با سلام. سوالات شما از بخش‌های متعددی تشکیل شده است لذا تلاش می‌شود که به هر بخش پاسخ مجزایی ارائه شود. از آن‌جا که سوالات متعدد است لذا خواهشمندم با متانت و بدور از تعصب و با فطرتی پاک و بی‌طرفانه تمام مطالب زیر را مطالعه و در آن‌ها بیندیشید.
آیا حضرت علی (ع) پسرانی به نام خلفای راشیدن داشته اند؟ بله . نام سه پسر ایشان به نام سه خلیفه نخست بوده است که در ادامه به آن اشاره خواهیم کرد.
امام حسن چطور؟ خیر. هیچ یک از فرزندان ایشان به نام‌های خلفا نبوده است.
همچنین آیا حضرت عمر با دختر امام علی ازدواج کرده است؟ در این باره پنج نظریه وجود دارد که در ادامه به آن اشاره خواهیم کرد.
ازدواجی که پیامبر با دختران خلفای راشیدن داشته است آیا روی هم رفته نمی تواند سندی بر برائت عمربن خطاب از دشمنی با هل بیت باشد؟ خیر. با استناد به منابع اهل‌سنت هر یک از این ازدواج‌ها به خاطر مصالحی صورت گرفته است. همچنین فراموش نکینم که بر طبق آیات قرآن خداوند همه انسان‌ها را آزمایش می‌کند. اینجانب معتقدم یکی از راه‌های آزمایش مسلمانان همین ازدواج ها بوده است. لذا با توجه به اسناد تاریخی موجود برخی راه را شناخته و موجبات رستگاری خود را فراهم می‌سازند. قران نیز به شکل‌های گوناگون بیان می‌فرماید که این گروه در مقایسه با گمراهان بسیار اندک هستند: و قلیل من عبادی الشکور، بل اکثرهم لا یعقلون و

 


نامگذاری فرزندان به نام خلفا


در مورد فرزندان امیرالمومنین علی (ع) باید گفت: نام عمر بن علی را همانگونه که در ادامه بیان خواهیم کرد توسط خود حضرت انتخاب نشده است بلکه خلیفه دوم این نام را انتخاب کرده است و همین طور ابوبکر یک کنیه است نه نام و نام عثمان بن علی هیچ ربطی به خلیفه سوم نداشته و بلکه حضرت به علت علاقه به عثمان بن مظعون فرزند خود را عثمان نام نهادند. در مورد دیگر انتسابهای شما نیز قاعده فوق جاری است.

 


عمر بن علی


در نامگذاری فرزند امیرمومنان علی (ع) به نام «عمر» هیچ اختلافی بین مورخین دیده نمی‌شود و جای هیچ تردیدی نیست، اما سوال اصلی اینجاست که انگیزه این نامگذاری چه بوده است. پیروان مکتب خلفا این نامگذاری را نشان دهنده محبت اهل بیت نسبت به خلفا می دانند، در حالیکه اسناد معتبر تاریخی وجود چنین رابطه دوستانه‌ای را به شدت انکار می‌کنند.
مسلم بن حجاج نیشابوری در کتاب معروف خود «صحیح» نقل می کند: خلیفه دوم در حضور افرادی چون عثمان و عبدالرحمان بن عوف و … خطاب به عباس عبدالمطلب و امیرمومنان علی (ع) می گوید:
«
ابوبکر از دنیا رفت و من جانشین پیامبر و ابوبکر می‌باشم پس شما دو نفر مرا دروغ گو، گناهکار ، حیله گر و خائن می دانید
(
صحیح مسلم جز ۵ ص ۱۵۱ «فَرَأَیتُمَانِى کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا»)
آنچه بیان شد تنها یک نمونمه از روابط امیرمومنان علی (ع) با خلیفه دوم بود. که تدبر در آن شما خواننده محترم را به این نتیجه می رساند که دلیل این نامگذاری چیز دیگری است و رابطه دوستانه‌ای بین امیرمومنان علی (ع) و خلیفه دوم وجود نداشته است.
مدارک معتبر تاریخی قضاوت در این موضوع را برای ما آسان می کند (که ما تنها به ذکر دو نمونه اکتفا می‌کنیم):
بلاذری مورخ مشهور اهل سنت در کتاب انساب الاشراف خود می نویسد «عمر بن خطاب، عمر بن علی را به اسم خود نام نهاد
(
انساب الاشراف ج ۱ ص ۲۹۷ « وکان عمر بن الخطاب سمّى عمر بن علی باسمه»)
ابن حجر عسقلانی در کتاب «تهذیب التهذیب» سخن بلاذری را تایید کرده و می‌گوید: ‌«هنگامیکه از «صهبا بنت ربیعه» فرزند پسری برای امیرمومنان علی (ع) متولد شد عمر بن خطاب نام این فرزند را «عمر» نامید

 


(
تهذیب التهذیب ج ۷ ص ۴۲۶ « أن عمر بن الخطاب سماه»)
شاید سوال شود که تغییر نام یک فرد چندان هم ساده نمی‌باشد و چطور می توان پذیرفت که خلیفه دوم نام خود را بر فرزند امیرمومنان علی (ع) بگذارد و نام اصلی ایشان از خاطرها پاک شود؟
باید گفت این کار عمر قربانیان دیگری هم داشته است که ما تنها به ذکر یک نمونه اکتفا می‌کنیم:
ابن اثیر جزری در «اسد الغابه» می نویسد : «عبدالرحمن در دامان عمر بزرگ شد و اسم او ابراهیم بود ، پس عمر اسم او را تغییر داد همان زمانی که اسم افرادی که به نام‌های پیامبران خوانده می‌شدند را تغییر می‌داد، او را عبدالرحمان نامید
(
اسد الغابه ج ۱ ص ۶۸۹ «ونشأ عبد الرحمن فی حجر عمر وکان اسمه إبراهیم فغیر عمر اسمه لما غیر أسماء من تسمى بالأنبیاء وسما عبد الرحمن»)
شاید کسی در مقام پاسخ بگوید امیرمومنان می‌توانست با این عمل خلیفه دوم مخالف کند و نام دلخواه خود را برای فرزندش انتخاب کند؟!!! پاسخ به این سوال نیاز به رفتار شناسی خلیفه دوم دارد:


طبری در کتاب تاریخ خود می نویسد: «او اولین کسی بود که شلاق در دست گرفت
(
رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام ج ۲ ص ۷۱ به نقل از تاریخ طبری ج ۴ ص ۲۰۹ و طبقات الکبری ج ۳ ص ۲۸۲)
ابن جوزی از ابن عباس نقل می کند: «من برای پرسیدن یک سوال از عمر ، دو سال صبر کردم، مانع پرسیدن من، ترس از عمر بود.» (تاریخ عمر بن خطاب ص ۱۲۶)
ابن حزم اندلسی می گوید : «خشونت عمر به حدی رسید که ابن عباس در زمان او ، جرات ابراز حکم شرعی ارث را نداشت و وقتی بعد از مرگ عمر بر خلاف نظر وی در زمینه ارث سخن گفت و به او اعتراض شد که چرا در زمان عمر نمی گفتی پاسخ داد به خدا قسم از او می ترسیدم.» (المحلی ج ۸ ص ۲۷۹ و ۲۸۰)
و
همین برخوردها را می توان به عنوان مانعی بر سر راه اعتراضات نسبت به عمل خلیفه (در مورد تغییر نام) به شمار آورد.

 

 

ابوبکر بن علی


ابوبکر کنیه است و نام نیست و همین دلیل کافی است که نشان دهد این نامگذاری دلیلی بر روابط دوستانه بین خلیفه اول و امیرمومنان علی (ع)‌ نیست. زیرا در میان عرب دلایل متعددی برای انتخاب کنیه یک فرد وجود دارد برای مثال رایج بودن همراهی یک کنیه با یک اسم در یک مقطع خاص زمانی و یا مطلوب بودن این همراهی در نظر اطرافیان آن فرد. از این رو شناسایی «نامِ» ابوبکر بن علی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.

 


در حقیقت در اینکه نام اصلی ابوبکر بن علی چه بوده است بین مورخین اختلاف نظر است، برخی مانند احمد خوارزمی می‌گویند نامش «عبدالله» می‌باشد، برخی دیگر مانند مسعودی می‌گویند نامش «محمد» می‌باشد،‌ گروهی دیگر مانند مقریزی می‌گویند نامش «عبدالرحمان» می‌باشد و دسته‌ای هم مانند ابوالفرج اصفهانی بر این باورند که نام او نامشخص است.
اما به قرائنی که ما به دلیل طولانی نشدن مطلب، از ذکر آنها خودداری می کنیم، دیدگاه اول درست بوده و «نامِ» ابوبکر بن علی «عبدالله» می‌باشد.
همانطور که ذکر شد یکی از رایج ترین دلایل انتخاب یک کنیه، همراهی عرفی آن با یک اسم معین و یا مطلوبیت این همراهی نزد مردمان یک عصر خاص می باشد.
پس می توان گفت که نام عبدالله نیز پس از به خلافت رسیدن خلیفه اول (نام خلیفه اول عبدالله بن عثمان می‌باشد) ، با کنیه ابوبکر قرین گردیده و به همین دلیل این کنیه از سوی اطرافیانی که این همراهی مورد پسندشان بوده بر فرزند امیرمومنان علی (ع) اطلاق گردیده است.
ذکر این نکته حائز اهمیت است که انتخاب کنیه برای فرزند در میان عرب در انحصار پدر نمی‌باشد و دیگران می‌توانند برای یک فرد کنیه انتخاب کنند. پس نمی‌توان به طور قاطع گفت که امیرمومنان علی (ع) کنیه ابوبکر را برای فرزند خویش انتخاب کرده‌اند.
جهت شناخت اطرافیان امیرمومنان علی (ع) که کنیه فرزند ایشان را ابوبکر نهادند در ابتدا باید سال تولد ابوبکر بن علی را بدانیم و سپاس با رفتار اطرافیان امیرمومنان علی (ع) در آن زمان آشنا شویم.

 


طبق اسناد تاریخی که سن ابوبکر بن علی را بیست و پنج سال ذکر کرده‌اند و اینکه وی در واقعه عاشورا به شهادت رسیده است می‌توان نتیجه گرفت او در سال سی و پنج هجری یعنی اولین سال خلافت ظاهری امیر مومنان علی ‌(ع) به دنیا آمده است.
اما برای رفتارشناسی اطرافیان امیرمومنان علی (ع) در آن زمان (ولادت ابوبکر بن علی) به ذکر دو نمونه اکتفا می‌کنیم:


۱) «
چون خوارج از کوفه بیرون رفتند یاران علی به نزدش آمدند و با او بیعت کردند و گفتند ما دوستان دوست تو و دشمنان دشمن تو هستیم. حضرت شرط کرد که با آنان بر سنت رسول خدا عمل کند ربیعه بن ابی شداد خثعمی که در جنگ‌ها جمل و صفین در رکابش جنگیده و پرچمدار قبیله خثعم بود نزد حضرت آمد حضرت به او گفت براساس کتاب خدا و سنت رسول خدا بیعت کن. ربیعه گفت : براساس سنت ابوبکر و عمر . حضرت به او فرمود: وای بر تو اگر ابوبکر و عمر بر خلاف کتاب خدا و سنت رسول خدا عمل کرده باشند از حق به دور بوده‌اند . سپس ربیعه با حضرت بیعت کرد.» (الامامه و السیاسه ج ۱ ص ۱۴۶)


۲) «
اشعث بن قیس در انتخاب ابوموسی اشعری برای حکمیت به امیرمومنان علی (ع) گفت: این ابوموسی است فرستاده مردم یمن به نزد رسول خدا و متولی غنایم ابوبکر و کارگزار عمر بن خطاب.» (الامامه و السیاسه ج ۱ ص ۱۳۰)
اسناد تاریخی مذکور به روشنی بیانگر گرایش و علاقه جمع کثیری از اطرافیان امیرمومنان علی (ع) به خلیفه اول و دوم است.
همین برخوردها را می‌توان مانعی بر سر راه اعتراض حضرت به دخالت اطرافیانش، در مورد انتخاب کنیه برای فرزندش، به شمار آورد.

 

 

عثمان بن علی


اسناد و مدارک معتبر تاریخی دلیل این نامگذاری را برای ما بیان می‌کند و نشان می‌دهد هیچ رابطه‌ای میان نام خلیفه سوم (عثمان بن عَفّان) و نامگذاری فرزند امیرمومنان علی (ع) به نام «عثمان» وجود ندارد.
در تهذیب الانساب درباره مجاهدین جنگ بدر آمده است: «از جمله آنان عثمان بن مظعون می‌باشد همان کسی که امیرمومنان علی بن ابیطالب (ع) فرزندش را به اسم او نامگذاری نمود.» (تهذیب الانساب ص ۲۷)
ابوالفرج اصفهانی از قول امیرمومنان علی (ع) نقل می‌کند: «همانا او را به اسم برادرم عثمان بن مظعون نامگذاری نمودم.» (مقاتل الطالبین ص ۵۵ و بحار الانوار ج ۴۵ ص ۳۸)

 


ازدواج خلیفه دوم با ام کلثوم در آینه منابع کهن


در جواب از این سوال عرض می کنم : از آنجایی که در رابطه با این ازدواج اختلاف آراء شدیدی میان علما چه شیعه و چه سنی وجود دارد رسیدن به نظر قطعی در این زمینه سخت به نظر می آمد تا اینکه در ضمن تحقیقاتم به کتابی از علامه بزرگوار سید علی میلانی (دامه برکاته) برخوردم،( ازدواج امّ کلثوم با عمر، آیت الله سید على حسینى میلانى، مرکز حقایق اسلامى، قم، چاپ دوم، ۱۳۸۶ش ) ایشان در این کتاب با استدلال دقیق و متین خود نکات مهم و تامل برانگیزی را مطرح می کنند تا جایی که دیگر جای شک و شبهه ای را برای مخاطب باقی نمی گذارند. اینک توجه شما را به خلاصه این کتاب جلب می کنم:
از موضوعات سؤال برانگیز در تاریخ اسلام، ازدواج جناب امّ کلثوم(علیها السلام) با خلیفه دوم عمربن خطّاب است. علّت سؤال برانگیز بودن آن، حوادث غم بار پس از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، کنار گذاشتن امیرمؤمنان على(علیه السلام) از خلافت و یورش به خانه فاطمه زهرا(علیها السلام) است. مدارکى نشان مى دهد که در همه آن حوادث تأسف برانگیز و اندوهبار، خلیفه دوم نقش اساسى و تأثیرگذار داشت; از این رو، این سؤال همواره ذهن مسلمانان را به خود مشغول ساخته که اگر خلیفه دوم در حمله به خانه حضرت زهرا، ضربه زدن به وى و ایجاد غم و اندوه در قلب آن بانوى بزرگ نقش داشته، چگونه على(علیه السلام)دخترش را به ازدواج او درآورد؟! آیا اصلا چنین ازدواجى صورت گرفت؟ و اگر ازدواجى صورت گرفت بر اساس چه مصلحتى انجام شد؟ و تا چه مرحله اى پیش رفت؟ برخى از عالمان اهل سنّت وقوع چنین امرى را دلیل بر انکار آن حوادث مى دانند و معتقدند هرگز حمله اى به خانه حضرت زهرا(علیها السلام)نشد و شهادت آن حضرت را نیز غیر واقعى مى دانند. در حالى که مى دانیم، اصل یورش به خانه آن حضرت و توهین به بانوى بزرگ اسلام و على(علیه السلام) جاى تردید نیست و تهدید به آتش زدن خانه براى اجبار به بیعت نیز، در کتب معتبر اهل سنت آمده است و برخى نیز آورده اند این تهدید عملى شد.( رجوع کنید به کتاب: آتش در خانه وحى. (از مجموعه مسائل سؤال برانگیز در تاریخ اسلام، شماره ۲) و کتاب «یورش به خانه وحى» تألیف آیت الله جعفر سبحانى ) عالمان مکتب اهل بیت نیز در کتب تاریخى و حدیثى خود آن را به طور مشروح مورد بحث قرار داده اند و این مسأله میان شیعیان معروف و مورد اتفاق است.( بحارالانوار، ج ۴۳)، با این پیش فرض باید سراغ سؤال فوق رفت که آیا دختر فاطمه(علیها السلام)در زمان خلافت عمر به نکاح وى درآمد؟ تحقق چنین امرى با آن سابقه چگونه سازگار است؟ این پرسش را باید در چند محور مورد بررسى قرار داد:
اوّل: امّ کلثوم کیست؟ _دوم: سخن دانشمندان پیرامون این ازدواج _سوم: تأمّلاتى پیرامون این ازدواج _ چهارم: بررسى اسناد این خبر در کتب اهل سنّت و امامیه _پنجم: تهدیدها و ضرورت ها

 


اوّل: امّ کلثوم کیست؟


ابن عبدالبر در استیعاب، ابن اثیر در اسدالغابه و شیخ مفید در ارشاد، امّ کلثوم را به همراه حسن، حسین و زینب(علیهم السلام) از فرزندان فاطمه و على(علیهما السلام) دانسته اند.( . الاستیعاب، ج ۴، ص ۱۸۹۳، شماره ۴۰۵۷ (شرح حال حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام)) ; ج ۴، ص ۱۹۵۴، شماره ۴۲۰۴ (شرح حال ام کلثوم). استیعاب تصریح مى کند که امّ کلثوم قبل از وفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) متولد شد; اسدالغابه، ج ۶، ص ۳۸۷، شماره ۷۵۷۸ ; ارشاد مفید، ج ۱، ص ۳۵۴ )، طبرى و ابن شهر آشوب علاوه بر آن، محسن را نیز از فرزندان آن دو بزرگوار مى دانند که در کودکى سقط شد و وفات یافت.( تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۱۵۳ ; مناقب ابن شهر آشوب، ج ۳، ص ۸۹).نام امّ کلثوم در موارد متعدد و حساس از تاریخ امیرمؤمنان تا زمان امام حسین(علیهما السلام) به چشم مى خورد. از جمله: در شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم که سحرگاهش امیرمؤمنان على(علیه السلام) ضربت خورد، آن حضرت افطار را مهمان دخترش امّ کلثوم بود(بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۲۲۶) و هنگامى که خبر شهادت پدر را از زبانش شنید، بى تاب شد و گریه کرد و امیرمؤمنان(علیه السلام)وى را دلدارى داد.(همان مدرک، ص ۲۲۳).در سفر تاریخى امام حسین(علیه السلام) به سمت کوفه و حادثه عاشوراى سال ۶۱ هجرى نیز همراه برادرش بود و آنجا که امام حسین(علیه السلام) براى خداحافظى به خیمه آمد و از زنان حرم خداحافظى کرد، از امّ کلثوم، همراه با سکینه، فاطمه و زینب نام برد و فرمود: (یا سکینه، یا فاطمه، یا زینب، یا امّ کلثوم علیکنّ منّى السّلام).( بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۴۷).در ماجراى اسارت نیز نام امّ کلثوم دیده مى شود. او در کوفه پس از زینب کبرى(علیها السلام) براى مردم خطبه خواند و آنها را سرزنش کرد(همان مدرک، ص ۱۱۲) و در شام، پس از رسوایى یزید و آنگاه که یزید به ظاهر درصدد جبران جنایات خود بر آمد و به امّ کلثوم گفت: این اموال را در برابر آن مشکلات و سختى ها از ما بگیر; پاسخ داد: «یا یزید، ما أقلّ حیاءک وأصلب وجهک، تَقتُل أخی وأهل بیتی وتُعطینی عوضهم; اى یزید چقدر بى حیا و بى شرمى! برادر و خاندان ما را مى کشى و اکنون مى خواهى عوض آن ها را به ما بپردازى (و با اموال، آن جنایت عظیم را جبران کنى؟!)».( همان مدرک، ص ۱۹۷).مطابق برخى از نقل هاى تاریخى ام کلثوم در زمان حکومت معاویه و امارت سعید بن عاص بر مدینه (قبل از سال ۵۴) وفات یافت.( اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۴۸۵) ابن عبدالبرّ و ابن حجر نیز وفات او را زمان امام حسن(علیه السلام) مى دانند(الاستیعاب، ج ۴، ص ۱۹۵۶; اسدالغابه، ج ۶، ص ۳۸۷) ولى با پذیرش حضور ام کلثوم در حوادث کربلا باید وفات وى سال ۶۱ هجرى به بعد بوده باشد و لذا بعضى وفات او را چهارماه پس از بازگشت اسرا از شام دانسته اند. (اعلام النساء، ص ۲۳۸-۲۴۷).

 


دوم: سخن دانشمندان پیرامون این ازدواج


ماجراى ازدواج آن حضرت با خلیفه دوم، همواره در میان نویسندگان و مورّخان مطرح بوده است و ابعاد آن مورد بررسى قرار گرفته است. بعضى آن را منکر شده اند(شیخ مفید در یک کتاب ازدواج امّ کلثوم را رد کرده است (المسائل السرویه، ص ۸۶)، ولى در کتابى دیگر آن پذیرفته است و آن را بر اساس ضرورت مى داند (المسائل العکبریه، ص ۶۲-۶۱). علاّمه سیّد ناصر حسین موسوى هندى نیز در کتاب إفحام الاعداء والخصوم این ازدواج را ردّ کرده است)،وبرخى وقوع آن را پذیرفته اند، یعقوبى و طبرى سال آن را هفدهم هجرى دانسته اند(تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۶۹ ; تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۱۴۹) و بعضى نیز براى او فرزندى از عمر ذکر کرده اند به نام زید بن عمربن الخطاب(تهذیب الاحکام، ج ۹، ص ۳۶۲، ح ۱۵) و برخى دخترى به نام رقیه را نیز افزوده اند. (طبقات الکبرى، ج ۳، ص ۱۴ ; الاصابه فى معرفه الصحابه، ج ۸ ، ص ۴۶۵ ; الاستیعاب، ج ۴، ص ۱۹۵۶).غالب مورّخان اهل سنت نظر اخیر را پذیرفته اند و در کتاب هاى تاریخى و حدیثى خود آن را ذکر کرده اند (که در لابه لاى بحث هاى آینده خواهد آمد) و در کتاب هاى فقهى (بحث چگونگى ایستادن امام در نماز میّت در برابر جنازه زن و مرد) نیز به آن استناد کرده اند.( المجموع نووى، ج ۵، ص ۲۲۴ ; مغنى المحتاج، ج ۱، ص ۳۴۸; المبسوط (سرخسى)، ج ۲، ص ۶۵ ; مغنى ابن قدامه، ج ۲، ص ۳۹۵). سیّد مرتضى معتقد است این ازدواج پس از تهدیدها وکشمکش هاى فراوان اتفاق افتاد و در حال اختیار و با رغبت نبوده است. (رسائل المرتضى، ج ۳، ص ۱۴۹).علامه شوشترى نیز در قاموس الرجال اصل ازدواج را مى پذیرد.( قاموس الرجال، ج ۱۲، ص ۲۱۵-۲۱۶).ابومحمد نوبختى معتقد است که امّ کلثوم کوچک بود (هر چند عقد واقع شد، ولى) پیش از وقوع زفاف، عمر از دنیا رفت.( بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۹۱).
بنابراین، چهار نظر درباره این ازدواج وجود دارد: نخست آنکه حضرت دخترى به نام امّ کلثوم نداشت. دوم اینکه دخترى به این نام داشت، ولى با خلیفه دوم ازدواج نکرد. سوم آنکه ازدواج کرد، ولى به عروسى منتهى نشد. چهارم اینکه ازدواج به صورت کامل انجام شد، ولى طبق نظر جمعى، تحت فشار و اجبار بود.

 


سوم: تأمّلاتى پیرامون ازدواج


هر چند جمعى تحقّق این ازدواج را پذیرفته اند و از نظر روایتى و تاریخى آن را قبول کرده اند، ولى از نظر درایتى و محتواى خبر، امورى نقل شده است که تأمّل برانگیز است:


۱ – 
افسانه سرایى و زشتى هاى خبر
پیرامون ازدواج و مقدمات آن، در کتاب هاى اهل سنت مطالبى نقل شده است، که بسیار زشت و زننده و دور از شأن یک مسلمان متشرّع است. نمونه هایى از آن را نقل مى کنیم:
الف) ابن عبدالبر در استیعاب نقل مى کند: «عمر به على(علیه السلام)گفت: امّ کلثوم را به همسرى من در بیاور، که من مى خواهم با این پیوند به کرامتى که احدى به آن نرسیده است، دست یابم!! على(علیه السلام) فرمود: من او را به نزد تو مى فرستم… امام(علیه السلام) امّ کلثوم را همراه با پارچه اى نزد عمر فرستاد و فرمود از طرف من به او بگو: این پارچه اى است که به تو گفته بودم. امّ کلثوم نیز پیام امام(علیه السلام) را به عمر رساند. عمر گفت: به پدرت بگو، من پسندیدم و راضى شدم، خدا از تو راضى باشد! آنگاه عمر دست بر ساق امّ کلثوم نهاد و آن را برهنه کرد!!
امّ کلثوم گفت: چه مى کنى؟ اگر تو خلیفه نبودى، بینى ات را مى شکستم! آنگاه نزد پدر برگشت و گفت: مرا نزد پیرمرد بدى فرستادى!».( الاستیعاب، ج ۴، ص ۱۹۵۵؛ فراموش نکنید که این سخن از یکى از منابع معروف اهل سنت نقل شده است).
ب) در نقل دیگرى از ابن حجر عسقلانى آمده است که: امّ کلثوم ناراحت شد و خطاب به عمر گفت: اگر تو خلیفه نبودى به چشمت ضربه اى مى زدم (آن را کور مى کردم!).( الاصابه، ج ۸، ص ۴۶۵).
ج) خطیب بغدادى زشت تر از این را در کتاب خود نقل کرده و مى نویسد: در پى درخواست عمر، على(علیه السلام)دخترش را آرایش کرد و او را سوى عمر روانه کرد; وقتى که عمر او را دید، برخاست و ساق پایش را گرفت و گفت: به پدرت بگو من پسندیدم (سه بار تکرار کرد). وقتى دختر به نزد پدر آمد، گفت: عمر مرا به سوى خود خواند و هنگامى که برخاستم، ساق پایم را گرفت و گفت: از جانب من به پدرت بگو، من پسندیدم!!( تاریخ بغداد، ج ۶، ص ۱۸۰).
راستى این نقل ها چقدر ناخوشایند است! پدرى مانند على(علیه السلام)دخترش را بدین صورت نزد بیگانه اى بفرستد و پس از آنکه دختر، برخورد زشت او را نقل مى کند، پدر نیز آرام باشد!!
آیا این عدّه از علما معتقدند عدالت عمر با چنین حرکاتى همچنان صدمه نمى بیند و سدّ محکم «عدالت صحابه!» با این نوع کارها رخنه اى نمى پذیرد که آن را در کتاب هاى معروف خود آورده اند؟!
سبط بن جوزى سنی که این نقل ها را دیده، بسیار برآشفته و مى نویسد: «به خدا سوگند این کار قبیح است، حتى اگر آن دختر، کنیزکى بود نیز چنین کارى جایز نبود (چه برسد که او حرّه بود). سپس مى افزاید: به اجماع مسلمانان لمس زن اجنبى جایز نیست، پس چگونه آن را به عمر نسبت مى دهند».( تذکره الخواص، ص ۳۲۱)
روشن است که چنین نقل هایى را نه شیعیان مى پذیرند و نه عالمان منصف و حق جوى اهل سنّت; ولى جمعى از جاعلان تاریخ، براى صدمه زدن به چهره قدسى امیرمؤمنان على(علیه السلام) به این نوع نقل هاى رکیک روى آورده و پیرامون این ازدواج داستان سرایى ها کرده اند!

 


۲ – 
سنّ امّ کلثوم به هنگام ازدواج
همان گونه که نقل شد، یعقوبى و طبرى سال ازدواج امّ کلثوم با عمر را سال هفدهم هجرى دانسته اند.( ابن سعد نیز در طبقات مى نویسد: «تزوّجها عمر بن الخطاب و هى جاریه لم تبلغ; عمر با امّ کلثوم ازدواج کرد، در حالى که هنوز امّ کلثوم به سنّ بلوغ نرسیده بود». (طبقات الکبرى، ج ۸، ص ۳۳۸). ابن جوزى نیز در المنتظم (ج ۴، ص ۲۳۷) مى نویسد: عمر در حالى با ام کلثوم ازدواج کرد که وى به سنّ بلوغ نرسیده بود. هر چند ذهبى ولادت او را سال ششم هجرى نوشته است (سیر اعلام النبلاء، ج ۳، ص ۵۰۰)، و در نتیجه سال هفدهم باید سنّ او ۱۱ سال باشد، ولى با توجه به سخن على(علیه السلام) که او را کودک دانست و سخن دیگر مورّخان که گفته اند او به سنّ بلوغ نرسیده بود، نقل ذهبى نادرست است و نباید سنّ او به ۹ سال (زمان بلوغ دختران) رسیده باشد)، و لذا امّ کلثوم در آن سال، کمتر از نُه سال سن داشت; آیا پذیرفتنى است که على(علیه السلام) دختر هشت ساله خود را ـ با رضایت ـ به نکاح پیرمردى ۵۷ ساله ـ با فاصله سنى حدود ۵۰ سال ـ درآورد؟!! در پاره اى از تواریخ نیز نقل شده است که على(علیه السلام) در پى درخواست عمر گفت: «إنّها صبیّه; او کودک است».( طبقات الکبرى، ج ۸ ، ص ۳۳۹) آیا با این حال راضى به این ازدواج شد؟ سخت مى شود آن را باور کرد!(هر چند فاصله سنّى پیامبر(صلى الله علیه وآله)با برخى ازهمسرانش نیز زیاد بود، ولى مى دانیم آنها با افتخار به همسرى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در مى آمدند و گاه پیشنهاد ازدواج از طرف خود آنان مطرح مى شد و با ازدواج مورد بحث، که على(علیه السلام) با آن موافق نبود و عمر با اصرار از امّ کلثوم خواستگارى کرد، (که بحث آن خواهد آمد) تفاوت دارد).

 


۳ – 
تندخویى
تندخویى عمر زبانزد خاصّ و عام بود و در کتب اهل سنّت به طور گسترده نقل شده است تا آنجا که وقتى به خلافت رسید، نخستین کلماتى که ـ مطابق نقل طبقات ابن سعد ـ بر روى منبر بر زبانش جارى ساخت این بود: «أللّهم إنّی شدید ]غلیظ[ فلیّنی، وإنّى ضعیف فقوّنی، وإنّی بخیل فسخّنی; خدایا من تندخویم پس مرا نرم و ملایم قرار ده! و من ضعیفم، پس مرا قوى ساز! و من بخیلم پس مرا سخى گردان».( همان مدرک، ج ۳، ص ۲۰۸).ولى گویا این حالات ـ طبق نقل روایات اهل سنّت ـ همچنان در او باقى ماند; زیرا از تاریخ استفاده مى شود که به همین دلیل، برخى از زنان حاضر به همسرى وى نمى شدند.طبرى نقل مى کند که عمر، امّ کلثوم دختر ابوبکر را از عایشه خواستگارى کرد، در حالى که او کوچک بود. عایشه ماجرا را با خواهرش امّ کلثوم در میان گذاشت. امّ کلثوم گفت: من نیازى به او ندارم! عایشه گفت: نسبت به خلیفه بى میلى؟ پاسخ داد: «نعم، إنّه خشن العیش، شدید على النّساء; آرى، زیرا او در زندگى سخت گیر است و نسبت به زنان نیز با خشونت برخورد مى کند».( تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۱۹۹، این مطلب در کامل ابن اثیر (ج ۳، ص ۵۴) نیز آمده است)، مشاهده مى کنیم حتى دختر کوچکى مانند امّ کلثوم فرزند ابوبکر نیز از خشونت وى با خبر بود.
مطابق نقل دیگر: امّ کلثوم دختر ابوبکر به خواهرش عایشه گفت: تو مى خواهى من به ازدواج کسى در آیم که تندى و سخت گیرى او را در زندگى مى دانى؟! سپس افزود: «والله لئن فعلتِ لأخرجنّ إلى قبر رسول الله(صلى الله علیه وآله) ولأصیحنّ به; به خدا سوگند اگر چنین کنى من کنار قبر پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) مى روم و در آنجا فریاد مى زنم».( الاستیعاب، ج ۴، ص ۱۸۰۷)،همچنین مطابق نقل بلاذرى، طبرى و ابن اثیر، هنگامى که یزید بن ابوسفیان از دنیا رفت، عمر از همسرش امّ ابان ـ دختر عتبه ـ خواستگارى کرد، وى نپذیرفت و گفت: «لأنّه یدخل عابساً ویخرج عابساً، یغلق أبوابه ویقلّ خیره; او عبوس و خشمگین وارد منزل مى شود و عبوس و عصبانى خارج مى شود، درِ خانه را مى بندد و خیرش اندک است»(انساب الأشراف، ج۹،ص ۳۶۸ ; تاریخ طبرى،ج ۴،ص ۴۰۰; کامل ابن اثیر، ج ۳، ص ۵۵٫)بنابراین، چگونه مى شود امام على(علیه السلام) ـ با رضایت و طیب خاطر ـ دخترش را به او داده باشد؟

 


۴ – 
انگیزه این ازدواج
ابن حجر در کتاب خود نقل مى کند که عمر، امّ کلثوم را از على(علیه السلام)خواستگارى کرد. آن حضرت فرمود: «من دخترانم را براى فرزندان [برادرم] جعفر نگه داشته ام». عمر اصرار کرد و گفت: «او را به ازدواج من درآور، که هیچ مردى مانند من از او مراقبت نخواهد کرد». على(علیه السلام)نیز پذیرفت و عمر به نزد مهاجران آمد و گفت: به من تبریک بگویید! گفتند: چرا؟ گفت: به خاطر تزویج با دختر على(علیه السلام). زیرا پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: «کلّ نسب و سبب سیقطع یوم القیامه إلاّ نسبی وسببی; هر نسب و سببى در روز قیامت قطع خواهد شد، مگر نسبت و خویشاوندى با من» لذا خواستم با این ازدواج از این موهبت بهره مند شوم».( الاصابه، ج ۸، ص ۴۶۷٫ همچنین ر.ک: الاستیعاب، ج ۴، ص ۱۹۵۵)، ابن اثیر این عبارت را آورده است که عمر گفت: من پیش از این با آن حضرت (به خاطر آنکه پدر زن او بودم) نسبت پیدا کردم، و اکنون دوست داشتم داماد این خاندان شوم.( اسدالغابه ، ج ۶، ص ۳۸۷)،مطابق نقل یعقوبى، عمر علّت این درخواست را به خود على(علیه السلام)نیز گفت.( تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۱۴۹)،بیان این انگیزه از سوى خلیفه دوم نیز بعید است و تصوّر نمى کنیم که وى را چنین انگیزه اى وادار به خواستگارى از امّ کلثوم کند; زیرا مطابق نقل بلاذرى در انساب الأشراف: هنگامى که على(علیه السلام) براى بیعت با ابوبکر حاضر نشد، عمر به سوى خانه آن حضرت حرکت کرد، در حالى که فتیله اى آتشین در دست داشت. فاطمه را نزدیک درِ خانه ملاقات کرد; فاطمه(علیها السلام) وقتى عمر را با آتش دید، فرمود: «یابن الخطّاب! أتراک محرقاً علىَّ بابی; اى پسر خطّاب تو مى خواهى درِ خانه مرا بسوزانى؟!» عمر با صراحت گفت: آرى.( انساب الاشراف، ج ۱، ص ۵۸۶٫ ابن عبد ربّه (ج ۴، ص ۲۵۹) شبیه همین ماجرا را آورده است)، مطابق نقل دانشمند معروف اهل سنت ابن قتیبه دینورى: عمر دستور داد هیزم بیاورند و آنها که در منزل فاطمه اجتماع کرده بودند را تهدید کرد، از خانه بیرون بیایند و بیعت کنند و گرنه خانه را آتش مى زنم. به او گفته شد: «یا ابا حفص! إنّ فیها فاطمه; اى اباحفص (کنیه عمر است) فاطمه داخل این خانه است!» «فقال: وإن; گفت: هر چند فاطمه آنجا باشد».( الامامه والسیاسه، ج ۱، ص ۳۰)، طبرى نیز حمله به خانه على(علیه السلام) و تهدید به سوزاندن خانه را آورده است.( تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۲۰۲)، آیا آزردن فاطمه و بى احترامى به آن حضرت، با ازدواج با دخترش به انگیزه نجات اخروى سازگار است؟! آن هم آزردن کسى که آزار و رنجش او آزار رسول خدا(صلى الله علیه وآله)است (فاطمه بضعه منّی یؤذینی ما آذاها).( مسند احمد، ج ۴، ص ۵ ; شبیه به آن صحیح بخارى، ج ۶، ص ۱۵۸)، بنابراین، به فرض که ازدواجى هم صورت گرفته باشد، به یقین براى انتساب به خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) جهت روز رستاخیز نبوده است; بلکه انگیزه هاى دیگرى داشته است!

 

 


چهارم: بررسى اسناد این خبر در کتب اهل سنّت و امامیه


کتب اهل سنت به طور گسترده این ماجرا را به گونه هاى مختلف نقل کرده اند که بخش هایى از آن گذشت. برخى از محققان اسناد آن را بررسى کرده و روشن ساخته اند که اسناد همه آنها ـ طبق معیارهاى خود اهل سنت نیز ـ ضعیف است.( ر.ک: ازدواج ام کلثوم با عمر، نوشته آیت الله سید على حسینى میلانى)، در صحیح بخارى نیز اشاره اى به این ماجرا شده است.( صحیح بخارى، ج ۳، ص ۲۲۲، کتاب الجهاد والسّیر)، بسیارى از عالمان اهل سنّت همه آنچه در این کتاب آمده است را صحیح مى دانند، ولى در سند این حدیث در صحیح بخارى ابن شهاب زُهرى واقع شده است که هر چند او از نظر علماى رجال اهل سنّت توثیق شده است، ولى از نقل هاى تاریخى بر مى آید که او با بنى امیه و دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) همکارى نزدیک داشته و احتمال جعل در خبر وى وجود دارد و شاید به همین علّت ماجراى این ازدواج در صحیح مسلم ـ با آنکه پس از صحیح بخارى نوشته شده ـ نیامده است. علاوه بر آنکه صحیح بخارى به آن علّت که حدیث متواتر غدیر را در کتاب خود نیاورده و حدیث متواتر ثقلین را از قلم انداخته (با آنکه دیگر کتب صحاح آورده اند) مورد انتقاد اندیشمندان منصف و صاحب نظران غیر متعصب است. تلاش بخارى همواره بر آن است که حوادث صدر اسلام را کاملا آرام نشان دهد و آنچه از ستم بر اهل بیت(علیهم السلام)گذشته را نادیده بگیرد. جفاهاى او نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) براى همه اندیشمندان منصف روشن است. او در حالى که در کتابش حتى یک حدیث از امام حسن(علیه السلام) نیاورده است، همچنین از امام صادق(علیه السلام) تا امام عسکرى(علیه السلام)حدیثى نقل نکرده، از عمران بن حطّان (از رؤساى خوارج و از خطباى آنان) و از عمرو بن عاص و مروان بن حکم و معاویه روایاتى نقل مى کند. به هر حال، یک محقّق منصف نمى تواند به همه آنچه که بخارى نقل کرده اعتماد کند.

 


در کتاب هاى روایى امامیه این ماجرا اینطور نقل شده است: کلینى در کافى از معاویه بن عمار نقل مى کند که از امام صادق(علیه السلام)پرسیدم: درباره زنى که شوهرش از دنیا رفت، آیا در همان خانه عدّه وفات نگه دارد و یا هر جا خواست مى تواند برود؟ امام صادق(علیه السلام)فرمود: «مى تواند هر جا خواست برود». آنگاه افزود: «إنّ علیّاً لمّا تُوفِّى عُمر أتى اُمّ کلثوم فانطلق بها إلى بیته; على(علیه السلام) پس از مرگ عمر، آمد و ام کلثوم (همسر عمر) را به خانه برد».( کافى، ج ۶، ص ۱۱۵، ح ۱)، شبیه همین روایت را سلیمان بن خالد نیز از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند(همان مدرک، ح ۲); ولى روشن نیست که آیا این امّ کلثوم فرزند على(علیه السلام) بوده است، یا ربیبه آن حضرت و یا دخترى که تحت کفالت او بزرگ شده بود؟به هر حال، با فرض پذیرش این دو روایت، در دو روایت دیگر کتاب کافى سبب این ازدواج ذکر شده است که بررسى خواهد شد.

 


پنجم: تهدیدها و ضرورت ها


با صرف نظر از تأمّلاتى که پیرامون جزئیات این ماجرا ذکر شد، اگر اصل ازدواج هم پذیرفته شود، هرگز به معناى وجود رابطه نیکو میان امیرمؤمنان على(علیه السلام) و خلیفه دوم نیست. روایاتى که از شیعه و سنّى نقل شده است، نشان مى دهد خلیفه دوم به سبب موقعیت خود در جایگاه خلافت مسلمین از تهدید استفاده مى کرد (که شرح آن خواهد آمد). و البته نیک مى دانست طرف او مردى است که براى هدف مهم تر یعنى حفظ اصل اسلام و میراث نبوى(صلى الله علیه وآله)، تحمّل و بردبارى مى نماید; انسانى است شریف، که به درگیرى و نزاع اقدام نمى کند; همانگونه که مراد و مقتداى او رسول خدا(صلى الله علیه وآله)در برابر مخالفت عمر و دوستانش با نوشتن وصیت نامه و اهانت به آن حضرت، تحمّل و بردبارى به خرج داد و براى ممانعت از نزاع ودرگیرى وصیت نامه مهم خود را ننوشت. به یقین ازدواج امّ کلثوم، از امامت و خلافت مهم تر نبود! امیرمؤمنان(علیه السلام) پس از مقاومت و مخالفت، آنگاه که سقیفه نشینان مصمّم شدند به هر قیمتى خلافت را به چنگ آورند و آن را از اهلش دور نگه دارند، به صبر و تحمّل روى آورد و حتّى براى پیشبرد اسلام از دادن مشورت به خلفاى وقت دریغ نداشت. امیرمؤمنان(علیه السلام) درباره کناره گیرى از خلافت ـ پس از کشمکش ها ـ مى فرماید: «… فسدلتُ دُونَها ثوباً، وطویتُ عنها کَشْحاً; من در برابر آن پرده اى افکندم و پهلو از آنها تهى کردم (و خود را کنار کشیدم)».( نهج البلاغه، خطبه سوم (خطبه شقشقیه) ; الغارات، ج ۲، ص ۷۶۸)، در این مسیر، به صبرى جانکاه روى آورد; آنجا که مى فرماید: «فصبرتُ وفى العین قذى وفى الحلق شجا أرى تراثى نهباً; من شکیبایى کردم در حالى که گویى چشم را خاشاک پر کرده و استخوان، راه گلویم را گرفته بود، چرا که مى دیدم میراثم به غارت مى رود».( نهج البلاغه خطبه سوم (خطبه شقشقیه); الغارات، ج ۲، ص ۷۶۸٫)،
ارتداد بسیارى از قبایل و سر برآوردن جمعى از یهود و نصارا و منافقان پس از ارتحال رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را بسیارى از مورّخان ذکر کرده اند. (السیره النبویه (ابن هشام)، ج ۲، ص ۶۶۵ ; تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۲۲۵)، در این صورت دامن زدن امام على(علیه السلام) به کشمکش و درگیرى، اصل اسلام و دین پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را در خطر عظیم ترى قرار مى داد.

 


اکنون به سراغ تهدیداتى مى رویم که در ماجراى ازدواج امّ کلثوم صورت گرفت:
مطابق نقل ابن جوزى هنگامى که على(علیه السلام) در پى خواستگارى از امّ کلثوم فرمود: او کودک است; عمر (با ناراحتى) گفت: «إنک والله ما بک ذلک، ولکن قد علمنا ما بک; به خدا سوگند! این که مى گویى عذر نیست (و بهانه است) و ما مقصود تو را مى دانیم (که با ما خوب نیستى)».(المنتظم، ج ۴، ص ۲۳۸) در این تعبیرات، ناخوشایندى عمر از جواب ردّ على(علیه السلام)آشکار است.در المعجم الکبیر طبرانى و مجمع الزوائد هیثمى آمده است که على(علیه السلام) با عقیل، عباس و حسین(علیه السلام) درباره درخواست خلیفه دوم مشورت کرد. آنگاه در برابر سخن عقیل فرمود: «والله ما ذاک من نصیحه،ولکن دِرّه عمر أحرجته الى ماترى; این سخن او از سر خیرخواهى نبود، بلکه تازیانه عمر او را به آنچه مى بینى واداشته است».( المعجم الکبیر، ج ۳، ص ۴۴-۴۵ ; مجمع الزوائد، ج ۴، ص ۲۷۱)،در منابع روایى امامیه، تهدید به صورت روشن تر بیان شده است. در روایتى که هشام بن سالم از امام صادق(علیه السلام)نقل مى کند، آمده است: هنگامى که عمر امّ کلثوم را از على(علیه السلام) خواستگارى کرد، حضرت فرمود: او کودک است (و جواب ردّ به او داد); عمر، عباس عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را ملاقات کرد و ماجرا را براى وى بیان کرد و آنگاه عباس را تهدید کرد: «أما والله لأُعوِّرنَّ زمزم ولا أدعُ لکم مَکْرُمهً إلاّ هدمتُها، ولأُقیمنّ علیه شاهدَیْن بأنّه سَرق، ولأَقطعنَّ یمینه; به خدا سوگند! من چاه زمزم را (که افتخار سقایت آن با توست) پر خواهم کرد و تمامى کرامتى که براى شماست از بین خواهم برد و دو شاهد براى اتّهام سرقت بر ضدّ او اقامه مى کنم و دستش را قطع خواهم کرد!». عبّاس به محضر على(علیه السلام) آمد و تهدیدات عمر را بازگو کرد و از آن حضرت خواست که امر ازدواج را به عهده او بگذارد و على(علیه السلام)نیز به دست او سپرد.( کافى، ج ۵، ص ۳۴۶، ح ۲) و عباس آن را سامان داد و امّ کلثوم را به تزویج عمر درآورد.(بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۹۳)،فشرده همه این تهدیدات را امام صادق(علیه السلام) در یک جمله کوتاه و پرمعنا این گونه بیان فرمود: «إنّ ذلک فرج غُصبناه; این ماجرا (ازدواج عمر با امّ کلثوم) ناموسى بود که از ما غصب شد».( کافى، ج ۵، ص ۳۴۶، ح ۱)،با روحیه اى که از خلیفه دوم در ماجراى تهدید حمله به خانه حضرت زهرا(علیها السلام) و انجام آن نشان داریم، مى توان باور کرد که در این ماجرا نیز تهدیدش را عملى سازد. ابن ابى شیبه به سند صحیح از زید بن اسلم از پدرش اسلم نقل مى کند: پس از درگذشت پیامبر(صلى الله علیه وآله) هنگامى که براى ابوبکر بیعت گرفته مى شد، على(علیه السلام) و زبیر بر فاطمه ـ دختر رسول خدا ـ وارد مى شدند و با وى درباره کارشان مشورت مى کردند. این خبر به گوش عمربن خطّاب رسید. وى آمد و بر فاطمه وارد شد و گفت: «… به خدا سوگند! اگر این چند نفر همچنان به کار خویش ادامه دهند، آن محبوبیت (تو نزد ما) مانع نخواهد شد که خانه را بر آنان آتش نزنم!». در ادامه اسلم نقل مى کند که پس از بیرون رفتن عمر، فاطمه(علیها السلام)به آنان (على و زبیر و …) گفت: مى دانید عمر نزد من سوگند خورده است که اگر شما (براى مشورت و ادامه مخالفت) به نزد من بیایید، خانه را بر شما آتش بزند» سپس افزود: «وایم الله لیمضینّ لما حلف علیه; به خدا سوگند! او سوگندش را عملى خواهد کرد».( مصنف ابن ابى شیبه، ج ۸، ص ۵۷۲، ح ۴)، این سوگند صدیّقه طاهره است که از روحیه وى خبر مى دهد و معتقد است، او چنین تهدیدى را عملى خواهد کرد! بنابراین، در اینجا نیز عمر مى توانست تهدیدش را عملى کند، به ویژه آنکه او در آن زمان خلیفه رسمى بود و قدرت فراوانى داشت! در نتیجه، اگر ازدواجى صورت گرفته باشد، امیرمؤمنان على(علیه السلام)به اضطرار، به آن رضایت داد و طبیعى است که در چنین صورتى هرگز پیوند مزبور نشانه وجود مودّت و محبّت نبوده است، نظیر این قضیه را خداوند در قرآن کریم از قول لوط پیامبر(علیه السلام) نقل مى کند که آن حضرت در برابر قوم کافر خود که به قصد مهمانانش به منزل وى هجوم آوردند، فرمود: «(هَؤُلاَءِ بَنَاتِى إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ); اگر مى خواهید کار صحیحى انجام دهید، این دختران من حاضرند (که با آنها ازدواج کنید)».( حجر، آیه ۷۱)

 


در نتیجه، اگر ازدواجى تحت شرائط خاصّ صورت گیرد و امامى همانند امیرمؤمنان(علیه السلام) به سبب مصلحتى مهم به این امر رضایت دهد، نه اشکالى بر آن حضرت وارد است; و نه علامت مودّت و دوستى است. باید از کسانى که این بحث را طرح کرده اند سپاسگزارى نمود که با طرح این بحث بُعد دیگرى از مظلومیت امیرمؤمنان على(علیه السلام) را آشکار نمودند و خود در اشکال تازه اى قرار گرفتند. همان گونه که آن حضرت در پاسخ به معاویه که بر آن حضرت طعنى زد که تو کسى بودى که همچون شتر افسار زده، کشان کشان براى بیعت بردند، فرمود: «وقلت: انّى کنتُ أُقاد کما یُقاد الجملُ المخشوش حتى أُبایِع، ولعمرُ اللهِ لقد أردتَ ان تَذمَّ فمدحتَ، وأن تفضح فافتضحتَ; و تو گفته اى: مرا همچون شتر افسار زدند و کشیدند که بیعت کنم. به خدا سوگند! خواسته اى مرا مذمّت کنى، ناخودآگاه مدح و ثنا کرده اى; خواسته اى مرا رسوا سازى، ولى رسوا شده اى».

 


آنگاه جایگاه مظلوم را در ادامه این پاسخ ترسیم مى کند که مظلومیت و تحمل کردن براى مصلحتى مهم تر ایرادى نیست، آنچه نقص و عیب است، آن است که مسلمان دچار شک و تردید در دین خود شود. لذا در ادامه نوشت: «وما على المسلم من غَضاضه فی أن یکون مظلوماً ما لم یکن شاکّاً فی دینه، ولا مرتاباً بیقینه; این براى یک مسلمان نقص نیست که مظلوم واقع شود، مادام که در دین خود تردید نداشته باشد و در یقین خود شک نکند».( نهج البلاغه، نامه ۲۸)، آرى، اگر امام(علیه السلام) در این ماجرا نیز مظلوم بود و تن به این ازدواج داد، نقص و عیبى بر آن حضرت نیست، بلکه بر آنان است که امیرمؤمنان على(علیه السلام) را در چنین شرایطى قرار دادند و آن امام مظلوم بار دیگر مجبور شد براى مصلحتى مهم تر و مراقبت از نهال اسلام، از درگیرى و نزاع اجتناب ورزد و این پیشنهاد را همچون جام زهرى بنوشد و صبر و تحمّل نماید.

 


جمع بندى و نتیجه بحث


امّ کلثوم دختر امیرمؤمنان و فاطمه زهرا(علیهما السلام) است. ازدواج او مورد توجه مورّخان و عالمان فریقَیْن قرار گرفت، چرا که در تاریخ آمده است او به همسرى خلیفه دوم درآمد; این در حالى است که عالمان اهل بیت(علیهم السلام) معتقدند عمر بن خطّاب در دور ساختن على(علیه السلام) از خلافت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و همچنین حمله و یورش به خانه فاطمه(علیها السلام)نقش محورى داشت; بنابراین، این پرسش مطرح شد که آیا چنین ازدواجى صورت گرفت؟ و آیا در صورت تحقّق چنین ازدواجى نمى توان نتیجه گرفت که میان على(علیه السلام) و عمر رابطه حسنه اى وجود داشت؟ و آیا مى تواند ضرورت و مصلحت مهم تر سبب پذیرش این ازدواج شده باشد؟
گفته شد: برخى از عالمان، وجود دخترى به نام امّ کلثوم را براى حضرت فاطمه(علیها السلام) منکر شده اند. برخى دیگر ازدواج را قبول ندارند.برخى دیگر اصل عقد را پذیرفته اند، ولى زفاف را مردود مى دانند. و جمعى آن را از روى اضطرار و ضرورت دانسته اند. و بعضى علاوه بر پذیرش ازدواج، یک فرزند و برخى دو فرزند را براى امّ کلثوم از عمر نقل کرده اند.
ما ضمن بررسى اخبارى که در این زمینه از اهل سنّت وارد شده، تأمّلاتى پیرامون آن ذکر کرده ایم که اصل ازدواج را مورد تردید قرار مى دهد، و بحث سندى را در اخبار اهل سنّت مطرح ساخته و آنها را مورد تردید قرار داده ایم; و با فرض صحّت ماجرا، آن را نشانه محبّت میان امیرمؤمنان على(علیه السلام) و خلیفه دوم ندانسته ایم; زیرا روشن شد که به سبب تندخویى و تهدیدات خلیفه و خویشتن دارى و بردبارى مولاى متقیان على(علیه السلام) براى مصلحتى مهم تر و براى جلوگیرى از نزاع داخلى و تضعیف کیان اسلام، امیرمؤمنان على(علیه السلام) به آن رضایت داد. در حقیقت داستان این ازدواج، برگ دیگرى از دفتر قطور مظلومیت على(علیه السلام) است.

 

 

 

منبع:پرسمان