همه‌ی نوارها و عکس‌هایش را جمع کرد

او بیست روز قبل از عملیات عظیم بدر به واحد تبلیغات مراجعه می‌نماید و دستور می‌دهد کلیه عکس‌ها و نوارهای کاست و ویدوئی که مربوط به ایشان هست، جمع‌آوری شده و تحویل گردد. بعداز مدتی آن‌ها را تحویل می‌گیرد و در حضور مسئول تبلیغات، نوارهای کاست و ویدئو را پاک می‌کند و عکس‌ها را با […]

چشم، الآن می‌آیم

من شهید دقایقی را نمی‌شناختم. هر روز می‌دیدم شخصی می‌آید و چادرها و آبگیرها را تمیز می‌کند. من فکر می‌کردم که این شخص، وظیفه‌اش همین است. تا این که یک روز ایشان برای نظافت چادرها و آبگیرها نیامد. لذا من به سراغش رفتم و از او پرسیدم: «چرا امروز برای تمیز کردنِ چادرها و آبگیرها […]

نیاز به محافظ ندارم

هیچ‌گاه در صدد سوء استفاده‌های شخصی از مقام خود برنیامد و حتی اجازه نداد تا در دوران ترکتازی تروریسم، برای او محافظی تعیین شود. برادر امیر کعبی که مدت 4 روز جهت محافظت همراه ایشان بوده، می‌گوید: «وقتی به او اطلاع دادم که می‌خواهم محافظ او شوم، مجید پرسید محافظ برای چه؟» من گفتم: «شما […]

درباره ی کارهایش هیچ چیز نمی‌گفت

با توجه به این‌که پل شناور خیبر و پل بعثت روی اروند رود از اصلی‌ترین طرح‌های اجرا شده مرحوم مهندس حاج بهروز پورشریفی است، اما در بین دوستان و خانواده حتی یک بار هم درباره‌ی نقش خود در طراحی این پل‌ها و … صحبت نکرد. همسرش می‌گوید: «راجع به طرح‌ها و ابتکارش هیچ‌گاه صحبت نمی‌کرد […]

نگهبانی

سال 60 بود، زمانی که نیروها بسیج شدند تا جاده‌ی «بانه – سردشت» را پاکسازی کنند. جمعی از نیروهای آموزشی و پاسداران پادگان آموزشی شهدای کرمانشاه هم آمده بودند. شهید بزرگوار «کاوه» هم در آن عملیات حضور داشت. در آن طرف، روستایی است به نام «کوه خان.» من فرمانده‌ی گروهان آن‌جا بودم. شب عملیات، ما […]

خدمتکار مردم هستم

استاندار که مهندس پورشریفی را از طریق معرفی یکی از دوستانش، به شهرداری منصوب کرده بود، یک بار که گذرش به جلفا افتاد، در شهرداری جلفا جوانی به استقبالش آمد و کمی درباره‌ی وضعیت موجود شهر و فعالیت‌های انجام شده توضیح داد. استاندار با صبوری گوش کرد. از این‌که می‌دید شهردار انقلاب در این مدت […]

شهردار جدید

روزی که قرار شد شهردار جدید جلفا به محل کار خود برود، کارمندان شهرداری، طبق وظیفه‌ای که در طی سال‌های خدمت خود آموخته بودند و برخلاف معمول، کاملاً در محل کار خود حاضر بودند. محیط شهرداری آب و جارو شده بود. مسؤول موقت شهرداری، دستور داده بود که در طول مسیر داخل اداره، گلدان‌هایی گذاشته […]

پوتین گِلی

اهالی یک محل، عصبانی آمدند شهرداری، توی اتاقی که من و مهدی آن‌جا می‌نشستیم و جواب مردم را می‌دادیم. می‌گفتند: آخر تو چه می‌دانی که ما توی چه بدبختی گیر کرده‌ایم. خودت کوچه‌ات آسفالت است، معلوم است که نمی‌دانی محله‌ی ما باران آمده، آب همه جا را برداشته. مهدی حرف نزد. حتی ابرو خم نکرد. […]

زدم دنده‌ چهار!

مهدی آن حالت خودمانی بودن با زیر دستان شهرداری را، در جبهه هم داشت. یک بسیجی نقل می‌کرد که من راننده بودم و فرمانده‌ی لشکر دستور داده بودند هیچ کس حق ندارد با سرعت بالای هشتاد رانندگی کند، یک بار نگه داشتم و به یک نفر گفتم بیا بالا. آمد بالا و من گاز دادم، […]

برای کار آمده‌ام نه ریاست!

یک روز مسؤول کارگاه شن و ماسه آمد پیش من، خیلی شرمنده، گفت: به آقای شهردار بی‌احترامی کرده، چه باید بکند که او را ببخشد. گفتم: مگر چه شده؟! گفت: ما که نمی‌دانستیم شهردار است، آمد کارگاه به او بی‌اعتنائی کردیم، بعد مثل یک کارگر ایستاد و کار کرد، ما هم… خیلی خودش را باخته […]

شهردار کجاست؟

یک شب از ساعت ده قریب به 12 ساعت باران بارید. تلفنی به ما اطلاع دادند که در بعضی نقاط سیل آمده است. من آقا مهدی را خبر کردم. ایشان به سرعت ترتیب اعزام گروه‌های امداد را به منطقه‌ی سیل زده دادند. همه‌ی نیروهایی که در شهرداری آمادگی داشتند و نیز همه‌ی کسانی که داوطلب […]

افتخار می‌کنم بیل دستم گرفتم

آقا مهدی کسی نبود که با کت و شلوار شیک بیاید، دستش را به کمرش بزند و دستور بدهد. با یک لباس معمولی آمد و پیش ما و گفت: «شماها را امروز فرستاده‌اند؟» فکر کردیم از خودمان است. یکی به او گفت: «آره، آن بیل را بردار بیار این‌جا مشغول شو!» او هم به روی […]

تمیز کردن خیابان‌ها!

فروتنی و تواضع او موجب شده بود که محبوب قلوب آشنایان و بیگانگان گردد. برای خدا کار می‌کرد و از این رو، داشتن مقام برایش اهمیت نداشت، با این حال به بهترین شکل وظایف خود را انجام می‌‌داد. زمانی که مسؤولیت شهرداری ارومیه را بر عهده داشت، یک شب به سپاه آمد و پانزده نفر […]

پیشاپیش کارگران

در جریان آسفالت «حسین آباد»، «علی آباد» و «جواد آباد» بود که خود پیشاپیش کارگران کار می‌کرد و حتی خود کارگرها نیز نمی‌دانستند که او شهردار است. یک روز صبح زود به یکی از این مناطق می‌رود و از کارگرها دمپایی و گونی می‌خواهد. آن‌ها هم فکر می‌کنند او کارگر جدید است. به او دمپایی […]