ثقلین
TasvirShakhesshahid878

با خدا باشی کافی است

شهید محمود کاوه

پاتک بود. نیروهای دشمن نزدیک به هفت تیپ ما را مورد حمله قرار داده بودند و به دستور شهید کاوه، همه کف کانال نشسته بودیم ...

TasvirShakhesshahid877

نگران نباش، توکّل کن

شهید محمود کاوه

شب از نیمه گذشته بود. محمود پرسید: «می‌گویی چه کار کنیم؟»گفتم: «اگر هر گردان از یک معبر برود، شاید بهتر باشد.»گفت: «نه، باید هر سه ...

TasvirShakhesshahid872

راهنمایی و عنایت حق تعالی

شهیدمحمود کاوه

زمان، برایمان بسیار مهم بود. اگر دشمن فرصت می‌یافت و مواضع خودش را تقویت می‌کرد، کار ما بسیار مشکل می‌شد. بدون درنگ حرکت کردیم. فقط ...

TasvirShakhesshahid871

راحت و آرام نشسته بود!

شهید محمد ابراهیم همّت

بعد از عملیات والفجر سه، در منطقه‌ی عملیّاتی، به طرف خط می‌رفتیم. حاجی می‌خواست از خط بازدید کند. می‌گفت: «باید خودم همه جا را از ...

TasvirShakhesshahid710

آرامش الهی

شهید قاسم جوانی

به اتفاق برادران واحد اطلاعات، به گشت رفتیم. برادر قاسم جوانی مسؤول گشت بود. پشت سر عراقی‌ها رفتیم و خودمان را تا فاصله‌ی بیست متری ...

TasvirShakhesshahid870

هرچه هست از جانب خداست

شهید حسین خرازی

خطاب به غوّاصان خط شکن در عملیّات والفجر هشت گفت:باید از همین الان کمربندها را محکم ببندید، بند پوتین‌هایتان را محکم کنید، فشنگ اسلحه‌هایتان آماده ...

TasvirShakhesshahid820

 راه کار رفع تشنگی!

شهید مهدی کازرونی

بچّه‌ها به دنبال قطره‌ی آب تمام ظرف‌های سوارخ شده‌ی آب را تکان می‌دادند. شهید کازرونی دیگر نمی‌توانست ناراحتی دوستانش را تحمل کند، با صدای بلند ...

TasvirShakhesshahid869

 خدایا، خودت کمک کن

جاوید الاثر احمد متوسّلیان

از یکی، دو ساعت قبل به این طرف، فقط همین پیام را داشتند: «ما راهمان را گم کردیم، نمی‌دانیم کجا هستیم یا به کدام طرف ...

TasvirShakhesshahid867

تکیه‌ی ما به امکانات نیست

جاوید الاثر احمد متوسلیّان

حاجی را خوب می‌شناختم و همین‌طور برادر بروجردی را. می‌دانستم اهل خیال‌پردازی و حرف‌های بی‌اساس نیستند. اگر چیزی می‌گویند: حتماً از روی حساب و کتاب ...

TasvirShakhesshahidshahid73

بدون آب، خدا درستش می‌کند!

شهید حجت الاسلام عبدالله میثمی

در منطقه‌ی «سومار»، روی بلندی‌هایی که بر کلّ منطقه اشراف داشت، عراقی‌ها مستقر بودند. از آن بالا، دور تا دور زیر دید آن‌ها بود و ...

TasvirShakhesshahid828

دانستم از خدا جدا افتاده‌ام!

شهید حجت الاسلام عبدالله میثمی

یادم هست، مشکلی برایم پیش آمده بود و ناراحت بودم. البته سعی می‌کردم ناراحتی‌ام را بروز ندهم و مثلاً طوری رفتار می‌کردم که کسی متوجه ...

TasvirShakhesshahid863

دویدن در میدان مین!

شهید مسعود شعربافچی

ترکش هر دو پایش را قطع کرده بود. چشمهایش را به هم زد و با دست اشاره کرد: برو! برو! دشمن به چند متری او ...

TasvirShakhesshahid730

اگر مقدّر نباشد، آتش هم گلستان می‌شود

شهید یوسف علی اخوی

اضطراب وجودم را تسخیر کرده بود. من بدنبال جان پناهی برای خود، بناچار از «یوسف علی» جدا شدم و با عجله خود را در سنگر ...

TasvirShakhesshahid861

نصرت خدا

شهید اسماعیل فرجوانی

گلوله‌ها یکی پس از دیگری و در یک خط، در فاصله‌ی یک کیلومتری ما بر زمین فرود آمده و منفجر گشتند.با خود گفتم خدا کند ...

صفحه 59 از 162« بعدی...102030...5758596061...708090...قبلی »