آن را كه ولايت حسن نيست

آن را كه ولايت حسن نيست طاعات قبول ذوالمنن نيست از بعد علي قباي لولاك جز درخور قامت حسن نيست آن را كه محبت تو اي شاه چون پاك روان به ملك تن نيست در حيرتم آن كه اين چنين كس چون مرغ چرا به بابزن نيست خاك ره هندوي تو باشد مشكي كه به […]

هالهاي از كبود چشمانش در افقهاي دور ميرقصيد

هاله‌اي از كبود چشمانش در افق‌هاي دور مي‌رقصيد دور تا دور ماه را دريا، غرق نت‌هاي شور مي‌رقصيد اطلسي‌ها دريده پيراهن، تن باغ از تب غزل خالي يك مترسك ميان شب بوها، با كلاغان كور مي‌رقصيد بركه تاريك و آسمان خالي‌ست، باز هم اين پلنگ بي تاب است ماه در جام‌هاي مردابي، دور از چشم […]

مينويسم به باران هماره

مي‌نويسم به باران هماره با دو دستت كند استخاره كرده‌ام نذر چشم نجيبت از زمين هم ببارد ستاره سفره ها مان به رنگ سخاوت عطر و بويي بگيرد دوباره نامتان در ميان غزل هام پر كند جاي هر استعاره مي‌نويسم كه تنها ترينيد اين مسير آخرين راه چاره كرده‌اند مردم نانجيبي خون دل خوردنت را […]

صبا ز لطف چه عنقا برو به قلّه قاف

صبا ز لطف چه عنقا برو به قلّه قاف كه آشيانه قدس است و شرفه اشراف چو خضر در ظلمات غيوب زن قدمي كه كوي عين حيوة است و منبع الطاف به طوف كعبه احراميان  ببند احرام كه مستجار نفوس است و للعقول مطاف به طرف قبله اهل قبول كن اقبال بگير كام ز تقبيل […]

باز اين چه تماشاست رخ لاله سِتان را؟

باز اين چه تماشاست رخ لاله سِتان را؟ كز مردمك آرد به نظر داغ نهان را در سينه شب آهنگان راست نمودند اندازه ي ناليدن قانون فغان را بر چهره ي يك برگ كه مشّاطه، ربيع است رنگي نبُوَد تا چمن حشر، خزان را برداشت دمِ گرم فلاطون طبايع ضيق النفس از غنچه و از […]

دل آرامي كه از مرجان، به جسم مرده بخشد جان

 دل آرامي كه از مرجان، به جسم مرده بخشد جان به زخم عاشقان مرهم، به درد عارفان، درمان مسيحا دم سليماني، سليمان جاه جاناني به عارض چون كف موسي، به يك سو حلقه سعبان به قد سروي سهي بالا، به رخ ماهي سمن سيما به دور چشمه بيضاء خطش يك بوستان ريحان ز تاب طره […]

عنبرين زلف تو چين چين و شكن در شكن است

عنبرين زلف تو چين چين و شكن در شكن است در خم هر شكني بسته، دل مرد و زن است ترك جان، در ره آن خسرو شيرين دهنان كار خسرو نبود كار من و كوهكن است خال كنج لب ميگون تو دل برد ز حال يارب اين نافه، ز آهوي ختا يا خُتن است درك […]

رخسار شاه و آينه ي مهر و ماه بين

رخسار شاه و آينه ي مهر و ماه بين حسن ازل درآينه ي روي شاه بين اي دل ز چشم عقل چو موسي نگاه كن واندر نگاه، جلوه ي نور اِله بين يك راه در طريق ولايت قدم گذار  سوي بهشت خُلد، يكي شاهراه بين بر آستان شاه، سر بندگي گذار آنگاه عزّ و منصب […]

تا كه به دل زد سپاه عشق شبيخون

تا كه به دل زد سپاه عشق شبيخون ريخت شبي آبم از دو ديده شبي خون عاشقم و زار و بيقرار و پريشان ناله ز بيداد هجر چون نكنم؟ چون؟ عاشقي آواره ي ديار فراقم از چه ننالم ز جور گردش گردون؟ آن قدر از دست روزگار بگريم تا كنم از اشك ديده، باديه، جيحون […]

چو بخت سركشم از خواب ناز شد بيدار

چو بخت سركشم از خواب ناز شد بيدار در انتظار به من داد مژده‌ي ديدار به آن اميد بهين كار من مشاهده بود كه جلوه كرد به كاشانه شاهد عيّار چنانكه ماه منور به تيره شب تابان به زير طره‌ي طرّارش غرّه غرّار فكنده گيسوي مشگين ز دوش تا آغوش به سان بچه‌ي ترسا كه […]

هر كجا سايه فكن آن مه پروين ذقن است

هر كجا سايه فكن آن مه پروين ذقن است در نظر پرتو خورشيد سما بي ثمن است جمع را شمع چو از چهره نقاب اندازد دوشِ پروانه ز عشاق بسي انجمن است دلِ من رفت به يك غمزه سوي مژگانش مثل مرغي است كه بر شاخچه بابزن است مي‌كنم ناله به ياد رخش از دل […]

شها تويي كه وليّ خداي ذوالمنني

شها تويي كه وليّ خداي ذوالمنني خديو كشور ديني و خسرو زمني ز رتبه علت ايجاد ممكنات تويي كه چارمين نفر اي شه از آل پنج تني محمدي، نَه، علي، نَه، بگو كه پس تو كه اي عزيز فاطمه دلبند مصطفي، حسني حسن كمال و حسن طلعت و حسن خصلت حسن جلال و حسن خلقت […]

حق، باز گلستان را آراست به زيباي – (با تلخيص)

حق، باز گلستان را آراست به زيباي بر هر لب جو سروي، برخاست به رعنايي چشم از همه سو نرگش، بگشود به شهلايي سنبل به دلاويزي، زنبق به دلارايي آن، عقل کند غارت وين، هوش کند تاراج ♦ ♦ ♦ از شادي و از ماتم، تا چند سخن گويم؟ توصيف دمن آرم، تعريف چمن گويم […]

در سحرگاه شب نيمه ماه رمضان – (با تلخيص)

در سحرگاه شب نيمه ماه رمضان چهره ماه تمامي ز افق گشت عيان وه چه ماهي! که چو خورشيد بود نورافشان کز فروغش متجلي شده آفاق جهان وه چه ماهي! که به گردش مه کنعان گردد کافر از رويت اين ماه، مسلمان گردد يوسف آل محمد، شه لاهوت مقام نجل شاه مدني، قافله سالار انام […]