در این متن می خوانید:
      1. شرح دعای پنجم صحیفه‌ی سجّادیه
      2. بیان حقایق در ادعیه‌ی امام سجّاد (علیه السّلام)
      3. عظمت آفرینش و خداشناسی در کلام سیّد السّاجدین (علیه السّلام)
      4. مناجات شبانه‌ی پیامبر
      5. تأثیر ذکر صلوات در استجابت دعا
      6. شرح فرازی از دعای پنجم صحیفه
      7. کافی نبودن ظواهر دینی برای رسیدن به مقصد
      8. معرّفی کتاب اخبار البلاد
      9. عظمت شخصیت فردوسی
      10. داستانی از کتاب اخبار البلاد
      11. رحمت و رأفت خداوند در بیان امام سجّاد (علیه السّلام)
      12. تفاوت صفات رحمانیت و رحیمیت خداوند
      13. ظهور مقدّمات رحمت رحیمیه در دنیا
      14. غیر ممکن بودن رؤیت خداوند
      15. رؤیت خداوند با چشم باطن
      16. کوچک بودن همه چیز در برابر عظمت خداوند
      17. اعطای کرامت از جانب خداوند به بنی آدم
      18. تأسّی به زهد امیر المؤمنین (علیه السّلام)
      19. داستانی از ساده‌زیستی امیر المؤمنین (علیه السّلام)
      20. شعری در توصیه‌ی نفس به قناعت
      21. اجتناب از غذای حرام
      22. توفیق نماز شب و آداب آن
      23. درخواست کرامت ویژه از خداوند
      24. اصرار خداوند بر اطّلاع بندگان از علم غیب او
      25. تحریفات کتب عهدین
      26. خدای ترسیم شده در تورات
      27. داستان‌هایی از فضائل آیت الله بهجت
      28. اعطای علم غیب به بندگان
      29. درخواست امام سجّاد (علیه السّلام) از علّام الغیوب

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ و عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللِّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».

شرح دعای پنجم صحیفه‌ی سجّادیه

به دعای پنجم رسیدیم. یک مقداری از این دعا را می‌خوانیم و بعضی از قسمت‌های آن را توضیح می‌دهم. واقعاً هر دعایی از دعاهای حضرت یک بهشتی است، حالا بگوییم یک گنجی است، یک دنیایی است، ما نمی‌توانیم بگوییم چیست.

FatemiNia-13940506-Sahifeh19 (1)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ «وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) لِنَفْسِهِ و لِأَهْلِ وَلَایَتِهِ» ‏این دعا برای خود حضرت و اهل ولایت ایشان بوده است. در این‌جا اهل ولایت به معنای هم‌شهری نیست، مثلاً می‌گویید فلانی اهل ولایت ما است، به آن معنا نیست. وِلایت و وَلایت به معنای دوستی و کمک آمده است، اگر بخواهیم در این‌جا جمع‌بندی کنیم، این دعا برای دوستان خود حضرت است؛ برای کسانی که به ولایت ایشان معتقد بودند، ناصر و محبّ ایشان بودند. این دعا مضامین عجیبی دارد.

بیان حقایق در ادعیه‌ی امام سجّاد (علیه السّلام)

معمولاً روش امام سجّاد (علیه الصّلاه و السّلام) این است که در اوّل دعا یک درس خداشناسی می‌دهد، بعد وارد دعا می‌شود و می‌دانید اعتقادی به این مطلب وجود دارد که امام (علیه السّلام) در آن زمان خفقان نمی‌توانسته کاری انجام بدهد، مجالی نبوده، فسحتی نبوده است. امام (علیه السّلام) در قالب دعا همه‌ی این حقایق را رسانده است و این مسئله‌ی بسیار عجیبی است. اصرار امام بر این است که انسان در اوّل دعا توجّه پیدا کند که با چه کسی کار دارد و غالب دعاها همین‌طور است. اوّل چند کلمه درس خداشناسی باشد، بعد حاجت خود را بخواهد. واقعاً ببیند در مقابل چه کسی است و این خیلی اهمّیّت دارد.

عظمت آفرینش و خداشناسی در کلام سیّد السّاجدین (علیه السّلام)

در این‌جا این‌گونه شروع می‌کند: «یَا مَنْ لَا تَنْقَضِی عَجَائِبُ عَظَمَتِهِ»[۱] ای خدایی که عجایب عظمت او پایان ندارد. ما با چه کسی طرف هستیم؟ ربّ العالمینی که عجایب عظمت او اصلاً تمامی ندارد. گاهی اوقات در تلویزیون برنامه‌هایی نشان می‌دهند، زیر آن می‌نویسد راز آفرینش، من می‌گویم کاش چیز دیگری بنویسند، مثلاً بنویسند گزارشی از آفرینش. یعنی خدا می‌داند ما راز این‌ها را نمی‌دانیم، ممکن است در چند مورد عقل ما بفهمد فلان چیز برای چه آفریده شده است، فلان منفعت را دارد، فلان خاصیت را دارد. امّا تمام این عالم، مثلاً خداوند یک حیوان ریزی در جنگل آفریده، مذکّر و مؤنّث دارد، توالد و تناسل دارد، این برای چیست؟ تمام حیواناتی که در دریا هستند، برای چه هستند؟ بشر به صورت جزئی از چیزهایی باخبر شده، ولی همه‌ی این‌ها واقعاً مکتوب است و ما نمی‌دانیم. عظمت خدا فقط در خلقت نیست، ابعاد بسیار زیادی دارد که ما اصلاً نمی‌دانیم، فقط می‌دانیم که خیلی بزرگ است.

FatemiNia-13940506-Sahifeh19 (2)

مناجات شبانه‌ی پیامبر

در حدیث داریم که یکی از همسران پیغمبر اکرم (علیه و علی آله الصّلاه و السّلام) بیدار شد و دید پیغمبر در جای خود نیست. آن خانم این‌چنین گزارش می‌دهد، می‌گوید: مثلاً در قلب من داخل شد، آنچه در قلب زنان داخل می‌شود. با خودم گفتم ببینم پیغمبر کجا رفته است. رفتم و دیدم پیغمبر نیمه شب روی خاک افتاده است و در حال سجده است، گوش دادم چه می‌گوید. واقعاً تماشایی است، آقای پیامبران نیمه شب به سجده بیفتد و انسان بشنود او چه می‌گوید. می‌گوید دیدم به خدا عرض می‌کند: «لَا أُحْصِی ثَنَاءً عَلَیْکَ»[۲] من نمی‌توانم در حقّ تو چیزی بگویم. آقای پیامبران می‌گوید: من نمی‌توانم در حقّ تو چیزی بگویم. «أَنْتَ کَمَا أَثْنَیْتَ عَلَى نَفْسِکَ» تو آنچنان هستی که خودت گفتی، نمی‌توانم چیزی بگویم.

کسانی که در قرآن به این آیه نگاه کردند، دیگر مکث کردند؛ «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ».[۳]

جهان را بلندی و پستی تویی                ندانم چه‌ایی هر چه هستی تویی

اگر خدای ناکرده وساوس اعتقادی به سراغ کسی بیاید و بر او غلبه کند، فرمودند اگر این آیه را با حضور قلب بخواند، برطرف می‌شود. «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ» ظاهر، باطن، اوّل و آخر. نمی‌دانیم چگونه است.

معنای الحاد

«یَا مَنْ لَا تَنْقَضِی عَجَائِبُ عَظَمَتِهِ» ای خدایی که عجایب عظمت و بزرگی او تمام نمی‌شود. حضرت درسی در این‌جا می‌دهد و آن این است که هر چه می‌خواهد، اوّل درودی بر پیغمبر و آل او می‌فرستد. «صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ احْجُبْنَا عَنِ الْإِلْحَادِ فِی عَظَمَتِکَ»[۴] خدایا، بر پیغمبر و آل او درود بفرست و ما را نگه بدار از این‌که در عظمت تو الحاد داشته باشیم. الحاد یعنی چه؟ الحاد در اصل به معنای میل و انحراف است، اگر انسان از چیزی منحرف بشود و به طرف دیگری مایل شود. می‌گویند سپس نامیده شد برای طعن در دین، اگر کسی طعن در دین بزند، این الحاد است. و الحاد در واقع منحرف شدن از حقیقت امر است، مثلاً خدا اوصافی دارد که خود را با آن‌ها وصف کرده است، اگر ما بخواهیم از این اوصاف دربیاییم و چیز دیگری به او بگوییم، این می‌شود الحاد، البتّه نه به آن معنای کفر، ممکن است نادان باشد، نفهمد و یک چیزی بگوید، امّا اگر دانا باشد و با علم به این‌که دارد چیزی می‌گوید که با عظمت خدا منافات دارد، با اوصافی که خود او برای خود در قرآن معیّن کرده است، منافات دارد، اولیاء گفتند و در احادیث آمده است، بخواهد از این‌ها منحرف بشود و چیز دیگری بگوید. مثلاً خدا دیده نمی‌شود، شخصی بگوید خیر، دیده می‌شود، چنانچه بعضی‌ها گفتند. این می‌شود الحاد در عظمت خداوند. می‌گوید: چیزی از خود ابداع نکنیم، منحرف نشویم، فقط به آنچه خودت گفتی، معتقد باشیم.

تأثیر ذکر صلوات در استجابت دعا

«وَ یَا مَنْ لَا تَنْتَهِی مُدَّهُ مُلْکِهِ» ای خدایی که مدّت سلطنت، تسلّط و پادشاهی او تمام نمی‌شود. مگر خدا مثلاً چند دوره خدایی می‌کند؟ این حرف‌ها نیست، دوره برای ما بشر است، یک روز هستیم، یک روز نیستیم، او دائماً هست. اگر ما واقعاً این‌ها را بدانیم، خداشناسی ما خیلی قوی می‌شود. حال که تو همیشه بالای سر ما هستی، هر قدرتی را هم داری، دوباره «صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ». ببینید مرتّب پیغمبر و آل را نام می‌برد، این هم درسی است. امیر المؤمنین (سلام الله علیه) فرمود: حاجت را با صلوات به خدا بگویید. فرمود: خدا بالاتر از این است که دو دعا به طرف او بیاید، یکی را قبول کند و دیگری را قبول نکند. چون صلوات یک دعای مقبول است. در این‌جا ممکن است گفته شود من فلان حاجت خود را با صلوات هم مقرون کردم و اجابت نشد، باز به آن معنای استجابت برمی‌گردیم که در گذشته گفتیم. استجابت یک معنای عام دارد و یک معنای خاص، معنی خاص آن است که آنچه می‌خواهی به تو بدهند، معنی عام این است که یک چیزی بدهد. هر چیزی بدهد خیلی خوب است، هر چه بخواهد مرحمت کند، چیزی که از آن بالا برسد، خیلی خوب است. ما چه می‌خواهیم؟ ما مشکل‌پسند هستیم، می‌گوییم آنچه من می‌خواهم باید برسد.

شرح فرازی از دعای پنجم صحیفه

«صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَعْتِقْ رِقَابَنَا مِنْ نَقِمَتِکَ»؛ این هم «نَقِمَه» خوانده شده و هم «نِقْمَه» خوانده شده است. باید یکی از این دو را بگوییم و هر دو به معنای انتقام است. خدایا، حال که پادشاهی تو ادامه دارد و همیشگی است، ما مخلوق عاجز و زیر دست تو هستیم، پس بر پیغمبر و آل او درود بفرست و این رقاب ما را از انتقام خود آزاد کن. رقاب، رَقَبَ یعنی گردن، گردن یعنی چه؟ گفته می‌شود گردن در این‌جا به کلّ انسان قصد می‌شود. در فارسی هم همین‌طور است، مثلاً می‌گویید فلان چیز به گردن من، یعنی آن را روی گردن خود می‌گذارم؟! یعنی من عهده‌دار آن می‌شوم. فلان چیز به گردن فلان شخص است، یعنی او عهده‌دار می‌شود. «رِقَابَنَا مِنْ نَقِمَتِکَ» یعنی ؟؟۱۴:۰۲ در این‌جا جزء اراده‌ی کل می‌کند. پس رقاب ما را از نقمت و انتقام خود آزاد کن. این دعا را که به ما یاد دادند، دعای درستی است که از خدا بخواهیم از ما انتقام نگیرد.

در دعای ابوحمزه خواندید: «إِلَهِی لَا تُؤَدِّبْنِی بِعُقُوبَتِکَ»[۵] خدایا من را به عقوبت خود ادب نکن. به قول مرحوم پدرم (اعلی الله مقامه) می‌گفت: از خدا بخواهیم گوش ما را نپیچاند. فارسی این عبارت همین می‌شود. گفتم خیلی خوب است این دعا را به قنوت‌ها و سجده‌ها هم ببرید. «وَ یَا مَنْ لَا تَفْنَى خَزَائِنُ رَحْمَتِهِ»[۶] در این‌جا اسرار زیادی نهفته است. ای خدایی که خزائن رحمت او فانی نمی‌شود. خدا رحمت بفرستد و بر این همه خلق عنایت کند، تمام نمی‌شود.

کافی نبودن ظواهر دینی برای رسیدن به مقصد

من همیشه می‌گویم دین ما بر اساس نظربلندی و صفات عالیه است. اگر صفات عالیه نباشد، انسان به هیچ جایی نمی‌رسد. اگر فکر کنید انسان با مقدّس‌نمایی به جایی می‌رسد، ابداً این‌طور نیست. من مؤمن و مقدّس هستم؛ چون ریش و انگشتری دارم. البتّه نمی‌خواهیم از این‌ها انتقاد کنیم، می‌خواهیم بگوییم این‌ها کافی نیست. چون من ریش دارم، من باید بهترین انسان باشم. ای بسا بعضی‌ها برای سطر معایب خود ریش می‌گذارند، تا برای معایب آن‌ها پرده‌ای بشود. بعضی هم برای خدا ریش می‌گذارند. یکی از علماء می‌گفت ریشه مهم‌تر از ریش است. این‌ها ظواهر است، معیار نیست، اگر کسی فکر کند من ریش و انگشتر دارم، پس دیگر بهترین بنده‌ی خدا می‌شوم، خیر، این‌طور نیست. در این دین ما جوانمرد می‌خواهیم.

معرّفی کتاب اخبار البلاد

کتابی به نام اخبار البلاد و آثار العباد وجود دارد که کتاب مطرحی است، برای قزوینی است. اروپایی‌ها هم خیلی به آن اهمّیّت و بها می‌دهند، این کتاب در مورد شهرها، کشورها و سرزمین‌ها است و کتاب مفصّلی است. این کتاب چاپ‌های گوناگونی دارد، من در جوانی چندین نسخه از آن را دیدم. در آن‌جا داستانی نوشته که خیلی برای من ملذ بود. من این داستان را از این کتاب انتخاب کردم، چون برای من مهم بود. چون در مورد بلاد و شهرها کتاب‌های زیادی نوشته شده است، رشته‌ی من که جغرافیا نیست، همین‌قدر که فلان عالم را به یک جایی نسبت می‌دهند، بدانیم آن‌جا کجا است، کفایت می‌کند. و الّا کتاب‌های خیلی بزرگ‌تر از آن هم وجود دارد، مثلاً معجم البلدان ۵۰ برابر این کتاب است و در مورد شهرها و دیارها است.

عظمت شخصیت فردوسی

نوشته شخصی که خود را هم‌ردیف ریاضت‌کش‌ها قرار داده بود و برای خودش چیزهایی داشت و یک شخص ساده که هیچ ادّعایی نداشت، با هم می‌رفتند، به نزدیکی قبر فردوسی (رحمه الله علیه) رسیدند. فردوسی حالا قطع نظر از آن بحث ادبی که وارد آن نمی‌شویم و در مجال دیگری باید بحث بشود، کلّاً شخص محترم و ارزشمندی بوده، فوق العاده و قابل احترام بوده است. یعنی عظمت فردوسی در آن شاهنامه خلاصه نمی‌شود، شاهنامه یکی از آثار او است. ملّاصدرا در کتاب اسفار از فردوسی چیزی نقل کرده، در آن‌جا می‌گوید: «وَ قَالَ الفِردُوسِیُّ القُدُّوسِی» خیلی با تعظیم از او اسم برده است. به هر حال انسان فهمیده ارزش دارد، آن هم ارادتمند امیر المؤمنین (سلام الله علیه). در ابتدای شاهنامه از امیر المؤمنین یاد می‌کند: که من شهر علمم علیَم در است. این‌ها مطالب مهمی است و کاشفیت دارد. این فیلسوف بزرگ وقتی از او یاد می‌کند، می‌گوید: «وَ قَالَ الفِردُوسِیُّ القُدُّوسِی». من هم ارادت دارم.

داستانی از کتاب اخبار البلاد

این داستان بسیار ملذ است، یعنی اگر انسان عمری روی آن فکر کند، جالب است. این آدمی که تظاهر به ریاضت می‌کرد و به نظر خودش چیزهایی داشت، او هم یک شخص بی‌ادّعا و ساده بود، شاید مثلاً کاسبی بوده است. این‌ها به قبر فردوسی رسیدند، این شخص جدا شد، این آقایی که برای خودش مقامی قائل بود، گفت: کجا می‌روی؟ گفت: می‌خواهم فاتحه‌ای برای فردوسی بخوانم. او گفت: خود را معطّل نکن، برای چه می‌خواهی بخواهی؟ برای رستم و اسفندیار او یا بیژن و منیژه‌ی او؟ چون یکی از داستان‌های عمده‌ی او بیژن و منیژه است. خلاصه این آقایی که معتقد بود ریاضاتی کشیده و چیزی می‌فهمد، مانع او شد. خدا نکند کسی برای خود مقامی قائل باشد. همین آدمی که می‌خواست فاتحه بخواند و او مانع شد، شب خوابید، فردوسی را در خواب دید، گفت: برو برای آن دوست خود که مانع شد تو یک فاتحه برای من بخوانی، این آیه را بخوان: «قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَهِ رَبِّی».[۷] به این رؤیاها می‌گویند رؤیاهای صادقه، این‌ها دیگر اضغاث احلام نیست. «قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَهِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَهَ الْإِنْفاقِ» البتّه من نقل به معنا می‌کنم، گفت: برو به این دوست خود بگو اگر خزائن رحمت خدا در دست شما بود، به هیچ کس هیچ چیزی نمی‌دادید. خواستم این داستان را برای شما بگویم که از جوانی در سینه‌ی من بود، من با یاد این‌گونه چیزها زندگی می‌کنم.

رحمت و رأفت خداوند در بیان امام سجّاد (علیه السّلام)

چقدر باید شکر کنیم که خدا داریم. در صحیفه یک دعایی است که با این جمله افتتاح می‌شود، می‌گوید: «یَا مَنْ یَرْحَمُ مَنْ لَا یَرْحَمُهُ الْعِبَادُ»[۸] -این هم را می‌شود در قنوت و سجده آورد- ای خدایی که به کسی رحم می‌کند که بندگان به او رحم نمی‌کنند. هر جا می‌رود او را طرد می‌کنند، می‌گویند او مشکل دارد، او را رها کن. گویا اصلاً انسانی به سراغ او نیامده است! «یَا مَنْ یَرْحَمُ مَنْ لَا یَرْحَمُهُ الْعِبَادُ» ای خدایی که به کسی رحم می‌کند که بندگان به او رحم نمی‌کنند. «وَ یَا مَنْ یَقْبَلُ مَنْ لَا تَقْبَلُهُ الْبِلَادُ» ای خدایی که کسی را می‌پذیرد که هیچ شهر و دیاری او را نمی‌پذیرد. ما یک چنین خدایی داریم، خدا را بشناسیم و با او رفیق شویم.

تفاوت صفات رحمانیت و رحیمیت خداوند

«وَ یَا مَنْ لَا تَفْنَى خَزَائِنُ رَحْمَتِهِ» ای خدایی که خزائن رحمت او فانی نمی‌شود، تمام نمی‌شود. «صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ لَنَا نَصِیباً فِی رَحْمَتِکَ»[۹] بر پیغمبر و آل او درود بفرست و نصیبی از رحمت خود برای ما قرار بده. در این‌جا سرّی وجود دارد و آن این است که این رحمت همیشه می‌آید، بعضی از اهل معرفت گفتند رحمت رحمانیه و رحمت رحیمیه. البتّه این بخشی از بحث است، تمام آن نیست، ولی همین هم خوب است. یک رحمت رحمانیه داریم و یک رحمت رحیمیه. رحمت رحمانیه عام است و بر همه اطلاق پیدا می‌کند. مثلاً حضرت سلمان مزرعه بسازد، در کنار او یک بنده‌ی پلید خدا هم مزرعه بسازد، بر هر دو باران می‌بارد و آفتاب هم می‌‌تابد. این رحمت رحمانیه است. رحمت رحیمیه خاصّ یک عدّه‌ای است. یک جمله‌ای از حضرت عیسی بن مریم (علی نبیّنا و آله و علیه الصّلاه و السّلام) این پیامبر عزیز خدا، نقل شده که این جمله دریایی است. می‌فرماید: «الرَّحْمَنُ اسْمٌ خَاصٌّ لِلرَّحْمَهِ الْعَامَّهِ» رحمان اسم خاصّی است، ولی برای رحمت عامّه است. اصلاً رحمان اسم خاص است، شما می‌توانید بگویید فلان شخص آدم رحمانی است؟ نمی‌توانید بگویید، چون اسم خاص است. امّا کاشف از رحمت عامّه می‌کند، «الرَّحْمَنُ اسْمٌ خَاصٌّ لِلرَّحْمَهِ الْعَامَّهِ وَ الرَّحِیمُ اسْمٌ عَامٌّ لِلرَّحْمَهِ الْخَاصَّهِ». رحیم اسم عام است، چون می‌توانیم بگوییم فلان شخص آدم رحیمی است، به بشر هم می‌شود گفت، یکی از آن اسم‌هایی است که بین خلق و خالق مشترک است. اسم عام است، امّا «لِلرَّحْمَهِ الْخَاصَّهِ» ولی مدلول آن رحمت خاصّه است، به همه نمی‌دهند.

ظهور مقدّمات رحمت رحیمیه در دنیا

این یک بخشی از بحث است، ممکن است یک بخشی هم پیدا کنیم که رحمت رحمانیه در آخرت هم می‌تواند ظهور پیدا کند. چون ظهور رحمت رحیمیه به طور کلّی در آخرت است، منتها مقدّمات آن در این‌جا ظهور می‌کند، ظهور مقدّمات آن در این نشئه‌ی دنیا است، ولی اصل و ثمرات آن‌ در آن‌جا است. اگر توفیق پیدا کنید و نماز شب بخوانید، این توفیق نماز شب از برکات رحمت رحیمیه است. توفیق در این نشئه داده می‌شود، این است که بعضی‌ها گفتند ظهور رحمت رحیمیه به کلّی در آخرت است، به این معنا نیست که در این‌جا هیچ خبری نیست، بلکه این‌جا مقدّمات آن فراهم می‌شود. ما این‌جا نماز شب می‌خوانیم، در این خاکدان، در این نشئه‌ی اولی. این توفیق برای رحمت رحیمیه است. صله‌ی رحم می‌کنید، رحمت رحیمیه است. ثمرات آن در آن‌جا ظاهر می‌شود. به هر حال این رحمت دائماً در سریان است و آنی هم قطع نمی‌شود، اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالب‌ها، نمی‌شود کاری کرد.

FatemiNia-13940506-Sahifeh19 (3)

غیر ممکن بودن رؤیت خداوند

پس بنابراین این‌جا «وَ اجْعَلْ لَنَا نَصِیباً فِی رَحْمَتِکَ» مثل این‌که یک رحمت خاصّی می‌خواهد، از این رحمتی که دائماً می‌آید، نمی‌خواهد. این را در نظر داشته باشید تا برسیم به جمله‌ی شبیه آن که عرض می‌کنم. «وَ یَا مَنْ تَنْقَطِعُ دُونَ رُؤْیَتِهِ الْأَبْصَارُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَدْنِنَا إِلَى قُرْبِکَ»[۱۰] کلمه‌ی دون می‌تواند معانی متعدّدی داشته باشد، این‌جا می‌گوید: ای خدایی که چشم‌ها نرسیده به ساحت او متوقّف می‌شوند. مثل این‌که شخصی به جایی می‌رود، می‌خواهد وارد قصری بشود، دو، سه قدم مانده به آن‌جا یک دیواری گذاشتند، یک زنجیری کشیدند، می‌گوید: «انقَطَعَ مَشیِهِ دُونَ القَصر» می‌گویند: مشی این شخص کمی مانده به قصر متوقّف شد. خدا را نمی‌شود دید، هنوز به ساحت خدا نرسیده چشم‌ها منقطع و متوقّف می‌شود. می‌گوید فکر دیدن را نکنید، چیز دیگری بخواهید. آنچه امکان دارد، بخواهید. آن چیست؟ «صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَدْنِنَا إِلَى قُرْبِکَ» پروردگارا، بر پیغمبر و آل او درود بفرست و ما را به خود نزدیک کن.

رؤیت خداوند با چشم باطن

چشم باطن که می‌گویند خدا را می‌بیند، نه این‌که در باطن برای خود چیزی تصوّر می‌کند، یعنی این شدّت خداشناسی و شدّت قرب خدا، تعبیر از آن می‌شود که خدا را می‌بیند. در نهج البلاغه آمده است که شخصی‌ در پای منبر امیر المؤمنین گفت: یا امیر المؤمین تا به حال پروردگار خود را دیدی؟ «هَلْ رَأَیْتَ رَبَّکَ»[۱۱] سؤال عجیبی است؛ پروردگار خود را دیدی؟ حضرت فرمود: «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ» (روایت فوق با همین کلمات در نهج البلاغه یافت نشد) من هرگز خدایی را که ندیدم، نپرستیدم. آن شخص حال خوبی پیدا کرد، یعنی آماده شد که بپرسد: یعنی چگونه؟ حضرت فرمود: با این چشم‌ها نمی‌شود دید، خدا را با باطن می‌شود دید. آنچنان نوری به این‌جا می‌آورند که انسان همه چیز را می‌بیند.

کوچک بودن همه چیز در برابر عظمت خداوند

«وَ یَا مَنْ تَصْغُرُ عِنْدَ خَطَرِهِ الْأَخْطَارُ»،[۱۲] گفتم رحمت هست، این‌جا می‌گوید: «وَ اجْعَلْ لَنَا نَصِیباً فِی رَحْمَتِکَ» یک چیز خاصّی از تو می‌خواهم، چه اشکالی دارد؟ بنده‌ای هستم، اگر باصداقت به درِ خانه‌ی او بروم و بگویم یک چیزی می‌خواهم، او عنایت می‌کند. این‌جا هم نظیر همان عبارت است. «وَ یَا مَنْ تَصْغُرُ عِنْدَ خَطَرِهِ الْأَخْطَارُ» خطر در عربی معانی مختلفی دارد، خطر به معنای قدر و شرف و قدر و قیمت است. در دعای ابوحمزه یا دعاهای دیگر دارد که می‌گوید: «مَا أَنَا وَ مَا خَطَرِی»[۱۳] من چه هستم که قیمت من چه باشد. گاهی اوقات خطر به معنای قدر و قیمت است، به معنای شرف و مقام است. جمع آن هم اخطار می‌شود. گاهی اوقات به معنی هلاک است، می‌گویند فلان چیز خطرناک است، یعنی در آن هلاک وجود دارد. این‌جا به معنای قدر و شرف است. «وَ یَا مَنْ تَصْغُرُ عِنْدَ خَطَرِهِ الْأَخْطَارُ» ای خدایی که در جنب قیمت او و شأن و مقام او تمام شأن‌ها و قیمت‌ها کوچک می‌شود. در کنار خدا چیزی بزرگ نیست.

اعطای کرامت از جانب خداوند به بنی آدم

«صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ کَرِّمْنَا عَلَیْکَ»[۱۴] در آن‌جا گفتیم که رحمت هست، ولی می‌گوید: به من یک رحمت خاصّی عنایت کن. این‌جا هم می‌گوید: «صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ کَرِّمْنَا عَلَیْکَ». خداوند در قرآن می‌فرماید: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ»[۱۵] ما بنی آدم را کریم شمردیم، عزیز کردیم. همین‌طور است، خداوند به ما خیلی بها داده است. «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» او را در برّ و بحر حمل کردیم. در هواپیما می‌نشینیم و در دو ساعت به مکّه می‌رسیم، اگر پنج دقیقه تأخیر داشته باشد، گله می‌کنیم. فراموش کردید که سابقاً با شتر یک سال طول می‌کشید. در کشتی می‌نشینیم و می‌رویم. آن زمان کشتی و شتر بوده است. البتّه نه این‌که فکر کنید آن‌ها سختی زیادی می‌کشیدند، این‌طور هم نیست. من به این نتیجه رسیدم که زندگی را هر طور شروع کنید، همان‌طور ادامه پیدا می‌کند، نفس را هر طور بار بیاورید، همان‌طور بار می‌آید. اگر انسان خودش را خیلی عزیز کند، مالک خودش نمی‌شود.

تأسّی به زهد امیر المؤمنین (علیه السّلام)

شخصی می‌گوید خدمت امیر المؤمنین (سلام الله علیه) رسیدم، دیدم می‌خواهند نهار آقا را بیاورند. چه می‌خواهند بیاورند؟ البتّه ما مثل ایشان نمی‌شویم، ولی ایشان می‌خواهد به ما درس بدهد. نمی‌‌خواهند به ما بگویند شما هم این‌گونه باشید، او حدّاکثر را می‌گیرد که من متوجّه بشوم. در این فقر و فلاکت و گرانی شخصی را داریم که خانه ساخته، می‌گویند حمام آن دو میلیارد تومان خرج برداشته است. هر چه نفس را عزیز کنید، امکان دارد. دو میلیارد تومان هم امکان دارد، چند کاشی ناصری در آن بگذارید، یک طرف آن دو میلیارد تومان می‌شود. از این جامعه چیزهای عجیبی می‌شنوم. ولی بالاخره یک امیر المؤمنینی داریم که او حدّاکثر زهد را بگیرد، ما حدّاقل دیگر حمام دو میلیاردی نسازیم. در این مملکت افراد فقیر و بیچاره‌ای هستند. همین است که می‌فرماید: «کَذلِکَ یُریهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ»[۱۶] خدا اعمال این‌ها را در روز قیامت به صورت حسرت به آن‌ها نشان می‌دهد. در روز قیامت این دو میلیارد می‌آید و می‌رود، و همین‌طور چندین جوانی که سرانجام نگرفتند، می‌گوید: ای کاش به این‌ها می‌دادم، ای کاش کار این‌ها را راه می‌انداختم. چرا ساختم؟

داستانی از ساده‌زیستی امیر المؤمنین (علیه السّلام)

این شخص می‌گوید: دیدم سفره را پهن کردند. آقا می‌خواهد چه بخورد؟ حضرت فرمودند: کیسه‌ی من را بیاورید. دیدم یک کیسه‌ی مهرشده آوردند، چرا این‌طور است؟ گفتند: آقا نمی‌‌خواهد کسی در این کیسه دخالت کند. یکی بیاید نان نرم و روغنی بگذارد، یک نانی است که خودش گذاشته و نمی‌خواهد کسی دست بزند. حضرت نان را از کیسه بیرون آورد، یک قرص نان را شکست، خیلی هم سفت بود. یک دوغ کم‌رنگ و شاید ترشی هم در میان سفره بود، حضرت داخل آن ریخت و راوی می‌گوید: به من هم تعارف کرد. عرض کردم: من روزه هستم. اگر روزه نبود، تبرّکاً می‌خورد. می‌گوید: امیر المؤمنین احساس کرد من خیلی خیره شدم، آخر کسی که خلیفه است، با این همه امکانات اگر اشاره کند، همه چیز برای او می‌آورند. این نهار این آقا است؟ نانی دربیاورد و در این دوغ ترش کم‌رنگ بریزد؟ شاید این‌گونه بود که امام (علیه السّلام) دید من خیلی خیره شدم، به من فرمود:

«عَلِّلِ النَّفْسَ بِالْقُنُوعِ وَ إِلَّا                    طَلَبَتْ مِنْکَ فَوْقَ مَا یَکْفِیهَا»[۱۷]

نفس را با قناعت سرکوب کن و اگر نفس را به حال خود رها کنی، فوق کفایت را از تو می‌خواهد. مثلاً الآن یک کاسه دوغ برای من کفایت می‌کند، اگر نفس را رها کنم، چیز دیگری می‌خواهد.

شعری در توصیه‌ی نفس به قناعت

یک عدّه بودند که به این‌ها هذلیین می‌گفتند. دیوان هذلیین هم یک بابی است. البتّه رسول اکرم (علیه و آله الصّلاه و السّلام) فرمود: خدا گاهی حکمت را بر زبان این‌ها جاری می‌کند. عرب و عجم آن‌ها تفاوتی ندارد، گاهی حکمت بر زبان شعرا جاری می‌شود. این هذلیین دیوان‌های ضخیمی دارند. یک بیت شعر این است که می‌گوید:

«وَ النَّفْسُ رَاغِبَهٌ إِذَا رَغَّبْتَها                   وَ إِذَا تُرَدُّ إِلَى‏ قَلِیلٍ تَقْنَعُ»

نفس راغب است اگر آن را ترغیب کنی. فرمودند: طعام خود را لذیذ کنید، نه این‌که اسراف و زیاده‌روی کنید. یعنی طعام که نعمت خدا است، درست خورده بشود. مرحوم پدرم می‌گفت: در تبریز بعضی زن‌ها غذا را خراب می‌کردند. مرد می‌گفت: این چیست؟ می‌گفت: بخور و کفران نعمت نکن. می‌گفت: خواهر تو کفران نعمت کردی. چون کفران به معنای پرده کشیدن است. گفت: تو با برنج و روغن اعلا کاری کردی که پرده‌ای بر جمال آن کشیده شده و هیچ کس نمی‌تواند بخورد، تو کفران کردی.

اجتناب از غذای حرام

امیر المؤمنین یک کارگری داشت که در نخلستان کار می‌کرد، این کارگر یک روز خواسته خدمتی به آقا بکند. یک کدویی برای آقا بار گذاشته، اصلاً نمک و روغن هم در آن نریخته بود. کدو همین‌طور در آب جوشیده بود. به آقا عرض کرد: برای شما کدو پختم. حضرت وقتی آمد میل کند، دید واقعاً مزه‌ی آب حوض می‌دهد. وقتی میل کرد و تمام شد، فرمود: حیف است انسان به خاطر شکمی که با این سیر شود، به جهنّم برود. به هر حال ما مجاز هستیم که چیز پاکیزه بخوریم و راه خدا را برویم. «کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً»[۱۸] از طیّبات بخورید و عمل صالح انجام دهید. منتها بالاخره حدّ و مرزی داشته باشیم، خلاصه خدا ما را احترام کرده است.

توفیق نماز شب و آداب آن

گفتیم رحمت هست، امّا این‌جا چیز خاصّی می‌خواهد، چه ایرادی دارد انسان یک چیز خاص بخواهد؟ من یک رحمت خاصّی می‌خواهم، خدا می‌داند به شما می‌دهند. مخصوصاً با این شب‌نشینی‌ها و تلویزیون نماز شب خواندن خیلی سخت نیست، نماز شبی که می‌گوید: «تَتَجافى‏ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ»[۱۹] از آن رختخواب‌های نرم فاصله می‌گرفتند و بلند می‌شدند. ما که از رختخواب بلند نمی‌شویم، از روی مبل بلند می‌شویم. همین هم خوب است، اگر توفیق آن نصیب کسی شد، باید از پروردگار تشکّر کند، فکر نکند شقّ القمر کرده است. یکی از آداب نماز شب این است که وقتی بیدار می‌شوید سجده‌ی شکر بکنید؛ خیلی ممنون من را دعوت کردی. اگر من را به حال خود رها کند، نمی‌توانم بیدار شوم. مخصوصاً آن موقع بخواهد خدایا یک چیز خاص به من بده، چه اشکالی دارد؟ آن چیز خاص چیست؟ باز هم تعیین آن با او است، با تو نیست.

درخواست کرامت ویژه از خداوند

«یَا مَنْ لَا تَفْنَى خَزَائِنُ رَحْمَتِهِ … اجْعَلْ لَنَا نَصِیباً فِی رَحْمَتِکَ» خزائن رحمت تو فانی نمی‌شود، یک چیز خاصّی به من بده. به این‌جا رسیدیم که گفتم به ما خیلی بها داده است. «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ» منتها ما نباید بیش از حد به خود بها بدهیم، حساب داشته باشیم. در این‌جا دوباره چیز خاصّی می‌خواهد، آن‌جا گفته: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ»؛ بنی آدم را محترم و عزیز کردم، اکرام کردم. «یَا مَنْ تَصْغُرُ عِنْدَ خَطَرِهِ الْأَخْطَارُ» ای خدایی که در نزد مقام و منزلت او، تمام مقام و منزلت‌ها کوچک می‌شود. «صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ کَرِّمْنَا عَلَیْکَ» ما را برای خود عزیز کن. مرحوم سیّد علی خان مدنی می‌فرماید: با وجود «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا» معلوم می‌شود این‌جا یک کرامت خاص از خدا می‌خواهد. مثل همان رحمت خاص، یک چیز خاص می‌خواهد. خدایا من را عزیز کردی، ولی حالا می‌خواهم من را یک طور خاصّی هم عزیز کنی. چه اشکالی دارد این را به ارحم الرّاحمین بگوییم؟ اگر اشکالی داشت، به ما یاد نمی‌دادند. نه تنها اشکال ندارد، بلکه خوب است، چون به ما یاد می‌‌دهند.

اصرار خداوند بر اطّلاع بندگان از علم غیب او

«وَ یَا مَنْ تَظْهَرُ عِنْدَهُ بَوَاطِنُ الْأَخْبَارِ» ای خدایی که نزد او بواطن اخبار ظاهر می‌شود. بواطن تمام اوضاع این عالم، خبرهایی که اتّفاق می‌افتد، نزد خدا ظاهر می‌شود. چرا؟ یکی از اصرارهای خدا در قرآن این است که ما متوجّه بشویم خدا غیب می‌داند. «إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفى‏ عَلَیْهِ شَیْ‏ءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ»[۲۰] یا این آیه: «وَ ما یَخْفى‏ عَلَى اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ»،[۲۱] «عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»،[۲۲] «عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ»،[۲۳] «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ»؛[۲۴] می‌دانیم در قلب انسان چه وسوسه‌ای می‌شود، نفس او چه وسوسه‌ای به او می‌کند و ما از رگ گردن به او نزدیک‌تر هستیم. خدا اصرار دارد ما بدانیم علم غیب دارد. چرا؟ اگر این نبود خیلی خطرها بود، العیاذ بالله منِ بنده‌ی خودخواه یک کاری می‌کردم و می‌گفتم خدا که نمی‌داند، شاید این یکی را هم نداند. یا من الآن نیازی دارم و او اصلاً نیاز من را نمی‌داند، حتماً به من نگاه نمی‌کند. تالی‌های زیادی دارد، یعنی اگر بدانیم خدا غیب نمی‌داند، تالی‌های منفی بسیاری دارد و اگر بدانیم خدا غیب می‌داند، تالی‌های مثبت زیادی دارد.

تحریفات کتب عهدین

تورات که به آن عهد عتیق می‌گویند، البتّه آن توراتی که بر حضرت موسی (علی نبیّنا و آله و علیه السّلام) نازل شده است، را نمی‌گوییم، آن نور بوده است. ولی آن دیگر موجود نیست، به هزاران طریق دستخوش تغییرات شده است. به هر حال بحث علمی است. من از بعضی دوستان تعجّب می‌کنم که خیلی بی‌باک مثلاً در صدا و سیما تبلیغ می‌کنند که بروید کتب عهدین را ببینید. این درست نیست، مثل این‌که یک آچار به دست یک بچّه بدهیم و بگوییم برو روی دکل برق. خدا می‌داند چه می‌شود. این دوستان توجّه ندارند و این حرف‌ها می‌زنند. این‌ها تخصّصی است، در آن هزاران افتراء به اولیاء خدا و خود خدا زدند. تأکید دارم بر این‌که این تورات آن تورات اصلی نیست، به هزاران طریق دستخوش تغییرات شده است. زبور هم آن کتاب اصلی نیست، به هزاران طریق تغییر پیدا کرده است، یک شبحی از آن مانده است.

FatemiNia-13940506-Sahifeh19 (4)

خدای ترسیم شده در تورات

می‌خواهم بگویم چرا خدا اصرار می‌کند ما غیب دانستن او را بدانیم، عالم الغیب بودن او را بدانیم. در تورات، عهد عتیق، در سفر تکوین می‌گوید: حضرت آدم (علیه السّلام) که آن شجره‌ی منهیه را خورد، لباس‌ها از بدن او ریخت و پشت درختی پنهان شد و خدا در خیابان بهشت می‌خرامید. ببییند خدای تورات چه خدایی است! تورات امروز را عرض می‌کنم، تورات اصلی این‌ها را نداشته است. در اصل «نُورٌ وَ رَحمَهٌ» بوده است، کتاب مقدّس بوده است. اگر اصل آن موجود باشد، آن را می‌بوسیم، امّا نیست، کاملاً تغییر پیدا کرده است، خدا می‌داند بر اساس چه هوی‌پرستی‌هایی تغییر پیدا کرده است. این خدا مدام می‌گفت آدم، او هم خجالت می‌کشید جواب بدهد، پشت درخت بود. نهایتاً دید خدا دارد خسته می‌شود، دل او سوخت و گفت: بله، خدا گفت: خسته شدم، زودتر جواب می‌دادی. یعنی خدایی ساختند که پشت درخت را نمی‌بیند. اگر ما چنین اعتقادی در مورد خدا داشته باشیم، می‌دانید چقدر تالی فاسد دارد؟ خدای ما؛ «وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ» ما می‌دانیم نفس انسان چه وسوسه‌هایی به او می‌کند.

داستان‌هایی از فضائل آیت الله بهجت

«وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ»، «عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ». این‌ها که هیچ، به بعضی از بندگان خود هم تسرّی می‌دهد. دوستی از علماء است که آقای بهجت را ۲۰ سال با ماشین از قم به مشهد برده، آن زمانی که فقط خواص آقای بهجت را می‌شناختند. در طی این ۲۰ سال فضایل زیادی از ایشان دیده است. مثلاً می‌گفت: من یک وقتی یک یخچال برای یک فقیر می‌خریدم، تا در ماشین می‌نشستیم می‌گفت: هوا گرم است، این یخچال‌ها خیلی کمک می‌کند. این‌ها بر حسب تکلیف می‌گویند، این‌طور نیست که هر چه به ذهن آن‌ها برسد، بگویند. یک فرش برای خواهرم خریدم، تا داخل ماشین نشستیم، گفت: خشنود کردن خواهر خیلی خوب است. این‌ها مسائل مهمی نیست، این‌ها سرریزها است.

یک آقایی می‌گفت: به من گفتند شما مأمور شوید، صبح‌ها آقا را به حرم ببرید. زمانی که فقط خواص آقا را می‌شناختند. ایشان می‌گفت: از صبح که می‌رفتیم، آقا نماز صبح و شاید قدری از نماز شب خود را در حرم می‌خواند، زیارت عاشورا و جامعه‌ی کبیره و… تا بیرون می‌آمد و به بعضی کارهای دیگر می‌پرداخت، ساعت هشت می‌شد. می‌گوید: من یک روز با خودم گفتم ساعت هشت کجا بروم؟ دیگر نمی‌توانم کاری بکنم. با خودم گفتم از فردا بگویم یک نفر دیگر آقا را ببرد. می‌گفت: آقا را به خانه رساندم، گفتم: آقا امری ندارید؟ فرمودند: از فردا نیا. به خود من یک چیزی فرمودند که خدا شاهد است مکنون من بود و اذیت هم می‌شدم، ولی فرمودند چنین و چنان کن. خداوند به بندگان خود هم تسرّی می‌دهد.

اعطای علم غیب به بندگان

در قرآن که نفی علم غیب شده، نفی علم غیب بالاصل شده، نفی علم غیب بالتّبع که نشده است. این‌هایی که می‌گویند: «لا یَعْلَمُ … الْغَیْبَ إِلاَّ اللَّهُ»،[۲۵] سواد ندارند. «لا یَعْلَمُ … الْغَیْبَ إِلاَّ اللَّهُ» یعنی بالاصل فقط خدا می‌داند، ولی خدا بالتّبع به بنده‌ی خود هم می‌دهد. این را با خدای تورات قیاس کنید که در خیابان‌ها می‌خرامد و خسته می‌شود و حضرت آدم را پشت درخت نمی‌بیند.

درخواست امام سجّاد (علیه السّلام) از علّام الغیوب

«وَ یَا مَنْ تَظْهَرُ عِنْدَهُ بَوَاطِنُ الْأَخْبَارِ» ای خدایی که تمام بواطن عالم، هر چه هست نزد او ظاهر می‌شود. امّا «صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لَا تَفْضَحْنَا لَدَیْکَ» این هم درخواست ظریفی است. حال که تو تمام بواطن را می‌دانی، تمام غیب را می‌دانی، بر پیغمبر و آل او درود فرست و ما را نزد خود مفتضح نکن. سیّد اجل، سیّد علی خان مدنی (رضوان الله علیه) در این‌جا نکته‌ی زیبایی فرموده است، می‌فرماید: مقصود این نیست که ما گناه بکنیم، تو می‌دانی و نزد خود مفتضح نکن، نزد خدا همه چیز آشکار است. می‌خواهد بگوید به ما کمک کن که مقدّمات این گناهان پیش نیاید.

«وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ».


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


 [۱]– الصحیفه السجادیه، ص ۴۴٫

[۲]– مصباح الشریعه، ص ۵۶٫

[۳]– سوره‌ی حدید، آیه ۳٫

[۴]– الصحیفه السجادیه، ص ۴۴٫

[۵]– إقبال الأعمال، ج ‏۱، ص ۶۷٫

[۶]– الصحیفه السجادیه، ص ۴۴٫

[۷]– سوره‌ی اسراء، آیه ۱۰۰٫

[۸]– الصحیفه السجادیه، ص ۲۰۴٫

[۹]– همان، ص ۴۴٫

[۱۰]– الصحیفه السجادیه، ص ۴۶٫

[۱۱]– الکافی، ج ‏۱، ص ۹۸٫

[۱۲]– الصحیفه السجادیه، ص ۴۶٫

[۱۳]– الأمالی(للصدوق)، ص ۲۱۹٫

[۱۴]– الصحیفه السجادیه، ص ۴۶٫

[۱۵]– سوره‌ی اسراء، آیه ۷۰٫

[۱۶]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۶۷٫

[۱۷]– مناقب آل أبی طالب (لابن شهرآشوب)، ج ‏۲، ص ۹۸٫

[۱۸]– سوره‌ی مؤمنون، آیه ۵۱٫

[۱۹]– سوره‌ی سجده، آیه ۱۶٫

[۲۰]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۵٫

[۲۱]– سوره‌ی ابراهیم، آیه ۳۸٫

[۲۲]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۱۹٫

[۲۳]– سوره‌ی انعام، آیه ۷۳٫

[۲۴]– سوره‌ی ق، آیه ۱۶٫

[۲۵]– سوره‌ی نمل، آیه ۶۵٫