بازگشت اهل بیت علیه السلام به مدینه

 سیّد بن طاووس نقل می‌کند: از کربلا به قصد مدینه جدا شدند. بشیر بن حذلم گوید: چون به مدینه نزدیک شدیم، امام سجّاد (ع) فرود آمد و بار خود گشود و خیمه زد و زنان را پیاده کرد و فرمود: ای بشیر! خدا پدرت را بیامرزد که شاعر بود! آیا تو هم می‌توانی شعر بگویی؟ […]

خروج اهل بیت علیه السلام از شام 1

ابن شهر آشوب گوید: روایت شده که یزید بر اهل بیت عرضه کرد که در دمشق بمانند. آنان نپذیرفتند و گفتند: ما را به مدینه برگردان که محلّ هجرت جدّ ماست. یزید به نعمان بن بشیر که از اصحاب پیامبر بود گفت: اینان را به نحو مناسب و شایسته‌ای آماده کن و مردی امین و […]

خطابه‌ی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 9

سیّد بن طاووس گوید: روزی امام سجّاد (ع) بیرون آمد. در بازار دمشق می‌رفت. به منهال برخورد کرد. وی پرسید: در چه حالید ای پسر پیامبر!؟ فرمود: ما مثل بنی اسرائیل در میان آل فرعون شده‌ایم که پسرانشان را می‌کشتند و زنان را زنده نگه می‌داشتند. ای منهال! عرب بر عجم افتخار می‌کند که محمّد […]

خطابه‌ی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 5

 فتال نیشابوری گوید: یزید ملعون دستور داد زنان و کودکان حسین (ع) را با امام سجّاد (ع) در جایی نگه دارند که از سرما و گرما آنان را حفظ نمی‌کرد تا آن‌جا که صورت‌هایشان پوست انداخت.     قال الفتّال النّیسابوریّ: ثمّ إن يزيد (لعنه الله) أمر بنساء الحسين (ع) و الأطفال مع عليّ بن […]

خطابه‌ی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 4

شیخ مفید گوید: آن‌گاه یزید دستور داد زنان را در خانه‌ای جداگانه جای دادند و برادرشان امام سجّاد (ع) هم با آنان بود؛ خانه‌ای جدا که متّصل به خانه‌ی یزید بود. چند روز آن‌جا ماندند.     قال المفید: ثُمَّ أَمَرَ بِالنِّسْوَةِ أَنْ يُنْزَلْنَ فِي دَارٍ عَلَى حِدَةٍ مَعَهُنَّ أَخُوهُنَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) فَأُفْرِدَ […]

خطابه‌ی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 2

 خوارزمی با سند خویش از امام سجّاد (ع) روایت می‌کند: چون سر امام حسین (ع)را پیش یزید آوردند، او مجلس شراب می‌گرفت. سر حسین (ع) را جلو خود می‌نهاد و بر روی آن شراب می‌خورد. روزی فرستاده‌ی پادشاه روم در یکی از مجالس او حضور داشت. وی از اشراف و بزرگان روم بود. گفت: ای […]

خطابه‌ی امام سجّاد علیه السلام در مجلس یزید 1

 خوارزمی گوید: یزید دستور داد خطیب و منبری فراهم شد تا پیش مردم از حسین و علی (ع) بدگویی شود. خطیب بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای خدا، از علی (ع) و حسین (ع) بسیار بد گفت و یزید و معاویه را فراوان ستود. امام سجّاد (ع) بر سر او فریاد کشید: […]

خطبه‌ی حضرت زینب علیه السلام در شام

طبرسی گوید: شیخ صدوق از بزرگان بنی هاشم و دیگران روایت می‌کند: چون امام سجّاد (ع) و اهل بیت بر یزید وارد شدند و سر امام حسین (ع) را آورده، جلو یزید در تشتی گذاشتند، با چوبی که در دست داشت، شروع کرد به زدن بر دندان‌های آن حضرت و این اشعار را می‌خواند: (لَعِبَتْ […]

اهل بیت علیه السلام در شام 17

 طبرانی با سند خویش نقل می‌کند: چون امام سجّاد (ع) را وارد مجلس یزید کردند و سر را مقابل یزید نهادند، گریست و گفت: «سرانی را از مردانی می‌شکافیم که دوستان بودند. آنان نافرمانتر و ظالمتر بودند.» به خدا اگر من با تو بودم تو را نمی‌کشتم. امام سجّاد (ع) فرمود: چنین نیست. یزید گفت: […]

اهل بیت علیه السلام در شام 14

 راوندی گوید: چون علیّ بن حسین (ع) را نزد یزید آوردند، تصمیم گرفت او را به قتل برساند. او را در مقابل خود نگه داشت و با او به سخن گفتن پرداخت تا از زبان او حرفی بیرون بکشد که موجب کشتن او شود. حضرت سجّاد (ع) جواب می‌داد؛ در دستش هم تسبیح کوچکی بود […]

اهل بیت علیه السلام در شام 13

امام صادق (ع) فرمود: چون سر امام حسین (ع) را با امام سجّاد و دختران علی (ع) بر یزید ملعون وارد کردند و امام سجّاد (ع) به زنجیر بسته بود، یزید گفت: ای علی! سپاس خدایی را که پدرت را کشت. علیّ بن الحسین (ع) فرمود: لعنت خدا بر آن که پدرم را کشت. یزید خشمگین […]

اهل بیت علیه السلام در شام 12

 در تفسیر قمی ذیل آیه‌ی «ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ …» آمده است که: امام صادق (ع) فرمود: چون سر امام حسین (ع) را با امام سجّاد و دختران علی (ع) بر یزید ملعون وارد کردند و امام سجّاد (ع) به زنجیر بسته بود، یزید گفت: ای علی! سپاس خدایی را که پدرت را کشت. علیّ بن […]

اهل بیت علیه السلام در شام 4

 سیّد بن طاووس از قول راوی نقل می‌کند: پیرمردی به نزدیکی اهل بیت امام حسین (ع) آمد و گفت: خدا را شکر که شما را کشت و کشور را از مردان شما راحت کرد و امیر المؤمنین را بر شما پیروز ساخت. امام سجّاد (ع) به او فرمود: پیرمرد! قرآن خوانده‌ای؟ گفت: آری. فرمود: آیا […]

اهل بیت علیه السلام در شام 1

خوارزمی با سند خویش از امام سجّاد (ع) روایت می‌کند: سهل به سعد گفت: به سوی بیت المقدس بیرون شدم. به شام رسیدم، به شهری پر آب و سر سبز و چراغانی شده با پرده‌ها و مردمی خوشحال و خندان و زنانی که مشغول ساز و آواز بودند. پیش خود گفتم: شاید شامیان عیدی دارند […]