صبا که در شکن زلف یار من پیچید

شمیم نسترن و یاس و یاسمن پیچید

دوباره با مدد بامداد فروردین

هزار خنده به اندام نسترن پیچید

مگر نسیم چه در گوش غنچه نجوا کرد

که در خیال خوشش میل گل شدن پیچید

به باغ آمدی و خود به چشم خود دیدی

چه شور و هلهله در باغ و در چمن پیچید

درخت سرو به پای تو سر فرود آورد

زبان بلبل شوریده در سخن پیچید

بنفشه تا که جمال تو را تماشا کرد

ز شرم چهره به شولای خویشتن پیچید

اثر نمی رسد از مشک نافه ی ختنی

که عطر موی تو در خطه ی ختن پیچید

عقیق خون جگر خورد و سرخ شد از شرم

چو شهرت لب لعل تو در یمن پیچید

به نرخ شیشه ی عطارها شکست افتاد

صبا که در خم آن زلف پرشکن پیچید

شبی که مادر گلهای بی خزان گل کرد

نسیم رایحه ی کاکل حسن پیچید

به نیمه ی رمضان ماه ما نمایان شد

فروغ بدر بدیعش در انجمن پیچید

مشام زنده دلان شاد می شود «کوثر»

از این شمیم که در جان شعر من پیچید

 

شاعر: محمد کوثر