در این متن می خوانید:
  1. «وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی مَکَارِمِ الْأَخْلَاقِ وَ مَرْضِیِّ الْأَفْعَالِ».[۱]
    1. کامل‌ترین ایمان
    2. بالاترین یقین
    3. بهترین نیّت
    4. بهترین اعمال
    5. اصلاح اعمال
    6. رفع مشغولیّت فکری
    7. مشغولیّت به بندگی
    8. وسعت رزق
    9. دفع فتنه‌ی نگاه
    10. عزّت بدون تکبّر
    11. دفع عُجب
    12. وساطت خیر
    13. منّت نگذاشتن در مقابل کار خیر
    14. اتّصاف به خوبی‌ها
    15. عصمت از فخرفروشی
    16. به خود غرّه نشدن
    17. هدایت صالح و عدم تغییر آن
    18. عدم تردید
    19. عمری در بندگی
    20. اصلاح عیوب
    21. اکمال نواقص
    22. تبدیل دشمنی‌ها به دوستی
    23. دست برتر در مقابل ظلم
    24. توفیق تبعیّت
    25. خیرخواهی در مقابل بدخواهی
    26. شکر حَسَن
    27. تزیین به زینت صالحان
    28. تلبّس به زینت متّقین
    29. گسترش عدل
    30. فرو بردن خشم
    31. رفع اختلافات
    32. علنی کردن کارهای خوب
    33. پوشاندن عیب دیگران
    34. نرمی با مردم
    35. گسترش محبّت و حسن خلق
    36. سبقت در خیر
    37. ترک سرزنش
    38. کار خیر برای غیر مستحقّ
    39. حق گویی
    40. بزرگ شمردن کارهای بد خود
    41. ملازمت با جماعت
    42. ردّ اهل بدعت و دوری از آن‌ها
    43. وسعت رزق در پیری و قوّت عمل در حین خستگی
    44. ترک تنبلی در بندگی
    45. شناخت راه
    46. ترک عملی که خدا دوست ندارد
    47. جمع نشدن با از خدا بریده‌ها
    48. همراهی با اهل خدا
    49. خواستن از خدا در ضرورت‌ها
    50. یاد خدا به جای رذایل قلبی
    51. حمد و شکر به جای گناهان زبانی
    52. درخواست کمک از خدا در دفع شرور
    53. دفع فقر
    54. دفع طغیان ثروت
    55. طلب عفو
    56. زبان هدایت
    57. الهام تقوا
    58. بهترین اعمال
    59. بهترین راه
    60. میانه‌روی
    61. اهلیّت صواب و هدایت‌گری
    62. سعادت آخرت
    63. جایگزینی صفات بد با خوب
    64. درد دل با خدا
    65. از تو، نه از خلق تو
    66. صلاح من دست توست
    67. عزم بر تغییر بدی‌ها
    68. عافیت قبل از بلا
    69. کفایت قبل از درخواست
    70. هدایت قبل از گمراهی
    71. کفایت در مقابل آدم‌های بد
    72. امنیّت قیامت
    73. توفیق ارشاد صحیح
    74. توفیق بهترین کارها
    75. پذیرش بهترین مذهب
    76. کفایت معیشت
    77. تدبیر معیشت
    78. هدایت در تدبیر معیشت
    79. فراغت مفید
    80. دوری از اسراف
    81. پرهیز از اتلاف مال
    82. برکت روزی و انفاق آن
    83. تأمین روزی به حد کفایت
    84. سلامتی و فراغت
    85. علم همراه عمل
    86. ورع جمیل
    87. عاقبت به خیری
    88. تسهیل راه
    89. حُسن عمل
    90. پرهیز از غفلت
    91. یک عمر بندگی
    92. راه آسان محبّت خدا
    93. تکمیل خیر

«وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی مَکَارِمِ الْأَخْلَاقِ وَ مَرْضِیِّ الْأَفْعَالِ».[۱]

یکی از دعاهای امام سجّاد علیه السلام، دعای مکارم الأخلاق است. ایشان در این دعا صفات خوب، نعوت خوب، اخلاق بایسته و شایسته و صالح را هم بیان می‌کنند و هم به ما تلقین می‌کنند که با کمک گرفتن از خدا این‌ها را بخواهیم و در خودمان پیاده کنیم.

Khoshvaght-Thaqalain (1)

این‌ها صفات خوب و اخلاق خوب است. خاتم انبیاء صل الله و علیه و آله و سلم  و حضرات معصومین علیه السلام این صفات را داشتند. شما هم که شیعه و پیرو آن‌ها هستید، این صفات را در خودتان پیاده کنید. اگر این صفات را دارید، سپاسگزاری کنید و ادامه دهید؛ امّا اگر ندارید، آن را فراهم کنید. تصمیم بگیرید که خلق و خوی‌تان را این‌گونه تغییر دهید إن‌شاء‌الله. اسم این دعا مکارم الأخلاق است. از بالا گرفته تا پایین، هر چیزی را که لازم است، فرموده‌اند.

در ابتدا فرموده‌اند: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ». این همان ترویج صلوات است. در آن زمان کسی صلوات نمی‌فرستاد؛ لذا ایشان جمله به جمله صلوات می‌فرستند و به ما یاد می‌دهند که بعد از قرآن، اهل بیت پیغمبر علیه السلام است. با صلوات به آن‌ها توجّه پیدا کن.

کامل‌ترین ایمان

«وَ بَلِّغْ بِإِیمَانِی أَکْمَلَ الْإِیمَانِ». اوّلین چیزی که در برابر خدای آفریدگار باید داشته باشیم، ایمان به او و تصدیق اوست. اگر ما او را قبول نکنیم، دیگر نوبت اعمال و نوبت قبول کردن پیغمبر صل الله و علیه و آله و سلم  نیست و بعدی‌ها هیچ‌کدام جا ندارند. رأس همه، ایمان است.[۲] لذا اوّل ایمان را فرموده‌اند. فرموده‌اند: ایمان مراتب و درجات دارد.[۳] ایمان مرا به بالاترین مرتبه برسان که هیچ خلل و شک و ارتیاب در آن نباشد.

بالاترین یقین

«وَ اجْعَلْ یَقِینِی أَفْضَلَ الْیَقِینِ». من به وجود خدا و نبوّت خاتم انبیاء صل الله و علیه و آله و سلم  یقین  دارم. به امامت کسانی که پیغمبر اکرم صل الله و علیه و آله و سلم  آن‌ها را به عنوان امام و جانشین بعد از خودش معرّفی کرده است هم یقین دارم. این یقین را به بالاترین مرحله‌ی یقین برسان؛ چون یقین مثل ایمان دارای مراتب متعدّدی است.[۴] از ضعیف شروع می‌شود؛ بعد قوی و قوی‌تر تا بالاتر از آن.

بهترین نیّت

«وَ انْتَهِ بِنِیَّتِی إِلَى أَحْسَنِ النِّیَّاتِ». وقتی انسان می‌خواهد عمل صالح انجام دهد، قبل از عمل صالح، نیّت لازم است. در حدیث آمده: «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ».[۵] می‌فرماید: خدایا نیّت من را که قبل از عمل باید تحقّق پیدا کند، بهترین نیّت کن. یعنی همیشه نیّت کار خیر و نیّت عمل صالح داشته باشم تا اعمالم یک دست مصداق «عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» شود.

بهترین اعمال

«وَ بِعَمَلِی إِلَى أَحْسَنِ الْأَعْمَالِ». وقتی نیّت خوب شد، نیّت خوب، انسان را به عمل خوب و صالح دعوت می‌کند. قهراً باید از این نیّت خوب، نوبت به عمل صالح می‌رسد. امام علیه السلام می‌فرماید: خدایا در کارها توفیق عمل صالح به من بده تا هیچ عمل غیر صالح نداشته باشم و یک دست عمل «آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»[۶] داشته باشم. چون خدا اعلام کرده است: «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّه»؛[۷] بهترین انسان‌ها این‌ها هستند. ایمان به خدا و بعد، اعمال شایسته طبق دستور خدا باعث «خَیْرُ الْبَرِیَّه» می‌شود. «بَرِیَّه» یعنی آدم‌ها. این‌ها از همه‌ی آدم‌ها بهترند.

اصلاح اعمال

«وَ اسْتَصْلِحْ بِقُدْرَتِکَ مَا فَسَدَ مِنِّی». آدم‌ها نوعاً همه‌ی کارهایشان خوب نیست و کار بد و صفت بد هم دارند. امام (علیه السّلام) می‌فرماید: خدایا کاری کن که کارها و صفات من که فاسد بود، به صلاح درآید تا اعمال صالحه و اخلاق صالحه شوند. چنانکه در من نه عمل فاسد وجود داشته باشد و نه اخلاق فاسد.

رفع مشغولیّت فکری

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اکْفِنِی مَا یَشْغَلُنِی الِاهْتِمَامُ بِهِ»؛ خدایا! کاری کن از حوادثی که موجب مشغولیّت فکری و ذهنی من می‌شود و باعث می‌شود من گرفتار دغدغه‌ی فکری شوم، نجات پیدا کنم؛ این کارها را خودت اصلاح کن تا من گرفتار مشکلی نشوم که فکرم را مشوّش کند.

مشغولیّت به بندگی

«وَ اسْتَعْمِلْنِی بِمَا تَسْأَلُنِی غَداً عَنْه‏». خدا در روز قیامت از من چه سؤالی خواهی کرد؟ فردا خدا چه کار می‌کند؟ انسان‌هایی در دنیا به حرف انبیاء علیه السلام گوش داده و زحمت کشیده‌اند، نماز خوانده‌اند، روزه گرفته‌اند، پول داده‌اند و از طرفی عدّه‌ای زحمت نکشیده و این‌ها را زیر پا گذاشته‌اند. فلسفه‌ی تشکیل قیامت این است که هر دو گروه، پاداش کارشان را بگیرند؛ به کسی که زحمت کشیده و به حرف خدا گوش داده و واجبات را انجام داده و محرّمات را ترک کرده، در بهشت پاداش دهند و کسی را که به حرف خدا گوش نداده و نه نماز خوانده و نه روزه گرفته، بلکه ظلم کرده و هر چه از دستش برمی‌آمده انجام داده، به جهنّم ببرند.

فردای قیامت از من چه می‌خواهند؟ فردا می‌پرسند: «چه کردی؟» باید جواب دهم که: «واجب را انجام دادم و حرام را ترک کردم.» در آن‌جا نامه‌ی اعمالی را که فرشته‌های مأمور به کتابت در دنیا نوشته‌اند و در آخرت به صورت کتاب درآمده است، به دست من می‌دهند و می‌گویند: «اقْرَأْ کِتابَکَ».[۸] این نامه‌ی اعمال توست. این کارها را کرده‌ای. جزای کسی که این کارها را کرده، چیست؟ خودت قضاوت کن.»

اینجاست که انسان نامه‌ی عملش را می‌خواند و می‌بیند «لا یُغادِرُ صَغیرَهً وَ لا کَبیرَهً إِلاَّ أَحْصاها»؛ [۹] هر کاری که کرده، ریز و درشت را نوشته‌اند؛ نه کمتر و نه زیادتر؛ خود او باید قاضی باشد و حکم دهد که با کسی که اعمالش چنین است، چه باید کرد؟ فردا این را می‌پرسند.

امام علیه السلام می‌فرماید: خدایا کاری کن در دنیا کاری را انجام دهم که فردا از من می‌خواهی بپرسی. در دنیا واجبات را یاد بگیرم و انجام دهم؛ محرّمات را هم یاد بگیرم و ترک کنم.

«وَ اسْتَفْرِغْ أَیَّامِی فِیمَا خَلَقْتَنِی لَهُ‏»؛ خدایا! مرا فارغ گردان که مشغول هدفی باشم که مرا برای رسیدن به آن خلق کردی. خدا می‌گوید: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ».[۱۰] خدا از ما عبادت و بندگی در برابر فرمان خود می‌خواهد. خدایا! مرا فارغ کن که مشغول همین کار شوم. وظیفه‌ام چیست؟ باید هشت ساعت کار کنم؛ درس بخوانم؛ تقوا را مراعات کنم و واجبات را انجام دهم. خدایا! مرا فارغ کن برای انجام این کارها که از من خواسته‌‌ای. آن وقت نامه‌ی عملم در قیامت بگوید: «این انسان در دنیا همان کارها را می‌کرده و کار دیگری که برایش مضر بوده، انجام نمی‌داده است.»

وسعت رزق

«وَ أَغْنِنِی وَ أَوْسِعْ عَلَیَّ فِی رِزْقِکَ»؛ خدایا! به اندازه‌ای که نیاز دارم، روزی مرحمت کن. چون اگر انسان در اثر تنبلی و تقصیر، دچار فقر شود، فقر برای انسان مشکلات دینی به بار می‌آورد و انسان صدمه و لطمه‌ی دینی می‌خورد؛ بنابراین هیچ کس حق ندارد کاری کند که به فقر مبتلا شود. اگر فقر پیش آید، انسان مجبور است چه کند؟ باید شکمش را سیر کند، لذا دزدی می‌کند و هر کاری گیرش بیاید می‌کند. لذا امام علیه السلام می‌فرماید: «از خدا بخواه که تقصیر نکنی تا دچار فقر نشوی.» (مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام)

Khoshvaght-Thaqalain (4)

دفع فتنه‌ی نگاه

«وَ لَا تَفْتِنِّی بِالنَّظَرِ». کار چشم، دیدن است. هم حلال را می‌بیند و هم حرام را، هم خوب را می‌بیند و هم زشت را. چشم اگر سالم باشد تا با چیزی مواجه شود، می‌بیند. زن نامحرم را می‌بیند؛ ماشین مدل بالا را می‌بیند؛ کاخ را می‌بیند. امّا دیدن‌ها کار دست انسان می‌دهد. زیرا همه‌ی آدم‌ها که از این‌ها ندارند؛ عدّه‌ای دارند و عدّه‌ای ندارند. کسی که ندارد، چه می‌کند؟ هوس می‌کند و می‌گوید: «فلانی ماشین پنجاه میلیونی دارد، امّا من الاغ هم ندارم!» شیطان وسوسه‌اش می کند و لذا می‌گوید: «چه کنم؟ دنبال کاری بروم که از این ماشین‌ها سوار شوم یا از این ساختمان‌ها داشته باشم.»

اگرچه دیده بٌوَد پاسبان تو ای دل                    به هوش باش که نقد تو پاسبان نبرد

همین چشم که نگهبان انسان است تا در چاله نیفتد و با ماشین تصادف نکند، خودش چیزهایی را می‌بیند که نقد ایمان و تقوای انسان را از بین می‌برد؛ لذا مثلاً وارد حزب رستاخیز می‌شود و مطیع فرمان شاه می‌شود و حقوق می‌گیرد و نان شاه را می‌خورد و گرفتار می‌شود. مواظب باشیم این خطر در انتظار ما هم هست. امتحان پیش می‌آید. مگر نخوانده‌ای این آیه را: «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ‏»؛[۱۱] آیا آن‌ها که گفتند خدا را قبول داریم، خیال کرده‌اند که ما آن‌ها را امتحان و آزمایش نمی‌کنیم تا معلوم شود چه کسی واقعاً ایمان دارد و چه کسی ندارد؟

این حرف‌ها پیش می‌آید و آن وقت است که انسان درمی‌رود. آنجا معلوم می‌شود که ایمان نداشته و الّا اگر ایمان داشته باشد، درنمی‌رود؛ مثل مرحوم امام (ره)، مثل مرحوم گلپایگانی (ره)، مثل مرحوم آقای اراکی (ره) که در آن زمان بودند و نرفتند و ماندند و با مشکلات دست و پنجه نرم کردند. خدا هم بالأخره آن‌ها را راضی کرد و به آن‌ها عزّت داد؛ مقام داد؛ احترام داد.

امّا خیلی‌ها صبر نکردند و در رفتند. آن‌ها ریش‌ها را تراشیدند و رفتند پشت میز دادگستری نشستند و برخلاف احکام اسلام، حکم صادر کردند و یا رفتند دانشگاه درس دادند و به عدّه زیادی از آدم‌های بی دین پست دادند. این‌ها استاد دانشگاه شدند و بچّه‌های مسلمانان را منحرف کردند.

این‌ امتحان‌ها در انتظار ما هم هست. «ز دست و دیده و دل هر دو فریاد» مال همین است. «بسازم خنجری نیشش ز فولاد» فایده ندارد. باید تقوا را ادامه دهی تا ایمان بالا برود؛ فولاد به درد نمی‌خورد. خیلی‌ها فولاد داشتند ولی غلاف کردند. باید ایمان به وسیله‌ی ادامه‌ی تقوا قوّت پیدا کند. اگر ایمان را با تقوا درست کردیم، خدا ما را در امتحانات حفظ می‌کند. امّا اگر نکردیم، ما هم مثل آن‌ها می‌لغزیم. البتّه امتحانات، مختلف است. گاهی رضا شاه است؛ گاهی آمریکاست و گاهی دیگری. اوضاع جوری است که می‌چرخد. در هر دوره‌ای عدّه‌ای امتحان می‌شوند و زمین می‌خورند. (مدرسه‌ی حضرت صاحب الأمر (عج) ۲۶/۹/۸۳)

عزّت بدون تکبّر

«وَ أَعِزَّنِی وَ لَا تَبْتَلِیَنِّی بِالْکِبْر». صفت عزّت، صفتی است که برای مؤمن ممدوح و پسندیده است. یعنی این‌که انسان در انظار افراد جامعه ذلیل نباشد و مردم او را عزیز ببینند و برایش حرمت قائل شوند. این صفت خوبی است. مؤمن باید همیشه دارای عزّت باشد و کاری که برخلاف شأن عزّت است، انجام ندهد.

گاهی اتّفاق می‌افتد که انسان صفت عزّت را پیدا می‌کند ولی حالت تکبّر هم در کنار آن می‌آید. امام علیه السلام می‌فرماید: «خدایا! عزّت بده، امّا کنارش تکبّر نباشد.»

تکبّر یکی از صفات حرام و گناه کبیره است. مؤمن باید در عین عزّت و در عین محبوبیّت و در عین وجاهت اجتماعی، متواضع باشد؛ حال که مردم به او سلام می‌کنند و دستش را می‌بوسند و برایش حرمت قائلند، او نباید به خودش باد کند؛ بلکه باید متواضع باشد و در سلام پیش‌دستی کند و در مقابل مؤمنین بلند شود و گرفتار تکبّر نشود.

دفع عُجب

«وَ عَبِّدْنِی لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِی بِالْعُجْبِ»؛ خدایا! توفیق مرحمت کن که در طول عمرم در برابر تو بندگی کنم؛ یعنی مطیع فرمان تو باشم. اکنون که به من توفیق بندگی داده‌ای، کاری کن که گرفتار عُجب نشوم.

اگر انسان کارهای خوب و خیر انجام دهد، ممکن است شیطان او را از این راه اذیّت کند. پس امام علیه السلام می‌فرماید: خدایا! هم توفیق بده که کارهای خیر انجام دهم؛ یعنی واجب را انجام دهم و حرام را ترک کنم، و هم خودبینی نداشته باشم و نگویم: «به به!» بلکه بگویم:«نه، این‌ها کم است؛ من مقصّر هستم و آن‌گونه که باید انجام می‌دادم، نتوانسته‌ام انجام دهم.»

باید این‌طور باشد که هم عبادت، تهجّد و ترک گناه باشد و هم انسان خودبینی و عجب نداشته باشد. عجب، آفت است. اگر انسان کار خیر کرد و در کنار آن، آفت آمد و او خودش را دید، آن کار خیر باطل می‌شود و انسان از آن عمل خیر و عبادت هیچ بهره‌ای نمی‌برد.

Khoshvaght-Thaqalain (7)

وساطت خیر

«وَ أَجْرِ لِلنَّاسِ عَلَى یَدِیَ الْخَیْرَ»؛ خدایا! کاری کن که من واسطه‌ی خیر برای مردم باشم و خیر به دست من به مردم برسد؛ چنان که خودم، دستم، چشمم و فکرم واسطه‌ی شرّ نسبت به مردم نباشد و هر کاری نسبت به مردم می‌کنم، خیر باشد. کاری کن که من کمک مردم باشم و اگر راهنمایی و ارشاد می‌کنم، خیر باشد؛ کاری کن که کمک مادّی کنم، کمک معنوی کنم، در مشورت دادن، نظر خیر بدهم و خلاصه، تمام کارهایی که برای مردم انجام می‌دهم، خیر باشد.

منّت نگذاشتن در مقابل کار خیر

«وَ لَا تَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ»؛ خدایا! چنان که که اگر نسبت به مردم کار خیر انجام می‌دهم، بر آن‌ها منّت نگذارم.

بعضی‌ها کار خیر می‌کنند ولی بعد بر مردم منّت می‌گذارند. در این صورت، کار خراب می‌شود. لذا باید چنان باشم که هم کار خیر انجام دهم و هم آن را نبینم و بگویم: «خدا بود که این کار را به دست من جاری کرد.» اگر کسی منّت بگذارد، خطرناک می‌شود. اگر بگوید: «فلان قدر به تو دادم؛ چنین کردم و چنان کردم» و به رخش بکشد، عملش فاسد می‌شود. باید کار را انجام بدهیم و نبینیم و برویم. لذا خیلی‌ها شب‌ها که هوا تاریک می‌شد، می‌رفتند به مردم خیر می‌رساندند تا کسی نبیند و خود او هم شاید نبیند.

اتّصاف به خوبی‌ها

«وَ هَبْ لِی مَعَالِیَ الْأَخْلَاقِ»؛ خدایا! کاری کن که صفات عالیه و خوب داشته باشم؛ تمام خلقیاتم خوب باشد؛ روحیات و صفاتم خوب باشد؛ چیز بد نداشته باشم؛ حسد نداشته باشم؛ تنگ نظر نباشم؛ خودبین نباشم؛ عجب نداشته باشم. خدایا! کاری کن که صفات بد نداشته باشم و هر صفتی دارم خیر و رحمت باشد.

عصمت از فخرفروشی

«وَ اعْصِمْنِی مِنَ الْفَخْرِ»؛ خدایا! با داشتن آن همه خوبی‌ها کاری کن که به دیگران فخر نفروشم و افتخار نکنم که: «من چنینم، من چنانم!».

خیلی‌ها این‌طورند که صفات خوب‌شان را به رخ مردم می‌کشند و فخر می‌فروشند. این غلط است؛ درست نیست. انسان هم باید صفات خوب داشته باشد و هم به کسی افتخار نفروشد.

به خود غرّه نشدن

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لَا تَرْفَعْنِی فِی النَّاسِ دَرَجَهً إِلَّا حَطَطْتَنِی عِنْدَ نَفْسِی مِثْلَهَا». مردم نسبت به کسی که کمالاتی دارد، بینش و نظر خاصّی پیدا می‌کنند و برایشان احترام قائلند و جلوی پای آن‌ها بلند می‌شوند. این رفعت شأن و مقام در زندگی اجتماعی است. اگر این موضوع برای کسی پیش آید، موجب خود بزرگ‌بینی می‌شود. طوری که خود پیش می‌گوید که: «این منم طاووس علّیین شده.»

امام علیه السلام می‌فرماید: «خدایا! کاری کن که وقتی نزد مردم، رفعت و شأن پیدا می‌کنم، پیش خودم کوچک باشم و بفهمم که همه‌ی این کمالات، از دیگری است؛ مثل کارمند بانک که پول، مال خودش نیست و نمی‌تواند بگوید: «صد میلیون پول دارم.» این پول از مردم است. کارمند، امانت‌دار مردم است. با این نظر، انسان پیش خودش کوچک می‌شود و آن مسأله مشکلی ایجاد نمی‌کند.

«وَ لَا تُحْدِثْ لِی عِزّاً ظَاهِراً إِلَّا أَحْدَثْتَ لِی ذِلَّهً بَاطِنَهً عِنْدَ نَفْسِی بِقَدَرِهَا»؛ خدایا! هر قدر به من عزّت می‌دهی و هر قدر پیش مردم به من رفعت شأن می‌دهی، کاری کن معادل همان، خودم را کوچک ببینم؛ یعنی برای خودم هیچ چیز قائل نباشم و همه را از خدا بدانم.

هدایت صالح و عدم تغییر آن

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَتِّعْنِی بِهُدًى صَالِحٍ لَا أَسْتَبْدِلُ بِهِ»؛ خدایا! کاری کن در زندگی راهی را که انتخاب می‌کنم، راهی باشد که تو از آن راضی باشی و روشی صالح و شایسته باشد؛ و کاری کن در میانه‌ی راه زندگی، آن را عوض نکنم.

ممکن است انسان با کسی رفیق شود که خطّ دیگری دارد و باعث شود راهش را عوض کند یا کتابی بخواند که او را به راه دیگری دعوت کند و راهش را عوض کند. خیلی‌ها هستند که راه‌شان تا وسط عمر درست است و بعد آن را عوض می‌کنند؛ مثلاً به اروپا می‌رود و کتاب‌های غربی را می‌خواند و راه را عوض می‌کند.

امام علیه السلام می‌فرماید: «خدایا! هم کاری کن که آن راه را در زندگی انتخاب کنم و هم کاری کن که آن را تا آخر ادامه دهم و در وسط راه برنگردم.»

صراط مستقیم را خود خدا تفسیر کرده به «بندگی در برابر فرمان خدا»؛ یعنی واجبات را انجام دهیم و محرّمات را ترک کنیم. این «هدی صالح» است. تا آخر عمر باید در برابر خدا در این خط باشیم و آن را عوض نکنیم که اگر عوض کنیم، گرفتار گمراهی و ضلالت شده‌ایم.

«وَ طَرِیقَهِ حَقٍّ لَا أَزِیغُ عَنْهَا». این عبارت، تفسیر همان است؛ یعنی راه حقّی در زندگی که به غیر آن تمایل پیدا نکنم و در همان راه باشم. لذا راه را از هر کسی نمی‌شود گرفت؛ فقط و فقط باید از کسی گرفت که او از قرآن کریم و عترت علیه السلام گرفته است. هر کس به نظر خودش، به اجتهاد خودش و به صلاح‌دید خودش راهی پیش پای انسان بگذارد، بدعت است و جایز نیست. همه باید همین راه را بگویند و خودشان هم در همین راه باشند. راه یکی بیشتر نیست.

عدم تردید

«وَ نِیَّهِ رُشْدٍ لَا أَشُکُّ فِیهَا»، خدایا! مرا طوری هدایت کن که راه را پیدا کنم و هیچ وقت دچار شکّ و ریب نشوم و اگر کسی بخواهد مرا وسوسه کند و در من ایجاد شک کند، مثل کوه در همان خط بمانم. شیاطین گاهی وسوسه می‌کنند و می گویند: «این خط چیست؟ خطّ غرب بهتر از این است.» خدایا! کاری کن که بگویم: «حرف‌های او که باد هواست»، در من اثر نکند.

عمری در بندگی

«وَ عَمِّرْنِی مَا کَانَ عُمُرِی بِذْلَهً فِی طَاعَتِکَ»؛ خدایا! به من تا زمانی عمر بده که عمر من در راه اطاعت فرمان تو صرف شود. دنبال نفس امّاره و شهوات شخصی خود نروم. اگر عمرم این‌طور است، به من عمر بده و الّا زودتر مرا قبض روح کن؛ چون بارم سنگین‌تر می‌شود.

آدم‌های گنه‌کار و بد که راه بندگی را طی نمی‌کنند، هر چه عمرشان کوتاه‌تر شود، بارشان سبک‌تر است؛ امّا هر چه عمر انسان در خطّ بندگی خدا طولانی‌تر شود، کم است. این نقشه‌ی زندگی انسان خوب است. اگر انسان خوب است و اطاعت فرمان خدا را دارد و زندگی طبق دستور خدا پیش می‌رود، عمر بده و الّا عمرم را کوتاه کن.

«فَإِذَا کَانَ عُمُرِی مَرْتَعاً لِلشَّیْطَانِ فَاقْبِضْنِی إِلَیْکَ قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَ مَقْتُکَ إِلَی أَوْ یَسْتَحْکِمَ غَضَبُکَ عَلَی‏‏»؛ امّا اگر عمر من چراگاه شیاطین است و هرچه او گفت، من همان کار را می‌کنم، اگر زودتر بمیرم، مناسبت‌تر است؛ چون هر چه دیرتر بروم، خشم و غضب خدا بیشتر و بیشتر به من تعلّق می‌گیرد؛ چون کارم غضب و خشم خدا را جلب می‌کند.

اصلاح عیوب

«اللَّهُمَّ لَا تَدَعْ خَصْلَهً تُعَابُ مِنِّی إِلَّا أَصْلَحْتَهَا»؛ خدایا! هر صفت بدی را که عیب است و تو او را عیب می‌دانی و مردم هم به تبع تو عیب می‌دانند، اصلاح کن و نگذار در من باشد؛ چون صفات بد نقشه‌ی انسانی را خراب می‌کند و باید از وجود انسان پاک شود.

«وَ لَا عَائِبَهً أُوَنَّبُ بِهَا إِلَّا حَسَّنْتَهَا»؛ خدایا! هر عیبی را که مردم یا تو و پیغمبرت و امامت مرا با داشتن آن سرزنش می‌کنند، درستش کن و به صفت خوب و حسن تبدیل کن.

اکمال نواقص

«وَ لَا أُکْرُومَهً فِیَّ نَاقِصَهً إِلَّا أَتْمَمْتَهَا»؛ خدایا! صفات خوبی را که من دارم امّا ناقص است، تکمیل کن. مثلاً اگر سخاوت دارم امّا کم است و ناقص است، آن را تکمیل کن یا اگر تواضع دارم امّا گاهی قاطی می‌شود، آن را درست کن. هم صفات خوبی را که ناقص است تکمیل کن و هم صفات بد را اصلاح کن.

تبدیل دشمنی‌ها به دوستی

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَبْدِلْنِی مِنْ بِغْضَهِ أَهْلِ الشَّنَآنِ الْمَحَبَّهَ»؛ انسان‌ها در زندگی آزادند. خیلی‌ها هستند که با آدم‌های خوب دشمنند و خیلی‌ها هستند که با آدم‌های بد دوستند. انسان آزاد است و تابع خوبی‌های واقعی نیست. چنان نیست که حتماً با بد، بد باشد و با خوب، خوب؛ لذا می‌بینید خیلی از خوب‌ها هستند که مورد دشمنی دیگران واقع می‌شوند. امام علیه السلام می‌فرماید: خدایا کاری کن کسانی که بی‌مورد با من دشمنند، به جای دشمنی با من محبّت داشته باشند.

«وَ مِنْ حَسَدِ أَهْلِ الْبَغْیِ الْمَوَدَّهَ». خیلی‌ها نسبت به بقیّه که چیزی دارند حسادت می‌کنند که چرا خودشان ندارند. امام علیه السلام می‌فرماید: خدایا! کاری کن که او به جای حسادت، با من دوستی کند و حسادت نورزد.

«وَ مِنْ ظِنَّهِ أَهْلِ الصَّلَاحِ الثِّقَهَ». بعضی آدم‌های خوب هستند که در اثر جهل و نادانی نسبت به انسان، بدگمانند. خدایا! کاری کن که این‌ها به من اطمینان داشته باشند.

«وَ مِنْ عَدَاوَهِ الْأَدْنَیْنَ الْوَلَایَهَ». گاهی قوم و خویش‌های انسان با او دشمنند؛ برادر با برادر یا خواهر با خواهر دشمن است. خیلی از مواقع دیده شده که در تقسیم ارث برادر با خواهر، برادر با برادر یا خواهر با خواهر دشمن می‌شوند و تا آخر عمر با هم قهرند. «الْأَدْنَیْنَ» یعنی قوم و خویش‌های نزدیک که با انسان دشمن می‌شوند.

«وَ مِنْ عُقُوقِ ذَوِی الْأَرْحَامِ الْمَبَرَّه»؛ کاری کن که قوم و خویش‌ها به جای این‌که با من قطع ارتباط کنند و با من بد شوند، با من مودّت پیدا کنند.

«وَ مِنْ خِذْلَانِ الْأَقْرَبِینَ النُّصْرَهَ». گاهی قوم و خویش‌ها با انسان بدند و منتظرند انسان به زمین بخورد تا خوشحال شوند. مثلاً کسی در بعدی از ابعاد زندگی، رشد کرده امّا قوم و خویش‌ها با او بد شده و نمی‌توانند ببینند؛ لذا حسادت ورزیده و منتظرند که او به زمین بخورد تا خوشحالی کنند. امام علیه السلام می‌فرماید: کاری کن که این حالت آن‌ها به نصرت و یاری تبدیل شود و دل‌شان با من خوب شود؛ طوری که اگر من زمین خوردم، به جای شماتت و خوشحالی به من کمک کنند.

«وَ مِنْ حُبِّ الْمُدَارِینَ تَصْحِیحَ الْمِقَهِ». گاهی بعضی‌ها از روی سیاست با انسان مدارا می‌کنند؛ امّا قلباً با او نیستند. می‌فرماید: خدایا! کاری کن که او باطناً به من محبّت داشته باشد تا از روی مصلحت اندیشی و به صورت ظاهری دوستی نکند؛ بلکه واقعاً دوستی کند.

«وَ مِنْ رَدِّ الْمُلَابِسِینَ کَرَمَ الْعِشْرَهِ»؛ کاری کن کسانی که با آن‌ها در زندگی ارتباط دارم و به نوعی با آن‌ها برخورد دارم، با من خوب معاشرت کنند و کریمانه برخورد کنند و بین ما کارهایی که از لوازم جهل و نادانی و دشمنی و بدبینی است، پیش نیاید.

«وَ مِنْ مَرَارَهِ خَوْفِ الظَّالِمِینَ حَلَاوَهَ الْأَمَنَه». در آن زمان زیاد بود؛ امّا امروزه رنگش کمی عوض شده است. آن وقت‌ها در هر شهر یا روستایی یک شخص گردن کلفت بود که ظلم می‌کرد و کسی نمی‌توانست به او حرفی بزند. او چاقوکش بود و پول مردم را می‌گرفت و هر کاری می‌خواست، می‌کرد. می‌فرماید: کاری کن به جای تهدید از طرف ظالم، امنیّت نصیب ما باشد و در محیط زندگی ما کسی این کاره نباشد که ما را اذیّت و آزار کند چنان‌که ما نتوانیم در مقابل او مقاومت کنیم.

Khoshvaght-Thaqalain (3)

دست برتر در مقابل ظلم

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ لِی یَداً عَلَى مَنْ ظَلَمَنِی وَ لِسَاناً عَلَى مَنْ خَاصَمَنِی». جامعه‌ی انسانی طوری است که خواه ناخواه عدّه‌ای ظالم در آن هستند که فاسق و فاجرند و قدرت و زور دارند. چنین کسانی قهراً به مال، جان و ناموس مردم تعدّی می‌کنند. انسان در برابر این ظالم ستمگر چه باید بکند؟ اوّلین کار این است که قدرتی فراهم کند تا بتواند در برابر قدرت او جواب بدهد و الّا اگر ضعیف باشد، نمی‌تواند از پس او برآید.

شخصی پول داده و وکیل گرفته تا حقّ و باطل را با هم قاطی کند و حقّ انسان را از بین ببرد. زمان شاه از این وکلا زیاد بودند؛ إن‌شاء‌الله که حالا نیستند. آن‌ها پول می‌گرفتند هر باطلی را حق می‌کردند و هر حقّی را باطل می‌کردند. اگر انسان گرفتار چنین شخصی شود که می‌خواهد حقّش را از بین ببرد و وکیل او هم می‌خواهد استدلال کند و دلیل بیاورد و مدرک فراهم کند، خدایا! کاری کن در برابر او بتوانم جواب دهم و در برابر حرفش دفاع کنم و حرفم طوری باشد که وقتی مقابل حرف او قرار می‌گیرد، او را باطل و مفتضح کند. همچنین در برابر ظالم قدرتی بده که بتوانم با آن قدرت جوابش را بدهم.

«وَ ظَفَراً بِمَنْ عَانَدَنِی‏»؛ کسی که با من دشمن و معاند است و با تمام قوا می‌خواهد با من معارضه کند و در برابر من مقاومت کند، کاری کن بتوانم از پس او برآیم.

«وَ هَبْ لِی مَکْراً عَلَى مَنْ کَایَدَنِی‏»؛ کسی که برای نابودی من و برای از بین بردن سرمایه‌ام نقشه‌های شیطانی می‌کشد، به من قدرتی بده که نقشه‌ای بکشم و نقشه‌اش را از بین ببرم و باطل کنم.

«وَ قُدْرَهً عَلَى مَنِ اضْطَهَدَنِی»؛ کسی که به من ظلم کرده و بر مال من تسلّط پیدا کرده، به من قدرتی بده که بتوانم از خودم دفاع کنم.

«وَ تَکْذِیباً لِمَنْ قَصَبَنِی»؛ کسی که به من تهمتی زده، بتوانم تکذیب کنم و ثابت کنم که من متّصف به این تهمت نیستم.

«وَ سَلَامَهً مِمَّنْ تَوَعَّدَنِی». گاهی دشمن، ما را تهدید می‌کند و می‌‌گوید: «اگر فلان کار را نکنی، چنان می‌کنم.» کاری کن که من از شرّ این دشمن در سلامت باشم.

توفیق تبعیّت

«وَ وَفِّقْنِی لِطَاعَهِ مَنْ سَدَّدَنِی»؛ کسی که به من راه صواب را یاد داده و مرا تربیت کرده و خطّ دین، سلامت، سعادت و تقوا را به من یاد داده، توفیق بده که به حرف‌های دیگرش هم گوش بدهم تا استفاده کنم.

«وَ مُتَابَعَهِ مَنْ أَرْشَدَنِی»؛ کسی که راه خیر و سعادت را به من نشان داده، توفیق بده به حرفش گوش دهم تا استفاده‌ی بیشتری ببرم.

خیرخواهی در مقابل بدخواهی

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَدِّدْنِی لِأَنْ أُعَارِضَ مَنْ غَشَّنِی بِالنُّصْحِ». گاهی انسان با کسانی مشورت می‌کند و آن‌ها به انسان مشورت عوضی می‌دهند و نمی‌خواهند انسان رشد و ترقّی کند. مثلاً در معامله‌ استفاده‌ی زیاد دارد، می‌گوید: «خطرناک است؛ نکن.» او غش در مشورت می‌کند.

خدایا! کاری کن که اگر کسی درباره‌ی من غش کرد، اگر خود او روزی آمد با من مشورت کرد، من صلاح را به او بگویم و خیرخواهانه با او برخورد کنم و مثل او غش در مشورت نکنم.

«وَ أَجْزِیَ مَنْ هَجَرَنِی بِالْبِرِّ»؛ کسی که با من قطع رابطه کرده و با من قهر کرده، کاری کن من به جای قطع رابطه، به او نیکی کنم. این نیکی باعث می‌شود دلش با من نرم شود و مهربان شود و به نزد من بیاید.

«وَ أُثِیبَ مَنْ حَرَمَنِی بِالْبَذْلِ»؛ کسی که روزگاری نیاز به پول یا چیز دیگری داشتم و نداد، اگر او به من نیاز پیدا کرد، من مثل او رفتار نکنم و نیاز او را برطرف کنم تا او هم کم کم اهل این کار شود.

«وَ أُکَافِیَ مَنْ قَطَعَنِی بِالصِّلَهِ»؛ قوم و خویشی که قهر کرده، من این کار را با او نکنم.

«وَ أُخَالِفَ مَنِ اغْتَابَنِی إِلَى حُسْنِ الذِّکْرِ»؛ کسی که پشت سر من حرف بد زده و بد و بی‌راه گفته، من پشت سر او حرف‌های بد نزنم و از او خوبی‌هایش را بگویم. (مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام)

شکر حَسَن

«وَ أَنْ أَشْکُرَ الْحَسَنَهَ وَ أُغْضِیَ عَنِ السَّیِّئَهِ»؛ اگر کسی نسبت به من کار خیری انجام داد، سپاسگزاری کنم. «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق». خدا دوست دارد بندگان ضعیف وقتی برای هم کار خیری انجام می‌دهند و نعمتی می‌رسانند، در برابر این نعمت، سپاسگزاری کنند و الّا راه خیر بسته می‌شود و او دیگر کار خیر نمی‌کند. وقتی کسی دید در مقابل خدمتی که کرده، دیگری خورد و به رخ او نیاورد، او هم دیگر کار خیر نمی‌کند. غالباً نفوس این‌طورند. به خاطر این‌که راه خیر بسته نشود و مردم از انجام کار خیر پشیمان نشوند، اگر کسی خدمتی کرد، کم باشد یا زیاد، باید سپاسگزاری کرد و الّا مشکلات پیش می‌آید. (حسینیّه زینبیّه ۱۰ /۱۰ /۸۳)

تزیین به زینت صالحان

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ حَلِّنِی بِحِلْیَهِ الصَّالِحِینَ». کلمه‌ی «صالحین» در هر جای قرآن کریم و روایات آمده، صفت است برای موصوف مقدّر؛ یعنی «عِباد الصّالِحین»؛ بنده‌های شایسته‌ی خدا. و الّا صالحین منهای عباد نیستند. کسانی که بنده‌ی شایسته‌ی خدا هستند یعنی گناه نمی‌کنند و کارهایشان مثل همین عبارت است که حضرت علیه السلام فرمود: آن‌ها بنده‌های صالح خدا هستند. آن‌ها زیوری دارند. اعمال، زیور این‌هاست. افعال، زیور این‌هاست. اخلاق، زیور این‌هاست. آن‌ها زیور طلا و نقره ندارند و زیورشان زیورهای انسانی است که خدا می‌خواهد. آن‌ها کار که می‌کنند، کارشان زیور دارد و کار بد نمی‌کنند؛ گناه نمی‌کنند. آن‌ها طبق دستور خدا انجام می‌دهند؛ پس عمل‌شان می‌شود عمل صالح. اخلاق آن‌ها هم در زندگی چون طبق دستور خداست، اخلاق صالحه می‌شود.

بنابراین خودش صالح، اعمالش صالح، اخلاقش هم صالح است. حلیه‌ی آن‌ها این است. عملی که انجام می‌دهند، زیور و زینت می‌شود. اخلاق اسلامی‌شان زیور و زینت آن‌هاست. امام علیه السلام می‌فرماید: «خدایا! عباد صالحین تو مزیّن به چنین زینتی هستند؛ مرا هم به این زیورها و زینت‌ها مزیّن کن تا خالی از آن‌ها نباشم.»

تلبّس به زینت متّقین

«وَ أَلْبِسْنِی زِینَهَ الْمُتَّقِینَ». تکرار برای تأکید است. آدم‌های باتقوا چه نوع زینتی دارند؟ عمل، زینت آن‌هاست؛ عقاید حقّه، زینت آن‌هاست؛ اخلاق، زینت آن‌هاست. خدایا! زینت آن‌ها را به من هم بده؛ یعنی طوری باشم که در جامعه‌ی انسان‌ها مزیّن به زینت تقوا، عقاید متّقین و اخلاق متّقین باشم و کسی از من چیزی جز این‌ها نبیند و نشنود.

گسترش عدل

«فِی بَسْطِ الْعَدْلِ»؛ مرا مزیّن کن به زینت متّقین و صالحین؛ این را بده امّا در راه بسط عدل و عدالت.

یکی از کارهایی که انسان می‌تواند بکند، ظلم است. خدا به انسان عقل، چشم، گوش، دست و قدرت داده، انسان با این‌ها می‌تواند ظلم هم بکند. هر کس در جامعه‌ی انسانی ظلم می‌کند، با همین ابزار می‌کند. با فکرش، با عقلش و با هر چیزی که دارد، ظلم می‌کند. عدّه‌ای هم ظلم نمی‌کنند. خدا دستور داده منِ با تقوا باید در خطّ بسط و گسترش عدل هم باشم. کاری کنم مردم را به همین برنامه دعوت کنم.

وقتی مردم به این برنامه دعوت شدند و این برنامه را در کارشان انجام دادند، قهراً خودشان عادل می‌شوند و آن‌ها هم به نوبه‌ی خودشان در بسط عدل خدمت می‌کنند. زندگی انسانِ باتقوا اقامه‌ی عدل است؛ هم در خودش و هم در دیگران. زندگی عباد صالحین، بسط عدل است؛ چون چیزی جز عدل ندارند و ظلم و جور ندارند. چون این‌ها جزء محرّمات است انجام نمی‌دهند.

امام علیه السلام می‌فرماید: این بندگی شایسته و زینت تقوا، که صفت بسیار بزرگی است و ممدوح و مطلوب خداست، در خطّ ادامه و بسط عدالت خرج شود. انسان ظالم و فاسق که نمی‌تواند عدالت را گسترش دهد. فقط آدم‌های باتقوا و بنده‌های شایسته‌ی خدا از عهده‌ی این کار برمی‌آیند. آن‌ها به مال مردم دست نمی‌زنند؛ اختلاس نمی‌کنند؛ رشوه نمی‌گیرند؛ ظلم نمی‌کنند. آن‌ها با عمل، عدالت را بسط می‌دهند. امّا کسی که عادل و صالح نیست، دزدی می‌کند؛ اگر به او پست بدهی، می‌خورد و می‌خوراند و کارهای دیگر. بنابراین بسط عدل از این‌ها برمی‌آید نه از دیگران.

فرو بردن خشم

«وَ کَظْمِ الغَیْظِ». یکی از صفاتی که انسان دارد و مثل کارد آشپزخانه است که هم می‌شود با آن انسان کشت و هم می‌شود با آن سبزی خرد کرد، مسأله‌ی غیظ و غضب و خشم است. انسان گاهی دچار عارضه‌ی خشم و غضب می‌شود. این هم یکی از نعمت‌های خداست. با این صفت می‌شود دشمنان خدا را کشت و با آن‌ها جنگید و شلاق‌شان زد و حکم خدا را پیاده کرد. این صفت مانند آچار است که در بعضی جاها کاربرد دارد. منتهی به دست انسان غیر صالح و غیر متّقی که می‌افتد، با کارد آشپزخانه شکم پاره می‌کند.

غضب یکی از نعمت‌های خداست؛ مثل محبّت؛ امّا چون در اختیار نفس امّاره است، خراب می‌شود. انسان هر جا دلش می‌خواهد، خرج می‌کند. هر کس به او اهانت کرد، می‌خواهد گردنش را بزند. کظم غیظ یکی از کارهایی است که برای متّقی و انسان صالح، ضروری است. تا انسان را عصبانی کردند که نمی‌شود فحش داد و نمی‌شود زد و کشت. لذا گفته‌اند کظم غیظ لازم است.

اگر ما بخواهیم عدالت را گسترش دهیم، چه باید بکنیم؟ اگر کسی حرفی زد یا کاری کرد که ما را تحریک کرد و عصبانی شدیم، نباید از کوره دربرویم؛ باید کظم غیظ کنیم و تحمّل کنیم تا کار پیش برود. این یکی از لوازم کار است. اگر ما بخواهیم دین‌شناس شویم و دین را در خودمان پیاده کنیم و آن را در جامعه بسط دهیم، باید در کنار آن، کظم غیظ داشته باشیم. اگر نداشته باشیم، از کار می‌‌افتیم و تا یک فرد نادان حرفی می‌زند، به هم می‌خوریم و به او فحش می‌دهیم و از کار می‌افتیم. باید بتوانیم خشم‌مان را مهار کنیم. اگر نتوانیم، از کار می‌افتیم. این از لوازم انسان صالح و باتقواست که می‌خواهد در خطّ گستردن عدالت از این‌ها استفاده کند.

همه‌ی مردم جامعه که باتقوا نیستند؛ اکثر مردم فاسقند؛ فحش می‌دهند؛ اهانت می‌کنند؛ متلک می‌گویند. در چنین شرایطی من باید چه کنم؟ آیا قدم به قدم بایستم و گلاویز شوم؟ نمی‌شود. پیغمبر صل الله و علیه و آله و سلم  این‌طور نبود. همه‌ی پیغمبران دست پایین می‌گرفتند تا مردم هدایت شوند؛ و الّا اگر بخواهی با همه دعوا کنی که برنمی‌گردند و هدایت نمی‌شوند. بنابراین ما باید بر خود مسلّط باشیم که اگر جاهلی حرفی زد، نشنیده بگیریم و الّا باید با همه دعوا کنیم و باید از این جامعه فرار کنیم.

«وَ إِطْفَاءِ النَّائِرَهِ»؛ اگر آتش خشم شعله‌ور شد، بتوانم خاموشش کنم و الّا تا شخص انتقام نگیرد، خاموش نمی‌شود. در این صورت کسی که فحش داده، باید به او ده فحش بدهیم و اضافه بر آن سرش را هم بزنیم. امّا امام معصوم علیه السلام فرمودند: «اگر کسی به تو گفت اگر یک فحش بدهی، ده فحش می‌شنوی، تو به او بگو: اگر ده فحش هم بدهی، حتّی یکی هم نمی‌شنوی.»

این‌طور باید برخورد کرد و الّا اگر بخواهی یک فحش را با یک فحش جواب دهی، فحّاش می‌شوی و آبرویت در جامعه می‌رود و حرف‌هایت اثر نمی‌کند. بنابراین اگر ده فحش هم دادند، ما باید قدرت تحمّل داشته باشیم و یک فحش هم ندهیم؛ چون فحش، بد و زشت است. خدا زبان را نداده که فحش بدهیم؛ بنابراین کظم غیظ برای سبط عدالت لازم است.

رفع اختلافات

«وَ ضَمِّ أَهْلِ الْفُرْقَهِ». در جامعه‌ای که فسق و فجور و ظلم و ستم هست، مردم حرف‌هایی می‌زنند و کارهایی می‌کنند که عدّه‌ای با آن مخالفند و دشمن می‌شوند. یکی حرکت می‌کند در مقابل دیگری و با او دشمن می‌شود و آن دیگری هم با او کاری می‌کند که با او دشمن می‌شود. لذا فرقت و جدایی و اختلاف هست. این‌جا باید چه کنیم؟ ما که می‌خواهیم عدالت را گسترده کنیم باید اوّل این اختلافات را حل کنیم؛ دو نفر را که با هم قهر هستند، آشتی دهیم. زن و شوهر را که با هم اختلاف دارند، آشتی دهیم. اگر مسجدی‌ها با هم سر پول اختلاف دارند یا سر دعوت منبری اختلاف دارند، میان آن‌ها را اصلاح کنیم و الّا با این اختلافات نمی‌شود عدالت پیاده شود.

این برنامه را چه کسانی باید پیاده کنند؟ اهل تقوا و عباد صالحین. اگر فسّاق بیایند، خراب‌تر می‌شود. خود آن‌ها مولّد تفرقه و جدایی‌اند. امّا اهل تقوا و عباد صالحین که عامل تفرقه نیستند، می‌توانند بیایند و موارد اختلاف را شناسایی کنند و طبق وظیفه، شروع به اصلاح کنند. این یکی از کارهای انسانی است که خدا آن را می‌پسندد، و الّا اگر کسی بگوید: «من خودم اهل تقوا هستم و کاری به کسی ندارم»، خدا چنین نمی‌خواهد. اگر خدا به این راضی بود که پیغمبر نمی‌فرستاد. پیغمبر فرستاد برای چه کسی؟ برای دیگران. او باید داخل گود شود و با جاهل، با بی‌دین، با بت‌پرست، با عرق‌خور و با زناکار طرف شود؛ و الّا اگر گوشه‌ی خانه‌ بنشیند که پیغمبر نیست.

خدا انسان صالح و باتقوا را تربیت می‌کند برای این کار که به میدان آید و اصلاح کند و عدالت را گسترش دهد. این انسان هم باید بتواند با آن کظم غیظ و با آن زبانی که از دین یاد گرفته، میان بین دو نفری را که با هم در اثر دنیا، پست، مقام و هر چه هست، اختلاف پیدا کرده‌اند، اصلاح کنند؛ و الّا تا این اختلاف هست، آن‌ها نمی‌توانند داخل خط شوند و به راه بیایند. در این صورت مردم دائماً پشت سر هم غیبت می‌کنند، تهمت می‌زند، دشمنی می‌کنند و مشکلات پیش می‌آید.

بنابراین اگر بخواهیم از صلاح و از تقوای‌مان در بسط عدالت استفاده کنیم، باید این حالت‌ها و صفت‌ها را هم داشته باشیم. یکی: کظم غیظ؛ دوم: «ضَمِّ أَهْلِ الْفُرْقَهِ» یعنی ببینیم در مسجد چه کسانی با هم قهر هستند؛ چه کسانی با هم اختلاف دارند؛ چه کسانی پشت سر هم حرف می‌زنند تا میان آن‌ها را اصلاح کنیم، و الّا اگر اصلاح نکنیم، زندگی انسانی انسان آن‌طور که خدا می‌خواهد نمی‌تواند باشد

«وَ إِصْلَاحِ ذَاتِ الْبَیْنِ»؛ اگر دو نفر یا دو دسته با هم اختلاف و دشمنی دارند، باید بسم الله را بگویی؛ با تقوا و صلاح، آن‌ها را آشتی دهی تا مشکلات حل شود.

علنی کردن کارهای خوب

«وَ إِفْشَاءِ الْعَارِفَهِ»؛ کارهای خوب را که عقل و دین می‌پسندند، افشا و علنی کنیم. ممکن است در یک جامعه مثلاً مردم عادت کرده‌اند که به هم سلام نمی‌کنند. سلام کردن، عارفه است و چیزی است که معروف است و اسلام به آن دستور داده است. پیغمبر اکرم صل الله و علیه و آله و سلم  فرمود: «من شش کار را انجام می‌دهم که بعد از من مسلمانان تبعیّت کنند و بین‌شان سنّت باشد؛ یکی این‌که به هر کسی برخورد کردم، سلام کنم ولو بچّه باشد.» این عارفه‌ی اسلامی است؛ یعنی چیزی است که معروف است و به رسمیّت شناخته شده که مسلمانان وقتی یکدیگر را ملاقات کردند، باید تحیّت داشته باشند. این تحیّت، «سلامٌ علیکم» است؛ یعنی آرزوی سلامتی مسلمان.

حال اگر بعضی‌ها در اثر نفوذ فرهنگ غربی در گفتن سلام و پیش دستی از سلام کوتاهی می‌کنند و بدون توجّه از کنار هم عبور می‌کنند، و کاری به هم ندارند، من باید چه کنم؟ من باید شروع کنم؛ اوّل خودم سلام کنم و سلام کردن را در جامعه باب کنم و آن را افشاء و علنی کنم. این دستور اسلام است و الّا دو نفر مثل دو تا چیز از کنار هم عبور می‌کنند و پی کارشان می‌روند.

مثال دیگر این‌که اگر کسی سلام می‌کند امّا احوال‌پرسی نمی‌کند، ما احوال‌پرسی هم بکنیم. اگر او را نمی‌بینیم، بپرسیم خانه‌اش کجاست یا اگر مریض است، به عیادتش برویم. این‌ها عارفه است و کارهای خیر و خوبی است که در جامعه باید رواج پیدا کند. و الّا، مشکلات زیادی پیش می‌آید. آن وقت ممکن است کسی مدّتی مریض شود و بمیرد و کسی خبردار نشود.

پوشاندن عیب دیگران

«وَ سَتْرِ الْعَائِبَهِ»؛ اگر مردم عیب دارند و حتماً دارند و زیاد هم دارند، عیب‌ها را بپوشانیم. نوع مردم مهذّب و مزکیّ نیستند و پر از عیبند. خدا در قرآن فرمود: «وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ»؛ کم هستند کسانی که عباد صالحین هستند و متّقی هستند. این‌ها عیبی ندارند؛ امّا دیگران عیب دارند.

اگر من عیب دیگران را دیدم، اگر آن را افشاء کنم، آیا او عیبش را اصلاح می‌کند؟ نه، بدتر می‌شود و با من دشمن می‌شود. او این عیب را دارد ولی از این‌که آن را به کسی بگویی، بدش می‌آید. وقتی گفتی، با تو دشمن می‌شود. در این صورت به جای این‌که افتراق و جدایی و دشمنی را اصلاح کنی، دشمن‌تراشی کرده‌ای. بنابراین اگر عیبی دیدی، روی آن را پرده بینداز و در مواقع خاص به صورت خصوصی و پنهانی که کسی نفهمد، با زبان لیّن و با احترام و مختصر، از خدا و پیغمبر صل الله و علیه و آله و سلم  و امام علیه السلام برایش مطلبی بگو تا برای اصلاح آن عیب اقدام کند و الّا بسط و گستردن عیب، کسی را اصلاح نمی‌کند؛ بلکه دشمن می‌کند.

نرمی با مردم

«وَ لِینِ الْعَرِیکَهِ»؛ طبیعتم با مردم نرم باشد و تند نباشم. مردم از تندی بدشان می‌آید. از عالِم بداخلاق و عصبانی بدشان می‌آید و نمی‌روند از او چیزی یاد بگیرند و چیزی بفهمند.

شخصی بود آن‌قدر بداخلاق بود که در شهر خودش معروف به پلنگ بود. انسان این‌طور می‌شود؛ یعنی از حیز انتفاع، ساقط می‌شود و کسی نمی‌تواند از او استفاده کند؛ چون اخلاقش تند است، کسی با او حرف نمی‌زند؛ «صبّحکم الله» هم نمی‌گوید. حتّی کسی که خودش عصبانی و تندخو است هم دوست دارد دیگری با او با ملایمت برخورد کند. خودش باور دارد که این بد است و ملایمت در رفتار و گفتار چیز خوبی است.

گسترش محبّت و حسن خلق

«وَ خَفْضِ الْجَنَاحِ». مرغ که بالش را در برابر جوجه‌هایش باز می‌کند، علامت گسترش مهر و محبّت است. کسی که می‌خواهد آدم‌ها را تربیت و اصلاح کند، باید آن‌ها جوجه باشند و او مرغ؛ بالَش را پهن کند و با مهر و محبّت باشد؛ نباید سیخ و میخ به کار گیرد. این شرط برای کسی است که خودش متّقی و از عباد صالحین است و می‌خواهد بسط عدل کند. بسط عدل در جامعه، این صفات را می‌خواهد. بدون این‌ها باید گوشه‌ی خانه بنشینی و کسی هم سراغت نمی‌آید.

«وَ حُسْنِ السِّیرَهِ»؛ باید روش ما در زندگی، خوب باشد. مردم روش بد را تقبیح می‌کنند و از انسان فاصله می‌گیرند.

«وَ سُکُونِ الرِّیحِ»؛ تندخو نباشم؛ بلکه آرام باشم. کسانی که اخلاق تندشان مثل باد تند اذیّت می‌کند، به درد بسط عدالت نمی‌خورند و نمی‌توانند مردم را هدایت کنند و تربیت کنند.

«وَ طِیبِ الْمُخَالَقَهِ»؛ اخلاقش خوش باشد. مردم از اخلاق خوش خوش‌شان می‌آید ولو خودشان بداخلاق باشند امّا از اخلاق خوش خوش‌شان می‌آید. این‌ها از لوازم کار است که انسان صالح و باتقوا می‌خواهد بسم الله بگوید و عدل را در جامعه‌ای که آن‌جا زندگی می‌کند، گسترش دهد؛ برای این‌که آدم‌ها را هدایت کند، تهذیب کند، تزکیه کند. این آچارها لازم است. (مدرسه‌ی حضرت صاحب الأمر عج ۰۳/۱۰/۸۳)

سبقت در خیر

«وَ السَّبْقِ إِلَى الْفَضِیلَهِ»؛ هر کار خیر و هر صفت خوبی که پیش آید، انسان به طرف آن سبقت بگیرد.

«وَ إِیثَارِ التَّفَضُّلِ»؛ گاهی کسی کار خیری می‌کند و دیگری با کار خیر جوابش را می‌دهد. این خیلی خوب است. گاهی کسی کار خیری درباره من نکرده، امّا من ابتدائاً درباره‌اش کار خیر انجام می‌دهم؛ مثلاً اگر مشکلی دارد و از دستم برمی‌آید، آن را حل می‌کنم. اگر کمک می‌خواهد، به او می‌دهم. این کار خیر ابتدائی را تفضّل می‌گویند.

ترک سرزنش

«وَ تَرْکِ التَّعْیِیرِ»؛ انسان کسی را سرزنش نکند. کسی کار غلطی کرده و زمین خورده، به جای سرزنش، او را روشن کند. سرزنش تنها خوب نیست؛ بلکه با او صحبت کند و او را نسبت به این مسأله، بصیر و بینا کند؛ امّا سرزنش تنها خوب نیست.

Khoshvaght-Thaqalain (22)

کار خیر برای غیر مستحقّ

«الْإِفْضَالِ عَلَى غَیْرِ الْمُسْتَحِقِّ». بعضی‌ها استحقاق کار خیر و خوب را دارند و انسان باید درباره‌شان انجام دهد. امّا بعضی‌ها وضع‌شان طوری است که استحقاق ندارند انسان کاری برایشان انجام بدهد. این‌جا هم اگر انسان کار خیر بکند، مفید است.

حق گویی

«وَ الْقَوْلِ بِالْحَقِّ وَ إِنْ عَزَّ»؛ هر وقت خواست حرف بزند یا از او چیزی سؤال کردند، باید حق را بگوید؛ غیر حق نباید بگوید.

کوچک شمردن کارهای خیر خود

« وَ اسْتِقْلَالِ الْخَیْرِ وَ إِنْ کَثُرَ مِنْ قَوْلِی وَ فِعْلِی»؛ اگر خدا به انسان توفیق داد کار خیر به دستش خیلی جاری شد، اگرچه کار خیر زیادی به دستش جریان دارد، امّا او باید آن را کم ببیند؛ چون اگر آن را زیاد ببیند، شیطان می‌گوید: «دیگر بس است.» او باید کارهای خیرش را کم ببیند و بگوید: «باید بیش از این‌ها انجام دهم.» اگر کم ببیند، دوباره تکرار می‌کند و کمی بالاتر می‌پرد و زیادتر هم می‌کند؛ امّا اگر بگوید: «زیاد است»، آن وقت شیطان می گوید: «دیگر بس است؛ جلویش را بگیر.»

لذا انسان هر چه موفّق شود کار خیر انجام دهد، باید آن را کم ببیند تا پرش او بیشتر باشد و کار خیر بیشتری بکند. «استقلال» یعنی کم شمردن و قلیل شمردن. «استقلال» در زبان عربی در مقابل «استکثار» است یعنی زیاد شمردن.

بزرگ شمردن کارهای بد خود

«وَ اسْتِکْثَارِ الشَّرِّ وَ إِنْ قَلَّ مِنْ قَوْلِی وَ فِعْلِی»؛ اگر کار شرّی از انسان صادر شد، هرچند کم باشد، باید آن را زیاد ببیند تا دیگر انجام ندهد. باید کار بد را زیاد ببیند زیرا اصلاً یک بار هم نباید آن را انجام داد.

دوام بندگی

«وَ أَکْمِلْ ذَلِکَ لِی بِدَوَامِ الطَّاعَهِ»؛ امام سجّاد (صلوات الله و سلامه علیه) در این دعا مکارم اخلاق را بیان می‌فرمایند و به تبع کارهای خوب، در مقابلش کارهای بد را هم مطرح می‌کنند و انسان‌ها را دعوت می‌کنند که از نظر صفات، روحیّات و عمل این‌گونه باشند. ایشان تعدادی از این‌ها را اسم می‌برند که در زندگی مهم است و اثرش در جامعه و فرد زیاد است. ایشان به وسیله‌ی تلقین دعا انسان را دعوت می‌کنند که به طرف این صفات و این کارها حرکت کند. حال می‌فرمایند همه‌ی این صفات و کارها را که می‌دهی، چیز دیگری هم به آن اضافه کن که اصل کار است و آن «دوام طاعت» است؛ یعنی من همیشه مطیع فرمان تو باشم. اگر این نباشد، هیچ‌کدام از صفات، فایده ندارد. باید همیشه واجبات را انجام دهیم و محرّمات را هم ترک کنیم.

ملازمت با جماعت

«وَ لُزُومِ الْجَمَاعَهِ». مسلمان نباید از دیگر مسلمانان کناره بگیرد. اگر کناره بگیرد، خطر پیش می‌آید. باید در جماعت مسلمانان نماز جماعت بخواند؛ در اجتماعات دینی و مذهبی شرکت کند؛ به مجالس تبلیغی برود. اگر به کناری برود و تنها شود، گرگ او را می‌برد. این هم یکی از مسائلی است که اگر انسان تنها باشد و با مراکز مفید و خوب اسلام ارتباط نداشته باشد، او را از بین می‌برند؛ یا معتادش می‌کنند؛ یا دزدش می‌کنند؛ یا گرفتار زندانش می‌کنند و یا بی‌دینش می‌کنند.

امّا اگر به مسجد آمد و در اجتماع مسلمانان بود، دیگر مسأله‌ای نیست. در آن‌جا نمی‌شود کاری کرد؛ لذا امام علیه السلام فرمودند: «وَ لُزُومِ الْجَمَاعَهِ»؛ با جماعت مؤمنین و مسلمین ملازم باشد و از آن‌ها جدا نشود. کسانی که اهل مسجد نیستند و مجالس تبلیغی نمی‌روند، می‌بینید که گرفتار چه مصیبت‌ها و بدبختی‌هایی می‌شوند؛ لذا فرمودند: انسان همیشه با اجتماع مؤمنین باشد؛ آن‌جا دیگر مسایل ناگوار پیش نمی‌آید.

ردّ اهل بدعت و دوری از آن‌ها

«وَ رَفْضِ أَهْلِ الْبِدَعِ». کسانی را که در جامعه‌ی اسلامی نظریّه‌های جدید آوردند که در اسلام سابقه نداشته، بدعت‌‌گذار می‌گویند. در هر زمان متناسب با آن زمان افرادی هستند که حرف‌هایی را که اسلام نزده، می‌زنند. به چنین کسانی بدعت‌گذار می‌گویند. در کنار ملازمت با جماعت مؤمنین باید انسان از این‌ها هم فاصله بگیرد.

اسلام حرف آخر را زده و حرف نگفته باقی نمانده است. حرف‌ها را قرآن و عترت علیه السلام زده‌اند. همه باید تا قیامت همین حرف‌ها را بزنند. اسلام چیزی را نگفته نگذاشته که حالا بعد از هزار سال کسی بیاید و بگوید: «این هم هست.» نه، این جزء دین نیست. اگر بود، یا پیغمبر اکرم صل الله و علیه و آله و سلم  آن را فرموده بود یا قرآن گفته بود یا یکی از حضرات معصومین علیه السلام.

اگر بدعت آزاد بود، در هر زمان عدّه‌ای چیزی می‌گفتند و آن وقت دین چطور می‌شد؟ اساسش از بین می‌رفت. فرمود: «نه، دین همین است و بس.» همه باید همین را بگویند و دنبال همین بروند. حالا اگر رفتند اروپا و غرب و شرق و از آن‌جا چیزهایی آورند و  آمدند این‌جا حرف زدند، بدعت است و فوراً باید لب‌شان را دوخت. اجازه ندارند قلم‌فرسایی کنند، چون همه گمراه می‌شوند.

از این‌ها باید فاصله گرفت. کسی حق ندارد با آن‌ها معاشرت کند و به مجلس سخنرانی آن‌ها برود یا مقاله‌هایشان را بخواند. این‌ها بدعت است وباید به زیر زمین برود. پس علاوه بر این‌که انسان باید با مؤمنین اجتماع داشته باشد و از آن‌ها جدا نشود، با اهل بدعت هم به هیچ وجه نباید جمع شود و باید از آن‌ها فاصله بگیرد.

«وَ مُسْتَعْمِلِ الرَّأْیِ الْمُخْتَرَعِ»؛ باید از بدعت‌گذارها که در مقابل اسلام نظریّه‌ی جدید ارائه می‌کنند، فاصله گرفت. نباید پای صحبت‌شان برود؛ نباید کتاب‌شان را بخواند؛ نباید مقاله‌شان را بخواند. آن‌ها رأی جدید آورده‌اند و حرف جدیدی آورده‌اند که اسلام آن را نگفته است. اسلام همه‌ی حرف‌ها را زده است. خدا فرمود: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ».[۱۲] در روز عید غدیر دین اسلام کامل شد. هیچ چیزی کم نداریم و کمبود نداریم. فرمود: «وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً»؛ دیگر پسندیدم که دین شما انسان‌ها تا قیامت همین باشد؛ چون هیچ نقصی ندارد.

کسی که نظریّه‌ی جدید بدهد، مستعمل رأی جدید است. نظریّه‌ی فلسفی آمریکا و اروپا را که براساس ضدّیّت با دین و خدا استوار شده، می‌آورند و قاطی می‌کنند و عدّه‌ای از مردم را از دین برمی‌گردانند. آن وقت انسان می‌بیند که او دیگر تقلید نمی‌کند و با انقلاب مخالف است؛ دیگر امام علیه السلام را قبول ندارد، نماز نمی‌خواند و روزه نمی‌گیرد.

وسعت رزق در پیری و قوّت عمل در حین خستگی

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ أَوْسَعَ رِزْقِکَ عَلَیَّ إِذَا کَبِرْتُ»؛ سابقاً وضع این‌طور بود که هر کس برای تأمین معاش زندگی‌اش کار می‌کرد و دست به شغلی می‌زد. تا وقتی که سنّش بالا نمی‌‌رفت، می‌توانست کار کند؛ امّا وقتی پیر می‌شد و از کار که می‌افتاد، مشکلاتش زیاد می‌شد. لذا می‌فرماید: کاری کن که وقتی من پیر می‌شوم، نه تنها روزی‌ام از بین نرود که نتوانم دیگر معاشم را تأمین کنم، بلکه موسّع هم باشد و روزی‌ام فراوان‌تر شود؛ إن‌شاء‌الله، راه‌هایی پیش آید که خود خدا بلد است.

«وَ أَقْوَى قُوَّتِکَ فِیَّ إِذَا نَصِبْتُ»؛ وقتی خسته شدم، از قوّت و قدرت نیفتم که نتوانم وظایفم را انجام دهم.

ترک تنبلی در بندگی

«وَ لَا تَبْتَلِیَنِّی بِالْکَسَلِ عَنْ عِبَادَتِکَ»؛ طوری نشود که در مقام بندگی خدا تنبل شوم. نتیجه‌ی تنبلی این می‌شود که انسان وظایف واجب را ترک می‌کند. یواش یواش وقتی زمستان است و روزها کوتاه و هوا سرد، برای نماز صبح دیر بلند می‌شود و تنبلی می‌کند؛ می‌گوید: «نیم ساعت دیگر هم بخوابیم.» کم کم همین تنبلی باعث می‌شود که نماز، قضا شود و به آن طرف آفتاب می‌افتد. سایر وظایف هم همین‌طور.

خدای متعال به حضرت یحیی علیه السلام خطاب کرد: «یا یَحْیى‏ خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّهٍ»؛[۱۳] این کتاب، کتاب زندگی توست؛ این را محکم بگیر و به آن عمل کن. اگر شل بگیری، از کار می‌افتد. انسان تنبل سستی می‌کند و با همّت قوی و با جدّیّت نمی‌گیرد. او چنان است که شد شد، نشد نشد. این را تنبل می‌گویند.

درباره‌ی واجب و حرام به هیچ وجه نمی‌شود تنبلی کرد؛ قرص و محکم باید واجب را انجام داد و قرص و محکم باید حرام را ترک کرد. این‌جا جای تعارف نیست. اعمال مستحب و مکروه اختیاری است و خدا گفته عیبی ندارد؛ امّا در واجب و حرام کسی حق ندارد تنبلی کند. اگر پدر یا مادر به انسان بگوید: «واجب را ترک کن؛ مثلاً روزه نگیر»، نباید گوش بدهی.

واجب و حرام، فرمان خداست. نه پدر و مادر حق دارد دخالت کند، نه معلّم و استاد دانشگاه و الّا شیطان از همین‌جا می‌آید و همه را خراب می‌کند. ممکن است بگوید: «عیبی ندارد محاسن صورت را کمی کوتاه کنیم» و کم کم انسان می‌بیند پاییز و باد آمد و همه را برد. باید محکم ایستاد و گفت: «این مقدار را اجازه نمی‌دهم احدی دخالت کند. این مقدار، شرعی است و فرمان خداست.» اگر شل بگیریم، شیطان کم کم همه را از دست‌مان می‌گیرد. حجاب را می‌برد؛ محاسن را می‌برد. او به فکر همین سستی و تنبلی است. هر جا دید زمینه آماده است، سراغش می‌آید.

شناخت راه

«وَ لَا الْعَمَى عَنْ سَبِیلِکَ». خدای متعال می‌دانست که اگر انسان را به حال خودش رها کند، در زندگی چگونه می‌شود. با این‌که خدا انسان را رها نکرده، انسان این‌طور است؛ حال اگر او را رها می‌کرد، چطور می‌شد؟ همین کسانی هم که این‌طور نیستند، تقریباً آن‌طور می‌شدند. آن وقت جامعه یک دست و یکپارچه جامعه‌ی حیوانی می‌شد.

همان‌طور که چیزهایی هست که انسان نابینا نمی‌بیند، خیلی از آدم‌ها هم این راهی را که هست، نمی‌بینند. شخصی که به مسجد نیامده و با علماء معاشرت ندارد و کتاب دینی نخوانده و از اوّل، به راه دیگری رفته و مثلاً فوق لیسانس و دکتری گرفته، امّا هیچ چیز از دین بلد نیست، آن راهی را که خدا برای کلّ انسان‌ها تعیین کرده، نمی‌بیند. او مثل انسان نابیناست؛ بلد نیست و لذا نماز نمی‌خواند؛ روزه نمی‌گیرد و کلّاً آزاد است و این راه را نمی‌بیند.

امام علیه السلام در این عبارت می‌گوید: خدایا! کاری کن طوری نشود من مثل نابیناها راه خدا را نبینم و در غیر این راه حرکت کنم و عمرم را از دست بدهم؛ بلکه از اوّل بلوغ واجب است که آن را انجام دهم. آن راه کدام است؟ همان راهی است که واجب است هر کس روزی ده بار از خدا بخواهد: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم‏»؛ خدایا مرا هدایت کن و به صراط مستقیم راهنمایی کن.

ترک عملی که خدا دوست ندارد

«وَ لَا بِالتَّعَرُّضِ لِخِلَافِ مَحَبَّتِکَ»؛ کاری کن که در زندگی کاری را که تو بدت می‌آید، انجام ندهم و برای خدای متعال و خواست او آن‌قدر ارزش و احترام قائل بشوم که اگر تشخیص دادم که او گفته: «این کار را نکن»، انجام ندهم.

جمع نشدن با از خدا بریده‌ها

«وَ لَا مُجَامَعَهِ مَنْ تَفَرَّقَ عَنْکَ». کسی که از خدا فاصله گرفته و خدا را قبول ندارد، با خدا کاری ندارد. او فقط شکم و شهوت را می‌فهمد و از آن حرف می‌زند. مرا با او جمع نکن.

همراهی با اهل خدا

«وَ لَا مُفَارَقَهِ مَنِ اجْتَمَعَ إِلَیْکَ»؛ از کسی که با خدا جمع است و به طرف خدا رفته و با اوست، جدا نشوم. با خدایی‌ها و کسانی که خدا را قبول دارند و ایمان دارند و طبق دستور و فرمان خدا عمل می‌کنند، باشم. با کسانی که خدا را قبول ندارند و طبق دستورش عمل نمی‌کنند و از خدا بریده‌اند و از او جدا شده‌اند، نباشم.

خواستن از خدا در ضرورت‌ها

« اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی أَصُولُ بِکَ عِنْدَ الضَّرُورَهِ»؛ هر وقت کسی در جامعه به من ظلم کرد و کاری کرد که من موظّف شوم به او حمله کنم، کاری کن و قدرتی بده که بتوانم در چنین شرایطی از خودم دفاع کنم.

«وَ أَسْأَلُکَ عِنْدَ الْحَاجَهِ»؛ هر وقت احتیاج پیدا کردم و قدرتم افول کرد و ناتوان شدم، توفیق بده که از تو بخواهم.

«وَ أَتَضَرَّعُ إِلَیْکَ عِنْدَ الْمَسْکَنَهِ». از کسی غیر از تو کمک نگیرم. انسان مثل بعضی از احزاب نباشد که وقتی به خطر می‌افتند، با احزاب باطل ائتلاف می‌کنند. در زمان شاه حتّی بعضی‌ها مثل بازرگان با توده‌ای‌ها ائتلاف کردند.

«وَ لَا تَفْتِنِّی بِالاسْتِعَانَهِ بِغَیْرِکَ إِذَا اضْطُرِرْتُ»؛ هر وقت احتیاج پیدا کردم، اوّل سراغ دیگران نروم. اگر بروم، برایم مشکلات فراهم می‌شود. مثل این‌که او به دیگری پاس می‌دهد یا شرط‌هایی می‌گذارد یا از من کارهایی می‌خواهد.

«وَ لَا بِالْخُضُوعِ لِسُؤَالِ غَیْرِکَ إِذَا افْتَقَرْتُ»؛ هر وقت  احتیاجی پیدا کردم، از دیگران خاضعانه و خاشعانه درخواست نکنم؛ بلکه از خدا بخواهم و بعد طبق وظیفه عمل کنم. خدا می‌دهد إن‌شاء‌الله.

و«َ لَا بِالتَّضَرُّعِ إِلَى مَنْ دُونَکَ إِذَا رَهِبْتُ»؛ اگر خطری پیش آمد کرد که من ترسیدم، از غیر تو کمک نگیرم؛ بلکه از تو کمک بخواهم.

«فَأَسْتَحِقَّ بِذَلِکَ خِذْلَانَکَ وَ مَنْعَکَ وَ إِعْرَاضَکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ»؛ وقتی رفتم سراغ غیر خدا، خدا مرا از نظر لطف و عنایتش می‌اندازد و استحقاق پیدا می‌کنم که مراحمش را به من ندهد.

یاد خدا به جای رذایل قلبی

«اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِی رُوعِی مِنَ التَّمَنِّی وَ التَّظَنِّی وَ الْحَسَدِ ذِکْراً لِعَظَمَتِکَ». شیطان در دل انسان وسوسه‌های زیادی القاء می‌کند. وسوسه‌ها با مصداق القاء می‌شود. وسوسه کلّی القاء نمی‌شود. یعنی مصادیق وساوس القاء می‌شود. مصادیق عبارتند از سوء ظن‌ها، حسد و… چیزهایی که مصداق وسوسه‌ی شیاطین است در دل انسان القاء می‌شود. امام علیه السلام می‌فرماید: خدایا! شیطان وسوسه‌ها را در من القاء می‌کند؛ تو به جای وسوسه‌ها چیزهای خوب بگذار. به جای این‌که تمنّی کنم که نعمتی از کسی زائل شود که مصداق حسد است یا نقمتی بر کسی وارد شود یا زوال نعمت از کسی را آرزو کنم، یاد عظمت و بزرگی تو باشم و سرم را به این موضوع گرم کنم نه به آن چیزها. خیلی‌ها این‌طورند که برای دیگران آرزوهای بد می‌کنند. آن‌ها به خودشان ضرر می‌زنند. بعضی نسبت به دیگران سوء ظن دارند یا حسد می‌ورزند به این صورت که اگر ببینند خدا به آن‌ها نعمت داده، آرزوی زوال آن را می‌کنند.

این‌ها مصداق وسوسه‌ی شیطان است. انسان اگر گرفتار بیماری حسد باشد، خدا بدش می‌آید. اگر گرفتاری بیماری سوء ظن باشد، خدا بدش می‌آید. لذا امام علیه السلام می‌فرماید: خدایا! به جای این‌ها ذکر عظمت خودت را به قلب من القاء کن.

«وَ تَفَکُّراً فِی قُدْرَتِکَ»؛ فکر در قدرت و توان تو داشته باشم. این خوب است. من هر چه بیشتر در قدرت خدا فکر کنم، قدرت خدا برای من آشکارتر و روشن‌تر می‌شود و به تربیت ایمانم کمک می‌کند.

«وَ تَدْبِیراً عَلَى عَدُوِّکَ»؛ تو اعلام کردی که شیطان، دشمن آشکار شماست. او دشمن خدا هم هست. به جای حسد و سوء ظن و تمنّی و سایر چیزهایی که خوب نیست، ذکر عظمت و قدرت باشد. یکی از مصادیق کارهای خوبی که قائم مقام آن سه اخلاق بد است، این است «وَ تَدْبِیراً عَلَى عَدُوِّکَ»؛ فکر کنم چه کار کنم که وساوس شیاطین در من اثر نکنند. اگر در دل من وسوسه ایجاد می‌کنند، چگونه خودم را از این وسوسه خلاص کنم. در این فکر باشم. این فکر خوبی است و مقدّمه‌ی خیر است. ولی آن وساوس تا آخر عمر، انسان را بدبخت و بدبخت‌تر می‌کند.

Khoshvaght-Thaqalain (11)

حمد و شکر به جای گناهان زبانی

«وَ مَا أَجْرَى عَلَى لِسَانِی مِنْ لَفْظَهِ فُحْشٍ أَوْ هُجْرٍ أَوْ شَتْمِ عِرْضٍ أَوْ شَهَادَهِ بَاطِلٍ أَوِ اغْتِیَابِ مُؤْمِنٍ غَائِبٍ أَوْ سَبِّ حَاضِر وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ نُطْقاً بِالْحَمْدِ لَکَ»؛ به جای این‌که به دیگران فحش بدهم و حرف‌ها رکیک بزنم یا حرف‌های اهانت‌آمیز بزنم یا غیبت کنم یا به انسان حاضری اهانت کنم، حمد و سپاسگزاری در برابر نعمت‌های تو کنم. این وظیفه است. خدا گفته: «در برابر نعمت‌های من سپاسگزار باشید.»

امام صادق (صلوات الله و سلامه علیه) فرمودند: «سپاسگزاری و شکر، سه پایه دارد: اگر انسان بخواهد مصداق شکر را در خود فراهم کند باید این سه پایه را فراهم کند؛ اوّل: بدانیم و ببینیم که نعمت از طرف خداست؛ دیگران نداده‌اند؛ حاج محمّد تقی نداده است؛ بلکه نعمت را خدا داده است. اگر باور نکنیم که خدا می‌دهد، سپاسگزاری نمی‌کنیم. دوم: با زبان اظهار کنیم. سوم: نعمت خدا را در معصیت خدا خرج نکنیم.» اگر این سه پایه را فراهم کردیم، حمد و سپاس خدا را کرده‌ایم. حضرت علیه السلام فرمودند: به جای این‌که زبانم به گناه بچرخد، – چنان‌ که شیطان در دل من وسوسه می‌کند و می‌گوید بگو و به جای این‌که فحش بدهیم یا حرفی بزنیم که منجر به جدایی شود و خلاصه به جای همه‌ی گناهان زبانی، توفیق سپاس و شکرگزاری در برابر نعمت‌ها و عظمت خودت را بده.

«وَ إِغْرَاقاً فِی الثَّنَاءِ عَلَیْکَ»؛ در مقابل این همه عظمت و بزرگی تعریف خدا را بکنم.

«وَ ذَهَاباً فِی تَمْجِیدِکَ»؛ بزرگی تو را بیان کنم.

«وَ شُکْراً لِنِعْمَتِکَ»؛ نعمت‌هایت را سپاسگزاری کنم.

«وَ اعْتِرَافاً بِإِحْسَانِکَ»؛ اعتراف کنم که هم به من و هم به دیگران همه چیز داده‌ای.

«وَ إِحْصَاءً لِمِنَنِکَ»؛ نعمت‌هایی را که داده‌ای بشمارم.

درخواست کمک از خدا در دفع شرور

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لَا أُظْلَمَنَّ وَ أَنْتَ مُطِیقٌ لِلدَّفْعِ عَنِّی»؛ خدایا! تو قدرت داری از من دفع ظلم کنی. نکند من مورد ظلم قرار گیرم در حالی که تو قدرت دفاع از من را داری. خدا وعده داده: اگر به حرف من گوش دهید، من در این‌طور جاها به داد شما می‌رسم و به شما کمک می‌کنم؛ امّا اگر معصیت کردید، خود این‌ها یکی از بلاها و مصائبی است که در اثر معصیت پیش می‌آید. در اثر معصیت، مصیبت و بلا و دشمنی و ظلم پیش می‌آید. معصیت باعث می‌شود ظلم در جامعه شیوع پیدا کند و وقتی ظلم شیوع پیدا کرد، دودش به چشم همه می‌رود.

«وَ لَا أَظْلِمَنَّ وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى الْقَبْضِ مِنِّی». همان‌طور که می‌‌گویم خدایا! کاری کن که من مورد ظلم قرار نگیرم و کسی به من ظلم نکند، همان‌طور اگر من خواستم از خطّ بندگی خارج شوم و ظلم کنم، تو جلوی مرا بگیر و نگذار من ظلم کنم.

«وَ لَا أَضِلَّنَّ وَ قَدْ أَمْکَنَتْکَ هِدَایَتِی»؛ من گمراه نشوم و از راه بندگی تو منحرف نشوم در حالی که تو می‌توانی مرا هدایت کنی و به صراط مستقیم دعوت کنی.

دفع فقر

«وَ لَا أَفْتَقِرَنَّ وَ مِنْ عِنْدِکَ وُسْعِی». تو دارای مطلق و غنی مطلق هستی. هر کس هر چه دارد، از تو دارد. مقدّمات فقر را  از من دور کن. فقر یکی از مسایل خیلی خطرناک است. نوع دوم که در خط بندگی نیستند، اگر مبتلا به فقر شوند، از خط خارج می‌شوند. جمله‌ی  «کَادَ الْفَقْرُ أَنْ یَکُونَ کُفْراً»[۱۴] مخصوص آن‌هاست که اگر فقیر شوند، تن به هر کار حرامی و هر ظلمی می‌دهند.

می‌گفتند: سابقاً وقتی شهربانی تهران اعلامیّه صادر می‌کرد که پنج شش مفتّش لازم داریم، چند ماه صبر می‌کردند تا کم کم کسی پیدا شود. مردم به سمت این شغل نمی‌رفتند و می‌‌گفتند: «حرام است؛ ظلم است.» مّا زمان شاه ساواک وقتی اعلام می‌کرد که چند تا کارمند می‌خواهیم چند برابر می‌آمدند و از میان آن‌ها انتخاب می‌کردند. فقر باعث می‌شود انسان به سمت ساواک هم برود و جاسوسی هم بکند. فقر این‌طور است. بنابراین کسانی که در ایمان ضعیف هستند، باید این‌طور دعا کنند: «خدایا! ما را به فقر مبتلا نکن تا مابدا در اثر ابتلاء به فقر گرفتار مشاغل حرام شویم و کم کم ایمان‌مان را از دست بدهیم.»

دفع طغیان ثروت

«وَ لَا أَطْغَیَنَّ وَ مِنْ عِنْدِکَ وُجْدِی»؛ اگر من دارایی داشته باشم که البتّه تو داده‌ای، موجب طغیان نشود. نوعاً ثروت موجب طغیان می‌شود. کم هستند افرادی که خدا به آن‌ها نعمت ثروت داده باشد و طغیان نکرده باشند. ماهیّت ثروت طغیان‌آور است الّا «مَنْ عَصَمَهُ اللَّه‏».[۱۵] لذا نوع آدم‌های خوب از طبقه‌ی پایین هستند. در طبقه‌ی بالا هر چه بخواهی، انسان بد پیدا می‌شود. هر چه ظالم و دزد و ستمگر و غاصب است، آن جاهاست. لذا اگر خدا به انسان ثروتی داد، قبلش باید دعا کند که سر به طغیان نزند و او را از بندگی خدا منحرف نکند.

طلب عفو

«اللَّهُمَّ إِلَى مَغْفِرَتِکَ وَفَدْتُ وَ إِلَى عَفْوِکَ قَصَدْتُ وَ إِلَى تَجَاوُزِکَ اشْتَقْتُ». انسان در اثر غفلت خیلی از وظایفی را که خدای متعال به او محوّل کرده است، زیر پا می‌گذارد. اکثر مردم این‌طورند. اکثر مردم وظیفه‌شناس نیستند و باتقوا سر و کار ندارند و طبق میل خود کار می‌کنند. نتیجه‌ی این نوع زندگی و رفتار آن است که خیلی از واجبات ترک می‌شود و خیلی از گناهان و محرّمات انجام می‌گیرد؛ یعنی انسان به خدا بدهکار می‌شود. وقتی متوجّه شد که چه غلطی کرده و نباید این کارها را می‌کرد، باید از خدا عذرخواهی کند و بگوید: «خدایا! مرا ببخش و از گناهان من درگذر.» چون او حق خدا را زیر پا گذاشته است. اطاعت فرمان خدا و مراعات تقوا یکی از حقوق واجب پروردگار متعال است. اگر این حق را زیر پا گذاشتم و حرمت خدا را مراعات نکردم، تجاوز و گناه کرده‌ام؛ پس باید از خدا عفو بخواهم و عذرخواهی کنم و تصمیم بگیرم دیگر این کارها را  نکنم.

«وَ بِفَضْلِکَ وَثِقْتُ»؛ اطمینان دارم که فضل و کرم تو دستگیر من خواهد بود.

«وَ لَیْسَ عِنْدِی مَا یُوجِبُ لِی مَغْفِرَتَکَ»؛ اگر گناهی داشته باشم، عملی ندارم که سزاوار غفران و آمرزش تو باشم. فقط این فضل و کرم و احسان توست که اگر منحرف شدم، مرا ببخشی.

«وَ لَا فِی عَمَلِی مَا أَسْتَحِقُّ بِهِ عَفْوَکَ»؛ عملی ندارم که در اثر آن، استحقاق عفو و گذشت تو را داشته باشم.

«وَ مَا لِی بَعْدَ أَنْ حَکَمْتُ عَلَى نَفْسِی إِلَّا فَضْلُکَ»؛ من خودم را محکوم کردم و صادقانه حرف زدم و گفتم که بد کردم. استحقاق بدی و عذاب را دارم. امّا فضل و کرم تو در چنین مواردی هم کار می‌کند. (مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام)

«فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ تَفَضَّلْ عَلَیَّ»؛ آن‌جا که موضع تفضّل و لطف خداست، باید از خدا خواست که با احسان و تفضّلش رفتار کند، نه با عدالتش.

زبان هدایت

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى». زبان یکی از عضوهای بسیار مفید و ضروری زندگی انسان است. زبان هر چیزی می‌تواند بگوید. می‌تواند حرف بد بزند؛ می‌شود مردم را با این زبان گمراه کرد یا دعوت به گناه و انحراف و ضلالت کرد. خدایا! این زبان را که به من داده‌ای، در مسیری که باید خرج شود، خرج کن. یکی از آن مسیرها هدایت است. مردم را با این زبان به راه بندگی تو هدایت کنم. مبادا مردم را به گناه دعوت کنم. مبادا  کسی را از خطّ بندگی تو منحرف کنم.

الهام تقوا

«وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى». تقوا یکی از ضروری‌ترین مقدّمات هدایت است. بدون تقوا هدایت وجود ندارد. می‌فرماید: «خدایا به من الهام کن و در دلم بینداز که تقوا را در زندگی‌ام مراعات کنم.» خیلی‌ها تقوا به دل‌شان الهام نشده و بیرون دل‌شان است؛ لذا آن را رعایت نمی‌کنند. آن‌ها آیات تقوا را می‌خوانند، روایات را هم می‌خوانند، امّا خودشان عمل نمی‌کنند و در رفتارشان اثر نمی‌کند؛ چون به دل‌شان اثر نکرده است. می‌فرماید: خدایا انجام تقوا را که یکی از مقدّمات ضروری هدایت است، الهام کن تا من نه از بیرون دل بلکه در دل، ندای تقوا را بشنوم.

بهترین اعمال

« وَ وَفِّقْنِی لِلَّتِی هِیَ أَزْکَى»؛ مرا به بهترین راهی که به نظر تو پسندیده و پاک‌تر است، هدایت کن؛ یعنی راه بندگی و اطاعت فرمان تو.

«وَ اسْتَعْمِلْنِی بِمَا هُوَ أَرْضَى»؛ به من توفیق بده عملی را که بیشتر مورد پسند و رضایت توست، انجام دهم. حتّی کار خوب نه، بلکه کار خوب‌تر. همّت باید این باشد. انسان با اعضاء و جوارحی که خدا داده، باید کار خوب و خوب‌تر را انجام دهد. خدایا! اگر بخواهم با اعضاء کار کنم، کار خوب‌تر را انجام دهم که بیشتر استفاده کنم؛ نه کار خوب و نه کار بد.

بهترین راه

« اللَّهُمَّ اسْلُکْ بِیَ الطَّرِیقَهَ الْمُثْلَى»؛ بهترین و بافضیلت‌ترین راه را به من نشان بده و مرا وارد آن راه کن. آن راه، طبق معرّفی خود خدا خطّ بندگی در برابر فرمان خود خداست. توفیق بده من وارد آن شوم.

«وَ اجْعَلْنِی عَلَى مِلَّتِکَ أَمُوتُ وَ أَحْیَا»؛ کاری کن در طول حیات در دین تو زندگی کنم و لحظات مردن هم زیر سایه‌ی همان دین باشم. لحظه‌ای از آن دینی که تو توسّط خاتم انبیاء صل الله و علیه و آله و سلم  آورده‌ای جدا نشوم. خیلی‌ها برهه‌ی زیادی از زندگی را در سایه‌ی دین زندگی کردند، امّا اواخرش گمراه شدند. آن‌ها کم نبودند و حالا هم کم نیستند کسانی که جبهه‌ رفته‌اند امّا اکنون بی‌دین شده‌اند.

میانه‌روی

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ مَتِّعْنِی بِالاقْتِصَادِ». در انسان ثروت زیاد می‌خواهد. دلش می‌خواهد خرج‌های زیاد کند و هر چه دلش می‌خواهد بخرد، بخورد، بپوشد، و استفاده کند. این خواست نفس امّاره است. عمر انسان را تلف می‌کند و انسان را زود می‌میراند. چون خوردن زیاد خطرناک است. فرموده‌اند: «مَتِّعْنِی بِالاقْتِصَادِ»؛ مرا میانه‌رو قرار بده؛ نه زیاد و نه کم. در خوردن مقتصد باشم؛ در پوشیدن مقتصد باشم؛ در خانه مقتصد باشم. خلاصه هر چیزی که در زندگی لازم است، حدّ وسط آن را بده نه مرحله‌ی بالا که نفس امّاره می‌خواهد. معنای اقتصاد همین است. امیر الؤمنین (علیه الصّلاه و السّلام) در خطبه‌ی همّام فرمودند: «مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ»؛ اقتصاد به صورت لباس درآمده است؛ سر تا پای متّقین را اقتصاد گرفته و همه چیزشان تحت اقتصاد و میانه‌روی است و اهل توسّطند. آن‌ها در هیچ بعدی از ابعاد زندگی، اسراف نمی‌کنند و زیاده از حد ندارند؛ چون خدا بدش می‌آید. نفس امّاره چاق می‌شود و دیگر به انسان سواری نمی‌دهد.

اهلیّت صواب و هدایت‌گری

«وَ اجْعَلْنِی مِنْ أَهْلِ السَّدَادِ». سداد یعنی صواب. من آدمی باشم که حرفم صواب باشد نه خطا؛ عملم مصداق صواب باشد نه خطا؛ عقایدم مصداق صواب باشد نه خطا. این بزرگ‌ترین سرمایه‌ای است که خدا در اثر داشتن آن صفات به انسان عنایت می‌کند.

«وَ مِنْ أَدِلَّهِ الرَّشَادِ». وقتی خدا این‌ها را به انسان داد، تازه او را مکلّف می‌کند که: «حال که این صفات را به تو داده‌ام، برو دنبال دیگران که ندارند و آن‌ها را هم هدایت کن. پس آن‌ها را هم به داشتن صفاتی که به تو گفته‌ام و داده‌ام، دعوت کن.» خدا به تو چه داده؟ «وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى وَ اسْتَعْمِلْنِی بِمَا هُوَ أَرْضَى». این‌ها را به دیگران هم بگو و آن‌ها را به همین نقطه و همین خط دعوت کن. وقتی خدا چیزی به انسان می‌دهد، فقط به خودش نمی‌دهد؛ چون تنها خودش که در جامعه نیست. دیگران هم انسانند. خدا نعمت هدایت و سایر خوبی‌ها را برای همه‌ی بنده‌هایش خواسته است. اگر به یکی داد، مأمورش می‌کند که به دیگران هم بدهد.

امام علیه السلام می‌فرماید: کاری کن که من از «أَدِلَّهِ الرَّشَادِ» باشم. «أَدِلَّه» جمع «دلیل» است؛ یعنی راهنمای هدایت نسبت به دیگران باشم. دیگران را هم دعوت کنم به همین حرف‌هایی که تو به من یاد دادی و گفتی که از خدا بخواه تا موفّق به عمل به آن‌ها شوم. هیچ‌کدام از حرف‌های خدا ذهنی نیست. خدا بدش می‌آید که انسان حرف‌های خوب را در کتابخانه‌ی ذهنش ذخیره کند. اوّل به ذهن می‌آید و انسان یاد می‌گیرد؛ بعد عمل می‌کند؛ بعد با زبان به دیگران یاد می‌دهد.

«وَ مِنْ صَالِحِ الْعِبَادِ». در اثر داشتن این صفات، در اثر الهام تقوا، در اثر انجام کارهایی که خیلی خیلی مورد پسند خداست، در اثر این‌که عقاید و اعمالش هدایت است، از عباد صالحین قرار می‌گیرد. می‌فرماید: خدایا! با دادن این صفات مرا از عباد صالحین قرار بده؛ مرا از بنده‌های شایسته خودت قرار بده که در نماز مأمور کرده‌ای به عباد صالحین سلام کنیم. چون آن‌ها زحمت کشیده و تقوا را مراعات کرده‌اند و عبد صالح خدا شده‌اند. خدا می‌فرماید: به احترام آن‌ها جایزه‌شان این است که به آن‌ها سلام کنید.

سعادت آخرت

«وَ ارْزُقْنِی فَوْزَ الْمَعَادِ». کسی که این صفات را دارد، دنیایش آباد است؛ آخرتش هم آباد است. در معاد سعادتمند است و به آنچه خدای متعال وعده داده، خواهد رسید. چون وعده‌های خدا برای آن‌هاست نه برای کسانی که از این خط خارجند.

«وَ سلَامَهَ الْمِرْصَادِ». خدا در قرآن فرمود: «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ»؛[۱۶] خدا در کمین بنده‌ها و مواظب همه است. چشمش همه را می‌بیند. هیچ‌کس نیست که از منظر خدای متعال غایب باشد. پشت پرده، بیرون پرده، دور و نزدیک، همه را زیر نظر دارد. هر کس هر کاری بکند، او شاهد است. لذا امیر المؤمنین (علیه الصّلاه و السّلام) فرمود: «وقتی به خلوت هم می‌روی که کسی نیست، گناه نکن؛ کسی که تو را می‌بیند، فردای قیامت خودش حاکم قضاوت است.» و می‌گوید خود من دیدم. بنابراین نه در جلوت و نه در خلوت نباید برخلاف فرمان خدا کاری کنیم. وقتی خدا در مرصاد است، می‌بیند که انسان چه می‌کند. وقتی اهل تقوا بود و از عباد صالحین بود و این صفات را در خود ایجاد کرد، در قیامت هم «نونش تو روغن» است.

Khoshvaght-Thaqalain (8)

جایگزینی صفات بد با خوب

«اللَّهُمَّ خُذْ لِنَفْسِکَ مِنْ نَفْسِی مَا یُخَلِّصُهَا». خدایا! از صفت‌های بدی که من دارم، هر کدام را که بد است و نمی‌پسندی، از من بگیر و به جایش از آن صفت‌های خوب بگذار. کسانی که وارد راه می‌شوند، همه دارای صفت‌های منفی هستند. خدایا! اگر من وارد خطّ بندگی شدم، صفت‌های منفی را که همراه من است، بگیر و به جای آن، صفت‌های خوبی که دوست داری، بگذار. عیب‌هایی را که موجب ناخالصی من است، از من بگیر.

«وَ أَبْقِ لِنَفْسِی مِنْ نَفْسِی مَا یُصْلِحُهَا»؛ چیزهایی را که به صلاح نفس من است، نگه‌ دار و در من باقی بگذار. اگر صفت‌های خوبی است، باقی گذار؛ ولی صفات منفی را بردار و به جای آن، صفت بهتر بگذار.

«فَإِنَّ نَفْسِی هَالِکَهٌ أَوْ تَعْصِمَهَا»؛ اگر این کار را نکنی، نفس من هلاک شده؛ چون صفات و کارهای بد آن را از بین می‌برد. مگر این‌که تو از لغزش در راه گناه و کارهایی که نمی‌پسندی، حفظش کنی. (مدرسه‌ی حضرت صاحب الأمر (عج) ۱۷/ ۱۰ /۸۳)

درد دل با خدا

«اللَّهُمَّ أَنْتَ عُدَّتِی إِنْ حَزِنْتُ». چون اکثر جامعه‌ی بشری بدند و دارای افعال و صفات بدند و از آزادی که خدا به آن‌ها داده سوء استفاده می‌کنند، مشکلاتی برای سایرین فراهم می‌کنند. هر کس در حدّ قدرت خودش؛ یکی می‌کُشد؛ یکی می‌دزدد و دیگری به ناموس مردم تجاوز می‌کند. این‌ها مشکلاتی است که دامن‌گیر افرادی می‌شوند که ضعیف‌ترند. اوّلین اثر این کارها این است که آن طرف، غمگین می‌شود و غم و غصّه دلش را فرا می‌گیرد. انسان‌ها وقتی مبتلا به غم و غصّه می‌شوند، دو جورند؛ بعضی‌ها مقابله به مثل می‌کنند و طرف دیگر را می‌زنند. امّا دست بعضی‌ها دیگر باز نیست و طبق دستور خدا باید عمل کنند و چون شرایط فراهم نیست، سکوت می‌کنند. امّا غم و غصّه به آن‌ها فشار می آورد.

امام علیه السلام می‌فرماید: «اگر غم و غصّه‌ای در اثر این کارها به تو فشار آورد، اوّلین ذخیره برای آزادی از این غم و غصّه خداست. برو پیش او و غم و غصّه‌ات را به او بگو؛ دلت خالی می‌شود.» امّا به دیگران نگو. دیگران دو جورند؛ گاهی دوست تو هستند و گاهی دشمن تو. اگر دشمن تو باشند، خوشحال می‌شوند و اگر دوست باشند، غمگین و متأثّر می‌شوند. حضرت یعقوب علیه السلام وقتی یوسفش از دستش رفت، گفت: «إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنی‏ إِلَى اللَّهِ»؛[۱۷] غم و غصّه‌ام را به خدا می‌گویم؛ به دیگران نمی‌گویم. پس اوّل باید به او گفت.

از تو، نه از خلق تو

«وَ أَنْتَ مُنْتَجَعِی إِنْ حُرِمْتُ». گاهی خدا نعمت‌هایش را به دست افراد دیگر به ما می‌رساند و روزی انسان را به دست انسان‌های دیگر می‌رساند. بعضی از آن‌ها گاهی به انسان می‌دهند و گاهی نمی‌دهند و مثلاً می‌گویند: «چون دیروز آمدم فلان جا و جلوی من بلند نشدی، پس، نمی‌دهم.» یا «چون فلان روز آمدم و آن کار را خواستم و تو نکردی، پس، نمی‌دهم.» این‌گونه او را محروم می‌کنند و خیری را که می‌شود به دست او برساند، نمی‌رساند. در این شرایط باید چه کنیم؟ مثلاً رفتیم شیر بخریم ولی به ما که رسید، گفتند: «تمام شد.» در این‌جا محروم شده‌ایم. چه کنیم؟ نوعاً مردم دعوا می‌کنند و فحش و زد و خورد راه می‌اندازند. امّا نه. خدایا! او مرا محروم کرد ولی خزانه دست توست. از تو باید خواست. در این صورت نه دعوا پیش می‌آید، نه فحش کاری و نه صفات بد. اگر دیگران مرا محروم کردند، تو، همه چیز من هستی؛ از تو می‌خواهم و تو هم می‌دهی.

«وَ بِکَ اسْتِغَاثَتِی إِنْ کَرِثْتُ». اگر به من ظلم کردند، از تو دادخواهی می‌کنم.

«وَ عِنْدَکَ مِمَّا فَاتَ خَلَفٌ»؛ اگر چیزی از دستم رفت، گاهی فرزند انسان از دنیا می‌رود؛ گاهی ورشکسته می‌شود؛ گاهی چیزی از دستش می‌رود؛ این چیزی که از دستش رفته، به جایش نزد خدا خیلی چیزها هست؛ انسان از او می‌خواهد.

صلاح من دست توست

«وَ لِمَا فَسَدَ صَلَاحٌ»؛ آن کارهای من که فاسد است یا صفات من که فاسد است یا روحیات و اخلاقیات من که فاسد است، صلاحش نزد توست. تو هم می‌دانی کدامش بد است و کدامش خوب؛ و هم می‌توانی بد را به خوب تبدیل کنی. این کار، کار توست و از تو برمی‌آید. اگر متکبّرم، متواضع شوم. اگر حسودم، خیرخواه و مصلحت ‌اندیش دیگران شوم. صلاح و اسباب تبدیل این‌ها به صلاح، در اختیار توست.

عزم بر تغییر بدی‌ها

«وَ فِیمَا أَنْکَرْتَ تَغْیِیرٌ». آدم‌ها چند جورند؛ بعضی اصلاً در راه نیستند و آزادند. بعضی در راه هستند و جلو رفته‌اند و مشغول کار خودشان هستند. کسانی که وسط هستند و تازه وارد شده‌اند، خیلی چیزها را باید عوض کنند. انسان قبل از تکلیف، مکلّف نبوده تا خودش را تغییر دهد و هر طور که دلش خواسته، گفته و به هر چیزی که دلش خواسته، نگاه کرده و هر چه را دلش خواسته، انجام داده است. انسان قبل از تکلیف، همه‌ی این‌ها را انجام داده و اکنون مکلّف شده است. آن کارها برایش عادت شده است و حال بناست که رفتارهایی را که مطلوب و محبوب خدا نیست، عوض کند.

این انسان نباید در چمدان را ببندد، چون هنوز سرش خالی است و مدام باید در آن بریزد و پٌرش کند. به این صورت که هر چیزی را که خدا گفت: «باید عوض کنی»، بگوید: «چشم!» خدا می‌خواهد انسان تشریعی را درست کند. اگر انسان بخواهد خودش را ببندد و ثابت نگه دارد و بگوید: «نه، تغییر نمی‌کنم»، پس انسانی که محبوب خداست نخواهد بود. بنابراین کسی که تازه وارد کار شده، خیلی از چیزهایی که نباید با او باشد، هست. باید آن‌ها را یکی یکی طبق دستور خدا عوض کند. «وَ فِیمَا أَنْکَرْتَ تَغْیِیرٌ»؛ خدایا! فکر نکنی من رفتارها و صفاتی را که دارم، محکم نگاه داشته‌ام و تغییرش نمی‌دهم. هر کدام را که تو نمی‌پسندی، بگو تا عوضش کنم. اگر تواضع ندارم و توقّع دارم که مردم به من سلام کنند و توقّع دارم که بالای مجلس بنشینم، و تو این‌ها را قبول نداری و می‌گویی: مؤمن کسی است که وقتی وارد مجلس شد، هر کجا جا بود بنشیند، پس من خودم را عوض می‌کنم و متواضع می‌شوم.

هر صفت و کار بد که خدا بدش می‌آید، مورد انکار خداست و من باید در چمدان را باز بگذارم و آن را طبق دستور شرع تغییر دهم. بناست آهسته آهسته به طرف جلو حرکت کنیم و اصلاح شویم. وضع سابق کودکی را باید عوض کنیم و تغییر دهیم. باید هر چیزی را که در رساله نوشته بد است، در خودمان تغییر دهیم؛ إن‌شاء‌الله. خیلی هم نباید ناراحت شویم. امام صادق علیه السلام با این‌که خودشان عیب نداشتند به خاطر این‌که امام ما بودند و به ما یاد بدهند، فرمودند: «أَحَبُّ إِخْوَانِی إِلَیَّ مَنْ أَهْدَى إِلَیَّ عُیُوبِی»؛[۱۸] بهترین برادران من کسی است که عیب‌های مرا به من بگوید. ایشان علیه السلام عیبی نداشتند ولی برای این فرمود که ما شیعیان عیب زیاد داریم. اگر کسی عیب ما را گفت، بدمان نیاید؛ بلکه از او تشکّر کنیم. چون ما را اصلاح می‌کند. اگر او عیب مرا نگوید و من هم آن را تغییر ندهم، اصلاح نمی‌شوم. (مدرسه‌ی حضرت صاحب الأمر (عج) ۲۴/۱۰/۸۳)

عافیت قبل از بلا

«فَامْنُنْ عَلَیَّ قَبْلَ الْبَلَاءِ بِالْعَافِیَهِ». گاهی در زندگی تیر بلا به بعضی می‌خورد و به بعضی نمی‌خورد. بعضی راحتند و بعضی گرفتار غم و غصّه‌اند. بعضی مریضند و بعضی سالم. بعضی را دشمن اذیّت می‌کند و بعضی راحتند. همه یکسان نیستند. خدایا! قبل از این‌که بلا به طرف من آید، نعمت عافیت و سلامت از همه‌ی مصیبت‌ها را به من بده.

کفایت قبل از درخواست

«وَ قَبْلَ الْطَّلَبِ بِالْجِدَهِ»؛ و قبل از این‌که من فقیر شوم و احتیاج به مسائل مادّی پیدا کنم و از تو بخواهم، تو خودت به اندازه‌ی کفایت به من بده.

هدایت قبل از گمراهی

«وَ قَبْلَ الضَّلَالِ بِالرَّشَادِ»؛ و قبل از این‌که عوامل گمراه کننده به طرف من بیایند و مرا از تو گمراه کنند، تو خودت به راهی که دوست داری هدایتم کن.

کفایت در مقابل آدم‌های بد

«وَ اکْفِنِی مَئُونَهَ مَعَرَّهِ الْعِبَادِ». بنده‌های تکوینی خدا که در خطّ تقوا نیستند، اسباب اذیّت و آزار دیگران را فراهم می‌کنند. این را «مَعَرَّهِ الْعِبَادِ» می‌گویند. آن ضررها و ناراحتی‌هایی را که از طرف آدم‌های بد می‌آیند، خودت کفایت کن و کاری کن ناراحتی آن‌ها عائد من نشود. همسایه‌ی بد هست؛ رفیق بد هست؛ شریک بد هست؛ آدم‌های گردن کلفت هستند که حرفی را قبول نمی‌کنند. خدایا! کاری کن شرّشان به طرف من نیاید.

امنیّت قیامت

«وَ هَبْ لِی أَمْنَ یَوْمِ الْمَعَادِ». آنچه گفته شد برای دنیاست، زودگذر است. آنچه که اهمّیّت زیادتری دارد و همیشه هست، برنامه‌ی روز قیامت است. کاری کن علاوه بر این‌که در دنیا این کارها را درباره‌ی من انجام دادی، در قیامت هم از عذاب جهنّم در امان باشم. امان نامه‌ای بده که بگوید: «این شخص بهشتی است.» إن‌شاء‌الله.

توفیق ارشاد صحیح

«وَ امْنَحْنِی حُسْنَ الْإِرْشَادِ». ارشاد یعنی این‌که انسان دیگران را به راه رشد و صلاح دعوت کند. بعضی می‌خواهند این کار را بکنند، امّا نمی‌توانند؛ چون زودرنج هستند و خسته می‌شوند و رها می‌کنند. عصبانی می‌شوند و با این‌که می‌خواهند دیگران را ارشاد کنند، نمی‌توانند از عهده‌ی این کار برآیند. امام علیه السلام می‌فرماید: «خدایا! نعمتی بده که بتوانم دیگران را خوب ارشاد کنم. مقدّمات و عوامل لازم را به من بده که بدانم چطور حرف بزنم، چه بگویم، با چه کسی بگویم، کی بگویم، کجا بگویم. خدایا! این‌ها را به عنوان نعمت بزرگت به من ببخش تا بتوانم کاری کنم که دیگران را به راه بندگی و هوایت بکِشم و دعوت کنم.»

توفیق بهترین کارها

«وَ وَفِّقْنِی إِذَا اشْتَکَلَتْ عَلَیَّ الْأُمُورُ لِأَهْدَاهَا». گاهی پیش پای انسان راه‌هایی و کارهایی پیش می‌آید. نوع مردم همین‌طور مشغول می‌شوند و از دم، کارهایی را انجام می‌دهند. امام علیه السلام به انسان تعلیم می‌دهد که راه‌ها از نظر جلب رضایت پروردگار متعال و از نظر انطباق با هدایت الهی و اسلامی مختلفند. انسان توفیق پیدا کند آنچه را بیشتر منطبق با هدایت الهی است، انجام دهد و سراغ کارهای دیگر نرود.

«وَ إِذَا تَشَابَهَتِ الْأَعْمَالُ لِأَزْکَاهَا»؛ هرگاه چند عمل شبیه به هم شد و نفهمیدم کدامش بهتر است، توفیق بده آنچه را پاکیزه‌تر است و بیشتر مورد لطف و عنایت توست، انجام دهم.

پذیرش بهترین مذهب

«وَ إِذَا تَنَاقَضَتِ الْمِلَلُ لِأَرْضَاهَا». انسان در جامعه زندگی می‌کند. تا به حال در جامعه این‌طور بوده که انواع و اقسام دین‌ها و مذهب‌ها هست. هر کدام از انسان‌ها و هر جمعیّتی دنبال یکی از این دین‌ها و مذاهب حرکت می‌کنند. همین الآن در این‌جا یهودی هست، مسیحی هست، بهایی هست، درویش هست، شیخی هست. وقتی انسان بخواهد دین و مذهبی انتخاب کند، باید ببیند کدامش مورد پسند و رضایت خداست تا آن را انتخاب کند؛ نه این‌که سرش را پایین بیندازد و وارد یکی از این‌ها بشود. باید ببیند کدامش طبق دستور خداست تا آن را انتخاب کند و به عنوان دین تا آخر عمر دنبالش حرکت کند.

کفایت معیشت

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ تَوِّجْنِی بِالْکِفَایَهِ». بعد مادّی انسان قوی‌تر از بعد معنوی اوست. انسان همیشه به دنبال مادّیات است و انسان در مادّیات حد یَقِفی برای خود قائل نیست و هر چه گیرش بیاید، باز هم بیشتر می‌خواهد. این حالت، مشکلاتی ایجاد می‌کند. انسان باید اندازه‌ای داشته باشد. نباید به دنبال هر قدر که دلش می‌خواهد، برود. انسان با این تعقیب به چاله چوله‌های جهنّم می‌افتد. بهترین راه، قدر کفایت است؛ یعنی انسان به اندازه‌ای داشته باشد و به اندازه‌ای تلاش کند که لازم دارد و زندگیش را تأمین می‌کند؛ و الّا این شکم و نفس امّاره به این مقدار قانع نیست و هر چه پیدا کند، می‌گوید بیشتر می‌خواهم.

در زندگی چه نیازی داری؟ نیاز واقعی نه نیاز کاذب. نیاز دو جور است: گاهی نیاز کاذب است طوری که انسان دنیا را هم ببلعد، سیر نمی‌شود؛  گاهی نیاز واقعی است. انسان چقدر غذا می‌‌خواهد؟ چه نوع غذا می‌خواهد؟ انواع و اقسامش چه مقدار لازم و ضروری است؟ لباس هم همین‌طور؛ مسکن هم همین‌طور؛ تمام ارتباطات زندگی همین‌طور. مقداری که لازم است، باید باشد؛ امّا بیشتر از آن مقدار، نه. اگر به دنبالش برویم، خطرناک است. دل انسان خیلی چیزها می‌خواهد. اگر بپذیرد، آن وقت باید دنبال درآوردنش برود. اینجاست که خطر پیش می‌آید.

«کفایت» یعنی این‌که هر چه نیاز دارم، به اندازه‌ی کفایت باشد. نیاز شکمی، شهوی، لباس، خانه، زیارت، دکتر و دوا، گاهی مهمانی دادن بسته به شأن، تمام این‌ها جزء نیازها ولازم است. امّا این‌که دلم می‌خواهد یک باره ده هزار نفر را دعوت کنم، نه. کفایت یعنی مقدار لازم و هر چقدر لازم است. این مقداری را خدای متعال ضامن شده که برساند. امّا آنچه که دل من می‌خواهد، نه. این خطرناک است. همه‌ی انسان‌ها را همین «دلم می‌خواهد» به چاله انداخته است؛ و الّا اگر مردم به حدّ کفایت اکتفا کنند و بیش از آن مقداری که لازم است، بلند پروازی نکنند و از حدّشان پا درازتر نکنند، خیلی از مشکلات پیش نمی‌آید و زندگی هم خیلی آسان‌تر و راحت‌تر می‌شود.

تدبیر معیشت

«وَ سُمْنِی حُسْنَ الْوِلَایَهِ». وقتی انسان کفایت بخواهد، یک مشکل دیگر هم هست. خدا به بعضی‌ها به اندازه‌ی کفایت می‌دهد امّا در اثر سوء تدبیر در زندگی کم می‌آورند. سوء تدبیر در خیلی از زندگی‌ها هست؛ اسراف هست؛ انسان پایش را بیش از اندازه‌ی گلیمش دراز می‌کند و کم می‌‌آورد؛ خرج‌هایی می‌کند که لازم نیست و قهراً کم می‌آورد.

Khoshvaght-Thaqalain (13)

هدایت در تدبیر معیشت

«وَ هَبْ لِی صِدْقَ الْهِدَایَهِ». در تمام این اوضاع، هدایت پروردگار متعال اندازه و حد را تعیین می‌کند. اگر خدای متعال به انسان نعمت هدایت بدهد، انسان همه‌ی این‌ها را می‌فهمد و درست انجام می‌دهد. آن وقت ولخرجی نمی‌کند؛ خرج بی‌مورد نمی‌کند؛ اندازه را نگه می‌دارد؛ لذا هم شأنش تأمین می‌شود و هم نیازهای واقعی زندگی‌اش. امّا اگر این از خط خارج شود، مشکلات پیش می‌آید.

«وَ لَا تَفْتِنِّی بِالسَّعَهِ». کسی که ثروتش زیاد است، دلش می‌خواهد باز هم توسعه بدهد، دچار امتحان و آزمایش می‌شود. مشکلات پیش می‌آید. نیاز هر چه هست، همان مقدار. امّا هر چه دلم می‌خواهد، نه. خدا «دلم می‌خواهد» را اجازه نمی‌دهد؛ چون سر از جاهای دیگر درمی‌آورد. هر اندازه نیازی داری، متناسب با نیاز و متناسب با شأنی که در عرف برایت پیدا می‌شود، همان. امّا اگر بالاتر بپری، خطری پیش می‌آید.

فراغت مفید

«وَ امْنَحْنِی حُسْنَ الدَّعَهِ». اغلب انسان‌ها در طول زندگی گرفتارند و راحتی، آزادی و آسایش ندارند. منشأ گرفتاری‌ها از بالاست؛ مربوط به سلاطین و خلفا و کسانی است که دست‌اندرکار اداره‌ی دنیا هستند. آن‌ها برای مردم گرفتاری و مشکلات فراهم می‌کنند یا این‌که خود انسان برای خودش گرفتاری فراهم می‌کند و کاری که می‌کند به عاقبتش فکر نمی‌کند؛ لذا به چاله می‌افتد و گرفتار می‌شود. وقتی گرفتار شد، باید وقت و عمرش را صرف حل مشکلات کند. لذا آسایش و راحتی ندارد. اگر انسان گرفتار شود، خطر بزرگی برایش پیش می‌آید، چون نمی‌تواند فکر کند و ببیند چه باید بکند و کجا باید برود. گرفتاری‌ها به او مهلت نمی‌دهد و لذا از بین می‌رود.

امام ع در دعا می‌فرماید: از خدا بخواه که فرصت به تو بدهد تا همیشه گرفتار نباشی. این‌که اسلام دستور به هشت ساعت کار داده و بقیه را آزاد گذاشته، به خاطر همین فرصت است که انسان همیشه گرفتار نباشد. بعضی‌ها مشغله‌شان زیاد است و وقت خواب هم گرفتارند. نه روز فرصت دارند و نه شب. همیشه ذهن‌شان مشغول و ناراحت است. این عذاب و بلایی است که اغلب، انسان به دست خودش فراهم می‌کند و گاهی هم دیگران برای انسان فراهم می‌کنند. کسانی مثل ستمگران، ظالمان، کسانی که اجیرند، کسانی که قلم به دست هستند و کسانی که زبان‌شان از دشمنان اسلام است هم گاهی برای انسان گرفتاری و مشغله فراهم می‌کنند. ولی غالب آن به دست خود انسان است. امام ع می‌فرماید: خدایا! کاری کن که من فرصت داشته باشم و آرامش و آسایش داشته باشم که بتوانم در این آرامش و آسایش، به فکرهایی بپردازم که به درد زندگی آینده‌ام می‌خورد.

«وَ لَا تَجْعَلْ عَیْشِی کَدّاً کَدّاً». گاهی زندگی انسان دچار عسرت و سختی می‌شود و انسان قدرت تأمین نیازهای اوّلیه‌ی زندگی‌اش را ندارد. این هم فرصت فکر کردن و فرصت فراغت را از انسان می‌گیرد؛ چون ذهنش دائماً مشغول تأمین نیازهای مادّی و مالی است.

«وَ لَا تَرُدَّ دُعَائِی عَلَیَّ رَدّاً»؛ این دعاها و خواسته‌هایی را که داشتم، رد نکن. این‌ها را به من بده؛ این‌ها مسائل اساسی زندگی است. «فَإِنِّی لَا أَجْعَلُ لَکَ ضِدّاً»؛ من به خداوند تو و توحید تو ایمان دارم. برای تو شریکی قائل نیستم که ضد تو باشد تا در اثر شریک قائل شدن برای تو، مرا رد و طرد کنی.

«وَ لَا أَدْعُو مَعَکَ نِدّاً»؛ این‌که من خدایی غیر از تو قبول ندارم و برای تو شریک قائل نیستم و تو را به وحدانیت می‌پذیرم، مقدمات مثبتی است.

دوری از اسراف

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ امْنَعْنِی مِنَ السَّرَفِ». یکی از صفات بد انسان‌ها اسراف و تبذیر است. اسراف و تبذیر در اسلام از جمله گناهان کبیره شمرده شده است. اگر انسان بیشتر از اندازه‌ی نیاز مصرف کند، حرام است. نعمت خدا دور ریخته می‌شود و نتیجه این می‌شود که برای عده‌ای کم می‌آید. هر کس به اندازه‌ی خودش هر چقدر نیاز دارد، مصرف کند؛ امّا بیشتر از نیاز، نه. اگر یک قاچ از سیب را بخوری و بقیه‌اش را دور بریزی، اگر نصف یک نان را دور بریزی، اگر ثلث یک بشقاب برنج را دور بریزی، این‌ها همه اسراف و تبذیر و حرام است.

یکی از کارهای روشنفکرهای غرب‌رفته همین است. آن‌ها مراسم زندگی‌شان مثل غربی‌هاست. آن‌ها کتاب آشپزی و کتاب آداب سفره و مهمانی را نوشته‌اند. در کتاب‌شان نوشتند: «وقتی انسان به مهمانی می‌رود، اگر همه‌ی آن را بخورد؛ باید کمی از آن را بگذارد.»

این‌ها همه اسراف و تبذیر است. مسلمان باید آداب زندگی را از اسلام بگیرد؛ نه این‌که من که مسلمانم، آداب زندگی‌ام را از مسیحی‌ها و یهودی‌ها بگیرم. آن‌ها توصیه می‌کنند که انسان تا می‌تواند باید اسراف کند؛ اگر مصرف کند، کار آن‌ها راه می‌افتد و بازارشان داغ می‌شود. به همین دلیل، تبلیغ مصرفِ بیشتر می‌کنند. بنابراین اگر اسراف کنیم، پولش به جیب آن‌ها می‌رود. پیغمبر اکرم ص وقتی غذا می‌خورند، تهِ ظرف‌شان را با انگشت پاک می‌کردند[۱۹] و می‌فرمودند: این چیزی که ته بشقاب مانده، از جنس همان است که از اوّل در بشقاب بود. آن برنج بود، این هم برنج است؛ نیم خورده‌ی خود من هم هست. لذا همه‌ی آن را می‌خوردند. این طوری شستن آن راحت می‌شود.

بنابراین اسلام این‌طور است. فرموده‌اند: اگر غذا خوردی، تمام خُرده غذاها که در سفره می‌ریزد، دانه‌های برنج، همه را بخور و هیچ چیزش را نگذار؛ حتّی اگر یک لقمه نان، آلوده به نجاست شد، دستور داده‌‌اند که نجاست آن را پاک کن و آب بکش و بخور. امام معصوم ص دنبال کاری می‌رفتند که دیدند یک لقمه نان، افتاده و آلوده به نجاست شده است. ایشان آن را به دست غلام دادند و فرمودند: این را نگه دار تا من برگردم و آب بکشم و بخورم. وقتی برگشت دید غلام آن را آب کشیده و خورده است. ایشان غلام را در راه خدا آزاد کرد.

معصومین ع تا این حد به نان اهمّیّت می‌دادند. چون نان ستون زندگی بشر است. نباید با آن این‌طور برخورد شود. این اسراف و تبذیر است که انسان طوری غذا بخورد که مقدار زیادی از آن را دور بریزد. آن مقداری که لازم است، بپزد؛ آن مقداری که لازم دارد، بخرد. شیطان در مغز انسان باد می‌کند که مثلاً فلان بد است. چرا بد است؟ نان است دیگر. انسان نا را هر چقدر لازم دارد، می‌خورد. چرا بقیه‌اش را دور بیندازد؟ نباید چیزی را دور انداخت.

کسی در محضر امام صادق ع آب خواست. هوا گرم بود و او تشنه بود. یک کاسه آب به دستش دادند و خورد؛ امّا کمی از آن زیاد آمد و آن را دور ریخت. امام صادق ع اعتراض کردند و به او فرمودند: «چرا دور ریختی؟» او گفت: «باید چه می‌کردم؟ سیر شدم.» امام ع فرمود: «چرا دور می‌ریزی؟ پای این درخت خرما بریز.»

در محضر ایشان خرما خوردند و هسته‌اش را دور انداختند. ایشان اعتراض کردند که: «چرا دور انداختی؟» گفتند: هسته را که نمی‌شود خورد.» امام ع فرمود: «هسته‌ها را جمع کن بده به شتر.» شتر هسته‌ی خرما را می‌خورد. هسته‌ی خرما علف شتر است. این‌گونه موارد استفاده از نعمت خدا را نشان می‌دهند. اگر همین‌طور دور بیندازیم، برای انسان عادت می‌شود و کم کم انسان ناگهان می‌بیند کفش یا لباسی که هنوز پاره نشده را دور می‌اندازد.

اسلام دستور داده وقتی لباس را پوشیدی و کهنه شد، کهنه را بگذار در خانه بپوش و نو را برای برای بیرون بپوش. کهنه را دور نینداز. آن کهنه پشتوانه‌ی نو است. امّا فرنگی‌ها این‌طور نیستند. کسانی هم که مثل فرنگی‌ها شدند، عارشان می‌شود لباسی را که زیاد پوشیده شده، بپوشند. می‌گوید: «هر روز باید در مهمانی یک کفش جدا بپوشم یا یک کت و شلوار جدا.» این همان باد شیطان است که به مغزش کرده‌اند و لذا سر از خیلی جاها در می‌آورد.

پیغمبر اکرم ص پیغمبر بود. او بزرگترین شخصیت بود. اگر پیغمبر اکرم ص پیغمبر توحید و خداپرستی نبود، مردم حاضر بودند او را بپرستند. تا این حد برایش قداست قائل بودند؛ منتهی او خداپرست بود و به هیچ وجه اجازه نمی‌داد. با این‌که چنین شخصیتی بود، سوار الاغ بی‌پالان می‌شدو یک نفر را هم پشتش سوار می‌کرد که شما امروز عارت نشود یک نفر را سوار ماشینت کنی و تنهایی رانندگی کنی. فرمود: حالا که این حیوان می‌تواند دو نفر را ببرد، استفاده می‌کنیم. هم تکبّر را از بین می‌برد و هم نمی‌گذارد تکبّر پیش بیاید و هم صرفه‌جویی است.

اگر هر کس بخواهد یک ماشین داشته باشد که نمی‌شود. آن وقت هوا پاک نمی‌ماند. در خیابان به جای انسان ماشین حرکت می‌کند؛ تصادف زیاد می‌شود؛ ناراحتی‌ها پیش می‌آید. همه‌ی این‌ها از غربی هاست. در اثر این‌که این نظام مدّتی تحت اداره و سیاست آن‌ها بود، عدّه‌ای از مردم را به این شکل در آوردند که حالا از رفتار صحیح و اسلامی عارشان می‌شود. لذا در لباس از آن‌ها تقلید می‌کنند؛ در خوراک از آن‌ها تقلید می‌کنند؛ در منزل و در رفت و آمدها از آن‌ها تقلید می‌کنند.

اسلام می‌گوید: اسراف و تبذیر یکی از گناهان کبیره است. مسلمان باید به اندازه‌ی نیازش از نعمت‌های خدا استفاده کند و بقیه را نگه دارد برای بعد. چرا دور می‌ریزی؟ شاید در این زباله‌هایی که شهرداری می‌برد، هر روز مقادیر فراوانی مواد غذایی دور ریخته می‌شود؛ نان، برنج، میوه و سایر چیزها .

پرهیز از اتلاف مال

«وَ حَصِّنْ رِزْقِی مِنَ التَّلَفِ». گاهی رزق انسان مورد تلف قرار می‌گیرد؛ مثلاً آن را جایی می‌گذارد که می‌گندد یا فاسد می‌شود؛ گاهی زیاد می‌خرد، خراب می‌شود و باید دور بریزد. امام ع می‌فرماید: خدایا! کاری کن که رزقم تلف نشود؛ به اندازه بخرم و از آن مواظبت کنم. آن را جای مناسب بگذارم؛ طول نکشد. به اندازه‌ای باشد که زود تمام شود و دوباره بخرم. این‌ها روش‌هایی است که انسان می‌تواند با به کار بستن آن از تلف شدن مواد غذایی خودداری کند. خیلی از غذاها فاسد می‌شوند. لذا می‌فرماید: کمتر بپز که طول نکشد و مصرف شود تا روزی خدا تلف نشود. خدا روزی را می‌دهد که انسان استفاده کند، نه این‌که آن را تلف کند.

برکت روزی و انفاق آن

«وَ وَفِّرْ مَلَکَتِی بِالْبَرَکَهِ فِیهِ»؛ در آنچه که به من داده‌ای، برکت قرار بده. مالک هر چیزی شدم، برکت داشته باشد و زود از بین نرود و برایش مشکل پیش نیاید.

«وَ أَصِبْ بِی سَبِیلَ الْهِدَایَهِ لِلْبِرِّ فِیمَا أُنْفِقُ مِنْهُ». اکنون که به من روزی داده‌ای، کاری کن که راه‌های انفاق را به من یاد دهی تا بدانم آن را کجا خرج کنم. اگر مقداری زیاد آمد و خواستم طبق فرمان تو در راه خدا به محتاج‌ها بدهم، بدانم به کجا بدهم و به چه کسی بدهم.

تأمین روزی به حد کفایت

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اکْفِنِی مَئُونَهَ الِاکْتِسَابِ». عمده‌ترین و مهم‌ترین مسئله‌ی زندگی انسان تأمین معاش است. این مسئله برای انسان‌ها از همه چیز واجب‌تر است. مؤمن یا کافر، هر کسی هست، زندگی‌اش پر از نیاز است. اوّلین و مهم‌ترین فکر او تأمین نیاز است. انسان‌ها در راه تأمین نیاز حتّی کافر هم می‌شوند. تا این حد برایشان مهم است. انسان‌ها برای تأمین معاش، دست به کار حرام می‌زنند، دزدی می‌کنند. این مسئله از نظر نوع انسان‌ها خیلی مهم است. تمام این حقّه‌ها، کلک‌ها، دزدی‌ها، آدم‌کشی‌ها و حق‌کشی‌ها کَلک زندگی مادّی است.

زندگی دو جور است: گاهی روزی به حد کفایت می‌رسد و انسان از راه مشروع لنگی ندارد؛ امّا گاهی کوتاه می‌آید و نمی‌رسد و خرج بیشتر از دخل است. سعدی هم فکرش این‌طور است و در این حد است؛ لذا این شعر را گفته:

بر احوال آن کس بباید گریست             که دخلش بود نوزده خرج بیست

او هم در همین سطح است؛ لذا این شعر از تراوشات عقیده و باور اوست. به هر حال انسان‌ها این‌طورند که گرفتار این مسئله هستند. گرفتار این مسئله شدن در طول تاریخ خطرآفرین بوده و مشکلات زیادی را ایجاد کرده است. لذا حضرت ع چنین تلقین می‌کند که از راه دعا از خدا بخواهیم که زندگی در حد تأمین و کفایت فراهم شود و کم نیاید که انسان مجبور شود دست به کارهایی که نباید، بزند و فکرش مختل و مغشوش شود و از کارهای زندگی بیفتد. لذا می‌گوید: بر سر من مسئله‌ی کفایت را که زندگی‌ام تأمین شود مثل تاج قرار بده.

البتّه معنای کفایت این نیست که انسان هرچه دلش بخواهد. معنایش نیاز واقعی و تأمین نیاز واقعی است. دل انسان در دروازه ندارد. هر کس را ببیند و هر چیزی را ببیند، هوس می‌کند. صحیح نیست. آن مقداری را که واقعاً در زندگی نیاز داریم، باید از خدا بخواهیم که تأمین شود؛ اضافه‌اش، نه.

«اللَّهُمَّ فَأَطْلِبْنِی بِقُدْرَتِکَ مَا أَطْلُبُ». گاهی در زندگی چیزهایی که انسان ناراحت می‌شود، پیش می‌آید. این جور نیست که همه‌ی حوادثی که برای انسان پیش می‌آید، مورد خواست و علاقه و محبّت انسان باشد. خیلی از پیش‌آمدها هست که انسان دوست ندارد امّا دست خود انسان نیست و پیش می‌آید. کارهایی هست که مشکلاتی در آن پیش می‌آید و انسان نمی‌داند. باید از خواست چیزهایی که مشکلات ایجاد می‌کند، پیش نیاید.

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ صُنْ وَجْهِی بِالْیَسَارِ، وَ لَا تَبْتَذِلْ جَاهِی بِالْإِقْتَارِ فَأَسْتَرْزِقَ أَهْلَ رِزْقِکَ». کسانی که در جامعه زندگی می‌کنند، همه، اهل ایمان نیستند؛ در آن‌ها مؤمن کم است؛ نوع‌شان مادّی و دنیاپرست هستند و به کسانی که دست‌شان از مال دنیا خالی است، نظر بد و تحقیرآمیز دارند و برای آن‌ها آبرو و وجاهت قائل نیستند؛ چون همه چیز را زیر سر پول و ثروت می‌دانند. آن‌ها برای کسانی که دست و بال‌شان خالی است، هیچ چیز قائل نیستند. امام ع می‌فرماید: به اندازه‌ای بده که آن‌ها نظر تحقیرآمیز به من نداشته باشند و حیثیت و آبرویم محفوظ باشد.

وَ أَسْتَعْطِیَ شِرَارَ خَلْقِکَ، فَأَفْتَتِنَ بِحَمْدِ مَنْ أَعْطَانِی». وقتی انسان گرفتار شد، دنبال این و آن می‌رود. گاهی گرفتار آدم‌های خیلی بد می‌شود و مجبور می‌شود از آن‌ها چیزی بخواهد. آن وقت انسان در موقعی که نیاز و احتیاج شدید به چیزی دارد قهراً از آن فاسق فاجر تعریف می‌کند در صورتی که از انسانِ بد نمی‌شود تعریف کرد.

«و أُبْتَلَى بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنِی»؛ بعضی از کسانی که انسان به آن‌ها نیاز شدید پیدا می‌کند، به انسان نمی‌دهند و انسان به آن‌ها بد و بیراه می‌گوید.

«وَ أَنْتَ مِنْ دُونِهِمْ وَلِیُّ الْإِعْطَاءِ وَ الْمَنْعِ»؛ آن‌ها هستند و تو هم هستی. تو هم می‌توانی بدهی و همی می‌توانی ندهی. اگر بدهی من دیگر محتاج به آن‌ها نمی‌شوم. (مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام)

Khoshvaght-Thaqalain (19)

 

سلامتی و فراغت

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ ارْزُقْنِی صِحَّهً فِی عِبَادَهٍ». گاهی این بدن تکوینی مبتلا به مرض می‌شود. وقتی انسان مریض شد، نمی‌تواند کار کند؛ و لو نمیرد، مدتی که بیمار است، از کار می‌افتد. امّا این بیماری همیشگی نیست. نوعاً انسان‌ها سالمند و گه‌گاه بیماری عارض می‌شود. امام ع می‌فرماید: خدایا! اگر صحّت بدن به من دادی، این صحّت، خرج اطاعت فرمان و بندگی تو باشد؛ خرج تعقیب و دنباله‌روی نفس امّاره نباشد. خدا از این انسان خوشش می‌آید که وقتی سالم است، سلامت را در راه اطاعت فرمان خدا و بندگی خدا خرج کند، نه این‌که دنبال شهوات و خواسته‌های نفس امّاره برود.

«وَ فَرَاغاً فِی زَهَادَهٍ». اگر فرصت و بیکاری و فراغتی پیش آمد، این فراغت خرج بی‌رغبتی نسبت به زَخارف دنیا باشد. چون اگر انسان بیکار باشد و از آن طرف هم عشق و علاقه به مادیات داشته باشد، طرف آن‌ها می‌دود و مشکل پیش می‌آید و از پسند خدا خارج می‌شود.

علم همراه عمل

«وَ عِلْماً فِی اسْتِعْمَالٍ». اگر خدا به کسی علم دینی داد، از او می‌خواهد این علم را در عمل پیاده کند. علم دین، تئوری مغزی نیست. لذا وقتی خدا به انسان توفیق می‌دهد که علم یاد بگیرد و با قرآن و حدیث آشنا شود، از او می‌خواهد این علم را به کار بگیرد. نگه داشتن علم در فضای ذهن، اثبات مسئولیت می‌کند. اگر خدا به انسان علم داد، باید در به کارگیری مصرف شود؛ نه این‌که یاد بگیریم امّا عمل نکنیم.

ورع جمیل

«وَ وَرَعاً فِی إِجْمَالٍ»؛ اگر خدا به انسان توفیق ورع و ترک گناه داد، انسان این ورع را به طور شایسته و جمیل مراعات کند. بعضی‌ها می‌خواهند طوری ورع را به طور شایسته و جمیل مراعات کند. بعضی‌ها می‌خواهند طوری ورع را مراعات کنند و ترک حرام کنند که گرفتار وسوسه می‌شوند. این اجمال نیست؛ جمیل نیست، بلکه زشت و حرام است. وسوسه کلاً در اسلام حرام است. انسان بیمار به وسوسه می‌خواهد عبادت را بهتر کند امّا خرابش می‌کند. به خصوص مرجع‌شان در طهارت، نماز و غسل مبالغه می‌کنند و مشکلات پیدا می‌شود. اگر این ورع باشد، »فِی إِجْمَالٍ» نیست؛ جمیل نیست. این ورع را خدا نمی‌پسندد.

عاقبت به خیری

«اللَّهُمَّ اخْتِمْ بِعَفْوِکَ أَجَلِی». انسان مدّتی زنده است. برای همیشه زنده نیست. بعضی عاقبت به شر می‌شوند. در آخر کار، راهی را انتخاب می‌کنند که عاقبت به شر می‌شوند. لذا امام ع می‌فرماد: کسی مورد پسند خدا است که از اوّل وجود، به طرف خدا و بندگی خدا برود و تا آخر هم در همین خط باشد و برنگردد و عاقبت به خیر باشد. حیات و عمرش هم ختم به عفو خدا از گناهان و پایان ناراحتی‌هایش باشد.

تسهیل راه

«وَ سَهِّلْ إِلَى بُلُوغِ رِضَاکَ سُبُلِی». گاهی راه‌هایی که جلب رضایت و خشنودی خدا را می‌کند، مشکلاتی دارد، سختی پیش می‌آید. امام ع می‌فرماید: خدایا! آن راه‌هایی را که اگر بروم جلب رضایت تو را می‌کند، بر من آسان کن تا سهل پیدا شود و سهل در آن حرکت کنم و سهل جلو بروم.

حُسن عمل

«وَ حَسِّنْ فِی جَمِیعِ أَحْوَالِی عَمَلِی»؛ چیزهایی را که یاد گرفته‌ام، باید عمل کنم و به کار بگیرم. در تمام حالات، آن عملی را که انجام می‌دهم، متّصف به صفات حسن باشد و بد عمل نکنم. با چشم، گوش، زبان، دست، پا و با تمام اعضا و جوارحی که خدا داده، به آن علم عمل کنم؛ با این اعضا و جوارح عمل بد انجام ندهم؛ بلکه عمل خوب انجام بدهم.

پرهیز از غفلت

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ نَبِّهْنِی لِذِکْرِکَ فِی أَوْقَاتِ الْغَفْلَهِ». انسان، مادّی است و توجّهات مادّی برایش ضروری است. از خدا و از حرف‌های خدا مدّتی بلند یا کوتاه غافل می‌شود. امام ع می‌فرماید: این کسی که خدا از او راضی است، انسانی است که وقتی غفلت پیدا می‌کند، به یاد خدا بیفتد و غفلت را قطع کند. ادامه‌ی غفلت، مرتع است برای وسوسه‌ی شیاطین و دعوت به گناه. لذا غفلت نباید ادامه پیدا کند. این‌ها تا احساس کردند غافل شده‌اند، فوراً متوجّه خدا می‌شوند.

یک عمر بندگی

«وَ اسْتَعْمِلْنِی بِطَاعَتِکَ فِی أَیَّامِ الْمُهْلَهِ»؛ عمری را که مهلت هر انسان است، در طاعت خدا خرج کنم. هفتاد، هشتاد سال عمر که خدا به انسان می‌دهد، تمام این مدت و مهلت عمر را خرج اطاعت فرمان کند؛ هرچه را خدا گفته در این مهلت انجام دهد.

راه آسان محبّت خدا

«وَ انْهَجْ لِی إِلَى مَحَبَّتِکَ سَبِیلًا سَهْلَهً»؛ برای جلب محبّتت راه آسانی پیش پایم بگذار. نفس امّاره نمی‌گذارد انسان راه‌هایی را طی کند که خدا از خشنود و راضی می‌کند و موجب جلب محبّت خدا می‌شود؛ حتّی المقدور سعی می‌کند انسان را به طرف کارهایی دعوت کند که موجب غضب خدا و موجب غفلت از خدا است. اگر انسان بخواهد نقشه‌ی خدا در وجودش پیاده شود، باید طوری باشد که همیشه وارد راه‌های خوب که جلب محبّت خدا را می‌کند، شود و خدا این راه‌ها را آسان پیش پایش بگذارد.

تکمیل خیر

«أَکْمِلْ لِی بِهَا خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ»؛ وقتی من به سهولت، راه‌های محبّت تو را پیدا کردم و انتخاب کردم و رفتم، خیر دنیا و آخرت درباره‌ی من تمام می‌شود. خیر دنیا و آخرت چیست؟ این‌که در دنیا طبق فرمان خدا زندگی را به آخر برسانم. در قیامت هم از عذاب الهی مصون و محفوظ باشم و خدا به عنوان پاداش در بهشت از من پذیرایی کند.

«اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِکَ قَبْلَهُ، وَ أَنْتَ مُصَلٍّ عَلَى أَحَدٍ بَعْدَهُ، وَ آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَهً وَ فِی الْآخِرَهِ حَسَنَهً، وَ قِنِی بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ».

این راه‌هایی که امام سجّاد ع فرمودند، همه منتهی می‌شود به انتخاب راه رضا و خشنودی و محبّت پرودگار متعال. این وسیله‌ی تکمیل خیر دنیا و آخرت خواهد بود.

Khoshvaght-Thaqalain (17)

امیدواریم پروردگار متعال به همه‌ی ما توفیق مرحمت کند چیزهایی که ایشان پیرو فرمایش خدای متعال در قرآن فرمودند، موفق شویم در خودمان پیاده کنیم و عکس انسانی را که خدا می‌پسندد، از نظر بیرون و درون، نشان بدهیم؛ إن‌شاءالله (مدرسه حضرت صاحب الأمر عج ۱۰/۱۰ /۸۳)

نثار اَرواح طیّبه‌ی همه‌ی انبیا عظام ع، خاصّه خاتم انبیاء ص و حضرات معصومین ع و شهدای خطّ تشیع و امام شهدا، سه صلوات ختم کنید.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

منبع: کتاب طریق بندگی، صفحات ۲۶۷ الی  ۳۰۸

 


[۱]– صحیفه سجادیه، دعای ۲۰٫

[۲]– …. سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الْإِیمَانِ فَقَالَ شَهَادَهُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ قَالَ قُلْتُ أَ لَیْسَ هَذَا عَمَلٌ قَالَ بَلَى قُلْتُ فَالْعَمَلُ مِنَ الْإِیمَانِ قَالَ لَا یَثْبُتُ لَهُ الْإِیمَانُ إِلَّا بِالْعَمَلِ وَ الْعَمَلُ مِنْهُ. (کافی، ج ۲، ص ۳۸).

[۳]– ِ… عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَضَعَ الْإِیمَانَ عَلَى سَبْعَهِ أَسْهُمٍ عَلَى الْبِرِّ وَ الصِّدْقِ وَ الْیَقِینِ وَ الرِّضَا وَ الْوَفَاءِ وَ الْعِلْمِ وَ الْحِلْمِ ثُمَّ قَسَمَ ذَلِکَ بَیْنَ النَّاسِ فَمَنْ جَعَلَ فِیهِ هَذِهِ السَّبْعَهَ الْأَسْهُمِ فَهُوَ کَامِلٌ مُحْتَمِلٌ وَ قَسَمَ لِبَعْضِ النَّاسِ السَّهْمَ وَ لِبَعْضٍ السَّهْمَیْنِ وَ لِبَعْضٍ الثَّلَاثَهَ حَتَّى انْتَهَوْا إِلَى السَّبْعَهِ ثُمَّ قَالَ لَا تَحْمِلُوا عَلَى صَاحِبِ السَّهْمِ سَهْمَیْنِ وَ لَا عَلَى صَاحِبِ السَّهْمَیْنِ ثَلَاثَهً فَتَبْهَضُوهُمْ ثُمَّ قَالَ کَذَلِکَ حَتَّى یَنْتَهِیَ إِلَى السَّبْعَهِ. (کافی، ج ۲، ص ۴۲).

[۴]– … عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام أَنَّهُ جَاءَ إِلَیْهِ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ فَقَالَ لَهُ مَا الزُّهْدُ فَقَالَ الزُّهْدُ عَشَرَهُ أَجْزَاءٍ فَأَعْلَى دَرَجَاتِ الزُّهْدِ أَدْنَى دَرَجَاتِ الْوَرَعِ وَ أَعْلَى دَرَجَاتِ الْوَرَعِ أَدْنَى دَرَجَاتِ الْیَقِینِ وَ أَعْلَى دَرَجَاتِ الْیَقِینِ أَدْنَى دَرَجَاتِ الرِّضَا وَ إِنَّ الزُّهْدَ فِی آیَهٍ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ. (خصال، ج ۲، ص ۴۳۷).

[۵]– تهذیب الأحکام، ج ۱، ص ۸۳٫

[۶]– بقره، ۸۲٫

[۷]– بینه، ۷٫

[۸]– اسراء، ۱۴٫

[۹]– کهف، ۴۹٫

[۱۰]– ذاریات، ۵۶٫

[۱۱]– عنکبوت، ۲٫

[۱۲]– مائده، ۳٫

[۱۳]– مریم، ۱۲٫

[۱۴]– کافی، ج ۲، ص ۳۰۷٫

[۱۵]– … عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ قَالَ… فَقَالَ کُلُّ عَمَلٍ تُرِیدُ بِهِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَکُنْ فِیهِ مُقَصِّراً عِنْدَ نَفْسِکَ فَإِنَّ النَّاسَ کُلَّهُمْ فِی أَعْمَالِهِمْ فِیمَا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ اللَّهِ مُقَصِّرُونَ إِلَّا مَنْ عَصَمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ. (کافی، ج ۲، ص ۷۳).

[۱۶]– فجر، ۱۴٫

[۱۷]– یوسف، ۸۶٫

[۱۸]– کافی، ج ۲، ص ۶۳۹٫

[۱۹]– کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَلْحَسُ الصَّحْفَهَ وَ یَقُولُ آخِرُ الصَّحْفَهِ أَعْظَمُ الطَّعَامِ بَرَکَهً وَ کَانَ ص إِذَا فَرَغَ مِنْ طَعَامِهِ لَعِقَ أَصَابِعَهُ الثَّلَاثَ الَّتِی أَکَلَ بِهَا فَإِنْ بَقِیَ فِیهَا شَیْ‏ءٌ عَاوَدَهُ فَلَعِقَهَا حَتَّى تَتَنَظَّفَ وَ لَا یَمْسَحُ یَدَهُ بِالْمِنْدِیلِ حَتَّى یَلْعَقَهَا وَاحِدَهً وَاحِدَهً وَ یَقُولُ لَا یُدْرَى فِی أَیِّ الْأَصَابِعِ الْبَرَکَهُ (بحا الأنوار، ج ۶۳، ص ۴۰۶)