صحنهی شگفت انگیز

نیمه شبی بدخوابی به سرم زد و بیدار در جای خود به سقف نگاه میکردم که دیدم یک نفر آهسته از تخت پایین رفت. با خود گفتم: این جا چه خبر است؟ بعد آهسته پایین آمدم و دنبالش به راه افتادم. دیدم وضو گرفت و رفت به محوّطهی بازی که آنجا بود. هوا خنک بود […]
ادای نماز در شلوغی و هیاهو

سال 57 که با قیام مردم ایران به رهبری حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه)، سرانجام رژیم شاه سرنگون شد، یکی از دستاورهای انقلاب آزادی زندانیان بود. یادم هست دستور آزادی زندانیان صادر شده بود. همه را از بندها آورده بودند جلوی درِ خروجی زندان، تا یکی یکی، پروندهشان را درست کنند و آزاد شوند. […]
غسل جمعه

«اواخر پاییز و اوایل زمستان بود، از غرب به سمت جنوب میرفتیم. من بودم، سلیمانی بود و محمّد. جمعه بود. توی ماشین صحبت میکردیم و محمّد رانندگی میکرد. تا این که به یک جادهی فرعی رسیدیم. محمّد پیچید توی جادهی فرعی و رفت کنار یک رودخانه نگه داشت. پرسیدیم: «چرا اینجا آمدی؟» گفت: «در روایات […]
ترویج نماز و تشویق نمازخوانها

شهید بزرگوار سؤال کرد: «اگر نماز بخوانیم کسی چیزی نمیگوید؟» گفتم: «چطور میخواهی اگر کسی چیزی بگوید، نماز نخوانی؟» گفت: «نه، برای اینکه با اوضاع و احوال اینجا آشنا شوم، سؤال کردم.» ساعت حدود چهار بعد از ظهر بود که گفتم: «برای اینکه خیالت راحت باشد، بیا همین جا کنار چادر ما نماز بخوان.» خیلی […]
شهادت در حال تشهد

از ناحیهی سر، مجروح شده بود و در بیمارستان مشهد در اتاق مجاور من بستری بود. نزدیکیهای اذان صبح، مادرش سراسیمه نزد من آمد و گفت: «عبدالحسین حالش خوب نیست.» با عجله بالای سرش رفتم. او را به نردههای تختش بسته بودند که به زمین نیفتد. گاه تکانهای شدیدی میخورد و نفسش بند میآمد یا بیهوش […]
رها در عرش

در محاصره بودیم. پناهگاه ما فقط یک کانال باریک بود که کمتر از صد متر با دشمن فاصله داشت. وقتی نماز ظهر شد، در کانال، امکان نماز خواندن نبود. «فرهاد» در لبهی کانال، پشت تودهای از خاک ایستاد و شروع به خواندن نماز ظهر و عصر کرد. درست هنگام رکوع، خمپارهای زوزهکشان نزدیک او فرود […]
بگذارید بخوابیم

امیر فرهادیان فرد با آن شوخ طبعی خاصش که از سنگر میآمد بیرون بالای خاکریز میگفت: «اینک امیر سیاه، مردی از گلکوب!» بچهی محلهی گلکوب شیراز بود. همیشه کمک بچهها سفره میانداخت. ظرفها را جمع میکرد. از اینهایی نبود که بگوید دیروز من کار کردم، امروز دیگر نوبتم نیست. ولی صبحها برای نماز میدیدم سخت […]
قرآن، مفاتیح و جانماز همراهان صمیمی

ویژگی بارز دیگر حاج یونس هم این بود که همان شیرمردی که صبحها در صحنههای نبرد میغرید، زاهدی بود که شبها با گردن کج و چشمهای خیس و اشکبار برای نماز شب برمیخاست. دعاهای جمعی مثل دعای کمیل و ندبه را به هر علّتی اگر برگزار نمیشد، خودش به تنهایی میخواند یا رادیوی کوچکی را […]
شب سرد و مناجات با خدا

باد سردی میوزید. سرما بیداد میکرد. همه کنار هم، در سنگر خوابیده بودیم. پس از مدتی، یک به یک بیرون رفتیم و وضو گرفتیم و بازگشتیم تا برای خواندن نماز شب، وضو داشته باشیم. حاج یدالله کلهر هم در میان ما بود. او از ناحیهی یک دست و به طور کلی یک سمت بدن، آسیب […]
حریم خلوت با خدا

پس از ساعت 12 شب دگیر کسی او را در چادر نمیدید. او میرفت تا نماز شبش را بخواند. کنار در چادر میخوابید تا بتواند بدون سر و صدا از جایش بلند شود و به میعادگاهش برود. اصلاً دوست نداشت کسی او را در حال نماز شب خواندن ببیند. چون میترسید ریا شود و چون […]
عاشق نماز بود

همسرش میگوید: سفارش میکرد که نماز شب بخوانید که در آن اسرار عجیبی نهفته است. من فکر میکنم که نحوهی خواندن خدا توسط او با ما فرق دارد. به همین جهت گاهی وقتها که دست به دعا برمیداشت، میگفتم که از خدایت حاجات مرا هم بخواه. میگفت مگر خدای من و تو با هم فرق […]
شکوه و عظمت نماز

همسرش میگوید: گاهی که اتفاق میافتاد و گذری به تفرّجگاه و باغ و بستانی داشتیم، ناگهان میدید که با یک جمله «همین جا باشید الان برمیگردم» غیبش میزد. وقتی برمیگشت، میپرسیدم که کجا رفته بودی! میگفت: «دیدم شما مشغولید، گفتم نماز اول وقت بخوانم.» اگر میگفتم:«قضا که نمیشد، چه عجلهای داشتی؟ میدانید چه میگفت!» «تمام […]
غرق عبادت

مادر شهید حسن باقری بعد از شهادتش میگفت: «شنیده بودم که برادرهای رزمنده و فرماندهان آنها در جبهه پشت سر فرزندم حسن، نماز میخوانند. من هم خیلی آرزو داشتم برای یک بار هم که شده، پشت سرش نماز بخوانم. تا این که یک شب به خانه آمد. وقتی خواست نماز مغرب و عشاء بخواند، عاجزانه […]
نماز و قرآن

در طول ده سال زندگی مشترکمان، هیچگاه ندیدم که نماز محمّد قضا یا حتی دیر شود. در طول مسافرتهایی هم که با هم داشتیم، هرگاه در راه صدای اذان به گوشش میرسید، هر جا که بود، ماشین را نگه میداشت و همان جا نمازش را میخواند. حالا مقصد دور بود یا نزدیک، فرقی نمیکرد. بارها […]