غیبت نمی‌ماند

شهید حسین روح الامین

اگر غیبتی می‌شنید یا حرف‌هایی که به کنایه موجب تضعیف انقلاب می‌شد، چهره‌اش برافروخته می‌شد. دو دستش را به هم می‌مالید و بعضاً در آن ...

TasvirShakhesshaid889

یک سؤال داشتم!

شهید محمد ابراهیم همّت

همیشه به نیروها طوری تذکّر می‌داد که کسی ناراحت نشود. سعی می‌کرد با شوخی و لبخند مطلب را به طرف بفهماند.یک بار، تدارکات لشکر مقدار ...

TasvirShakhesshahid887

سعی کن خونسردیت را حفظ کنی

شهید محمد ابراهیم همّت

داخل سنگر فرماندهی نشسته بودم که ناگهان یکی از برادران در سنگر را باز کرد، داخل شد و بدون مقدمه شروع کرد سر حاج همّت ...

TasvirShakhesshahid888

 حرف حساب یعنی این!

شهید مهدی زین الدین

در ستاد لشکر بودیم. شهید زین الدین یکی از بچّه‌های زنجان را خواسته بود، داشت خیلی خودمانی با او صحبت می‌کرد. نمی‌دانستم حرفهایشان درباره‌ی چیست.آن ...

TasvirShakhesshahid885

قلب‌هایمان با هم مهربان باشد

شهید حجت الاسلام عبدالله میثمی

از توصیه‌های اوست:«اگر کسی برخوردی ناپسند با ما داشت و بعد طلب بخشش کرد، چه راست بگوید چه دروغ، باید او را عفو کنیم. اگر ...

TasvirShakhesshahid884

نمی‌گذاشت غیبت کنم

شهید سید محمد ابراهیمی

به شدت از غیبت بدش می‌آمد. هر وقت اسم یکی از بچّه‌ها را می‌آوردیم، مثلاً می‌گفتیم: «حسین.» می‌گفت: «حسین این‌جا هست یا نه؟»نمی‌گذاشت کوچکترین حرفی ...

TasvirShakhesshahid736

 نمی‌توانم از فرمان مافوق سرپیچی کنم

شهید علی اصغر نجفی

شب قبل از تشکیل سپاه همراه علی به باشگاه افسران رفته بودیم و گشت می‌دادیم. اسلحه دست علی بود. گفتم: «اسلحه را به من بده!» ...

TasvirShakhesshahid761

به خاطر حرف امام، از حزب استعفا داد

شهید موفّق یامی

جلال، ارتباط تنگاتنگی با حزب جمهوری داشت و در فعالیّت‌های حزب بصورت گسترده شرکت می‌کرد. امّا پس از صدور فرمان حضرت امام خمینی (ره) از ...

TasvirShakhesshahid767

قانون خودش می‌داند

شهید حسن انفرادی

حسن و بچّه‌های اطلاعات مأموریت داشتند ماشین‌های مشکوک را تفتیش کنند، آن‌ها یک منافق را دستگیر کرده بودند و او به ماشین‌هایی که می‌شناخت اشاره ...

TasvirShakhesshahid882

گواهینامه داری؟

شهید ولی‌الله چراغچی

آن وقت‌ها بنا به مسؤولیتی که به من محوّل شده بود، مقرر گردید ماشینی هم تحویلم دهند. آقا ولی وقتی رانندگی مرا دید، خیلی خوشش ...

TasvirShakhes880

من با کسی عقد اخوّت، نبسته‌ام

شهید محمود کاوه

حسن عماد الاسلامی – برادر خانم محمود – از نیروهای اطلاعات – عملیّات و از بچّه‌های زبده‌ی گشتی – شناسایی بود که همیشه و همه ...

TasvirShakhesshahid872

خطر فساد بیشتر از خطر ضد انقلاب

شهید محمود کاوه

آن روزها در سقز، می‌گساری و قماربازی، تفریح رایج خیلی‌ها شده بود، خصوصاً در مجالس جشن و عروسی. محمود، خطر فساد و تباهی را بیشتر ...

TasvirShakhesshahid876

تا می‌توانی اطراف من نیا!

شهید محمود کاوه

کم‌کم بچّه‌‌ها پی بردند که من برادر خانم کاوه هستم. از آن روز به بعد، ابراز مهربانی‌شان نسبت به من بیشتر شد. آن‌ها چون کاوه ...

TasvirShakhesshahid884

متواضعانه پذیرفت

شهید محمود کاوه

خبر رسید که کاوه گردانی را آماده کرده تا به قلب دشمن بزند؛ گرچه موفّقیت‌شان می‌توانست وضعیّت عملیّات را تغییر دهد. امّا کار بیسار خطرناکی ...

صفحه 24 از 63« بعدی...10...2223242526...304050...قبلی »