رفتار معاویه این‌طور بود که می‌گفت: یک کاری بکنیم دشمنی‌ها کم بشود. شاعر امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود همه‌ی محبّین را که نمی‌توانستند از دم بکشند، درشت‌ها را می‌کشتند، ریزها را دعوت می‌کرد، جلسه‌ی خصوصی. می‌گفت: شنیدم یک شعری در مدح علی (علیه السّلام) گفتی؟ می‌گفت: بخوان. می‌گفت: آقا می‌کشی؟! این جلسه خصوصی است، مردم این را نمی‌شنوند. گفت: نه، در امان هستی. می‌گفت: به به، طلا بدهید. نمی‌توانست که نگیرد، چون هدیه نپذیرفتن از سلطان توهین است. یک پرس غذا هم بدهید بخورد. این طرف مدام منتظر بود که یک کسی از پشت گردن او را بزند، هیچ خبری نشد. مرغابی شکم پر را می‌خورد و کیسه‌های طلا را هم برمی‌داشت، آقا ما برویم؟ می‌گفت: برو. کاری نداری؟ می‌گفت: نه. چه اتّفاقی می‌افتاد؟ چون می‌دانست ممکن است معاویه دوباره او را دعوت بکند، شعر در مدح علی می‌گفت، در بغض معاویه دیگر نمی‌گفت. نمی‌شد دیگر. ضایع است. دوباره به من می‌گوید: شعر خود را بخوان ببینم. مدح علی را چیزی نگفت، دیگر علیه معاویه که نمی‌توانم حرف بزنم. می‌گفت: من اگر یک نخ ارتباط با کسی داشته باشیم نمی‌گذارم پاره بشود. کما این‌که عمرو عاص می‌گفت. می‌گفت: چه کسی برای حکومت مفید است «مَن یَأکُل وَ یُطعَم» کسی که هم می‌خورد و هم می‌خوراند. علی به درد حکومت نمی‌خورد، شمع را خاموش می‌کند، بابا لارژ باش. منتها حیدر کرّار از جیب خود و چاهی که می‌کند لارژ بود، این‌ها از بیت المال لارژ بودند.