حقوقی که امیر المؤمنین برای حیوان، برای بُز قبول دارد امروز حقوق بشر برای بشر قبول ندارد. با همه فرق داشت، علی کسی نیست که ظلم بکند، زد و بند کند. متأسّفانه ماجرای حکمیّت پیش آمد. این‌ها گفتند ما در جنگ شرکت نمی‌کنیم، فتنه است، ما در یک گوشه می‌نشینیم، از فتنه‌ها حذر می‌کنیم.

ابوموسی اشعری پدر زن عبدالله بن عمر است، عبدالله وسط ماجرای حکمیّت خود را رساند، کسانی که به قول امیر المؤمنین «الَّذِینَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَهُ خَذَلُوا الْحَقَ‏ وَ لَمْ‏ یَنْصُرُوا»[۱] کسانی که حق را خوار کردند و یاری نکردند، این‌طور نبود که این‌ها ندانند و تشخیص ندهند. عبدالله به یاد دارد که خلیفه‌ی اوّل به حکومت رسید، شیعیان امیر المؤمنین را با تهمت کفر کشتند و اعتراضی نکرد. زمان پدر او چه فجایعی رخ داد و اعتراضی نکرد. زمان عثمان، عثمان کارهایی می‌کرد که بسیار عجیب بود. مثلاً تصمیم می‌گرفت طرز خواندن نماز را تغییر بدهد، در این حد بود. مثلاً فرض کنیم رئیس جمهور در تلویزیون بیاید و بگوید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» ما اهل اعتدال هستیم، ساعت‌ها طولانی است آقایان ساعت شش افطار بفرمایید. ببینید این در یک جامعه‌ای چه می شود؟! عثمان رسماً آمد و نماز مسافر را تغییر داد، ماجرای ربا را دستکاری کرد، یک عدّه از صحابه از جمله امیر المؤمنین به میان داستان آمدند و به عبدالله می‌گفتند: نظر تو چیست؟ او می‌گفت: «الْخِلَافُ‏ شَرٌّ»[۲] اختلاف افکنی نکنید.

امیر المؤمنین که به حکومت رسید، مردم او را بر سر کار آوردند، خود حضرت هم فرمود، فرمود: من را به اجبار بر سر کار آوردید، من شما را برای خدا می‌خواهم و شما من را برای جیب خود می‌خواهید. من هم آدمی نیستم که برای جیب کسی کاری انجام دهم؛ بله اگر مظلوم باشد و حق داشته باشد همه کاری برای او خواهم داد. لذا او را نزد امیر المؤمنین آوردند تا بیعت کند، گفت: من این بیعت را باید بررسی کنم. تو لیاقت نداری دست در دست امیر المؤمنین بگذاری. بعداً مجبور شد که با معاویه بیعت کند وگرنه او را تنبیه می‌کردند، ترسید و بیعت کرد. تو ترسیدی و لیاقت نداشتی با امیر المؤمنین بیعت بکنی. بعداً با یزید هم بیعت کرد، بعداً با پای حجّاج هم بیعت کرد و بعد گفت: -این در صحیح مسلم است- «مَنْ‏ مَاتَ‏ وَ لَیْسَ‏ فِی‏ عُنُقِهِ‏ بَیْعَهٌ»[۳] کسی که بمیرد و بعیت بر گردن او نباشد «مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً» ولی زمانی که می‌‌مرد، گفت: من بر هیچ چیزی در طول عمر خود تأسّف نمی‌خورم الّا ای کاش آن روز در مسجد کوفه دست خود را در دست علی گذاشته بودم.

بالاخره «کَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِی‏»[۴] آن موقعی که جان را خارج می‌کنند و می‌خواهد از ترقوّه عبور کند «وَ قیلَ مَنْ راق‏»[۵] همه می‌گویند: چه کسی می‌تواند الآن به فریاد من برسد؟ «فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ»[۶] آن روز همه‌ی آدم‌ها از فاسق و فاجر چشم برزخی پیدا می‌کنند، حقیقت عالم را می‌بینند. چون عارف بالله، آن مرد خدا، همان‌طور که امیر المؤمنین برای متّقین فرموده است «هُمْ وَ الْجَنَّهُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ‏ فِیهَا مُنَعَّمُونَ»[۷] مثل این‌که الآن وسط بهشت است، می‌بیند «وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ‏ فِیهَا مُعَذَّبُونَ» مثل این‌که همین الآن دارد آتش جهنّم را می‌بیند. لذا می‌ترسد، چرا؟ چون تعلّق روح او از بدن او کم شده است. فاسق و فاجر و منافق هم این‌طور قبض روح می‌شوند، قهراً، تکویناً مانند عارف می‌شوند، ارتباط روح و جسم قطع می‌شود و خیلی از جاها را می‌بیند، آن وقت در آ‌ن‌جا می‌فهمد که چه خبر است.

 

پی نوشت ها


[۱]–  بحار الأنوار ، ج ‏۳۴، ص ۲۸۶.

[۲]– همان ، ج‏۳۱، ص ۲۳۵.

[۳]– صحیح مسلم، بَابُ الْأَمْرِ بِلُزُومِ الْجَمَاعَهِ عِنْدَ ظُهُورِ الْفِتَنِ وتحذیر الدعاه إلى الکفر، حدیث ۱۵۸۱.

[۴]– سوره‌ی قیامت، آیه‌ ۲۶.

[۵]– همان، آیه ۲۷٫

[۶]– سوره‌ی ق، آیه ۲۲.

[۷]– نهج البلاغه، ص  ۳۰۳.