صدای انقلاب

بابا در روزهای اول انقلاب پیش امام بود. در مدرسه‌ی علوی. یک عده از رادیو آمدند پیش امام و گفتند می‌خواهند یکی از برنامه‌های رادیو را در اختیار انقلاب بگذارند. امام گفتند «با آقای محلاتی صحبت کنید.» بابا بعدها برامان تعریف کرد که چی شد. گفت «پخش رادیو در اون زمان در جام جم بود. […]

نصیحت پدرانه

زمانی که با هواپیما می‌خواستم بروم آمریکا درس بخوانم، تا فرودگاه همراه‌ام آمد که توی خلوت پدری و پسری به‌ام بگوید «تا الآن هر کاری کردی با من بود. از این به بعد تکلیف شرعی‌‌ت با خودته. گناه کنی پای خودت می‌نویسن، ثواب کنی پای خودت می نویسن. سعی کن کاری نکنی که من شرمنده […]

از شما توقع نداشتم

بابا آن روزها ماشین نداشت. یکی از بازاری‌های آشنا رفته بود یک اُپل خریده بود و آورده بود داده بود به‌اش و گفته بود «خوب نیست حاج آقای ما پیاده گز کنه توی این تهران درندشت. باشه خدمت‌تون، بلکم این جوری بتونیم از زیر خجالت‌تون دربیاییم.» می‌خواست بابا را نمک‌گیر کند. آن روزها خیلی‌ها از […]

نوار مبتذل

یک بار قصد کردیم خانوادگی برویم مشهد. آن موقع هنوز ماشین نداشتیم. با اتوبوس تی‌ام‌تی رفتیم که شرکت‌اش توی چراغ برق بود. راننده‌اش، هنوز راه نیفتاده از خود گاراژ یک نوار مبتدل گذاشت توی ضبط‌اش و صداش را بلند کرد. بابا از این چیزها خوش‌اش نمی‌آمد. ولی آن جوری هم نبود که خیلی عصبانی بشود […]

ناراحتی پشت در خانه

همیشه تا در را باز می کرد و چشم‌اش به ما می‌افتاد، ناراحتی‌هاش را می‌گذاشت پشت در خانه، گل از گل‌اش می‌شکفت و می‌آمد با ما بازی می‌کرد. من آن روزها هفده هجده سال‌ام بود. برای خودم ادعا داشتم. احساس بزرگی می‌کردم. با من می‌آمد کشتی می‌گرفت. می‌گفت و می‌خندید. انگار نه انگار که همین […]

رساله عربی

ساواکی‌ها همچنان می‌آمدند در خانه‌مان را می‌زدند و زار و زندگی‌مان را به هم می‌ریختند. آن روزها هیچ وقت نشد من ببینم بابا دروغ بگوید. حتی مصلحتی هم نمی گفت. ممکن بود جواب ندهد. یا طفره برود. ولی دروغ نمی‌گفت. یک بار که ساواکی‌ها آمدند، کتاب «تحری الوسیله»ی حضرت امام روی میز بود. یعنی رساله‌ی […]

شکنجه

همیشه همه چیز به خیر و خوشی تمام نمی‌شد. گاهی بابا را می‌بردند زندان. آخرین باری که بابا را توی زندان دیدم، رفته بودیم زندان کمیته‌ی شهربانی. می‌گفت «یه ماه تموم نمی‌دونستم شبه یا روز. اگه می‌خواستم نماز بخونم، از سربازها می‌پرسیدم اذان گفته‌ن یا نه.» توی همین زندان بود که خیلی شکنجه‌اش دادند. طوری […]

خمینی نمره‌ش بیسته!

فامیل ما از اول محلاتی نبود. همین‌طور که فامیل امام از اول خمینی نبود. قدیم رسم بود که طلبه‌ها و روحانی‌ها را به اسم شهرستان محل تولد و زندگی‌شان صدا می‌کردند. مثلاً فامیل امام مصطفوی بود به همین معروف بود. یا فامیل ما مهدی‌زاده بود. منتها پدرم را صدا می‌زدند «آشیخ فضل‌الله محلاتی» و ما […]

استراتژی نظام

من از طرف کمیسیون دفاع، بعد از شروع جنگ، مأمور شدم بروم از امام سؤال کم که «استراتژی نظام جمهوری اسلامی را تدافعی تنظیم کنیم، یا تهاجمی، یا تدافعی و تهاجمی؟» گفتند «ول این که در زمان غیبت این نظر شرعی را قبول کنیم که ولی فقیه می‌تواند فرمان جهاد بدهد، معذلک استراتژی نیروهای مسلح […]

نفاق پنهان

در اولین انتخابات ریاست جمهوری چند نفر کاندیدا بودند. حزب جمهوری اسلامی آمد آقای جلال‌الدین فارسی را کاندیدا کرد. یک عده هم اسم دکتر حبیبی را بردند. و البته بنی‌صدر هم بود. شانس او از همه بیشتر بود. کسی بود که همراه امام آمده بود، از اعضای شورای انقلاب بود، با مارکسیست‌ها در مخالفت‌شان مناظره […]

کاخ و کوخ

دولت موقت بعد از یک ماه تثبیت شد و اوضاع کمی آرام گرفت. امام تصمیم گرفتند بروند قم. تصور امام این بود که دولت اسلامی تشکیل شده، مسلط شده، و ایشان می‌توانند وقت‌شان را صرف کارهای حوزه بکنند. یک شب قبل از آن‌که امام بروند قم، فیلمی را از تلویزیون دیدند به نام «کاخ و […]

جت‌های آمریکائی

دو سه روز از پیروزی انقلاب گذشته بود که یاسر عرفات آمد برای تبریک، جت‌های فانت ما رفتند به استقبالش. وقتی وارد منزل امام شد گفت «امروز بهترین روز عمر من است. چون همان جت‌های آمریکایی که بمب روی سرمان می‌کوبیدند، حالا آمده بودند به استقبال من.» آن قدر ذوق زده شده بود که گفت […]

فقط 4 نفر اعدام شدند!

یک روز رفتم خدمت امام گفتنم «تو حیاط پر از سلاح است، اتاق‌ها پر است. بهتر نیست هر چه زودتر تکلیف این زندانی‌ها روشن شود؟» زندان نداشتیم که ببریم‌شان آن‌جا، چون زندان‌ها را مردم خراب کرده بودند. امام گفتند «شما بروید تکلیف‌شان را روشن کنید!» گفتم «من؟ من که قضاوت از عهده‌ام برنمی‌آید.» آقای خلخالی […]

حکومت نظامی

دولت بختیار داشت آخرین نفس‌هاش را می‌کشید. تصمیم گرفت حکومت نظامی اعلام کند. همان شب دولت اطلاعیه داد که «هر کس از ساعت چهار بعد از ظهر از منزل خارج شود، به او شلیک می‌شود.» بعضی از آقایان نظرشان این بود که «بهتر است مردم بروند خانه‌هاشان و فردا صبح بیایند راهپیمایی کنند.»  امام فوری […]