آدمی که به سکر می‌افتد. یعنی یا (معاذ الله) مست است یا مثلاً -حالا امشب یک باره دل من به یک جایی رفت، اگر روزی من شد، به موضوع روضه ربط دارد، شاید گفتم نمی‌خواهم حمل به خیر بشود- در کما است. آن‌جا یک حرف‌هایی می‌زد که در اختیار او نیست ولی علقه‌ی او است. بالاخره‌ی خلیفه‌ی دوم یک سال و نیم تقریباً بعد از بدر وقتی شراب خورد، مست شد، در بیابان نشسته بودند. می‌دانید که آدم مست هم سریع به گریه می‌افتد. یعنی نشان می‌دهد که فطرت انسان گاهی این‌قدر نجس می‌شود، از مست بدتر است. یعنی شما می‌بینید مثلاً متوکلّ می‌خواهد (معاذ الله) شراب به امام هادی بدهد، خود او هم مست است، امام هادی او را موعظه می‌کند، در آن شعر معروف متوکّل شروع به گریه می‌کند. متوکّل بسیار عوضی است ولی مست که می‌شود عوضی بودن او کمتر هم است. یعنی این‌قدر این آدم پلید است که به اختیار پلیدتر است تا بی‌اختیار. بی‌اختیار، دست خود او نیست. عمر شروع به گریه کردن کرد. آی -بلا تشبیه- مثلاً عتبه نبودی ببینی شروع کرد و برای کشته‌های بدر خواند. این نشان می‌دهد که فشار روحی به آن‌‌ها وارد شده بود که وقتی مست می‌شدند، راجع به کشته‌های بدر شعر می‌خواندند، نه راجع به شهدای اسلام. این آقا جزء مسلمین بود ولی راجع به کشته‌های کفّار شعر می‌خواند. مثل این می‌ماند که یک رزمنده‌ی ما برای مثلاً یاسین رمضان و این سران عراقی روضه بخواند، تا به حال یک چنین چیزی شنیدید؟ علقه دارند، همه‌ی خویشاوندان آن‌ها کشته شدند. این اثر می‌گذاشت.

نکته‌ی بعدی فتنه‌ای بود که خلیفه‌ی دوم کاری کرد مردم خیال می‌کردند، معاویه اعتبار زیادی دارد. حتّی وقتی شورای شش نفره را تعیین کرد، گفت: سه روز بیشتر وقت ندارید خلیفه‌ی تعیین بکنید وگرنه معاویه از شام می‌آید و به سختی با شما برخورد خواهد کرد. خوب اگر تو می‌دانی معاویه بیاید به سختی با آن‌ها برخورد می‌کند و مردم را بدبخت می‌کند، چرا او را نصب کردی و الآن چرا او را عزل نمی‌کنی؟این باعث شد مردم شامی که با معاویه اسلام آورده بودند، می‌گفتند: این نزد خلفا اعتبار زیادی دارد و حالا می‌آید می‌گوید: من ولیّ دم عثمان هستم.

نمونه‌ی آن ذی الکلاع است. ذی الکلاع یک آدم بسیار متعصّبی بود. دین‌دار بود، سنّی تندرو. در ماجرای صفین فرمانده‌ی میمنه‌ی سپاه معاویه است. فرمانده سپاه است. فرماندهان دو طرف گاهی به هم نزدیک می‌شدند و بالاخره قرار اوّلیه‌ی جنگ را می‌گذاشتند. جنگ تن به تن است، پنج به پنج است، ده به ده است، همه حمله بکنیم. بالاخره آن‌ها هم یک حساب و کتابی برای خود داشت. گاهی هر روز یک مدل جنگ می‌کردند. سعید بن یزید از سپاه امام است، جلو آمد گفت: ذی الکلاع از تو بعید بود در سپاه معاویه باشی، آن هم فرمانده. پس من مردم شام را سه دسته کردم. یک عدّه اهل معامله، یک عدّه کینه داشتند، یک عدّه خیال می‌کردند معاویه راست می‌گوید. گفت: تو چرا این‌جا هستی؟ گفت: به خدا سوگند من علی را بدتر از معاویه نمی‌دانم. سابقه‌ی علی با معاویه قابل قیاس نیست ولی -این آدم، آدم بزرگی بود. حرف ذی الکلاع در شام خریدار داشت- عثمان مظلوم کشته شده است. یعنی سنی بسیار متعصّبی است. ما قاتل او را مجازات می‌کنیم، بعد از آن فکر می‌کنیم که چه کسی خلیفه است.