همهی مجروحان را آرام کرد

در فتح المبین وقتی ابراهیم مجروح شد سریع او را به دزفول منتقل کردیم. در سالنی که مربوط به بهداری ارتش بود قرار دادیم. مجروحین زیادی آنجا بستری بودند. سالن بسیار شلوغ بود. مجروحین آه و ناله میکردند. هیچ کس آرامش نداشت. بالاخره یک گوشهای را پیدا کردیم. ابراهیم را روی زمین خواباندیم. پرستارها زخم […]
ذکر مصیبت بخوان

به خاطر دارم، سربازی در لشکر بود که صدای خوبی در مدّاحی و خواندن دعا داشت، یک بار سرهنگ صدای او را شنید و به من گفت: «فلانی ترتیبش را بده که این سرباز بیاید به سولهی فرماندهی، میخواهم این سرباز در اختیار خودم باشد.» از آن پس هر چند وقت، سرهنگ آن سرباز را […]
ردّ عوت خوبان

یک کارت برای امام رضا (علیه السلام)، مشهد. یک کارت برای امام زمان (عج الله تعالی فرجه)، مسجد جمکران. یک کارت برای حضرت معصومه (سلام الله علیها)، قم. این یکی را خودش برده بود انداخته بود توی ضریح. «چرا دعوت شما را رد کنیم؟ چرا به عروسی شما نیاییم؟ کی بهتر از شما؟ ببین. همه […]
ماندهام تا روضه را گوش کنم

مرحوم حجتالاسلام و المسلمین حاج سیّد کاظم رضوی در تیپ منبر داشتند. در آن شب هر ساعت، تعدادی از عزیزان به منطقهی عملیّات میرفتند. تقریباً تدارکات انجام گرفته بود. منطقهی عملیّات به خاطر مسائل امنیتی، نامعلوم بود. یکی از عزیزان عضو گروهان جندالله را دیدم که با چند نفر دیگر، مشغول خواندن نماز بودند. پس […]
قبولی قربانی

پدر شهید مصطفی موسوی نقل میکند که شب قبل از شهادت سید مصطفی خواب دیدم که زنگ خانه را زدند. احساس عجیبی به من دست داد. پریدم در را باز کردم. سید جلیل القدری را با چهرهای خندان دیدم. به او سلام کردم. جواب داد. گویا کسی به من گفت ایشان امام حسین (علیه السلام) […]
در میان گرد و غبار

قرار بود عملیات جدیدی آغاز شود. همه آمده بودند. رزمندگان حال و هوای قشنگی داشتند. دستور آمد که همه باید محاسنشان را کوتاه کنند. همه این کار را انجام دادند؛ امّا سبحان را دیدم که محاسنش را کوتاه نکرده است. به سراغش رفتم و دیدم خیلی ناراحت است. گفتم: «چرا محاسنت را نزدی؟ همه این […]
دو ساعت وقت

شب بود. در محل مأموریتمان دور هم جمع شده بودیم و هر کس در رابطه با جبهه، جنگ و شهادت، مطلبی میگفت. نوبت به ابراهیمی رسید. او گفت: - »من دوست دارم همانند مولایم، ابوالفضل العباس (علیه السلام) شهید شوم.» حرفهای مان تمام شد و همگی خوابیدند. اما فرج الله نخوابید و مشغول دعا و […]
پوتینها را به گردن انداخت!

به خاطر دارم در یکی از روزهای ماه محرم، همراه عباس و چند تن از خلبانان مأموریت حساس و مشکلی را انجام داده و به پایگاه برگشته بودیم. به اتّفاق عباس، ساختمان عملیات را ترک کردیم. در جلوی ساختمان ماشین آماده بود تا ما را به مقصد برساند. عباس به راننده گفت: - »پیاده میرویم، […]
پیشمرگ

این دسته، پیشمرگ گردان بود و مشکلترین مأموریتها به این دسته واگذار میشد. از گروهان ما جمال موحدنژاد (شهید) به آنجا رفت که هم معاون دسته شد و هم آر. پی. جی زن. فرماندهی این دسته برادر رضا ارومیان (شهید) بود. او پسر نمایندهی مردم زنجان در مجلس شواری اسلامی بود؛ پسری که در عین […]
قبر کوچک

کنار قبر آمادهای نشسته و عجیب به فکر فرو رفته بود. بندهی خدایی روی شانهاش زد و گفت: - »حاج احمد! این قبر برای تو خیلی کوچک است. تو با این قد بلند، توی این قبر جا نمیگیری. به فکر یک قبر دیگر باش.» حاج احمد کریمی در جواب گفت: «من به شما قول میدهم […]
یک راز

توی سنگر، گاهی وقتها اتفاق میافتاد که شهید حسینی دست روی سینهاش میگذاشت و عرض ادب میکرد. این کار او براری ما جای سؤال شده بود. فکر میکردیم شاید زیارت عاشورا میخواند و برای سلام دادن به امام حسین (علیه السلام) از جا بلند میشود و ادای احترام میکند. این کار شهید حسینی به یک […]
راه بازگشت

چند شب قبل از عملیات، احمد همراه با یکی از دوستانش برای انجام آخرین شناسایی به محور دشمن رفته بود. درست در همان محوری که قرار بود امشب در آن عملیات اجرا شود. و در حالی که نهر ابوعقاب پر از موانع بود، احمد و دوستانش خیلی آرام و با احتیاط وارد نهر شدند و […]
یک نفر معترض

احتمالاً زمستان سال 68 بود که در تالار اندیشه فیلمی را نمایش میدادند که اجازهی اکران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پر بود از هنرمندان، فیلمسازان، نویسندگان و… در جایی از فیلم آگاهانه یا ناآگاهانه داشت به حضرت زهرا (سلام الله علیها) بیادبی میشد. من این را فهمیدم. لابد دیگران هم همینطور؛ ولی همه […]
غرق تماشا

شب نوزدهم ماه رمضان بود که با شهید محمّد آبیل از مسجد برگشتیم و هر یک به منزل خود رفتیم. او همسایهی دیوار به دیوار ما بود. پس از صرف سحری و خواندن نماز، تازه به رختخواب رفته بودم که ناگهان صدایی شنیدم. با عجله از ساختمان بیرون دویده و از خانم همسایه، یعنی همسر […]