من در یکی از خیابان‌های همدان عبور می‌کردم، دیدم جنازه‌ای را به دوش گرفته و به سوی قبرستان می‌برند و جمعی او را تشییع می‌نمودند. ولی از جنبه‌ی ملکوتیه، او را به سمت تاریکی مبهم و عمیقی می‌بردند. و روح مثالی این مرد متوفّی در بالای جنازه‌ی او، با جنازه می‌رفت و پیوسته می‌خواست فریاد کند که: ای خدا، مرا نجات بده، مرا این‌جا نبرند! ولی زبانش به نام خدا جاری نمی‌شد. آن وقت رو می‌کرد به مردم و می‌گفت: ای مردم مرا نجات دهید؛ نگذارید ببرند! ولی صدایش به گوش کسی نمی‌رسید!…

من صاحب جنازه را می‌شناختم، اهل همدان بود و حاکم ستمگری بود.

منبع: کتاب پندهای آسمانی، ص ۳۸