جلسه‌ی ششم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 «رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الْمَعْصُومِینَ … سِیَّمَا مَولَانَا بَقِیَّهِ … فِی الْعَالَمِین»

«فَأَحْیِهِ بِتَوْبَهٍ مِنْکَ یَا أَمَلِی‏»[۱] قرار شد که از اثر توبه یک مقدار با عزیزان توقّف کنیم و به زوایای این بزرگی، کارساز باشیم.

از طریق اوّل این‌که توبه چرا ضرورت دارد؟

ضرورت توبه: اجتناب‌پذیری، سرنوشت‌ساز بودن توبه امری است انکارناپذیر، دلایل مختلف مطلب اوّل این است که انسان در زندگی نیاز به آرامش دارد.

نفس انسان دارای مراتبی است. در مرحله‌ی اوّل بحث غریزی، حساسی و عاطفی است. عواطف بشر، احساسات او دائماً دستخوش طوفان‌ها است. با دیدن منطره‌ای، یک هیجانی در وجودش پیدا می‌شود. به طور مثال: گرسنه و تشنه می‌شود، وجودش طوفانی می‌گردد. وقتی انسان حالت غیر متعارفی برایش پیش می‌آید، عصبانی می‌شود. این فوران غضب در وجود انسان برای او هیجانی آنی تولید می‌کند که منجر به تصمیم‌هایی می‌گردد که در انسان ایجاد پشیمانی می‌کند. دوران جوانی غریزه جنسی، هیجانات خاصّ خودش را دارد و در وجود یک انسان ایجاد بحران می‌کند.

در قبال این طوفان‌ها و امواج سهمگین که آرامش را از انسان سلب می‌کند، او به پایگاهی نیاز دارد که آن پایگاه همانند کوهی است که جلوی طوفان‌ها، امواج احساسی و غریزی انسان را می‌گیرد. لذا در قدم اوّل خداوند می‌فرماید: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ … »[۲] نفس انسان همواره به سوی غریزه عمل می‌کند و عکس العمل یک عمل طبیعی، همانند تشنگی، گرسنگی، نیازهای جنسی و عاطفی، این‌ها مسائل صد درصد علمی و طبیعی است ولی واقعیت این است انسان نمی‌تواند آن‌ها را انکار کند. بر این اساس اگر یک نیروی دیگری در وجود خودش کشف نکند، همیشه حاکمیّت از آن غرایز، کشش‌های طبیعی و حیوانی انسان است.

ولی خطر این‌جا است که میل و غریزه‌ی انسان، محدودیّت نمی‌شناسد، کنترل شده نیست، حق ندارد و چون حق ندارد، غرض نمی‌شناسد. در تمام اموری که انسان تحت تأثیر غریزه است، با یک مقدار مصرف چیزی که غریزه آن را طلب می‌کند، انسان قانع نمی‌شود. افزون خواه، زیاده طلب می‌گردد و چون این حالت در غریزه است و محدودیّتی در آن نیست، لذت بدون ترمز بیرونی باید عقل، وجدان اخلاقی در درون انسان  و ترس از قوانین جزایی، غریزه را کنترل کند. حیوان خیلی سالم‌تر از انسان زندگی می‌کند، زیرا زندگی‌اش غریزی است ولی غریزه‌اش کنترل شده است. لذا در میان حیوانات مختلف، شما یک نمونه از خصایص بشری را نمی‌بینید.

در مسئله‌ی قدرت هم بدین گونه است. توقّع‌طلبی در بشر به صورت غریزه در وجودش می‌باشد.

وقتی ریاستی به او ابلاغ می‌گردد، مکدّر است چرا او به مرتبه‌ی بالاتری ارتقاء پیدا نکرده است. لذا دائماً رقابت می‌کند که از این پله به پله‌ی بالا ترّقی کند. آن زمانی که در محدوده‌ی خودش قدرت مطلق شد، می‌خواهد به بیرون مرز بپردازد، کشورگشایی کند. در طول تاریخ این همه جنایت‌هایی که بشر در ابعاد مختلف کرده است، در بعد اقتصادی آدم‌هایی که شکمشان با رباخواری، کلک، بی‌انصافی سیر است، چه بلاهایی بر سر بشر می‌آورند. افرادی که در بعد غریزی، دیوانه‌وار، حرمسرا تشکیل داده‌اند، آن همه بی‌بند و باری کرده‌اند، باز هم اشباع نشده‌اند. در قدرت‌طلبی، دیوانگان قدرت، به همه‌ی بشریّت با جنگ‌هایی که به وجود آورده‌اند. انسان نیروی ماورای این طوفان‌ها و غرایز لازم دارد تا زندگی آرامی داشته باشد. قرآن کریم می‌فرماید: برای انسان آن چیزی که باعث سلب آسایش می‌شود، منشأ آن بی‌خدا زندگی کردن است. «یوم قیامه» اگر کسی در زندگی خدا را از یاد ببرد، یعنی فرمول حیای الهی، قانون و شرعی که برنامه، نزاکت، نظم و نظام برای زندگی بشر است، اگر این جداول را رعایت نکند، خدا را فراموش کرده، قانون را از یاد برده و انسانی قانون‌شکن است. انسان‌های قانون‌شکن همیشه در تنگنا زندگی می‌کنند. قانون، زندگانی را هموار می‌کند. در مسیر قانون آدم‌های قانون‌شکن، حرکت بشر را متوقّف و ایجاد مانع می‌نمایند، لذا درد، ناآرامی انسان، در قانون‌شکنی است. اگر او توانست زندگی را براساس فرمول‌های قانونی که خدا بر پایه‌ی حکمت و نیازهای ما در نظر گرفته و هم برای رفع نیاز یک چهارچوب قرار داده و فرموده این مقدار استفاده نمایید. غرایز را سرکوب نکنید، سرکوب کردن غریزه خودش جاهایی منجر به سرکوبی انسان می‌گردد و سر از جنایت‌ها درمی‌آورد.

 لذا هیچ پیامبری سرکوب نمودن غرایز را تشویق نکرده است. امّا استفاده‌ی مطلق از غرایز، رها کردن و عنان گسیختن آن هم، خودش موجب جنایات و ناآرامی‌ها می‌گردد. تنها چیزی که می‌تواند غریزه را کنترل کند، ایمان انسان است. عقل تشخیص می‌دهد ولی عقل چراغ است، غریزه موتور است. چراغ، موتور را نمی‌تواند نگه دارد. این موتور قوی وقتی ترمز نداشته باشد، ضمن این‌که راه نمی‌رود، دیگر او را نگه نمی‌دارد، بلکه باید ترمزی باشد که وقتی افتاد، پای روی آن بگذارد تا واژگون نگردد. آن ترمز مانند غریزه، خود کشش و ایمان به خدا است. گرایش به عناصر نوری است. کسی که عشق به امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) دارد، امیر المؤمنین (علیه السّلام) و حضرت زهرا (سلام الله علیها) را خیلی دوست دارد، به خاطر این‌که آنان را نرنجاند، با گرایش نفسانی خودش مقابله می‌کند، عشق و ایمان است. گرایش و کشش جذب کردن است، گاهی انسان ایمانش خیلی قوی نیست، لذا این گرایش‌های مادی و غریزی انسان را وادار می‌کند بر خلاف ایمان و عقیده‌ی خودش گناهی مرتکب شود. وقتی که گناه کرد، ناآرامی و اضطراب در وجود انسان پدیدار می‌گردد. کسانی که ایمانشان ضعیف است، هر کسی که می‌خواهد باشد، همیشه دستخوش استرش‌ها، نگرانی‌ها و ترس‌های ناخودآگاه هستند، امّا آن‌هایی که ایمانشان قوی است، در تمام شرایط زندگی از یک آرامش و متانت برخوردار هستند. شهادت امام حسین (علیه السّلام) را ببینید، در روز عاشورا به دشمنان گفتند: چرا این‌قدر جنایت کردید؟ گفتند: شما آنان را ندیدید، آن‌ها بسان شیری بودند که هیچ واهمه‌ای از لشکر نداشتند، دست به قبضه‌ی شمشیر می‌بردند و هیچ ترسی در وجودشان نبود. این‌که در شب عاشورا امام حسین (علیه السّلام) در حلقه‌ی تنگ دشمن قرار گرفت، نمی‌دانم، حداقل ۳۰ هزار جمعیت و حداکثر ۱۲۰ هزار هم نقل کرده‌اند. ۱۲۰ هزار نیروی مسلح، ۷۲ نفر را محاصره کردند، این ۷۲ نفری که همه‌ی راه‌های نصرت برایشان بسته بود، آن وقت اینان زن و بچّه همراه داشتند و آن‌ها برای جنگ آمده بود.

امام حسین (علیه السّلام) برای جنگ نیامده بود، امام (علیه السّلام) را دعوت کرده بودند که در این شهر رهبری کند. حضرت نیز عائله‌ی خودش را آورده بود که در آن‌جا زندگی کند و مردم را هدایت نماید. بچّه‌های کوچک، زن‌های آبستن و شیرده با او بودند. یک مجموعه‌ی خانوادگی در محاصره شدید دشمن؛ چند روز کمبود آب، بچّه‌ها تشنه و ناله می‌کردند. شب عاشورا، در این شرایط باورتان می‌آید، یک فرد این‌قدر آرامش داشته باشد؟ مناجات‌ها، نماز شب‌ها، رکوع‌های طولانی، سجده‌های عارفانه و عاشقانه‌ی امام (علیه السّلام) و مجموعه‌اش آن‌چنان مناجات عالی و عبادت عارفانه بود که ۲۰ نفر از کسانی که از لشکریان دشمن که آمده بودند با امام حسین (علیه السّلام) بجنگند، نگاهی به رکوع‌ها، سجده‌ها، نمازها و به این آرامش انداختن، که اگر عابدی را در یک جایگاه امنی بدون مزاحم و سر و صدایی قرار دهند، این آرامش را ندارد، این‌گونه عبادت‌های مقطعی به جهان به عنوان یک موج ارائه کند. این آرامش امام حسین (علیه السّلام) در شب عاشورا، بدون هیچ دغدغه‌ای، هر کدام در گوشه‌ای عبادت خودشان را می‌کنند. بعد آرامش اسرا، این‌ها دست بسته زیر تازیانه بودند. سخنرانی که حضرت زینب (سلام الله علیها) در مجلس ابن زیاد ایراد کرد یا خطابه‌ای که در مجلس یزید بیان فرمود، آن‌چنان دقیق است، گویا یک جمع مشاورین نشسته‌اند، و این سخنرانی را تنظیم کرده اند.

 رؤسای جمهور آمریکا و امثال آن وقتی می‌خواهند سخنرانی کنند، قبل از آن روان‌شناسان از او تست می‌گیرند. داروهای خاص به او می‌دهند، سیاست مداران، جامعه‌شناسان و علمای مختلف دست به دست هم می‌دهند، کنفرانسی که می‌خواهند ارائه بدهند برایش متن تهیه می‌کنند، باز در سخنرانی اشتباهاتی بروز می‌نماید و مشکلاتی پیش می‌آید. این سخنرانی‌های امام زین العابدین (علیه السّلام) و حضرت زینب (سلام الله علیها) به مناسبت ایام عاشورا را مروری بکنید، ببینید این که بوده است؟ هنگامی که ابن زباد او را سرزنش می‌کند، می‌گوید: ببین خدا چه بلایی بر شما آورد؛ چقدر دقیق جواب می‌دهد و می‌گوید: به خدا خیلی قشنگ بود. آن‌ها هیچ گله، ناله، سوز، ضعف و ذلّت ندارد. او خودش را پیروز می‌بیند؛ بعد به دشمن می‌گوید: هر تیری که در ترکش داری، همه را پرتاب کن ولی من آب پاکی را بر دستان تو بریزم، به الله قسم، تو نمی‌توانی یار ما را محکوم کنی، ما ماندنی و شما رفتنی هستید.

این آرامش، اقتدار که آدم در اوج مظلومیّت در لباس اسارت، با طنابی که به دستش بسته‌اند، در کنار او آن همه عوامل رقّت‌بار و بچّه یتیم را مشاهده می‌کند، حواسشان پریشان نمی‌شود، حرف خودشان را بیان می‌نماید. این همه بچّه یتیم‌هایی که همه پاره‌های جگر او بودند و برای آن‌ها جگرش می‌سوخت ولی هیچ نوع تزلزل، اضطراب و استرس در وجود حضرت زینب (سلام الله علیه) نیست. شب یازدهم به راحتی نماز شب می‌خواند و حتّی از آن هم غفلت نکرده است.

بدی گناه این است که آرامش را از انسان می‌گیرد. خوب چه کنیم که این اضطراب و استرس برطرف شود؟ توبه، توبه. توبه به انسان آرامش می‌دهد، خدای متعال برای ما در توبه را باز کرده است. به ما می‌گوید: من به شما اطمینان می‌دهم آثار گناه را محو می‌کنم. هر کاری که کردی، نگران مباش. آتشی را که تو روشن کردی، این آتش باید خاکسترت کند ولی اکنون که نزد من آمدی بیا، من باید آتش تو را خاموش کنم. «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً»[۳].

به انسان‌های گناهکار خطاب می‌کند: تو بنده و مال من من هستی. نمی‌گوید: دشمنان من، می‌گوید: ای شکست خورده‌هایی که بنده من هستید.

«قُلْ یا عِبادِیَ» ای بنده‌های من که اسراف کردید، آن سرمایه‌ی عمر را که به شما داده بودم، آب کرده و خاکسترش کردید؛ از این‌که فقیر شدید، سرمایه‌ی شما از بین رفته است، آبروی شما رفته است، نگرانی، نگران نباش. «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا»

درها بسته نیست، تو باختی ولی من جبران می‌کنم، من به تو می‌دهم. کجا چنین مهربانی، قدرت و عظمت دارد، با کوچکترین خلافی می‌تواند بر سرت بکوبد، برای همیشه بیفتی ولی می‌گوید: افتادی، دستانت را بالا بیاور، من دستانت را می‌گیرم، بلندت می‌کنم. افتادی، این‌جا گیر نکنید، زیر لگدها له می‌شوید. مبادا بروید؛ بیایید، من تو را بلند می‌کنم.

«لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً» با تأکید خدا قول می‌دهد، «إِنَّ اللَّهَ» «إِنَّ» یعنی مسلماً، آن وقت لفظ الله را می‌آورد که جامع همه‌ی صفاتش است، شما با الله طرف هستید. بخشش من بیش از گناه تو است، تو بیا، من قبولت می‌کنم. هر قدر هم پرونده‌ات سنگین باشد، اگر به عدد ستارگان آسمان هم گناه داشته باشید، خداوند متعال می‌بخشد. «إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً».

اوّلین نیاز انسان در جامعه، به آرامش است. انسان پول، خانه، همسر و همه‌ی امکانات خوب داشته باشد ولی درونش آتشی روشن باشد که نگرانش کند، چگونه است؟ نگرانی همه چیز انسان را خنثی می‌کند. زندگی، پول، همه چیز برای آسایش و آرامش است. آن‌که انسان برای خودش به عنوان یک ایده دنبال می‌کند، آرامش است. پول درمی‌آورد که آرامش پیدا کند. دنبال مقام می‌رود که به آرامش برسد ولی گناه آرامش را از انسان می‌گیرد و انسان برای بازیافتن آرامش از دست رفته، نیاز به حامی دارد که حمایت او به انسان آرامشی می‌دهد و آن خدا است. خدا به گنه‌کار می‌گوید: من حمایتت می‌کنم، تو دست بردار، به سوی من بیا. این آرامش با توبه حاصل می‌شود  «فَإِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضنکا»[۴].

مسئله‌ی دوم در ضرورت توبه: عبارت است از این‌که انسان ارزشش به ارتباط با خدا است. «قل ما یعلموا»، «قُلْ ما یَعْبَا بِکُمْ ربکم لولا دعائکم»[۵]

اگر شما با خدا در ارتباط نباشید، هیچ ارزشی ندارید و با حیوانات چه فرقی دارید؟ روشی که انسان آگاهانه به درگاه خدا رود، ارتباط آگاهانه با خدا دارد، اگر شما این را از بشر بگیرید، انسان با حیوان چه فرقی دارد؟

گر در هوا روی مگسی باشی                گر در آب روی خسی باشی

این‌که انسان اعماق دریا را می‌شکافد با تحتی‌ها و بحری‌ها، با کشتی‌های دریاپیما، اعماق دریا می‌شکافد، با موشک به کره‌ی ماه میمون یا انسان به ماه می‌فرستد، چه فرقی می‌کند؟ آن چیزی که انسان را از حیوان ممتاز می‌کند، نظر خدا است. انسان باید قدرت خدا، علم خدا در وجودش تجلّی کند، تمام موجودات محدودیّت دارند امّا انسان محدودیّت ندارد، او می‌تواند (در) علم و قدرت بی نهایت شود. انسان وقتی گناه می‌کند، از انسانیّت ساقط می‌گردد.

قرآن کریم می‌فرماید: «ان الشر الدواب عندالله‏» بدترین مخلوقات نزد خدا انسان بی‌ایمان است. «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ‏»[۶] انسانی که ایمان ندارد، از ویروس ایدز و سرطان هم بدتر می‌باشد.

خداوند می‌فرماید: «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ‏»[۷].

انسان متخلّف، قانون‌شکن، متجاوز، از هر حیوانی پست‌تر است. گناه، آدم را بر دنائت و پستی می‌کشاند و همه‌ی ما خواسته و ناخواسته در زندگی مبتلا می‌شویم. چه کنیم؟ جبرانش چیست؟ جبرانش با توبه است. آدم توبه می‌کند، خدا هم مثل او اگر فردی در هر اداره‌ای که سوء سابقه پیدا کند، اخراجش می‌کنند و این در سابقه‌اش می‌ماند و چنانچه قصد استخدام در اداره‌ی دیگری داشته باشد، از او عدم سوء پیشینه می‌خواهند، وقتی به نیروی انتظامی مراجعه می‌نماید، در آن‌جا اثر انگشت و سوابقش محفوظ می‌باشد و هیچ جای دیگر قبولش نمی‌کنند، برای همیشه یک لکه ننگی در پرونده‌اش باقی می‌ماند و هر کجا برود، سر افکندگی به دنبال دارد، هیچ جا قبولش نمی‌کنند ولی خدا این‌گونه نیست. خداوند می‌فرماید: نه تنها تو را می‌پذیرم، بلکه مرتبه و درجه هم به شما اعطاء می‌کنم.

(التائب من الذنب کمن لا ذنب له)

کسی که توبه می‌کند، گویا اصلاً گناه نکرده است. ما سابقه‌ی افراد را نگه نمی‌داریم، بلکه آن را محو می‌کنیم. خدای متعال سابقه‌ی گناه انسان را محو می‌کند. جناب حر که در روز عاشورا آمد، تولّدی دوباره یافت، سابقه‌ای که او داشت و راه را بر امام حسین (علیه السّلام) بست و بچّه‌ها را به تشنگی مبتلا کرده بود، تمام این جنایت‌ها از آن‌جا شروع شد. اگر راه را بر امام حسین (علیه السّلام) نبسته بود، این مشکلات به وجود نمی‌آمد. همه‌ی این سوابق را خداوند متعال پاک نمود و حرّی که روز عاشورا حضور یافت، تولدی نو یافت. حر بعد از عاشورا، اصلاً مناسبتی با حر قبل از عاشورا نداشت. با توبه، خداوند متعال نه تنها تمام سوابق را شستشو می‌دهد، بلکه در ازای هر گناهی که در پرونده‌ی ما نوشته شده باشد، یک حسنه هم به جای او می‌نویسد. یک میلیون گناه در پرونده‌ی کسی بوده حالا یک تحولی برایش پیش آمده، می‌خواهد بعد از این سالم زندگی کند. اگر با صداقت برگشت، دست دوستی با خدا را داده است، خدا نه تنها آن یک میلیون گناهش را محو می‌کند، بلکه سی میلیون حسنه به جای او ثبت می‌کند.

 «فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ»[۸].

خداوند سیّئات گناهکار را به حسنات تبدیل می‌کند.

غالباً و وجداناً نکته‌ی دیگری که در ضرورت توبه به انسان نهیب می‌دهد که زود توبه کن، عبارت است از این‌که: گناه انسان را به جهنّم و عذاب ابدی مبتلا می‌سازد، جهنّم و حبس ابد برای عاقل قابل قبول نیست، یک لحظه هوسرانی، برابر با یک عمر تا ابد پشیمانی است.

امّا اگر اهل توبه شد، خداوند در بسته‌ی بهشت را برای او باز می‌کند و در جهنّم را بر روی او می‌بندد. انسان با گناه برای خودش جهنّم می‌سازد، انسان آتش را خودش روشن می‌کند.

آقای بهاء الدّینی (اعلی الله مقامه) مجتهد، عارف، مجاهد و جبهه‌ای بود و زیر این آسمان هیچ چیز هم نداشت. خدا شهید صیاد شیرازی را رحمت کند، جزء مریدان پر و پا قرص مرحوم بهاء الدّینی بود، اکثر مواقع خدمت ایشان می‌آمد. زمانی که از جبهه برگشته بود، در مسیر به رفقا پیشنهاد کرد که به منزل آقا برویم. گفته بودند: بعد نیمه شب است. گفتند: دلم هوای ایشان را کرده است، برویم. وقتی رفتند در خانه را زده بودند، آقای بهاء الدّینی خودش در را باز کرد، سماور هم آماده بود. گفته بودند: آقا گویا آمادگی داشتند. فرمودند: آن که در دل شما انداخته بود که به این‌جا بیایی، این‌جا در دل ما هم انداخته بود که برای شما وسائل پذیرایی مهیا کنیم و از شما پذیرایی نماییم. خیلی سخت است که دل‌ها با هم ارتباط داشته باشند. آقای بهاء الدّینی در قم گفته بودند: من آقای دستغیب را ندیده بودم ولی پیام‌های معنوی با موجی به همدیگر به ما می‌رسید.

گاهی موجی، یک دل دیگری را با یک موج دیگر به هم مرتبط می‌کند. مرحوم صیاد شیرازی شبی را که برای آقای بهاء الدّینی مجلس در قم گرفتند، جمع ایشان و یک نفر از افراد خیّر دیگری کمک می‌کردند و یک اطعامی و شامی داده شد. وقتی مهمان‌ها پذیرایی شدند، گفتند: مقداری غذا هم برای عائله‌شان ببرند، وقتی بردند، آن‌ها گفتند: ما شام خوردیم. گفتند: خوب داخل یخچال بگذارید. فرمودند: ما یخچال نداریم. آقای بهاء الدّینی در منزلش تا آخر عمر یخچال نداشت. آب انباری داشت و دریچه‌ای باز کرده بود. گاهی خدمتشان می‌رفتیم و کنار تختشان می‌نشستیم، از آن‌جا هوای مرطوب می‌آمد. او زیر این آسمان به هیچ آلوده نشد ولی خدا می‌داند آرامشی که آقای بهاء الدّینی داشت، به خدا هیچ سلطانی و متوکّلی این آرامش را نداشت. چه کیفی، چه ابتهاجی، چه نشاطی داشت. از جملات معروف ایشان دو چیز برای من همیشه به عنوان درس آموزنده است. بعضی مواقع هم از ایشان نقل می‌کنم. نکته‌ی اوّل این بود که آقای بهاء الدّینی فرمودند: خداوند آدم را در بهشت آفریده است، انسان خودش جهنّم را درست می‌کند، خدا برای کسی جهنّم درست نمی‌کند. این جهنّم عمل خودت است، جهنّم هر کسی عمل خودش است. گناه، جهنّم آدم است، ما بدانیم یا ندانیم.

«إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی‏ بُطُونِهِمْ ناراً»[۹]

این‌هایی که اموال ایتام را می‌خورند، این مالیات‌هایی که از حقوق یومیه گرفته می‌شود، بخشی از خانواده‌های بی‌سرپرست هم مالیات‌های غیر مستقیم می‌دهند، هزینه‌ها جمع می‌شود، حقوق بگیرها هم همین‌ را می‌خورند، به بدهکارانشان کم می‌گذارند، مال یتیم خوردند. مال یتیم را، اگر کسی چشم برزخی داشته باشد، می‌بیند که آتش می‌خورد و موقع مرگ که پرده کنار می‌رود، می‌بیند آن غذایی که خورده است، آتش بوده و الآن در همان آتشی که خورده می‌سوزد. خدا آتشی در بیرون آدم نمی‌سوزاند که از درون، آدم برای خودش آتش درست می‌کند. باورمان بیاید که گناه آدم را جهنّمی می‌کند. آدم عاقل با صرفه است که برای خودش جهنّم درست کند؟ آقای بهجت (رحمه الله علیه) به من فرمود: اگر تمام عالم سندش را به شما بدهند، یک چاه عمیق هم جلوی شما بیندازند، بگویند: این سند را منتقل می‌کنیم، سند کل کره‌ی زمین را به نام شما میزنیم ولی خودت را بینداز داخل این چاه، این کار را می‌کنی؟ آدم عاقل این کار را نمی‌کند. پس چرا آدم به طریقی برای خودش جهنّم درست می‌کند و با هر گناهی که می‌نماید، خودش را بیچاره می‌کند. آدم از فشار قبر، نه این قبر خاکی، فشار را آدم خودش برای خودش درست کرده است. تا در این‌جا بود با داشتن پول، امکانات و رفقای خوب همیشه احساس می‌کرد، زندگیش تمکین می‌کند. این تنگی را از این‌جا برای خودش فشار درست کرده بود، فشار قبر، آدم بدنش که روح ندارد چه به او شیرینی بدهند، چه آتش در دهانش بیندازند، این لباس تن آدم نباشد، اگر بیرون از این تن بسوزد، به آدم ارتباطی ندارد، بدن آدم، یک لباس داخل قبر است، انگار لباس ما را توی قبر گذاشته‌اند، در صورتی که فشار داشته یا نداشته باشد، چه ارتباطی به ما دارد؟ آن فشار، فشار خود روح است، روح را در تنگنا قرار دادیم، داخل قفس کردیم، با همان قفس هم داخل رفتیم، ما آن عالم خودمان را آزاد نکردیم، انسان زمانی آزاد است که خودش را از تعلّقات دور کند. شیطان چیزهایی را که انسان دوست دارد بر روی آن‌ها دست می‌گذارد و می‌گوید: الآن خرابش می‌کنم، دوربینی داشته، به چیزی متّکی بوده، علاقه داشته است. می‌آید و می‌گوید: می‌خواهند این را بدزدند. می‌گوید: نبر. اصرار می‌کند، می‌گوید: شرطش این است که به من سجده کنی، آخر کار آدم را با این گرایش‌هایی که دارد کافر از دنیا می‌برد. انسان با گناه خودش آتش جهنّم را درست می‌کند. با رذائل اخلاقی خودش، چاه‌های جهنّم را درست می‌کند. آقای بهجت در ارتباط با گودال‌ها تحقیقی داشته است و فرموده‌اند: سعی کنید این چاله‌ها را پر کنید. بعضی هم دیدند که چه چاله‌هایی برای خودشان کنده بودند. این چاه‌هایی که می‌کنیم، نقشه‌هایی که می‌کشیم تا دیگران ترقّی نکنند، ظاهراً برای دیگران چاله کندیم، امّا در حقیقت برای خودمان چاله کندیم، از این آدم که بیرون می‌بینیم، چاله‌های بدی بودند که از آن نمی‌توانیم بیرون برویم. باتلاق‌های بدی است با این‌ها چه کار کنیم؟ ما که به نماز می‌ایستی، خداوند متعال ملائکه را می‌فرستد، این‌ها فریاد می‌زنند و می‌گویند:

«آتش‌هایی که روشن کردید، بلند شوید، با آتش‌نشان نماز این را خاموش کنید.»

حسنات را می‌گیرند، نماز خودش توبه‌ی عملی است. نماز سجود است. انسان گناهانی که کرده است، وقتی به خداوند وصل می‌شود، می‌گوید: گناه کردی تا نماز نخواندی نگران باش ولی اگر خداوند اجازه داد و نماز خواندی، معلوم می‌شود که به شما لطف دارد. یک بار دیگر شما را به خودش وصل کرده است. با این‌که شما در را به رویتان بسته بودید، گناه کردید ولی باز خدا در را باز کرد و گفت: داخل شو، خداوند قبولت کرد، حالا از این فرصت، استفاده‌ای بکنید، در نماز سرتان را به سجده بگذارید و بگویید: «الهی العفو الهی العفو» این هم یکی از نکاتی است که اقتضاء می‌کند انسان هر چه زودتر توبه کند. در آیات دارد که خوشا به حال کسی که هر گناهی می‌کند، زیر گناهش توبه‌ای نوشته شده باشد. فرشتگان گناه بدون توبه را بالا نبرند، زیرا گناه بدون توبه برای انسان مشکل‌ساز بوده و جبران آن سخت می‌باشد. به محض ارتکاب گناه، بلافاصله توبه کنید. این گناه همچون میکروب و ویروس‌ها تکثیر می‌شود. لذا انسان باید توبه را در اسرع وقت به پیشگاه خداوند تقدیم نماید تا گناهان در وجودش ریشه‌دار نشوند و مهمتر از همه این‌که گناه باعث می‌شود خدا هدایتش را از بنده‌اش بردارد. خدا بنده را به حال خودش رها کند. تا با خدا هستی، خدا هوای تو را دارد امّا اگر رابطه‌ات را با خدا قطع کردی، رهایت می‌کند. بدا به حال آدمی که رها شود، کسی ندارد، کسی که کارساز باشد. خیلی‌ها می‌خواهند هوای آدم را داشته باشند، چه کار می‌توانند بکنند. بزرگترین شخصیت‌ها وقتی بچّه‌هایشان پرونده پیدا می‌کنند، می‌توانند نگه دارند و بگویند بچّه‌ی من است، رهایش کن؟ نه، عمل دامن آدم را می‌گیرد، کسی قادر نیست جلوی عمل آدم را بگیرد. انسان خلاف می‌کند، ممکن است یک یا دو روز تأخیر بشود ولی بدون شک، دامن انسان را می‌گیرد. خلاف، گناه، دیر یا زود آدم را گرفتار می‌کند، به او صدمه می‌زند. اگر انسان هوای کسی را داشت که هوایش را داشته باشند، برای او استغفار بکنند، معالجه‌اش بکنند، نگذارند این بدبختی بیشتر بشود، می‌گویند: فردی دزدی کردی و بعد هم ایجاد ناامنی کرد، محکوم به اعدام شد. گفتند: که مادرش بیاید و با او خداحافظی کند. مادر آمد، پسر گفت: مادر می‌خواهم زبانت را ببوسم. مادر زبانش را بیرون آورد، زبان مادرش را با دندانش تکه پاره کرد. گفتند: چرا این کار را کردی؟ گفت: برای این‌که مادرم مرا رها کرد. آن روز اوّل که دزدی کوچکی کرده بودم، اگر بر سرم می‌زد و مرا ارشاد می‌کرد، آن دزدی‌های بزرگ و مسلحانه را مرتکب و اعدام نمی‌شدم. آدم رها، خودش را به خطرها می‌اندازد که غیر قابل جبران است. گناه براساس نصّ صریح قرآن باعث می‌شود که خداوند این گنه‌کار را رها کند. «إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ»[۱۰]‏.

خداند فاسق را هدایت نمی‌کند یعنی چه؟ یعنی خدا رهایش می‌کند. اگر رها کرد و دور انداخت، هیچ کس نمی‌تواند آدم را نگه دارد.

«إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ».

انسان ظالم و فاسق خدا را از دست داده و کسی که خدا را از دست داده باشد، اگر همه‌ی دنیا بخواهند آدم را نگه دارند، نمی‌توانند. اگر کسی خدا نداشته باشد، هیچ چیز و هیچ کس را ندارد. گناه باعث می‌شود که انسان این سرمایه‌ی عظیم، حمایت و هدایت خدا را از دست بدهد. اگر کسی این‌گونه بدبخت شده که خدا دیگر نگاه کارساز به او نمی‌کند، خدا دوستش ندارد، بدش می‌آید که نگاهش را از آن‌ها برداشته است، از این بدبخت‌تر چه کسی را دارید؟ توبه باعث می‌شود که خدا نظر لطفش را به انسان توبه‌کار برگردان؛ لذا فرمودند:…

یک توبه باعث می‌شود رشته‌ی مؤدّت خدا به ایشان برقرار شود و وقتی محبوب شد (ستر علیه) خداوند با ستّار بودنش، تمام بی‌آبرویی که در پرونده‌ی انسان ثبت شد و اگر پرده کنار برود، انسان رسوا می‌شود، کسی هم دیگر دفاع نمی‌کند. تا آبرو داریم به ما سلام می‌کند.

آن روزی که حیثیّت و آبروی ما خدشه‌دار شود، دیگر کسی سراغ ما را نمی‌گیرد. اگر دو تا عیب دارید، ۵ تا هم روی آن می‌گذارند.

پرونده‌ی ما از همه سنگین‌تر است. نزدیکان ما می‌گویند: آن را رهایش کنید، آن فرد از اوّل همین‌ گونه بوده است. حالا دیروز رفیق جون جونی بود حالا که برایش پرونده درست و متّهم شده، آن دوست گرامی می‌گوید: معلوم کار بدی کرده است، من خبر نداشتم، نمی‌دانستم. دو تا چیزی را که دیگران نمی‌دانستند، به آن اضافه می‌کند. ابرو و وجاهت را قدر بدانیم. حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) فرمودند:

 «الْمَوْتُ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الْعَارِ»[۱۱] مرگ از بی‌آبرویی بهتر است.

در روایت داریم: «عِزُّ الْمُؤْمِن‏» آبروی مؤمن، مثل خون مؤمن است. خدایا، متضرّر آبروی کسی نشویم. آدم کسی را بکشد یا این‌که آبروی کسی را ببرد، این دو فرقی ندارد، این هم مثل کشتن یک انسان می‌باشد. خداوند متعال می‌خواهد ما را بی‌آبرو نکند. پروردگار پوشیده می‌کند، شاید برگردد و آبرویش نرود. اگر کسی آبروی خودش را می‌خواهد، باید زود پیش خدا برگردد و توبه کند.

کسانی که یک مرتبه آبرویشان می‌رود، خیال می‌کنند یک مرتبه آبرویشان رفته است. این‌قدر کار بد کرده‌اند تا خدا رهایشان کرده. وقتی خدا رها کرد، همه کمک می‌کنند تا بی‌آبرو شود. اگر آدم توبه بکند، خداوند نمی‌گذارد، زشت‌ترین گناهان را کسی بفهمد، خدا آن‌قدر او را در دل‌ها جای می‌دهد. وقتی انسان محبوب خدا باشد، خدا نیز با او رفیق باشد، مقلّب القلوب و محبوب خدا است، خداوند انسان را در دل‌ها جای می‌دهد امّا اگر کسی بی‌خدا باشد، هیچ کس آن را دوست ندارد، وقتی بنده‌ای توبه می‌کند، محبوب خدا می‌شود. وقتی محبوب خدا شد، خدای متعال پرده بر روی بدی‌هایش می‌کشد. حتّی نمی‌گذارد کسی از آن مطلّع شود. خداوند متعال با هفتاد پرده، بنده‌اش را از نگاه ابرار که آن را بی‌آبرو کند نگه می‌دارد. هر گناهی که آدم می‌کند، یک پرده کنار می‌رود، از این پرده‌های حفاظ، پرده‌هایی را که خدا کشیده بود. مردم ما را بی‌آبرو نکنند، بدی‌های ما را نبینند. هر گناهی که می‌کنی، یک پرده کنار می‌رود. وقتی ۷۰ بار در ۷۰ مرحله گناه می‌کنیم، همه‌ی پرده‌ها کنار می‌رود، آن وقت می‌بینی یک مرتبه صدایش درآمد فلانی هم بله، آه. این که خیلی آدم خوبی بود، شما خیال می‌کردید خوب است. خدا به این سادگی کسی را رها نمی‌کند، بنده‌اش بی‌آبرو بشود. این انسان آرام آرام، این‌قدر بد شد که خداوند عنایتش را برداشت. حالا دیگر کار به کارتان ندارم، بعضی گناهان کیفیتش بد است. یعنی برخی گناهان تکرار نشوند، ولی نفس گناه به قدری بد است، خدا یک مرتبه رابطه را قطع می‌کند. می‌گوید: دیگر به تو نگاه نمی‌کنم، برو دور شو، تکبّر یکی از آن‌ها است. شیطان یک گناه بیشتر نکرده بود. شیطان در سابقه‌اش همه خوبی بود. شش هزار سال سابقه‌ی خوبی داشت. امّا یک مرتبه، مقابل یک ولیّ خدا ایستاد، گفت: من خودم بهتر از اویم، زیر بار نمی‌روم، خدا هم گفت: این خیلی گنده است، پس به یک باره برو.

آدم رها، شر می‌شود، برای خود و دیگران شر درست می‌کند. دعا کنیم خدا ما را رها نکند.

همسر پیامبر در دل شب برخاست، دید پیامبر نیست، حساس شد که کجا رفته، نوبت ما بوده است، باید پیش ما باشد. جستجو کرد، مشاهده نمود در یک خلوتی، صدای گریه‌اش می‌آید، رفت دید غرق در سوز و گریه است. آن‌چنان التماس با گریه سوزناک دارد. دعایش این بود: خدایا تو به من نعمت دادی، تو دادی، باید خودت نیز نگه داری. آبرو دارم، تو دادی. امکانات دارم، تو دادی. اگر محبوبیّتی دارم، تو دادی، اگر کسانی دارم، تو دادی.

خدایا تو دادی، من نمی‌توانم نگه دارم، خودت برای من نگه دار، خدایا از خیلی خطرها من را نجات دادی، از بدی‌ها من را نگه داشتی، من را به آن بدی‌ها برنگردان، نگذار من بد شوم، حامی من باش. یک لحظه، یک لحظه من بی تو نباشم. لحظه‌ای من را از خودت جدا نکن، لحظه‌ای نکند هوای مرا نداشته باشی، لحظه‌‌ای رهایم کنی نابود هستم. لحظه‌ای به من بی‌توجّهی نکن. همسر پیغمبر می‌گوید: من گریه‌ام گرفت. صبر کردم تا مناجات پیامبر (صلوات الله علیه) تمام شد. عرض کردم یا رسول الله چه حالی داشتی؟ شما این‌گونه دارید ناله می‌کنید، پس تکلیف من بیچاره چگونه است؟ غافلی از خدا.

یونس پیامبر، پیغمبر بود؛ یک لحظه توجّه نکرد، داخل شکم نهنگ رفت. برای حضرت یونس یک حبسی خدا درست کرد که هیچ کس داخل زندان نداشت. یک مرد تنومند را آب کرد.وقتی نهنگ بالا آورد، به اندازه‌ی یک کودک کوچکی بود. سایه‌ی برگ کدو آن را پوشاند تا مگس‌ها آن را اذیّت نکنند تا این‌که تحت سرپرستی قرار گرفت و بزرگ شد. یک آدم تنومند را خدا در مدّت کوتاهی آبش کرد. یک لحظه، یک لحظه خدا گفت: برو، سر از کجا درآورد. گناه باعث می‌شود خدا با آدم لج کند، بگیر برو، آن وقت بعضی گناه‌ها مثل مقابله‌ی با اولیاء خدا است.

خداوند چند چیز را در چند چیز مخفی کرده است. یکی ولیّ خودش است. همین بندگانی که خدا رویشان حساب باز نمی‌کند. آقای رئیس پشت میز نشسته است، یک فرد دهاتی می‌آید، پشت در نگه می‌دارد. وقتی در باز شد، نگهبان اجازه‌ داد، رفت، سلام می‌کند، سرش را بلند نمی‌کند. آهی می‌کشد آن ولیّ خدا است؛ به کلاه نمدی‌اش نگاه کردید، ‌اعتنایی نکردید، تحویلش نگرفتید، حالا خدا می‌گوید: من دیگر تحویلت نمی‌گیرم، تو آن را تحویل نگرفتی، من هم تو را تحویل نمی‌گیرم.

ابراهیم جمّال جلوی درب خانه‌ی علیّ بن یقطین، رئیس الوزرای دستگاه هارون الرّشید آمد، به او اجازه‌ی ورود نداد. بعد علیّ بن یقطین مدینه رفت، امام موسی بن جعفر (علیه السّلام) در را به رویش باز نکرد، گزارشی هم به موسی بن جعفر (علیه السّلام) نرسیده بود، امام بود، می‌دانست چه کسی را قبول و یا رد کند. پشت در ایستاد، گفت: کجا بروم اگر امام راهم نداد جای دیگری بروم، تا امام موسی بن جعفر (علیه السّلام) بیرون آمد، به پایش افتاد، او گفت: آقا می‌دانم شما بی‌جهت در بر روی کسی نمی‌بندید، من به امر شما نخست وزیری را قبول کردم، من سرباز شما هستم. من در خطرم، به امر شما ماندم، حالا چرا من را راه نمی‌دهید؟ به کسی بی‌محبّتی نکنید، کسی را پشت در نگذارید، محبّت کسی را بی‌پاسخ نگذارید؛ یک وقت دلی شکسته می‌شود خدای متعال در را به رویتان می‌بندد، یک نفر به حضور امام صادق (علیه السّلام) رفت و آمد داشت. روزی به دیدار ایشان رسید و سلام کرد و وی را همراهی نمود. فردی از خدمتگزاران عصبانی‌اش کرد، یک فحش و نسبت ناجوری به مادر فرد داد، امام صادق (علیه السّلام) فرمود: تا عمر دارم یک کلمه با شما حرف نمی‌زنم. چگونه به همین راحتی مادر کسی را زیر سؤال می‌برید، عفّت یک بانویی و آبروی کسی زیر سؤال برده شود. این‌ها باعث می‌گردد رابطه‌ی انسان برای همیشه قطع شود. این رابطه قطع شدن یعنی له شدن و خدا دیگر مسیر را برای شما هموار نمی‌کند. برای خودت تلاش کن، ببینم چه کار می‌کنی؟ می‌توانی خودت را نجات بدهی؟ چون انسان از آب و آتش است و باید خیلی زود از گناهان خویش توبه کند. این‌ها عللی است که ایجاب می‌کند که او توبه را جدی بگیرد و هر چه زودتر با خدا آشتی کند و با خدای خودش دوستی نماید و امان بدهد و امان بگیرد. در پایان حاج آقا صدّیقی با دعا بر مؤمنین و مؤمنات و کشور اسلامی و رهبر انقلاب به فرمایشات خود پایان دادند.

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ»


[۱]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۹۱، ص ۱۴۲٫

[۲]– سوره‌ی یوسف، آیه ۵۳٫

[۳]– سوره‌ی زمر، آیه ۵۳٫

[۴]– سوره‌ی طه، آیه ۱۲۴٫

[۵]– سوره‌ی فرقان، آیه ۷۷٫

[۶]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۸٫

[۷] – سوره‌ی اعراف، آیه ۱۷۹٫

[۸]– سوره‌ی فرقان، آیه ۷۰٫

[۹]– سوره‌ی نساء، آیه ۱۰٫

[۱۰]– سوره‌ی منافقون، آیه ۶٫

[۱۱]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۴، ص ۱۹۲٫