«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمََنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلََّهِ رَبِّ الْعََالَمِینَ بارِیِء الْخَلَائِقِ أَجْمَعِین وَارِثَ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِین ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا حَبِیبٍ إِلَهَ الْعَالَمِینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّد صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطّاهِرینَ الْمَعْصُومِین الْمُقَرَّبین وَ الْمُنْتَجَبِین وَ لاسیَّما بَقیَّهَ اللَّهِ فِی الأرَضینَ فَاللَّعْنَهُ الدَّائِمَهُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِین إِلَی یَوْمِ الدِّینِ آمِینَ رَبَّ الْعَالَمِین».

تقسیم بندی انسان‌ها به چهار دسته از نظر امام کاظم

«وَ بَعد أنَّ الکاظِم (علیه الصّلاه وَ السّلام) فی حدیث له الی أن قال (علیه الصّلاه و السّلام): وَ مُتَعَلِّمٌ مُتَقَرِّئٌ کُلَّمَا ازْدَادَ عِلْماً ازْدَادَ کِبْراً یَسْتَعْلِنُ بِقِرَاءَتِهِ وَ عِلْمِهِ عَلَى مَنْ هُوَ دُونَه‏».[۱]

در فرمایش امام کاظم (علیه الصّلاه و السّلام) بعد از امر حذر از دنیا و تقسیم بندی مردم دنیا به چهار دسته که بنا به توجّهی این به ذات و سرشت تقسیم می‌شود، از آن حیث که این صفات و این اوصاف در این افراد موجود است و این صفات و این خصلت‌ها در ذات خود آن‌ها، البتّه به نسبت انسان دنائت و خساست دارند فلذلک به نسبت حسد این افراد مفرّی ندارد.

IMG_3313

دوری از افراد متکبّر

 این که عرض کردم به حسب اعتباری که در ارتباط با انسان دارد یک بحثی است. مثلاً تکبّر، این «به ما هو تکبّر» امر مضمومی نیست، بلکه خداوند ذو الجلال متصّل به این صفت است. امّا در حمله به انسان خود! آن هم از این جهت که آدمی فی الحقیقه متلبّس به این لباس نیست. بلکه دارد به شأنی تلبّس می‌کند که او را ندارد، فلذلک مورد مذمّت است. این بحث در سایر صفات هم است امّا إن‌شاءالله در محلّ خود آن.

بنابراین با توجّه به این دنائتی که در این انتساب است و تلبّسی که این آدمیان در این شأن خود به ظهور رساندند، به غیر از فرار از این کسان آدمی چاره‌ای ندارد والّا این بدی‌ها در او تأثیر می‌گذارد. آن گروه اوّلی که امام (علیه الصّلاه و السّلام) فرمان حذر از این‌ها را دادند، بیان این‌ها گذشت که کسانی هم سقوط کرده و غافل از سقوط خود بودند.

IMG_3309

ماهیّت علم و امکان کشف حقایق

 امّا دسته‌ی دوم که مورد بحث و عرض امروز است آن کسانی که در طلب علم حرکت می‌کنند، ولی به علم «به ما هو علم» نمی‌نگرند. این علم را در محلّی به کار می‌برند که برای آن محل این علم را خداوند متعال قرار نداده است. «مُتَعَلِّمٌ مُتَقَرِّئٌ» خود علم در ماهیّت خود شریف است. جهت شرافت هم این است که آدمی در مقام کشف حقیقت بر می‌آید. دارد به آدمی حق را می‌نمایاند. فلذلک در ماهیّت خود شرافت دارد. ولی این کشف حقیقت نمی‌بایست با حقایق دیگری تعارض کند. مِن جمله این‌که آدمی خود را در موقعیّتی بنمایاند که شأن آن موقعیّت را ندارد. نباید این‌طور باشد. اگر این‌طور باشد یک دروغی را به یک راستی ملزم کرده است.

 این‌که خود علم در ماهیّت خود شریف است این به حسب ذاتی است که علم دارد. علم عبارت از انکشاف حقیقت است با این‌که عبارت از کشف حقیقت است یا این‌که صورتی از واقعیّت را در ذهن آدمی رسم می‌کند و امثال این‌ها. با واقعیّت امور و اشیاء یا با حقیقت اشیاء سر و کار دارد. آن حقیقت شأنی است که خداوند متعال به آن شأن شیئی را محقّق فرموده است. وقوف به آن شأن خود یک کمالی است. یعنی وقوف به امری که خداوند ذوالجلال آن امر را ایجاد فرموده است. آن چیزی که با مبدأ تعالی سر و کار پیدا می‌کند در ماهیّت خود شرافت دارد.

IMG_3307

مذمّت سخن گفتن در جایی که نیاز نیست

 امّا یک وقتی که آدمی با این شرافت دارد یک چیزی دیگری را ضمیمه می‌کند. مانند این‌که دارد نوعی انانیّت را ملزم به این کشف می‌کند. نوعی منیّت را به این کشف ملزم می‌کند. این‌جا دارد یک حملی ایجاد می‌کند. این حمل با واقعیّت مناسبت ندارد. مانند این‌که ساختمان رفیعی ساخته شده است. علم به این ساختمان رفیع در محلّ خود شرافت است، امّا کسی بیاید این ساختمان را بنمایاند، یک عکسی از خود در کنار این ساختمان به گونه‌ای قرار دهد که یعنی من این را ساختم، این یک دروغی است. یک واقعیّتی را به یک دروغی ملزم کرده است. این خیلی بد است.

 موضوع تقرّی که دارند در این فرمایش امام (علیه السّلام) بیان می‌فرمایند همین است. تقرّی یعنی این‌که خود را وادار کردن به سخن گفتن در جایی که نیاز به سخن نیست یا سخن برای خود نشان دادن است. این خود نشان دادن به چه جهت است؟ به این جهت که یک وقعی در نفوس دیگران پیدا کند. یک مکانتی در نزد دیگران پیدا کند. یک جایگاهی برای خود دست و پا کند که آن وقع و آن جایگاه و آن مکانت در شأن او نیست. دیگری به واسطه‌ی تقرّی او مجذوب او شود یا مرعوب او شود یا مرید او شود. او خود را در یک موقعیّتی، در یک جایگاهی بنمایاند که آن موقعیّت را ندارد. مانند این‌که شعر حافظ بخواند، یک طوری بخواند و سر تکان دهد، یک طوری این پلک را بالا و پایین ببرد، یک طوری دست را حرکت دهد مانند این‌که من به این شعر وقوف دارم. من می‌فهمم که ضرایف و دقایق این چیست و این فهم را به گونه‌ای بنمایاند که گویا من خود را به این مفاهیم متلبّس کردم. این‌ها همه دروغ است. یا این‌که لااقل بعضی از این‌ها دروغ است. آن دروغ‌ها، آن نیکویی‌ها را هم از بین می‌برند و نابود می‌کنند.

 فلذا در تقّری، در خودنمایی علمی یک مضّرات عظیمی نهفته است که آن مضرّات عظیم ولو این‌که یک کشف حقیقتی هم در کار بوده است این را خراب می‌کند و از بین می‌برد. اگر خود علم باشد و اگر در جایگاه خود باشد این عالِم را خداوند متعال تفخیم کرده است. «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ‏»[۲] امّا این رفعت نه رفعتی است که من دارم با تقرّی این را برای خود حاصل می‌کنم، بلکه رفعتی است که خداوند ذو الجلال این شأن را مرحمت فرموده است.

IMG_3306

داستان امام هادی (علیه السّلام) و مرد عجمی

در روایت دارد که راوی می‌گوید من در روز خاصّی به محضر امام هادی (علیه الصّلاه و السّلام) در سامرا وارد شدم. در دوره‌ای که امام (علیه الصّلاه و السّلام) در سامرا بودند برای امام (صلوات الله علیه) شئون مختلفی پدید می‌آمد. گاهی امام (علیه الصّلاه و السّلام) تحت الحفظ بودند، گاهی امام (علیه الصّلاه و السّلام) ممنوع الملاقات بودند. در بعضی موارد برای امام (علیه الصّلاه و السّلام) فرج حاصل می‌شد و امثال و ذلک. روای می‌گوید من در زمانی به محضر امام (علیه الصّلاه و السّلام) وارد شدم که مردمان زیادی در محضر امام حضور به هم رسانده بودند و آن‌گاه او از سه دسته مردم سخن می‌گوید. می‌گوید یک سری بنی العبّاس بودند، این‌ها در یک طرف مجلس نشسته بودند. یک سری بنی علی بودند، این‌ها در طرف دیگر مجلس نشسته بودند. یک گروه‌ هم عرب‌های‌ عرّیق بودند، یعنی عرب ریشه‌دار که این‌ها در پایین مجلس نشسته بودند. هر کدام این‌ها برای خود شأنی قائل بودند، جایگاهی قائل بودند، مکانت قائل بودند. بنابر این مکانتی که برای خود فرض می‌کردند این‌ها در آن جایگاه‌ها با تنافس جلوس کرده بودند.

می‌گوید من هم خود را در یک گوشه‌ای قرار دادم. در صدر مجلس وساده‌ای، جایگاهی قرار داده بودند، یک تشکی انداخته بودند، مخدئه گذاشته بودم. عرب این را وساده می‌گوید. حضرت می‌فرماید: «لَوْ ثُنِّیَتْ لِیَ الْوِسَادَهُ لَقَضَیْتُ بَیْنَ أَهْلِ التَّوْرَاهِ بِتَوْرَاتِهِمْ وَ بَیْنَ أَهْلِ الْإِنْجِیلِ بِإِنْجِیلِهِمْ»[۳] یعنی اگر من جایگاهی داشتم. «و لافتیت بَیْنَ أَهْلِ الْقُرْآنِ بِقُرْآنِهِمْ حَتّی قالوا صَدَقَ وَاللهُ عَلیِّ بنِ ابی‌طالِب»

            ما تکیه چون بر وساده کردیم             رو سوی بتان ساده کردیم

وساده این‌طور است، جایگاه، مبل، صندلی. حالا آن دوره به تشک و مخدئه و پشتی بوده است. می‌گوید در صدر مجلس یک وساده‌ای قرار داده بودند، در کنار وساده امام (علیه الصّلاه و السّلام) جلوس فرموده بودند نه در خود وساده، در کنار وساده!

IMG_3305

اعتراض اعراب به حرکت امام هادی (علیه السّلام)

این صحنه می‌نمایانید که قاصد عبّاسی می‌خواهد به دیدن امام (علیه الصّلاه و السّلام) بیاید. این‌طور به نظر می‌رسید که این وساده را، این جایگاه را برای او قرار دادند. می‌گوید من همین‌طور که نشسته بودم و نگاه می‌کردم و با خود مرور می‌کردم دیدم یک عجماوی وارد شد، یعنی یک غیر عرب.

این گفته بود در مجلس سه دسته بودند، هر سه دسته این‌ها عرب بودند و در عین حال هم مع امتیازٍ یعنی یا عرب عبّاسی بودند، یا عرب علوی بودند یا عرب عرّیق بودند. حالا با باورهای رایج آن دوره در برخی‌ها، اگر یک عجماوی وارد شود آن‌جا دیگر جایگاهی ندارد. یک عجم! اصلاً عرب می‌گوید عجم یعنی گنگ، یعنی من نمی‌فهمم که او چه کسی است، چه می‌گوید و حرف حساب او چیست. می‌گوید یک عجماوی وارد شد. به ورود این عجماوی امام (علیه الصّلاه و السّلام) از جا برخواستند، به سمت او حرکت کردند. دست او را گرفتند و در جایی که در مجلس قرار داده شده بودند آوردند و امام (علیه الصّلاه و السّلام) او را در وساده نشاندند!

حالا شما ببینید مجلس، مجلسی است که برای خود شأن دارد و شخص اشرف مجلس هم ذات مقدّس معصوم (علیه الصّلاه و السّلام) است. یک عجماوی وارد شده است و امام (علیه الصّلاه و السّلام) این عجماوی را صدر مجلس قرار دادند و خود ایشان هم در جوار او جلوس فرمودند. مجلس سر و صدا می‌شود که عجب این چه کاری است! شأن این‌طور به نظر می‌رسید که قرار است خلیفه به دیدن امام بیایید که این وساده این‌قدر دارای جایگاه است. حالا خلیفه که نیامده است هیچ، یک عجماوی، یک غیر عرب آمده است و امام (علیه الصّلاه و السّلام) در مجلس او را به همه مقدّم کردند. سر و صدا درست می‌کند.

می‌گوید قال و مقال شد و بنی العبّاس گفتند: نگاه کنید یک غیر عبّاسی را به ما مقدّم کرد! خوب آن‌ها برای عبّاسی بودن شأن قائل بودند. داستان‌هایی درست کرده بودند که عبّاس چنین شأنی دارد، چونان است و چنین است، حالا که این‌طور است اگر کسی عبّاسی بود او هم این شأن را دارد. می‌گوید بنی علی گفتند که او خود می‌داند چه کار کند. او خود وقوف دارد که چه کار کند. بنی العبّاس گله کردند. عرب‌های عرّیق و ریشه‌دار هم گفتند: عجب یک غیر عرب را به ما مقدّم کرد. یعنی همه‌ی مجلس یا سؤال بود یا اعتراض.

IMG_3291

پاسخ امام هادی (علیه السّلام) به شکایت اعراب در مورد جایگاه عجمی

امّا امام (علیه الصّلاه و السّلام) رو به بنی علی فرمودند. بنی اعمام حضرت بودند. فرمودند: شما گفتید او خود می‌داند چه کند؟ حالا من به شما می‌گویم که حکمت این کار من چه بود؟ شما به خود امام معصوم ردّ علم کردید. حالا من می‌گویم که کار ایشان چه بود. آن‌گاه امام (علیه الصّلاه و السّلام) رو به بنی العبّاس کردند فرمودند: منات فضل در شما این است که کسی فرزند عبّاس باشد؟! گفتند: بله ، منات فضل این است. خود عبّاس امّ و اصل و ریشه‌ی فضل است، هر کسی هم فرزند عبّاس باشد از این موقعیّت است. امام فرمودند: پس چرا شما با بودن عبّاس شیخین را بر او مقدّم داشتید. امام در این‌جا تصدیق شیخین نمی‌کنند، دارند منات فعل آن‌ها برای خودشان تنقیح می‌کنند و آن وقت با همان منات امام (علیه الصّلاه و السّلام) دارند به این‌ها جواب می‌دهند. یعنی شما که آمده‌اید دیگری را به عبّاس مقدّم کردید، پس شما یک فضلی را قبول دارید که آن فضل به غیر از این است که عبّاسی باشد. آن فضل بر این قاعده‌ی شما می‌چربد. حالا شما چرا این را این‌جا پیاده نمی‌کنید؟ فرمودند: چرا با بودن عبّاس شما شیخین را به عبّاس مقدّم کردید؟ می‌گوید: یک سنگی در گلوی این‌ها افتاد. خوب چه بگویند! این‌ها ساکت شدند.

آن‌گاه امام (علیه الصّلاه و السّلام) به اعراب عرّیق رو کردند. البتّه اعراب جمع اعرابی است و یک غلط مصطلحی شده است. امام رو به عرب‌های عرّیق کردند و فرمودند: شما گفتید یک غیر عرب را به عرب مقدّم کرد. آیا منات فضل این است که کسی عرب باشد؟ گفتند: بله ما عرب هستیم و قرآن هم به لسان عربی مبین فرود آمده است. فرمودند: خداوند متعال در قرآن منات برتری را به تقوا قرار داده است. «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»[۴]، آن‌جا خداوند متعال برای فضل چیزی تحت عنوان عروبت و غیر عروبت معیّن نکرده است. می‌گویند این‌ها هم ساکت شدند.

 حالا ببینید اگر علم بدون تقرّی باشد چه جایگاهی دارد! اگر علم در محلّّی باشد که خداوند متعال آن را در آن محل قرار داده است این چه موقعیّتی دارد و بر همین اساس آن که عالم باشد و آن‌گونه باشد که خداوند متعال خواسته است این چه شأنی دارد! امّا همه‌ی قصّه این است که کسی عالم باشد و از شأن خود تجاوز و تخطّی کند. همه‌ی بحث در این است.

IMG_3290

چرا امام هادی (علیه السّلام) مرد عجمی را این‌گونه تفخیم کرد؟

 امام (علیه الصّلاه و السّلام) فرمودند: این‌که دیدید من این عجماوی را این‌گونه تفخیم کردند و این‌گونه بزرگ داشتم و این‌گونه او را تعظیم کردند می‌دانید چرا؟ گفتند: نه، شما بفرمایید. فرمودند: او دیروز در مجلسی بود که در آن مجلس ذکر ما اهل بیت (صلوات الله علیهم اجمعین) رفت و این شخص در آن مجلس از حقّ ما اهل بیت دفاع کرد. به آن دفاعی که خداوند متعال ما را در آن جایگاه قرار داده است، نه این‌که خود را در آن‌جا مطرح کند! این‌که آن‌جا برای خود یک شأنی را ذکر کند. او از ما اهل بیت دفاع کرد به آن‌گونه که خداوند متعال ما را در آن جایگاه قرار داده است و حق را در محل خود قرار داد به آن صورت که خداوند متعال در محلّ خود این حق را قرار داده است. پس منِ امام هادی می‌بایست از این شخص این‌گونه تفخیم و تعظیم کنم که دست او را بگیرم و در صدر مجلس بنشانم و من با او این‌گونه برخورد کنم!

IMG_3277

علم را مگیر مگر از عالم ربّانی!

 این تا وقتی است که علم در محلّ خود باشد. نه این‌که آدمی بخواهد این علم را دست مایه‌ی چیز دیگری کند. تقرّی یکی از آن دست مایه‌ها است. یک سرمایه‌ای دارد، این سرمایه را دارد با غش عرضه می‌کند. دارد آن را مغشوش می‌کند. سرمایه‌ی علمی دارد، امّا ارائه و عرضه‌ی آن مغشوش است، در آن غش است. فلذلک آن غش سبب می شود که این علم فایده‌ای نداشته باشد. مگر کسی این‌قدر صاحب قدرت باشد، بتواند این‌ها را تفکیک کند. چون نوعاً نمی‌شود. در علم او منیّت می‌آورد، در علم او عنانیّت می‌آورد. بعد این گیرنده وقتی آن علم را می‌گیرد، با منیّت و با عنانیّت می‌گیرد. لذا در فرمایش امام کاظم (علیه الصّلاه و السّلام) است که می‌فرماید: «لَا عِلْمَ‏ إِلَّا مِنْ‏ عَالِمٍ‏ رَبَّانِیٍ‏»[۵] یعنی علم را نگیر مگر از عالم ربّانی.

در همین روایت می‌فرماید: اگر دیدید کسی علم دارد امّا علم او آلوده است، تو علم او را بگیر و آلودگی آن را بیانداز. جمع این‌ روایت این‌طور است، هر دو روایت از ذات شریف امام کاظم است که یک کسی صاحب قدرتی است، صاحب شأنی است که می‌تواند این‌ها را از هم تفکیک کند. یک کسی نمی‌تواند تفکیک کند. آن کسی که نمی‌تواند می‌رود علم را با تقرّی و با تکبّر می‌گیرد. یک وقتی کسی عالم است و ضعف دارد. آن ضعف او ضعف اخلاقی است. بد اخلاق است. تندی می‌کند، شاگرد را تحقیر می‌کند. این می‌تواند در درس خود بنشیند و آن رذائل را نگیرد و فقط جنبه‌ی علم را بگیرد. این باید خود آدم با قدرتی باشد. امّا یک وقتی نه، وقتی آن علم را بگیرد با رذیله می‌گیرد. می‌گویند از این حذر کنید.

IMG_3275

تکبّر، آفت علم

 «وَ مُتَعَلِّمٌ مُتَقَرِّئٌ»[۶] دانش آموز خودنما با سخن. یک کلمه یاد می‌گیرد و هزاران خودنمایی دارد. «کُلَّمَا ازْدَادَ عِلْماً ازْدَادَ کِبْراً» یعنی به هر اندازه‌ی علم او فزون شود تکبّر او زیاد می‌شود. تکبّر او زیاد می‌شود، مغرور می‌شود. حضرت امیر (سلام الله علیه) در آن فرمایشی که به جناب کمیل دارند می‌فرمایند برخی هستند در مقام اخذ علم لقن هستند، امّا غیر مأمون هستند. یعنی مطلب را زود می‌گیرند امّا این‌ها در گیرندگی ایمن نیستند. این علم را مایه‌ی فخر فروشی به اولیا می‌کنند. مایه‌ی خودنمایی به اولیاء می‌کنند. علم در ماهیّت خود این‌طور نیست. علم همین است. شما چشم دارید فرض کنید هیچ کسی جز شما نباشد، شما نظاره‌گر تمام این صحنه‌ها هستند، دارید حقیقت را می‌بینید. این دیدن خود شرافت دارد. امّا این دیدن را مایه‌ی سرکوفت به دیگری کنید، مایه‌ی تحقیر کسی کنید خیلی بد می‌شود. بدی کشف و کرامت در نزد برخی این‌طور است. نه این‌که این کشف و کرامت «به ما هو» بد باشد. چون یک چیزی را می‌بیند که دیگری نمی‌بیند، آن وقت این مقام بینش خود را مایه‌ی سرکوفت دیگری می‌کند.

می‌گوید وقتی مرحوم آخوند ملا اسدالله بروجردی کربلا رفته بود؛ آقایان فضلا خیلی عجیب است. آخوند ملا اسدالله بروجردی خیلی ملّا بود. ایشان یک بحر العلومی بود. وقتی ایشان به کربلا رفته بود، شروع شهرت شریف العلما بود. شریف العما به جوانی شهرت پیدا کرد و در جوانی هم فوت کرد. می‌گویند وقتی کسی یک چنین شهرتی پیدا می‌کند گاهی اوقات این مبانی گذشتگان را می‌شکند و مبانی جدیدی را به عرصه می‌رساند. شریف العما (رضوان الله تعالی علیه) داشت مبانی وحید را می‌شکست و مبانی جدیدی می‌آورد. طبیعتاً این‌هایی که مبانی وحید را دیده بودند این کار را دوست نداشتند. حالا ببینند یک جوان دارد این کار را می‌کند یک ذنب خیلی عظیمی می‌شود. می‌گویند آخوند ملّا اسدالله بروجردی با آن مکانتی که داشت؛ مکانت ایشان وسیع است، می‌گویند وقتی به کربلا رفت دیداری با شریف العلما شد. در این دیدار شریف العما (رضوان الله تعالی علیهما) بنا بر دعبی که داشت ارتجالاً شروع به ارائه‌ی مطالب کرد که این مطالب به مذاق جناب آخوند ملّا اسدالله بروجردی با آن شیخوخیّتی که داشت خوش نیامد. وقتی خوش نیامد، همان‌طوری که در آن دوره رسم بود دست به عصا برد. دست به عصا می‌بردند که حرف نزن! (اشاره).

اعلمیّت مرحوم آیت الله خوانساری

 خدا رحمت کند مرحوم آیت الله آقا شیخ محمّد تقی هرندی، داماد آقا سید جمّال، منزل آقا شیخ محمود نجفی آمده بود. شما آقا شیخ محمود نجفی را نمی‌شناسید. یک عالمی در تهران بود و در روضه خوانی خیلی مهارت داشت. او و حاجی سراج (رحمت الله علیه) و آقا صدرا اراکی بودند. واقعاً این سه نفر، سه رکن بودند. آقا شیخ محمود نجفی مقسّم شهریه‌ی مرحوم آیت الله آقای خوانساری هم بود. لذا آقای خوانساری هم یک وقت‌هایی به منزل ایشان می‌آمدند. نوع مادحین که این‌ها در این راه سختی زیادی تحمّل کرده بودند با آقا شیخ محمود نجفی در ارتباط بودند. آقای خوانساری منزل آقای شیخ محمود نجفی آمده بود. آقای هرندی هم آن‌جا آمده بود، آقا شیخ محمود هم مرد فاضلی بود. آقای هرندی ملّا بود و آقای خوانساری هم که مرجع تقلید بود که شهره‌ی اعلمیّت داشت. وقتی این‌ها جمع شده بودند، نجفی‌ها سبک فتوای آقای خوانساری را دوست نداشتند. کلّاً نجفی‌ها این‌طور بودند! آقای هرندی هم تا آقای خوانساری را دید، مثل این‌که یک گله‌ای از ایشان داشت. یک فرعی را مطرح کرد و تا آقای خوانساری آمد جواب دهد بین آن‌ها یک کلام تندی به حدّت گذشت! این‌ها داشتند با هم بحث طلبگی می‌کردند. مرحوم آقا شیخ محمود در این افق‌ها نبود. همین اندازه با آقای خوانساری غیرت داشت و به یک حالتی که صدای او هم می‌لرزید و عصبانی بود رو به آقای هرندی کرد و گفت: ساکت شو! استادهای تو باید بیایند پیش این شاگردی کنند! معلوم است دیگر یعنی چه. هم آقای خوانساری ساکت شد و هم آقای هرندی. یعنی بحث از بحث درآمد. حرف‌ها دیگر عوامانه شد. جلسه تمام شد و آقای خوانساری سر خود را پایین انداخت و چیزی نگفت. آقای هرندی هم سر خود را پایین انداخت.

 جلسه‌ی بعد مرحوم آقای هرندی منزل شیخ محمود آمد که یعنی دعوایی نیست، یک بحثی بود. نشستند احوال پرسی کردند. مرحوم آقا شیخ محمود نجفی با تعجّب گفت: آقای هرندی! گفت: بله. گفت آقای خوانساری به شما سلام رساند و گفت از ایشان خواهش کنید که ایشان یک بحث خارجی را در تهران شروع کند و اگر ایشان خوف شهریه دارد شهریه‌ی ایشان را من قبول می‌کنم! ببینید تقرّی در کار نیست. هیچ خودنمایی در کار نیست. گفت بحث آخوندی کرده است. آقا خیلی حرف است. اگر خوف شهریه دارد شهریه‌ی او را من قبول می‌کنم! بعد مرحوم آقای هرندی گفت: من حوصله‌‌ ندارم بحث داشته باشم. با هم یک بحث علمی کردند.

تواضع و فروتنی آیت الله خوانساری

جناب آیت الله آقا سیّد مهدی لواسانی نقل می‌کرد می‌گفت: آقای خوانساری دنبال من فرستاد و یک بسته به من داد. گفت: این را به آقای رفیعی قزوینی بده. مرحوم آیت الله آقای رفیعی (رحمت الله علیه)…، این حرف برای حوزه‌ها است، این حرف برای هر جایی نیست. مرحوم آیت الله رفیعی قزوینی معارض آقای خوانساری بود و اصلاً این تعارض یک وقتی شدّت می‌کرد. یک وقت در یک مجلسی مرحوم آقای خوانساری وارد می‌شد، مرحوم آقای رفیعی خارج می‌شد. این تعارض این‌طور بود! حالا آقای خوانساری آقای سیّد مهدی لواسانی را صدا زده است، یک پاکت به ایشان داده است که این به آقای رفیعی بدهید. گفتم: این چیست؟ گفت: این پول است. می‌گفت من تعجّب کردم که آقای خوانساری دارد برای آقای رفیعی پول می‌فرستد! گفتم: آقا چطور؟ گفت: شنیدم که یک یا دو ماه است شهریه‌ی شاگردان ایشان یک مقداری تأخیر افتاده است. آقای لواسانی تا من زنده هستم این را جایی نگو. ببینید ربّانیّت این‌طور است. «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ».[۷]

مرحوم شریف العلما شاخص در علم و تقوا

مرحوم شریف العلما شروع به طرح بحث کرده بود، برای آخوند ملّا اسدالله بروجردی سنگین تمام شد. آخوند ملّا اسدالله بروجردی شیخوخیّت داشت. شریف العما در سنّ جوانی بود. دست به عصا برد که حرف نزن! (اشاره). همین! مجلس تمام شد و بساط جمع شد.

چند سال از این ماجرا گذشت. الله اکبر از ربانیّت! مجدّداً آخوند ملّآ اسدالله بروجردی به کربلا سفر کرد. حالا دوره‌ی زعامت و ریاست شریف العلما بود. حالا باید بگوید تو آن روز برای من دست به عصا شدی، پس من حساب تو را می‌رسم! یا این‌که اصلاً به تو محل نمی‌گذارم. دوباره یک مجلسی بین این‌ها واقع شد. می‌نویسند انگار نه انگار که سابقاً یک بحثی بین این‌ها واقع شده بود. شریف العلما یک بحثی کردند به گونه‌ای که مرحوم آخوند ملّا اسدالله بروجردی خود منفعل شد که عجب شخص با جنبه‌ای است و چقدر ربانیّت دارد. نه اشاره‌ای به آن جلسه برد، نه جنبه‌ای به وضع فعلی خود که من رئیس هستم و شما به دیدن من آمدید! هیچ!

تقرّی شاگرد در دفاع از استاد

 امّا اگر کار به تقرّی باشد این‌طور نیست. یک وقتی در درس -خوب شما همه فاضل هستید- استاد دارد طرح مبنا می‌کند، بعد یک کسی اشکال می‌‌کند، مستشکل. یک وقتی پیش از این‌که استاد از مبنای خود دفاع کند دیگری به دفاع از استاد می‌آید، به این مؤیِّد می‌گویند. مرحوم آقای بروجردی (رضوان الله تعالی علیه)، مرحوم آیت الله بروجردی (رحمه الله علیه) در درس مشغول به طرح مبانی بودند، یک آقایی بلند شد و طرح مبانی کرد. مرحوم آقای بروجردی ثقل سامعه داشتند. پیش از این‌که خود آقا جواب دهند یکی از آقایان بلند شد و به دفاع از آقای بروجردی مدافع شد و شروع به جواب دادن کرد. وقتی به آن شخص مستشکل جواب می‌داد، این‌طور (اشاره) به جمعیّت نگاه می‌کرد که یعنی من دارم جواب می‌دهم! مرحوم آیت الله بروجردی همین‌طور نگاه کردند و جواب ایشان که تمام شد، خوب باید یک تشکّری کنند، بعداً بیا یک عبایی به شما بدهم. یک وجهی بدهم. هیچی! یکی خیال کرد که این‌قدر ثقل سامعه شده است که آقای بروجردی اصلاً نفهمید اشکال چیست و دفاع چیست. خیال کرد این‌طور شده است. صدای خود را بالا برد و داد زد که حضرت آیت الله آقای فلانی مؤیّد شما بودند. فرمود: نخیر، ایشان مؤیّد نفس خود بودند!  ببینید ایشان اگر می‌خواستند بحث علمی کنند چرا سر خود را به این‌طرف و آن طرف می‌چرخاندند. چون می‌خواستند ببینید دیگران چه تحسینی می‌کنند. این‌ها آن دقّت‌هایی است که در رفتار اعلی و بزرگان است.

مکاشفات مرحوم حاج ملّا حسینقلی همدانی

مرحوم آقای آقا بزرگ (رحمه الله علیه) وقتی که احوالات حاج ملّا حسینقلی همدانی (رضوان الله تعالی علیه) را ذکر می‌کند، یا در الکرام البرره است یا در نقبا است. آن‌جا این مطلب را می‌نویسد. مرحوم آخوند حاج ملّا حسینقلی همدانی وقتی در نجف تدریس می‌کرد که در نجف مرحوم محقّق رشتی مدرّس بوده است. مرحوم نجم آبادی مدرّس بود. این‌ها شخصیّت‌های فهل عجیبی بودند. در آن شرایط در درس آخوند ملّا حسینقلی همدانی سه اتاق بزرگ پر از آقایان فضلا و علما می‌شد، یعنی ایشان چه مکانت علمی داشته است! گاهی که استاد دارد در درس یک مطلبی می‌گوید، هر مدرّسی حالا چه در دانشگاه، چه در حوزه. یک وقتی یک مطلبی همین الآن کشف می‌شود. تا به حال این مطلب را نمی‌فهمید همین الآن می‌فهمد. یک وقتی می‌بینید که استاد در درس برافروخته می‌شود. گوش کن! این حرف‌ها هر جا پیدا نمی‌شود! او تازه خود این مطلب را فهمیده است. ده سال این را می‌گفت، نمی‌فهمید و رد می‌شد. تازه یک نکته برای او کشف شده است. در این حالت برای استاد یک ابتهاجی ایجاد می‌شود، بهجتی درست می‌شود. صدا بالا می‌رود و رنگ او برمی‌گردد و یک حالت لذّتی پیدا می‌کند.

 حاج ملّا حسینقلی همدانی را در درس می‌دیدند، یک دفعه همین‌طور که مشغول بیان است گاهی یک دفعه قطع می‌کند. این را مرحوم آقا بزرگ نوشته است. بعد مکث می‌کند و ادامه می‌دهد. سؤال کردند آقا شما چطور یک دفعه این‌‌طور می‌کنید. فرمود: یک وقتی یک مطلبی برای من کشف می‌شود، یعنی تازه این مطلب را می‌فهمم. وقتی این‌طور می‌شود من را یک ابتهاجی می‌گیرد، آن‌جا دوست دارم صدای خود را بالا و پایین ببرم. می‌بینم این تقرّی است، این کار را نمی‌کنم. این خودنمایی است، منیّت را کم می‌کنم و بحث را به طور عادّی ادامه می‌دهم. تا این‌که مبادا کار به خودنمایی بکشد! یعنی این‌قدر بد است. «وَ مُتَعَلِّمٌ مُتَقَرِّئٌ کُلَّمَا ازْدَادَ عِلْماً ازْدَادَ کِبْراً‏»[۸] هر اندازه به علم او اضافه شود به کبر او اضافه می‌شود.

 «یَسْتَعْلِنُ بِقِرَاءَتِهِ وَ عِلْمِهِ عَلَى مَنْ هُوَ دُونَه‏» می‌خواهد به زیر دستان خود با تقرّی خود، با عمل خود سوار شود. می‌خواهد این‌گونه استعلای خود را به ظهور برساند. می‌فرماید: هشام از این دسته بپرهیز. یعنی تو را برای این‌ می‌خواهد که همیشه سوار تو باشد. تو را برای همین می‌خواهد. همواره تو او را تصدیق کنی و او همواره بگوید. دیگر نمی‌پذیرد که تو هم یک شأنی داری! تو هم یک جایگاهی داری.

IMG_3321

برخورد مرحوم آیت الله شیخ کاظم شیرازی در برخورد با طلبه‌های تازه کار

یک وقت مرحوم آیت الله آقا سیّد جمال (رضوان الله تعالی علیه) عرض می‌کنند که مرحوم آقا شیخ کاظم شیرازی؛ یکی از شاگردان آقای سیّد جمال برای من می‌گفت. می‌گفت: آقا شیخ کاظم شیرازی مروّج بود. در عین حال به طلبه مجال خودنمایی می‌داد. من گفتم: شما فلان درس را در نجف رفتید؟ گفت: نرفتم. گفتم: چرا؟ گفت: مدرّس بایستی به شاگرد مجال خودنمایی دهد، نه این‌که این فرصت را از او بگیرد. ما آن‌جا رفتیم و دیدیم تا کسی بخواهد اشکال کند به دهان او می‌زنند. این که نشد! مدرّس می‌بایست به شاگرد فرصت دهد. بعد گفت: در درس آقای آقا شیخ کاظم بودیم. یک عدّه سبط نهال بودند و نشسته بودند. ارباب نحیه و ارباب عمائم نشسته بودند. گفت: طلبه‌ی تازه وارد وقتی می‌خواست اشکال کند به این‌ها نگاه می‌کرد و وحشت می‌کرد. دیگر می‌ترسید حرف بزند. یکی با چشم خود نگاه می‌کند، گفت: آقای آقا سیّد جمال وقتی می‌دید این می‌خواهد اشکال کند می‌گفت: شما بفرمایید. مطلب شما چیست؟ خیلی کرامت دارد. بعد می‌گفت هنوز بار اوّل او بود و می‌ترسید حرف بزند. چیزی که می‌گفت، فوری آقای آقا شیخ کاظم ملتفت می‌شد که این‌ می‌خواهد چه بگوید. می‌گفت: مثل این‌که شما هم می‌خواهید این را بفرمایید. بعد شروع به وسیع کردن شبهه‌ی او می‌کرد که از اشکال شما این هم درمی‌آید. به مبنای من این اشکال وارد است. شروع به مجال دادن به طلبه می‌کرد. بعد از این‌که او را کاملاً در اشکال جسور می‌کرد، آن‌گاه شروع به جواب دادن می‌کرد. تقرّی در کار نیست.

ماجرای ملاقات پروفسور حسابی با انیشتین

آقای پرفسور حسابی که خدا او را رحمت کند، می‌گفت: من می‌خواستم به انیشتین یک اشکالی کنم. ایشان یک نظریه‌ مطرح کرد به عنوان نظریه‌ی عدم تناهی ابعاد. آخر هم نتوانست این را ثابت کند، فوت کرد. امّا تقریباً تا اثبات آن نزدیک شد. گفت: من می‌خواستم به انیشتین بگویم. اگر این را می‌گفتم فرضیه‌ی انیشتین از اساس زده می‌شد. گفت: یک وقتی گرفتم که به دیدن انیشتین بروم. حالا ما شاگرد و او استاد انیشیتن در دنیا! گفت به من یک وقت و زمان معیّنی دادم. وقتی من به آپارتمان خصوصی انیشتین رفتم با لباس راحتی نشسته بود. خوب من شگفت زده شدم. من در سنّ جوانی بودم و انیشتین در شهرت جهانی بود. گفت: من به لکنت زبان افتادم. یک دفعه دیدم انیشتین به من رو کرد گفت: آقای حسابی آن‌طور که با شاگرد خود در کلاس درس صحبت می‌کنید با من صحبت کنید. شأن علمی این‌طور است! آن‌طور که با شاگرد خود صحبت می‌کنید با من صحبت کنید که من کاملاً ملتفت شوم که شما چه می‌گویید. گفت: آن‌جا من به قدری شخصیّت پیدا کردم، به آرامی بیان نظریه‌ی خود را شروع کردم. گوش کرد و بعد گفت: آقای حسابی این نظریه‌ی شما اگر ثابت شود نظریه‌ی من از اساس منهدم می‌شود و همین‌طور هم بود. من به شما کمک می‌کنم که شما بتوانید این نظریه‌ی خود را ثابت کنید. من خیلی خوشحال می‌شوم که این نظریه ثابت شود. بعد با رئیس آن‌جا صحبت کرد که برای من یک اتاق و آزمایشگاه قرار دادند، بعد حقوق قرار دادند. می‌گفت من از او راه و روش برخورد عالمانه با مستشکل را یاد گرفتم که انسان توجّه کند.

من هم آدم هستم و این هم آدم است. گفت: در درس آقای آقا شیخ کاظم یک کسی اشکال کرد. یکی از آقایان ارباب عمائه گفت: آقا پرت نگو! گفت: آقا شیخ کاظم رو کرد گفت: آقا شما هم سابقاً پرت می‌گفتید! بگذارید بگوید ببینم چه می‌گوید. بعد آرام شروع به جواب دادن کرد. نه در او مقام استعلا است، نه مقام استیلا است، نه مقام خود نمایی است.

آیت الله سیّد ابوالحسن مدیسه‌ای اصفهانی

یک وقتی شاگردان مرحوم آقا ضیاء آمده بودند و ایشان را در مورد آقای آقا سیّد ابوالحسن اصفهانی(رضوان الله تعالی علیهما) وسوسه می‌کردند که آقا شما عالم هستید، شما مدرّس هستید، این سیّد آمده حق شما را غصب کرده است! شما ملّا هستید، این سیّد مدیسه‌ای آمده است، معلوم نیست حرف حساب او چیست! این‌جا عالم شده است!

مرحوم آقا ضیاء آدم راحتی بود، می‌نشست عمّامه را این طرف می‌گذاشت و لباس را آن طرف می‌گذاشت و دراز می‌کشید. گفته بود گوش بدهید، گوش بدهید، تند نروید، تند نروید! خود را نشان داده بود و گفته بود من الآن چطور هستم؟ عمّامه‌ی من این‌ طرف است. قبای من آن‌ طرف است، عبای من هم آن طرف است و دکمه‌های من تا این‌جا (اشاره) باز است. می‌گویید هوا گرم است. الآن شما در حجره‌ی آقا سیّد ابوالحسن بروید. ببینید عمّامه تا این‌جا (اشاره) پایین است. دکمه‌های قبا هم بسته است و عبا هم روی آن است و دوزانو نشسته است. دیانت یک چنین رئیسی می‌خواهد که این‌گونه صاحب شوکت و عزّت و عظمت باشد. من باید این‌جا بنشینم به شما درس بدهم تا از شما یک نفر شاید آن‌طور در بیاید و به درد ریاست و زعامت دین بخورد. ببینید چقدر فهمیده و با انصاف! ببینید چقدر آدم با جنبه! نه این‌که دو کلمه بلد شد مدام آن را تکرار کند.

یک آقایی بود می‌گفت: کسی در نجف بود و همیشه به مرحوم سیّد توهین می‌کرد. می‌گفت: این سیّد آمد و حقّ ما را غصب کرد. حق برای ما بود. گفت: او در هفت سال آخر عمر خود هار شده بود. او را به تخت می‌بستند. می‌ترسیدند که جلوی او بروند، گاز می‌گرفت. ببینید آن کلبیّت نفس چطور خود را به ظهور می‌رساند. این‌که آدم متوجّه باشد علم «به ما هو علم» برای خود شریف است. حالا اگر خداوند متعال کسی را ظهور داد داد، اگر نداد این شرافت خود را دارد. این در شرافت خود او است.


[۱]– بحار الأنوار، ج ‏۱، ص ۱۵۷٫

[۲]– سوره‌ی مجادله، آیه ۱۱٫

[۳]– الأمالی، ص ۵۲۳٫

[۴]–  سوره‌ی حجرات، آیه ۱۳٫

[۵]– بحار الأنوار، ج ‏۱، ص ۱۳۸٫

[۶]– بحار الأنوار، ج ‏۱، ص ۱۵۷٫

[۷]– سوره‌ی مجادله، آیه ۱۱٫

[۸]– بحار الأنوار، ج ‏۱، ص ۱۵۷٫