«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّهَ اللَّهُِ، الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ  الطَّاهِرِینَ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ مَولَانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ».

سعادت مطلق

در بحث اخلاق خوب مقدّمات بحث به اندازه‌ی کافی از آیات قرآن مروری شد. استاد بزرگوار حضرت آیت الله مصباح (أطال الله عمره الشّریف) در این کتاب اخلاق در قرآن خود، سبک بحث ایشان ابتدائاً همان مسئله‌ی سعادت در منظر بشر که رسیدن به لذّت است و لذّت را مقایسه به لذّت شدید و خفیف و لذّت دائم و موّقت می‌کنند، بعد نتیجه می‌گیرند که هر انسان عاقلی یک: لذّت برتر می‌طلبد، دوم: لذّت دائم می‌طلبد. بنابراین سعادت مطلق این است که آدم به کامل‌ترین لذّت به طور دائم دست پیدا کند.

_MG_0697 copy

ایمان اوّلین قدم در تحصیل اخلاق

بعد از این مسئله ایشان مسئله‌ی ایمان را مطرح می‌کنند که قدم اوّل در اخلاق تحصیل ایمان است. ایمان هم امر اختیاری است. ایمان نه علم است، نه یقین است و نه این‌که اظهار زبانی است. گرچه در روایات ما آمده است که «الْإِیمَانُ تَصْدِیقٌ بِالْجَنَانِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ».[۱] ولی می‌گویند مسئله‌ی عمل و مسئله‌ی اقرار این‌ها از آثار ایمان است، نه حقیقت ایمان.

تفاوت یقین با ایمان

حقیقت ایمان امری است که ممکن است کسی یقین داشته باشد ولی ایمان نداشته باشد و برای این معنا هم تجارب بشری فراوان برای انسان‌ها اتفّاق افتاده است و هم در قرآن آیاتی داریم که نشان می‌دهد اشخاصی یقین دارند مع ذلک ایمان ندارند. «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ»[۲] این خیلی صاف و صریح است که فرض دارد، واقعیّت هم دارد، جاهایی که انسان مکابره داشته باشد و نخواهد قبول کند در عین حال می‌داند که این حق است.

معجزاتی که انبیاء (علیهم السّلام) برای کفّار اعلان می‌کردند، آن‌ها واقعیّت قضیّه را می‌فهمیدند نه این‌که نمی‌فهمیدند ولی باور نمی‌کردند، فرعون از حضرت موسی معجزات فراوان دید ولی نپذیرفت. آن وقت که خود را در خطر دید خواست بگوید پذیرفتم ولی فایده‌‌ای نداشت. آن وقتی که در کام مرگ قرار گرفت فریاد زد: «آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمینَ»[۳] لطفا بررسی شود. ۰۴:۳۸ جواب آمد: «آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ».[۴]

_MG_0694 copy

ارزش ایمان به انتخاب است

ایمان وقتی راه یک طرف شده دیگر فایده ندارد. ایمان تا جایی است که آدم راه برگشت دارد. تا راه در مسیر انتخاب ما است آن‌جا ایمان مفید است، امّا اگر از مسیر اراده و انتخاب ما گذشت راه یک طرف شده است دیگر ایمان فایده‌ا‌ی ندارد.

درجات ایمان

بعد ایمان هم البتّه که درجاتی دارد. در سوره‌ی مبارکه‌ی حجرات می‌فرماید: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ… * … *  یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین‏».[۵]

بنابراین نشان می‌دهد که گاهی حتّی اسلام است، یعنی تظاهر به ایمان است، ولی ایمان حتّی با اسلام فرق دارد. هم می‌شود آدم یقین داشته باشد ولی به زبان نیاورد، هم می‌شود انسان ایمان را به زبان بیاورد تسلیم شود شهادتین را بگوید، مع ذلک ایمان نداشته باشد. این‌ها نشان می‌دهد که ایمان مثل همه‌ی کمالات انتخابی از مجرای اراده‌ی انسان است.

علم و یقین برخلاف ایمان اختیاری نیست

علم اختیاری نیست، یقین هم اختیاری نیست. آدم وقتی می‌بیند خورشید طلوع کرده است، در باطن خود نمی‌تواند خود را تکذیب کند، آفتاب طلوع کرده است آدم می‌بیند، علم پیدا می‌کند، اختیاری نیست، یقین هم پیدا می‌کند اختیاری نیست ولی مع ذلک اگر بخواهد با کسی لجبازی کند، او می‌گوید روز است، آن یکی می‌گوید نخیر، چه کسی می‌گوید روز است؟ مثلاً الآن شب است. او می‌تواند ایمان نداشته باشد به آنچه که خود او علم دارد و یقین هم دارد، ممکن است نسبت به این ایمانی از او معلوم نباشد.

_MG_0705 copy

ایمان پذیرش اختیاری است

ایمان پذیرش است، پذیرش اختیاری است آدم مطلبی را که یقین دارد برهان اقتضا کرده است یا نه

فطرت او پذیرفته است. در این مسئله‌ی پذیرش قلبی هم بپذیرد و هم ملتزم به لوازم آن باشد. این ایمان واقعی می‌شود. در آیاتی هم که ایمان با عمل صالح تقارن دارد «الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»[۶] نشان می‌دهد که فرض دارد، کسی ایمان داشته باشد ولی عمل صالح هم نداشته باشد.

تفاوت ایمان و اسلام

-‌ ضمن آن آیه‌ی که فرمودید: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا» این آیه برای درجات ایمان است یا این آیه‌ی که «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا»[۷] چون این آیه ایمان را از آن‌ها نفی می‌کند. ظاهراً به این صورت است که نمی‌خواهد مراتب ایمان را بگوید.

-‌ کدام مراتب؟

-‌ «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ».[۸] بعد می‌گوید: «قُولُوا أَسْلَمْنا» مراتب ایمان را فکر نکنم بگوید.

-‌ ظاهر در این است که «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ * … * لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ»[۹] ایمان را نفی می‌کند. «بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ» یعنی اسلام شما دلیل بر ایمان نیست. این‌که الآن مسلمان هستید در دایره‌‌ی ما قرار گرفتید این دلیل بر ایمان شما نیست. ایمان یک هدایت دیگری است اگر صادق باشید ایمان یک چیز دیگر است. کسی ایمان داشته باشد، جای منّت گذاشتن به کسی هم نیست آن یک تحفه‌ی الهی است، یک نعمت الهی است، او هم قبول کرده است. این نشان می‌دهد که خواستیم بگویم همان‌طور که ممکن است علم باشد، ولی ایمان نباشد، حتّی بالاتر از علم یقین باشد و ایمان نباشد، در کنار این دو مسئله ممکن است اسلام باشد ولی ایمان نباشد. کما این‌که منافقین اطراف پیغمبر اکرم همه به همین صورت بودند، اسلام داشتند ولی هیچ کدام از آن‌ها ایمان نداشتند.

سه مرحله‌ی یقین

-‌ تصور من این بود هر کسی به مقام یقین رسید که به قولی بالاترین درجه‌ی کمال است دیگر همه چیز برای او مشهود است. به قولی آتش را در همین دنیا می‌بیند و دیگر به واقعیّات عالم غیب پی برده است که بر اساس همین دیگر هیچ موقع از ایمان او کاسته نمی‌شود. یا این آیه که می‌فرماید: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقینُ»[۱۰] باید به یقین برسد که این نتیجه است، یعنی با یقین هم کار درست نمی‌شود؟ یعنی ممکن است باز انسان در خطر باشد؟

– بزرگان اخلاق گفتند یقین سه مرحله دارد، علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین. این علم الیقین همان است که «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ»[۱۱] یقین در این‌جا در برابر تردید و ظنّ و شک است. همان تردید که گفتیم یعنی شک. کسی که نسبت به موضوعی شک دارد یا ظن دارد یا حتّی علم به معنی اطمینان عُرفی دارد این به مرز یقین نرسیده است. یک چیزی را نقل می‌کند باور هم دارد که به این صورت است. یک کسی می‌گوید: خود تو دیدی؟ می‌گوید: نه، می‌گوید: خوب از کجا می‌گویی؟ تازه تردید پیدا می‌کند. علم داشت هیچ تردیدی در نقل این قضیّه نداشت که چیز درستی را دارد نقل می‌کند . این مرتبه‌ی علم است؛ از این بالاتر این است که نه اصلاً دید، خود او دید این یقین می‌شود. مثل رؤیت اعجاز که هم سحره‌ی فرعون این را دیدند و هم خود فرعون دید. هر دو هم یقین کردند. فرعون این را دید، این‌ها کارشناس هستند، آن‌ها دیدند که فرق دارد با آن چیزی که آن‌ها دارند. او هم خیلی زرنگ بود،  نه این‌که نفهمید با چشم خود معجزه را دید ولی علی رغم یقین خود که عین الیقین، علم الیقین بود ولی قبول نکرد. در عین الیقین و حق الیقین مرتبه‌ی بالاتر است. بله اجمالاً می‌شود کسی دارای یقین باشد، دارای علم باشد و حتّی مسلمان هم باشد ولی ایمان نداشته باشد.

_MG_0703 copy

سه مطلبی که در ایمان گنجانده شده است

ایمان علاوه بر علم هم گرایش است، و هم قبول است. در ایمان هم بینش و هم گرایش و هم قبول اختیاری. این سه مسئله در ایمان گنجانده شده است که آدم به چیزی که ایمان دارد هم علم به آن دارد و هم میل به آن دارد، علاقه به آن دارد، محبّت به آن دارد و هم این‌که قبول کرده است، پذیرفته است، این ایمان می‌شود. ایمان چون شدّت و ضعف دارد در مراحل پایین‌تر با عدم عمل هم می‌سازد.

یعنی فرض دارد مؤمن باشد، فاسق هم باشد یا ظالم هم باشد، مذنب باشد، قاصر باشد، مقصر باشد. ولی مکابره و کفر ندارد پذیرفته‌ خدا را واقعاً قبول کرده است با همه‌ی وجود خود پذیرفته است قیامت را هم قبول کرده است، ولی شرک عملی دارد، اطاعت او ضعیف است.

«قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا»[۱۲]، خیلی واضح است، این‌ها می‌گفتند: ما ایمان آوردیم، قرآن شریف ایمان آن‌ها را نفی می‌کند، می‌فرماید: این‌طور نگوید، یعنی ندارید که بگوید. آن‌که شما دارید اسلام است یعنی تسلیم شدید شما مسلمان‌های شمشیری هستید، «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا».

جهل انسان در قبول باور

«وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِکُمْ» پناه به خدا می‌بریم. گاهی خود آدم هم نمی‌داند، باور ندارد حتّی خود او این‌که «وَ إِذا قیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ * أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ»[۱۳] شعور ندارند که این کار آن‌ها کار افساد است و این راه مصلحت است. اجمالاً نفاق چیز پیچیده‌ای است به این زودی بروز و ظهور پیدا نمی‌کند. ایمان قدم اوّل در کسب کمال است در اخلاقی شدن ایمان پشتوانه‌ی اخلاق است، اگر ایمان بود عمل صالح هم دنبال آن خواهد آمد.

ایمان توأم با عمل صالح

نکته‌ی بعدی این است که ایمان اگر با عمل صالح توأم نبود انسان، انسان اخلاقی نخواهد بود. این آیه‌ی کریمه هم تضمین حیات طیبه که همان سعادت بشر است به این کیفیت است. «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً»[۱۴]، «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً» حیات طیبه در گرو دو چیز است عمل صالح بر مبنای ایمان. عمل اگر ایمان همراه آن نباشد معنا ندارد، پایه ندارد لذا «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً».

حیات طیّبه توسط خداوند تضمین شده است

«أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فی‏ یَوْمٍ عاصِفٍ‏»[۱۵] این‌جا حیات را قید طیبه دارد که هیچ آلودگی در این حیات نیست؛ حیات محض است. آدم در سعادت چه چیزی می‌خواهد یک زندگی پاکیزه می‌خواهد. خدای متعال تضمین کرده است که اگر کسی عمل درست داشته باشد و عمل بر مبنای ایمان انجام دهد، به او حیات طیّبه می‌دهد. یعنی هیچ ناخالصی در این زندگی و در این حیات نیست طیب طیب است پاکیزه است.

در یک آیه‌ی هم فرمود: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ»[۱۶] دعوت خدا و دعوت رسول الله به حیات است. خدا و رسول انسان را به ایمان دعوت کردند. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى‏ تِجارَهٍ تُنْجیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»[۱۷] این‌ها دعوت‌های الهی است ولی هیچ کجا نیست که ایمان همراه آن نباشد. در آیه‌ی دیگری هم «الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ».[۱۸] ببینید آن‌جا حیات طیبه است این‌جا امن است و این همان چیزهایی است که آدم لذّت می‌برد و در آن سعادت است. بسیار آیه‌ی زیبایی است «الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ». این‌جا جنبه‌ی سلبی قضیه را مطرح کرده است. آن‌جا فرمود: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً»

این‌جا فرمود ایمان را به ظلم مخلوط نکند «الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ» که این همان حیات طیّبه است.

-‌ یعنی ظلم در عمل موجب خدشه در ایمان می‌شود؟

-‌ به هر حال امن دنبال آن نیست. ره یافتگی و در سنگر امن استقرار پیدا کردن ایمان مشروط است ایمان که متلبس و مشتبه به ظلم نباشد. «وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ».

-‌ این امنی که این‌جا آمده است از آن آرامش تمأنینه است که «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبِ»[۱۹] یا نه، امنیّتی که این‌ها بعد از مرگ دارند؟

-‌ مطلق است. ‌اطلاق دارد. بله. حالا بحمد الله خود شما نزدیک شدید آن آیه‌ی دیگر هم به همین صورت است. آن آیه در ارتباط با ملازمه‌ی اخلاق با آرامش است. در آن آیه‌ی کریمه هم «الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبِ» این ذکر الله، ذکر عملی است. مثل همان «إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ‏َ»[۲۰] این یاد عملی است بازدارنده است. آدم را از گناه نگه می‌دارد یا شیطان وسوسه می‌کند که انسان واجبی را ترک کند که خود آن هم گناه است، آدم متّقی یاد عملی دارد انجام می‌دهد «فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ».

-‌ فرمودید مطلق است ولی نمی‌توانیم این‌طور بگویم که مثلاً از «بِمَا یُحییکُم» بگوییم آن‌جا جنبه‌ی آخرتی آن است، این‌جا با توجّه به قید «وَ هُمْ مُهْتَدُونَ». بگوییم این‌ها دنیای خود را رها کردند.

-‌ «بِمَا یُحییکُم» آخرت نیست. آن هم مطلق است.

-‌ حیات طیّبه در آخرت است.

– خیر؛ در دنیا و آخرت. اسلام دل آدم و روح آدم را زنده می‌کند.

ایمان سعی است

آدمی که ایمان ندارد حیات انسانی ندارد، حیات انسانی مثل حیات حیوانی و نباتی نیست، آن‌ها را خداوند متعال بدون کسب ما به ما داده است ولی حیات طیّبه را ما اکتساب می‌کنیم. ایمان اکتسابی است عصر ایمان هم که عمل صالح است که حیات طیبه است یعنی یک زندگی بی‌دغدغه؛ این چیزی است که خود آدم باید به دست بیاورد والّا خدا بدون کار بنا ندارد به ما بدهد. «لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى * وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى‏‏».[۲۱] با قرائنی که وجود دارد قیامت را دارد می‌گوید آخرت را دارد می‌گوید. ولی «لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى» مطلق است. انسان مهمان سعی خود است، ایمان هم سعی است. ایمان عمل باطنی است، حرکت ارادی است. حرکت ارادی گاهی جوانحی است و گاهی جوارحی است. حرکت ارادی اگر جوانحی بود به ایمان و کسب ملکات باطنی مربوط می‌شود، مثل محبّت اهل بیت «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى‏».[۲۲] این‌که مطالبه می‌کند معلوم می‌شود اختیاری است.

محبّت هم اختیاری است و هم اکتسابی

آدم می‌تواند محبّت را اکتساب کند ولو با واسطه باشد. مستقیماً محبّت اختیاری نیست ولی غیر مستقیم اختیاری است؛ چطور غیر مستقیم اختیاری است؟ آن تحصیل سنخیت با محبوب است. آن‌ها مطهّر هستند اگر ما طاهر بودیم مجذوب آن‌ها می‌شویم، این یک مسئله که در محبّت سنخیت است. درک ملایم است. آن چیزی که با وجود انسان هماهنگ است و مناسب است و قماش آدم است آدم با چفت می‌شود؛ شفع او می‌شود، شفیع او می‌شود. ولی اگر وجود او به او نمی‌خورد محبّت هم برقرار نمی‌شود.

تعبیر مرحوم نراقی درباره‌ی سعادت

یکی مسئله‌ی کسب آمادگی برای انجذاب به اکثیر اهل بیت عصمت و طهارت یکی هم معرفت است. محبّت فرع معرفت است، تا آدم چیزی را به کمال نشناسد، به جمال نشناسد، به امتیازات نشناسد دل به آن نمی دهد. هر آنچه دیده بیند دل کند یاد. آدم وقتی کمالات امیر الؤمنین را از طریق قرآن کریم، و بیانات رسول الله (ص) و بیانات اهل بیت عصمت و طهارت و از طریق تاریخ وقتی می‌فهمد حضرت علی چه اعجوبه‌ای بوده است و چه کمالات محیّر العقولی داشته است، اگر فطرت او سالم باشد او را دوست می‌دارد. بنابراین هم ایمان اکتسابی است و هم مودّت و محبّت. هر دوی این‌ها اکتسابی است. آن وقت حاصل این همان سعادتی است که در اخلاق می‌گویند که آدم باید ملاکتی را اکتساب کند که او را به لذّت دائم و به لذّت شدید برساند.

حالا این تعبیر، تعبیر هم مرحوم نراقی است در جامع السّعاده است، ایشان هم سعادت را لذّت تعبیر و تفسیر می‌کنند و هم آیت الله مصباح در این کتاب اخلاق در قرآن خود که کتاب بسیار خوبی است، بسیار پر محتوا و مفید است، ایشان هم به همین منوال عمل کرده است.

نظر امام و مرحوم شاه‌آبادی درباره‌ی سعادت

ولی در بیانات حضرت امام و استاد حضرت امام مرحوم شاه‌آبادی آن‌ها مسئله‌ی کمال را مطرح کردند؛ می‌گویند سعادت این است که اوّل آدم خود را بشناسد ببیند که چه مطالباتی، چه اقتضاعاتی، چه عطش‌های در وجود او است. عطش هر چیزی که در وجود هر کسی نهاده شده است این منتها الیه و مقصد او را دارد نشان می‌دهد و سعادت هر موجودی این است که آنچه که می‌تواند بشود آن بشود.

انسان باید علایق خود را به دست بیاورد

این مطلب یک روانکاوی عمیق می‌خواهد که آدم خود را بشناسد و در خود کاوش عمیق کند تا خواست‌های اصیل خود را به دست بیاورد. آدم ببیند چه می‌خواهد، به چه چیزی عشق دارد، مجذوب چه امری است؟ اگر انسان نیازهای فطری خود را شناسایی کند خود این نیازها انسان را با مقصد آشنا می‌کند. کسی که عطش دارد آب را هم ندیده باشد ولی می‌گردد ببیند چه چیزی این حالت او را برطرف می‌کند و بالاخره آن چیزی که این عطش را رفع می‌کند را پیدا می‌کند.

کمال انسان در رسیدن به خدا و سعادت در رسیدن به کمال است

بزرگان با مطالعه‌ی در فطرت می‌گویند انسان کمال مطلق می‌خواهد انسان به هیچ امر محدودی قانع نیست. لذا «أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ».[۲۳] از این آیه می‌خواهند بگویند کمال انسان در رسیدن به خدا است و سعادت انسان در رسیدن به کمال است . کمال لایق، کمال شایسته، کمال ممکنی که خدای متعال به عنوان یک استعداد، به عنوان یک خاص، به عنوان یک عطش در وجود انسان قرار داده است انسان اگر این خاص را تعقیب کند و به خواسته‌ی خود برسد به کمال خود نائل آمده است. از آیات قرآن استفاده می‌کنیم که کمال انسان «وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى‏»[۲۴] یا «وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الرُّجعَی» یا «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»[۲۵] این‌ها مقصد را دارد می‌گوید. استعداد انسان این‌قدر زمینه دارد که انسان می‌تواند به خدا برسد «وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى».

رب مقصد است

این آیات کریمه‌ی که در مورد شهید هم است این است که «عِنْدَ رَبِّهِمْ» آن آیه می‌گوید مقصد رب است؛ این هم می‌گوید به این‌ها مرده نگوید این‌ها زنده هستند، همان حیات طیبه است ولی این حیات کجا است؟ «عِنْدَ رَبِّهِمْ». «عِنْدَ رَبِّهِمْ» هم در این آیه‌ی «وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى» یا «عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ».[۲۶] این باز پیام‌های خاص خود را دارد که انسان می‌تواند مظهر ربوبیت خدا شود. و حضرت رب که از اسماء حسنی پروردگار متعال است جامع صفات کمال و صفات جلال الهی است.

خلق، خالق، باری، مصوّر، رازق همه‌ی این‌ها زیر مجموعه‌ی محیی و همه‌ی این‌ها زیر مجموعه‌ی رب است. این‌ها مجاری ربوبیت حضرت حق سبحانه و تعالی است. و کسی که در سیر خود به مقام عند الرّبی می‌رسد این تالی تلو اسم اعظم است. الله اسم اعظم است، رب یک درجه پایین‌تر از الله است و انسانی که مظهر رب شد مظهر اسماء حسنای الهی هم شده است.

انسان کمال دوست است

-‌ انسان کمال را می‌خواهد یا کامل را می‌خواهد؟ یعنی دوست دارد خود او کامل شود یا این‌که دوست دارد به یک کاملی برسد؟ چیزی که من احساس می‌کنم این است که انسان کمال را نمی‌خواهد، کامل را می‌خواهد. در طلب کامل است.

-‌ انسان باید کمال را کسب کند تا کامل شود.

– من احساس می‌کنم آن نیاز اصلی است این‌هاهمه مقدمه است.

_MG_0702 copy

– در نتیجه فرقی ندارد. اجمالاً انسان عطش کامل را دارد. چرا؟ برای این‌که کمال دوست است. آنچه ادم می‌خواهد در او است پس می‌خواهد او شود پس باید کمالات کسب شود تا کامل شود. آدم که کامل شود این‌طور نیست که خدا یک کامل است من هم یک کامل دیگر در کنار خدا هستم، انسان مظهریت برای او پیدا می‌کند. یعنی فانی در حق تعالی می‌شود. جز خدا کاملی وجود ندارد امکان وجود آن هم نیست، کمال ذاتی برای آن است غیر از او هر موجودی به کمال برسد یعنی به او رسیده است. منتها خوب جلوه‌های کمال الهی خدا کریم است، خدا لطیف است، خدا رئوف است، آدم همه‌ی این‌ها را دوست دارد. این‌ها در عمق وجود و فطرت آدم مهربانی را دوست دارد، لطافت را دوست دارد، کرم را دوست دارد، عفو را دوست دارد. این‌هایی که در وجود ما خدای متعال به عنوان عطش قرار داده است چشمه‌ی آن و خزائن آن نزد خود پروردگار متعال است.

انسان هر چه بالا می‌رود به مخزنی از خزائن الهی ورود پیدا می‌کند. آن وقت سبقه الله می‌شود مقام عند الرّبی که پیدا کرد، در این حضور اتّصاف به صفات او پیدا کرده است. یعنی حجاب‌ها برداشته شده است او است. او در وجود ما خود را نشان می‌دهد والّا ما که فقر ذاتی داریم ما هیچ نداریم و کسی که ذات او فقر است این تبدّل ذات پیدا نمی‌کند. در آن دعای ماه مبارک رجب دارد که خدایا به ولات امری قسم می‌دهم این ولات امر « لَا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ»؛ بعد «وَ عَوْدُهَا إِلَیْکَ».  

این عباد که شد «العُبودیّهُ جُوهَرَهٌ کُنهُهَا الرّبوبیّه»[۲۷] خیلی از آن احادیث خاصی است که در مصباح الشریعه است که نوعاً روایات عرفانی امام صادق در آن می‌آید. انسان وقتی در طریق بندگی قرار گرفت و ملازمه راه عبودیت شد سر از کجا در می‌آورد؟ سر از ربوبیت حق تعالی به آن‌جا می‌رسد که دیگر خود او نیست، او است آدم می‌خواست به آن برسد؛ حالا دیگر هر کاری هم می‌کند دیگر خود او کاره‌ای نیست او دارد کار را انجام می‌دهد. «کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ ُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا»[۲۸] چیزی در من نیست هر چه است آن است.

– انسان با از دست دادن قرب پیدا می کند یعنی هر چه بیشتر خود را فراموش کند تقرّب او بیشتر می‌شود ،حالا من دنبال این باشم که خود من کامل شوم خود این مشکل حجاب است.

– نه وقتی جذبه‌ی او است چه حجابی است.

-‌ من می‌خواهم کامل شو.

-‌ من نمی‌خواهم او می‌خواند. او این جذبه را در وجود من قرار داده است. من از او هستم او من را جذب می‌کند که نزد خود ببرد. این سیر، من سیر طبیعی که نیست، یک سیر فطری است خدا در عمق وجود من «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏»؛[۲۹] من آن‌جا بودم با آن‌جا سنخیت دارم و حرکت فطری من به آن طرف است، دارم به آن طرف می‌روم. و هر چه به آن سو رو کنم از خود بیگانه که غیر خودی را خودی می‌پنداریم، وجود حیوانی ما که ما نیستیم، غرایز ما که ما نیستم، این‌ها نوکر ما هستند، فعلاً ما نوکر را ارباب کردیم.

امام حسین (علیه السّلام) روزه عاشورا به آن‌ها فرمود «یا عَبیدَ الأمَه» شما بردگان شهوت خود هستید. انسانی که محکوم به غرایز شد، محکوم به بیگانه شده است. خود خودی انسان فطرت او است اگر غریز اسیر او شد دیگر او می‌برد. دیگر من وجود ندارد همه چیز او است.


[۱]ـ بحار الأنوار، ج ‏۶۶، ص ۷۴٫

[۲]ـ سوره‌ی نمل، آیه‌ ۱۴٫

[۳]ـ سوره‌‌ی یونس، آیه‌ ۹۰٫

[۴]ـ همان، آیه ۹۱٫

[۵]ـ سوره‌ی حجرات، آیات ۱۴ و ۱۷٫

[۶]ـ سوره‌ی بقره، آیه ۲۵٫

[۷]– سوره‌ی نساء، آیه ۱۳۶

[۸]ـ سوره‌ی حجرات، آیه ۱۴٫

[۹]ـ همان، آیات ۱۴ و ۱۷٫

[۱۰]ـ سوره‌ی حجر، آیه‌ ۹۹٫

[۱۱]ـ سوره‌ی نمل، آیه ۱۴٫

[۱۲]ـ سوره‌ی حجرات، آیه ۱۴٫

[۱۳]ـ سوره‌ی بقره، آیات ۱۱ تا ۱۲٫

[۱۴]ـ سوره‌‌ی نحل، آیه‌ ۹۷٫

[۱۵]– سوره‌ی ابراهیم، آیه‌ ۱۸٫

[۱۶]– سوره‌ی انفال، آیه‌ ۴٫

[۱۷]– سوره‌ی صف، آیات ۱۰ و ۱۱٫

[۱۸]– سوره‌ی انعام، آیه ۸۲٫

[۱۹]– سوره‌ی رعد، آیه ۲۸٫

[۲۰]– سوره‌ی اعراف، آیه ۲۰۱٫

[۲۱]– سوره‌ی نجم، آیه ۳۹٫

[۲۲]– سوره‌ی شوری، آیه ۲۳٫

[۲۳]– سوره‌ی ابراهیم، آیه ۱۰٫

[۲۴]– سوره‌ی نجم، آیه ۴۲٫

[۲۵]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۵۶٫

[۲۶]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۶۹٫

[۲۷]– مصباح الشریعه، ص ۴۵۳٫

[۲۸]– الکافی، ج ۲، ص ۳۵۲٫

[۲۹]– سوره‌ی حجر، آیه ۲۹٫