امام برای این مردم خدمت نمی‌کند، امام دارد خود را خرج الله می‌کند. برای همین هم است که قیمت او الله است. برای همین است که وقتی به آن بدن مطهّر، به آن تابوت مطهّر تیر زدند، هیچ کسی نیامد برود سینه سپر بکند. چون دیدند شام نمی‌دهند، این‌جا خطر است؛ باز دوباره رها کردند رفتند. آن جمعیت شلوغ که جای سوزن انداختن نبود، حتّی در این حد کمک نکردند که بدن مطهّر پسر پیغمبر کنار پیغبر دفن بشود. شما خود را بگذارید جای امام حسین علیه الصّلاه و السّلام این نامردی را ببینید باید بروند غارنشین بشوند طبق نظریه‌هایی که نمی‌فهمند امام چه کار می‌کند. شما همین مسیر را از سیّد الشّهداء علیه السّلام می‌بینید. همان که برای امام حسن علیه السّلام نقل کردند که طرف داشت به سگ غذا می‌داد. خطیب خوارزمی نقل کرده است شبیه آن را ابن شهر آشوب هم برای امام حسین علیه السّلام نقل کرده است، یعنی راه عوض نمی‌شود. کوتاه نمی‌آید، خسته نمی‌شود. امام حسن نمی‌خواهد در انتخابات شرکت بکند که شش ماه کار فرهنگی بکند، ده سال هم این کار را می‌کند. تمام شد امام حسین علیه السّلام ادامه می‌دهد. در زمان امام حسین علیه السّلام نُه سال و نیم خبری از جنگ و جهاد و این‌ها که فعلاً نیست. ابن شهر آشوب می‌گوید: سیّد الشّهداء علیه السّلام دید یک سیاهی دارد به یک سگی غذا می‌دهد؛ پشت درختی مخفی شد. نگاه کرد دید. امام دنبال این است که این مردم نسل پرست، پول پرست به یک جایی برسند که بگویند: اگر من یک لقمه می‌خورم، یک لقمه هم یک بنده‌ی خدا بخورد. این خیلی پیشرفت است؛ جامعه‌ای که اهل کرم می‌شود، پیشرفت کرده است. امام می‌خواهد این‌ها آدم بشوند نگاه می‌کند، می‌بیند در همه‌ی این ظاهراً آدم که برده‌ها را آدم حساب نمی‌کنند، یک سیاهی دارد به یک حیوانی غذا می‌دهد. حضرت پشت درخت مخفی می‌شوند، این برده یک حرفی زده است، إن‌شاءالله امشب ما بگویم. حضرت مخفی می‌شود که این یک وقت فیلم بازی نکند. این برده‌ی خود امام است. در آن داستان امام حسن علیه السّلام آن برده، برده‌ی ابان بن عثمان است که حضرت او را می‌خرد و آزاد می‌کند؛ این برده‌ی خود امام است. حضرت می‌رود مثلاً در باغ می‌بیند این نوکر او دارد کار می‌کند، سهم غذای خود را دارد به حیوان هم می‌دهد؛ مثلاً به آن سگ نگهبان باغ هم دارد می‌دهد حضرت مخفی می‌شوند تا کار تمام بشود. می‌فرماید: چرا این کار را کردی؟ می‌گوید: چشمان این حیوان گرسنه را دیدم… خود این یک فهمی است الآن در جامعه‌ی ما نیست که ما مانور تجمّل داریم، مانور تجمّل یعنی برای من مهم نیست یکی می‌بیند دلش می‌خواهد. من بخورم بقیه اهمیتی ندارند. این یعنی کرم نیست، مانور یعنی کرم نیست، یعنی من آدم هستم و بقیه آدم نیستند. امام می‌بیند یک برده‌ی سیاهی… حضرت می‌گوید: برای چه داشتی به او غذا می‌دادی؟ می‌گوید: او بنده‌ی خدا است، من هم بنده‌ی خدا هستم. شرم کردم در چشم او نگاه بکنم. حضرت دیدند جنس این خوب است. فرمود: تو را آزاد کردم، این باغ را هم به تو بخشیدم. یک جمله نقل کردند که این برده گفت چقدر معرفت دارد. گفت: یابن رسول الله من را رد نکن. آفرین به این صاحب کرم. گفت: نمی‌خواهم من را آزاد بکنی، باغ را بدهی، من را فریب ندهی. با یک باغ با یک قباله‌ی آزادی… من می‌خواهم پیش شما باشم.