نمی گویم،که از سم ستورانش بدن،چون شد

همی گویم،که صحرا پاک از آن تن،غرقه در خون شد

 

نمی گویم،به خرگاهش چه کردند از پس کشتن

همی گویم،که دود از خیمه گاهش تا به گردون شد

 

نمی گویم،چه شد وقتی،که او را خاک شد مسکن

همی گویم،که یک سر بی سکون،این ربع مسکون شد

 

نمی گویم،شب اول چه آمد بر سرش،اما

همی گویم،که مهمان خانه ی خولی ملعون شد

 

نمی گویم،که چون شد خاتم از دست سلیمانی

همی گویم،که ز دستش همره انگشت،بیرون شد

 

نمی گویم،چه شد لیلی پس از داغ علی اکبر

همی گویم،که در کوه و بیابان،همچو مجنون شد

 

نمی گویم،چه شد در راه و بی ره،پای طفلانش

همی گویم،همه پر آبله،در دشت و هامون شد

 

نمی گویم،دل اهل و عیالش چون شد از این غم

همی گویم،که خون گشت و ز راه دیده بیرون شد

 

نمی گویم،که جسم بهتر از جانش چه شد، لیکن

همی گویم،سه روز افتاده بود آن گاه،مدفون شد

 

نمی گویم،چه شد چشم صبوری اندر این ماتم

همی گویم ز سیل اشک،رشک رود جیحون شد

 

تبی گر عهد فرمودی بر اولادش،جفا کردن

فزون تر زین نمی کردندبر عهدش، وفا کردن

 

شاعر: ملک الشعرا صبوری