اي گفته خداي تو ثناي تو حسن

اي گفته خداي تو ثناي تو حسن وي شهر مدينه کربلاي تو حسن فرداي جزا کور نگردد محشور چشمي که بگريد از براي تو حسن شاعر: سید محمد رستگار
ما عبد توايم، لطف معبود اينست

ما عبد توايم، لطف معبود اينست نابود غم توايم ما، بود اينست امّيد شفاعت از تو داريم حسن! سوداي محبّت تو را سود اینست شاعر: سید محمد رستگار
روي تو چراغ خانهي خورشيد است

روي تو چراغ خانهي خورشيد است روشنگر آشيانهي خورشيد است از نور رخ تو روشنايي دارد پيش رخت اين نشانهي خورشيد است شاعر: سید محمد رستگار
امشب همه جا شميم اهلالبيت است

امشب همه جا شميم اهلالبيت است واين رايحه از نسيم اهلالبيت است ميلاد امام مجتبي آمده است چشم همه بر كريم اهلالبيت است شاعر: سید محمد رستگار
روي تو ز شرح و الضّحي آيت بود

روي تو ز شرح و الضّحي آيت بود موي تو زليل اذا سجي آيت بود دشنام شنيدي و کرم فرمودي خوي تو ز خُلق مصطفي آيت بود شاعر: سید محمد رستگار
روي تو حسن ماه شب تار علي است

روي تو حسن ماه شب تار علي است لبخند تو چون فاطمه غمخوار علي است مردم همه با رطب نمايند افطار بوسيدن لبهاي تو افطار علي است شاعر: سید محمد رستگار
بر روي حسن هر که نگاهي دارد

بر روي حسن هر که نگاهي دارد داند به خداي کعبه، راهي دارد زهرا چو روي دست علي ديدش گفت خورشيد بروي دست ماهي دارد شاعر: سید محمد رستگار
از برج ولايت قمري پيدا شد

از برج ولايت قمري پيدا شد بر گمشدگان راهبري پيدا شد ارزندهتر از اين سخني نيست مرا از چشمهي کوثر گهري پيدا شد شاعر: سید محمد رستگار
احمد که خدا به حق پيمبر خواندش

احمد که خدا به حق پيمبر خواندش وز جملهي کائنات برتر خواندش امشب پسري به دخترش داده خدا تا کور شود هر آن که ابتر خواندش شاعر: سید محمد رستگار
در روي حَسن حُسن خدا معنا شد

در روي حَسن حُسن خدا معنا شد ناآمده مصباح هدا معنا شد هر ديده بقدر ديد خود درکش کرد اين واژه به هر صفحه جدا معنا شد شاعر: سید محمد رستگار
امشب که نشاط حلقه زد بر در ما

امشب که نشاط حلقه زد بر در ما الطاف خداست سايهاش بر سر ما بر جمله امم اگر بباليم رواست گرديده پدر بزرگ پيغمبر ما شاعر: سید محمد رستگار
از خانه ي وحي راز توحيد آمد

از خانهي وحي راز توحيد آمد بر خلق خدا خداي امّيد آمد شق القمر بزرگتر پيدا شد شد ماه خدا دو نيم و خورشيد آمد شاعر: سید محمد رستگار
از راه رسيده ره به مقصد برده ست

از راه رسيده ره به مقصد بردهست دل از همه با زلف مجعّد برده است طفل است و به مکتب آورد پيران را ز اين خُلق نکو که از محمّد برده است شاعر: سید محمد رستگار
در پرده رخ خدايياش را نگريد

در پرده رخ خدايياش را نگريد انگيزهي دل ربايياش را نگريد اي مردم اگر گره بکاريد، آييد انگشت گره گشايياش را نگريد شاعر: سید محمد رستگار