ثقلین
TasvirShakhesshahidmotevase

او سراغ دشمن می‌رفت

جاوید الاثر احمد متوسّلیان

این یکی از قانون‌های مهم حاجی بود که مدام روی آن تأکید می‌کرد: «باید پیش از این‌که دشمن به سراغ ما بیاید، ما سراغش برویم.» ...

TasvirShakhesshahidmotevase

پیش‌بینی و پیش‌دستی

جاوید الاثر احمد متوسّلیان

آن روز غروب، نماز را در پادگان خواندیم. کریمی و توسلی درباره‌ی پاکسازی تجزیه‌طلبان صحبت می‌کردند. کومله، دمکرات و خلاصه همه‌ی کسانی که باید ریشه‌کن ...

TasvirShakhesshahidmotevase

تصمیم بجا

جاوید الاثر احمد متوسّلیان

پانزده نفر از بسیجیان ستاد سپاه پاوه بودیم. در حلقه‌ی محاصره افتاده بودیم و راه به جایی نداشتیم. روزهای اوّل زمستان بود و برف زیادی ...

TasvirShakhesshahiid39

بادگیرها مال ما نیست

شهید سیّد علی حسینی

ده تا اسپلت دادند به تیپ ما. اسپلت از آن بادگیری‌های درجه یک بود و مخصوص زمستان. تا حد زیادی از نفوذ سرما به بدن ...

TasvirShakhesshahiid32

میوه بهتر است یا کمپوت میوه؟

شهید سیّد علی حسینی

با علی می‌شدیم چهار نفر؛ رفته بودیم شناسایی، توی عمق مواضع دشمن.توی کوله‌پشتی خوراکی‌هایمان، چند تا سیب و چند تا کمپوت سیب بود. روز اوّل، ...

TasvirShakhesshahiid45

پاداش شما را از جیب خودم می‌دهم

شهید جواد فکوری

به خاطر دارم، مسؤول دفتر ایشان، فهرستی از کارکنان واجد شرایط دریافت پاداش تهیه کرد و نام مرا هم در ابتدای فهرست نوشت و برای ...

TasvirShakhesshahiid47

باید به کار بیاید

شهید غلامرضا رسولی‌پور

یکی از بچّه‌ها پوتین‌های رزمنده‌ها را مرتّب می‌کرد. به او گفت: «چرا پوتین‌های تو با هم یکی نیست.»گفت: «این‌ها بیت المال است گاهی از یک ...

TasvirShakhesshahidbakeri1

فردای قیامت

شهید مهدی باکری

دکمه‌ی کولر را فشار دادم. هوای سرد و لطیف، با فشار وارد ماشین شد. جان تازه‌ای گرفتم، ولی زیرچشمی «آقا مهدی» را زیر نظر داشتم. ...

TasvirShakhesshahiid43

کَره‌ی محلی

شهید غلامرضا شریفی‌پناه

آخرین باری که به دیدنمان آمد، تعریف کرد که: «وقتی بچّه‌ها غذاهایشان را می‌خورند، مقداری اضافه می‌آید. ابتدا به نظر می‌رسد که این باقی مانده‌ی ...

TasvirShakhesshahidbakeri7

ما هم مثل آن‌ها

شهید مهدی باکری

آقا مهدی توی اهواز بود. من و برادر سفیدگری هم توی سنگر فرماندهی بودیم. قرار شد برویم از تدارکات یک مقدار خورد و خوراک بگیریم. ...

TasvirShakhesshahiid40

اُورکت سپاه

شهید علی یغمایی

می‌خواستم بروم جبهه. علی  آقا اُورکتی خرید و هنگام اعزام تنم کردم. شب عملیّات، مجروح شدم و اُورکت هم پاره پاره شد. امدادگران آن را ...

TasvirShakhesshahiid29

حق یک فرمانده

شهید عبد الحسین برونسی

فرمانده‌‌ی تیپ که شد، اجباراً یک ماشین، تحویل گرفت. یک راننده هم می‌خواستند در اختیارش بگذارند که قبول نکرد. به او گفتم: «شما گواهینامه که ...

TasvirShakhesshahiid39

سهمیه

شهید سیّد علی حسینی

در یک از مأموریت‌هایی که از اهواز عازم تهران بود، راننده‌اش مقداری کنسرو و کمپوت و میوه عقب ماشین گذاشته بود. وقتی چشمش به وسایل ...

TasvirShakhesshahiid37

دست رنج

شهید حمید باکری

در راه حمید باکری چشمش به چند جفت پوتین و شلوار خورد، ماشین را نگه داشت. وسایل را جمع کرد و درون ماشین گذاشت. و ...

صفحه 3 از 5912345...102030...قبلی »