«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ِبَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ بَاعِثِ الأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا حَبِیبِ إِلَهِ الْعَالَمِینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصومِینَ الْمُقَرَّبِینَ الْمُنْتَجَبِین وَ لَا سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْأَرَضِینَ فَاللَّعْنَهُ الدَّائِمَهُ عَلَی أَعْدَائِهِم أَجْمَعِینَ إِلَی یوْمِ الدِّینِ آمینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ».

«وَ بَعْدُ فَقَدْ قَالَ الْعَظِیم فِی کِتَابِهِ الْکَرِیم: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ * ارْجِعی‏ إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً * فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی * وَ ادْخُلی‏ جَنَّتی‏».[۱]

Akhavan-13940801-Moharram09-ThaqalainSit (1)

شیوه‌ی انتقال علوم در جامعه‌ی حجاز

جامعه‌ی حجاز یک جامعه‌ای مبتنی بر انتقال سینه به سینه بوده است. برخی از جوامع هستند علوم آن‌ها مبتنی بر کتابت است، انتقال علوم برخی از جوامع مبتنی بر انتقال سینه به سینه است. این کتابت هم در بعضی از موارد به کلمات است، در بعضی از موارد به اشکال و صور است. این‌ها هر کدام برای خود یک نحو انتقال دارد.

من تصویری از مجسّمه‌ی بودا در یک مجلّه‌ای دیدم که مربوط به ۳۵ سال پیش یا ۳۷، ۳۸ سال پیش بود، دیدم در کف پای مجسّمه‌ی بودا بیش از ۵۰، ۶۰ مورد را علامت زده، نقاط حسّاسی که در کف پا می‌تواند باشد را آن‌جا با علامت معیّن کرده‌اند. این را سایرین که نگاه می‌کردند به عنوان یک مجسّمه‌ی مثلاً خدایی می‌دیدند، این به یک صورت دارد انتقال مفاهیم به نسل‌های بعدی می‌دهد. این‌ها همان انتقال مبتنی به صور و نقوش است.

در جامعه‌ی حجاز این انتقال مبتنی بر سخن و سینه به سینه بوده است، فلذلک موضوع حفظ در آن جامعه خیلی قوی بوده است. می‌بینید که قرآن هم به همین صورت حفظ سینه به سینه آمده تا این‌که به کتابت هم منتهی شده است. حفّاظ قرآن با این‌که خیلی از آن‌ها سواد نوشتن نداشتند چون در آن فضا انتقال مفاهیم بر گویش مبتنی بوده است لذا در یک زمان، در یک جامعه ۴۰۰ حافظ قرآن بود. در جمعیّتی که می‌بینید خیلی زیاد هم نبودند.

علوم رایج در سرزمین حجاز

این علومی که در جامعه‌ی حجاز رواج داشت شاید ما خیلی علم ندانیم امّا برای آن جامعه جنبه‌ی فضیلت تلقّی می‌شد. در بعضی موارد شعر بوده، در بعضی از موارد حکایات و قصص بوده، در برخی از موارد هم شناخت آباء و اجداد بوده است. این شناخت آباء و اجداد در بین مردم حجاز یک فخریّه‌ای تلقّی می‌شده و معمولاً هم همه‌ی عرب این را می‌دانستند که پدر آن‌ها کیست، پدر پدر کیست، تا به یَعرُب بن قحطان برسد. این را به نوعی فضیلت می‌دانستند و در جامعه حفظ می‌کردند.

تفاخر به فرزند ابراهیم بودن

در عین حال باز تمام مردم جزیره العرب در منطقه‌ی حجاز به این فخریّه داشتند که ما فرزندان اسماعیل هستیم و اسماعیل هم فرزند ابراهیم است، نقطه‌ی اشتراک بین تمام مردم در این سرزمین «مِلَّهَ أَبیکُمْ»،[۲] می‌بینید که این را در قرآن مورد تأکید قرار می‌دهد. این‌که همه فخریّه می‌کردند ما فرزند ابراهیم هستیم، حتّی آن‌ها که موحّد نبودند به عنوان یک سمبل، به عنوان یک نماد، این‌که ما فرزندان ابراهیم هستیم را برای خود منشأ فخر کرده بودند. فلذا سعی می‌کردند تا جناب ابراهیم رگ و ریشه‌ی خود را بدانند. بر این اساس در آن جامعه علمی شکل گرفت آن را بعدها علم انساب نامیدند. در قرآن هم باز همین واژه آمده است، «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ»،[۳] در قیامت بین این‌ها انساب نیست، یعنی مایه‌ی فخر از بین می‌رود.

Akhavan-13940801-Moharram09-ThaqalainSit (5)

نظر اسلام‌شناسان غربی

در علم نسب عرب به نکات متعدّدی فخر می‌کرده، یکی به شجاعت آباء بود و یکی به موضوع فصاحت آباء بود، این‌ها را خیلی منشأ فخر خود می‌کردند. در جاهای مختلف هم مورد بحث قرار می‌دادند. به شما عرض کنم این را کورت فریشلر آلمانی خوب بحث کرده، من در بحث‌ها به آثار مستشرقین خیلی اتکاء نمی‌کنم مگر این‌که در برخی از این‌ها تحقیق وجود دارد. کورت فریشلر در برخی از موارد خوب تحقیق کرده است، مثل مونتگومری وات، او هم خوب تحقیق کرده است. نمی‌خواهم بگویم این‌ها نهایت تحقیق است امّا به نسبت خود خوب تحقیق کرده است.

ایشان کاملاً به ترسیم کشیده، می‌‌گوید جنگ‌هایی که در حجاز واقع می‌شد یک طرف آن جنگ و ستیز بود، یک طرف آن فخریّه و مباهات به آباء و اجداد بود. لذا می‌بینید پیش از این‌که به جنگ برود رجز مفصّلی می‌خواند، من فلان بن فلان هستم، این‌طور هستم و سایرین هم این را گوش می‌کردند، می‌ایستادند و گوش می‌دادند. یک فرهنگی شده بود که پیش از جنگ کاملاً مفاخره کنند، خود را معرّفی کنند. گاهی این مفاخره اصل جنگ می‌شد. این را کورت فریشلر خیلی زیبا مورد بحث قرار داده، یعنی از آن‌ جاهایی است که جدّاً اگر کسی بخواهد تحقیق کند به عنوان مفتاح می‌تواند از این‌جا شروع کند و پیش برود.

نسب خاندان آل سعود

این را «طرداً للباب» عرض می‌کنم، یکی از ادلّه‌ی وابسته بودن خاندان پلید آل سعود این است، در حجاز همین امروز اسب‌ها هم شجره دارند، می‌گویند این اسب از آن نسل است به چند هزار سال پیش می‌رسانند. آل سعود شجره ندارند، این‌ها تا ۲۰۰ سال پیش می‌رسند دیگر معلوم نیست از بعد چه کسانی هستند. در سرزمینی که مناط سربلندی فخر به آباء و اجداد است این جماعت شجره ندارند. بعد هم می‌بینید در بین آن‌ها چشم آبی زیاد وجود دارد، پوست سفید، چشم آبی و پوست سفید. معمولاً کسانی که امروزه در آن فضا هستند پوست‌های تیره دارند و چشم‌ها معمولاً چشم‌هایی است به رنگی که ما می‌شناسیم. آبی است یا سبز است یا رنگ روشن دارد. این‌ها ظاهراً یک طایفه‌ی نفوذی در آن جماعت هستند.

نظر مرحوم لنکرانی در مورد سیّد کاظم رشتی

خدا مرحوم آیت الله شیخ حسین لنکرانی را رحمت کند، در مورد سیّد کاظم رشتی من یک موقع دیدم عکس او را گرفته دارد نگاه می‌کند، به من گفت: این چهره به عرب شباهت دارد؟ باز نگاه می‌کرد. می‌گفت اصلاً این چهره به ایرانی شباهت دارد؟ گفت: اصلاً صورت این صورت اروپایی‌ها است، این را استعمار انگلیس آورده، در کربلا دیده او لهجه دارد یک رشتی هم به اسم او اضافه کرده، سیّد کاظم رشتی شده است. مگر می‌شود اصل کسی رشتی باشد بعد در رشت نه دایی داشته باشد، نه عمو داشته باشد، نه خاله داشته باشد، نه فامیل داشته باشد، همین‌طور یک مرتبه از زمین سبز شده و بیرون آمده است؟! آن‌ها هم همین‌طور هستند، آل سعود همین‌طور هستند، طایفه‌ی بی‌ریشه‌ای هستند.

تفاخر، مناط زندگی در حجاز

در جامعه‌ی حجاز مناط زندگی… شما الآن به تهران بروید زندگی در شمال شهر برای خود مناط دارد، خانه‌ی خوبی داشته باشد – ولو این‌ها عند الله چیزی نیست امّا این‌ها دارند زندگی می‌کنند- ماشین خوبی داشته باشد، تیپ خوبی داشته باشد از در خانه خارج می‌شود، جنوب شهر هم برای خود یک سلسله ضوابط دارد، وسط شهر یک ضوابطی دارد، به این شکل فضایی شکل می‌‌گیرد و پیش می‌آید. در جامعه‌ی حجاز، در مکّه، در مدینه، در طائف، مناط زندگی مردم عادی به مفاخره بود، این به او فخر می‌کرد، او به این فخر می‌کرد، این می‌گفت پدر من فلانی است، او می‌گفت پدر من فلانی است، این برای او شعر می‌گفت، شاعر می‌دیدند به او پول می‌دادند که تو از باب مفاخره برای من شعر بگو، این‌طور محاجّه می‌کردند.

Akhavan-13940801-Moharram09-ThaqalainSit (4)

علم انساب در اسلام

این فرهنگ تا بعد از اسلام هم آمد، آن‌جاهایی که مضر نباشد شارع مقدّس آن‌ها را به عموم اباحه باقی می‌گذارد، می‌خواهد بگوید پدر من کیست بگوید. امّا اگر می‌خواست این را به فخرفروشی بی‌جا بکشاند شارع مقدّس با آن برخورد می‌کرد که آیا این‌ها فکر نمی‌کنند پدران آن‌ها چیزی نمی‌دانستند؟ لذا در اسلام یکی از علومی که شکل گرفت تا امروز هم ادامه دارد علم انساب است، فقط هم مربوط به سادات نیست. منتها در برخی از غیر سادات در معاریف و علماء اگر ادامه پیدا کرده «إلی زماننا هذا» هم ادامه پیدا کرده است. اگر ادامه پیدا نکرده تا یک زمانی بوده قطع شده است. مثلاً مرحوم صدوق (رضوان الله تعالی علیه) با این‌که سیّد نیست، امّا نسل او در تاریخ تا حدود هشت نسل جلو آمده، شیخ منتجب الدّین رازی… بعداً مرحوم آیت الله شهید صدوقی می‌گفتند ما از نوادگان صدوق هستیم و ما هم تا صدوق شجره داریم، می‌بینید ادامه پیدا کرده جلو آمده، ولو این‌ها سیّد نیستند. این همان تتمّه‌ای است که بر علم نسب ادامه پیدا کرده و جلو آمده، اسلام هم این را محترم می‌شمارد، آن هم تحت این کلّی که «الْمَرْءُ یُحْفَظُ فِی وُلْدِهِ»،[۴] احترام انسان در تحت خانواده‌ی او حفظ می‌شود.

اهمّیّت نسب در اسلام

بعد هم در فرهنگ اسلامی موضوع آباء اهمّیّت دارد، خصوصاً در فقه به عنوان ولایت آباء که خود آن محلّ بحث می‌شود. بعد هم در احکام حلال و حرام نسب نبیّ مکرّم اسلام فرمودند که شجره و نسب خود را حفظ کنید تا این‌که صله‌ی رحم شما بیشتر شود و در عین حال هم توجّه به خویشان کنید و توجّه به اقارب کنید، بعد این آیه را تلاوت کردند: «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فی‏ کِتابِ اللَّهِ».[۵] این در اسلام است. در یهود این‌طور نیست، در یهود انتساب «مِن قِبَلِ الأُم» است، پدر او هر کس بود، اصلاً کاری ندارند که دارد یا ندارد. انتساب «مِن قِبَلِ أُم» باشد این فرد یهودی می‌شود. در اسلام هم موضوع اب هم موضوع ام، نهایت آن انتسابی که «مِن قِبَلِ» اب است شرع مقدّس یک آثاری دارد که خود محلّ بحث است.

کتاب لعان در فقه

این در فقه ما یک بابی را باز کرد، آن هم کتاب لِعان در فقه است، خود آن یک کتاب است. از کتب فقهی چطور کتاب صلاه داریم، کتاب صوم داریم، کتاب حج داریم، کتاب زکات داریم، یکی هم کتاب لعان است که از فروع کتاب نکاح این را برخی شمرده‌اند، بعضی مستقلّاً یک کتابی در فقه دارند کتاب لعان است. این کتاب لعان چیست؟ در ذیل آیه‌ شریفه‌ی «الَّذینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاَّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَهُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ»[۶] است.

قاعده‌ی لعان

امروزه هم در مباحث قضاوت این پیاده می‌شود. آن کسانی که زنان خود را رمی کردند، یعنی متّهم به بغی کردند و شاهدی هم مگر خودشان ندارند. یک موقع شاهد دارد اقامه‌ی شهود می‌شود، یک موقع شاهد ندارد. می‌گوید این زن من باغیه است شاهد هم ندارد، بچّه‌ای هم به دنیا آمده می‌‌گوید این بچّه‌ی من نیست. باید شارع مقدّس تکلیف این را معلوم کند. مرد می‌گوید این بچّه‌ی من نیست، یک موقع نمی‌داند آن‌جا قاعده‌ی فِراش جاری می‌شود، «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ»،[۷] این‌جا قاعده‌ی فراش جاری می‌شود. یک موقع می‌گوید می‌دانم این بچّه بچّه‌ی من نیست. شارع مقدّس این‌جا احکامی را پیاده کرده می‌فرماید: این‌جا باید مرد اقامه‌ی دلیل کند، می‌گوید من با زن خود مضاجعت نداشتم، نبودم، اصلاً من مسافرت بودم و ایّام حمل هم در مسافرت بودم یا در وقت انعقاد مسافرت بودم، این بچّه بچّه‌ی من نیست. این‌جا قاضی می‌بایست حکم بدهد.

شارع مقدّس این‌جا حکمی گذاشته اصلاً هم بین آقایان بحث است که آیا لعان از حقوق است یا از احکام است. چون این‌ها هر کدام برای خود یک سلسله آثار دارد که این‌جا محلّ آن نیست عرض کنم. این محلّ بحث است که آیا لعان حقّ مرد است یا این‌که حکم شرعی است؟ چون اگر چنانچه حکم باشد مرد آن‌جا که از لعان عدول می‌کند می‌بایست بر او آثاری بار شود و می‌شود، امّا از یک طرف بار می‌شود. این‌ها بحث مربوط به حوزه است.

Akhavan-13940801-Moharram09-ThaqalainSit (3)

چگونگی اجرای حکم لعان

بعد از آن‌که مرد دعوی کرد که این بچّه بچّه‌ی من نیست، این‌جا زن را حاضر می‌کنند، زن اگر پذیرفت که تمام می‌شود، اگر نپذیرفت احکام لعان این‌جا جاری می‌شود. مرد می‌بایست چهار مرتبه قسم بخورد و در نهایت هم باید دروغگویان را لعنت کند. اگر زن سکوت کرد پس او هم لعان را پذیرفته و احکام خاصّ خود بار می‌شود، اگر نپذیرفت لعان را نپذیرفته است و آن حج را پذیرفته است. امّا اگر چنانچه زن هم به میدان آمد و زن هم قسم خورد، چهار مرتبه قسم خورد که این حمل حمل این مرد است، در نهایت هم دروغگویان را لعنت کرد این دو حرام مُعَبَّد می‌شوند، ولو مرد بلافاصله از حرف خود برگردد. بعد احکام لعان و میراث ولد مُلاعنه این‌جا جاری می‌شود.

چون موضوع آن موضوع خیلی عظیمی است شارع مقدّس فرموده است که قاضی در این مرحله پیش از این‌که در موضع قضاء قرار بگیرد مستحسن است طرفین را نصیحت کند که اگر دارید لجبازی می‌کنید، اگر دارید بیهوده‌گویی می‌کنید، از خدا بترسید، امر لعان امر عظیمی است، نصیحت کند. با این‌که شأن قاضی نُصح «مِن حیثِ القِضاوه» نیست امّا در این مورد خاص دارد که قاضی می‌بایست نصیحت کند، امّا استحباباً نه وجوباً.

نقل یک حدیث

مردی خدمت نبی مکرّم اسلام آمد عرض کرد: آقا من می‌خواهم زن خود را لعان کنم. این را جناب مفید هم آورده است. بحث ژنتیک که امروزه می‌گویند هزار سال پیش در فقه شیعه مطرح است و مثل روز روشن است. آمد گفت: یا رسول الله می‌خواهم زن خود را لعان کنم. فرمودند: چرا می‌خواهی لعان کنی؟ گفت: زن من حملی دارد. فرمودند: تو از او بغی می‌شناسی؟ گفت: نه نمی‌شناسم. فرمودند: صالحه است؟ گفت: صالحه است امّا پای او لغزیده است. فرمود: آیا تو اماره‌ای دارید که پای او لغزیده است؟ ایّام مسافرت تو بوده است؟ گفت: نه، در شهر بودم. نبیّ مکرّم اسلام چند سؤال کردند، فرمودند: از خدا بترس، انسان‌ همین‌طور بی‌جهت که لعان نمی‌کند. گفت: من می‌خواهم لعان کنم. فرمودند: چه جهتی دارد؟ عرض کرد: یا رسول الله من سفید پوست هستم، زن من هم سفید پوست است، این بچّه‌ای که به دنیا آمده سیاه است، معلوم می‌شود این بچّه بچّه‌ی من نیست. نبیّ مکرّم اسلام فرمودند: آیا تو آباء و اجداد، امّهات و جدّات خود را می‌شناسی؟ گفت: بله می‌شناسم. این‌که عرض کردم فضای حجاز چنین فضایی بوده است.

 ما الآن دو نسل عقب برویم، مخصوصاً در بین مردم عادی، بگویند پدر بزرگ شما چه کسی بود؟ می‌گوییم یک کربلایی حسن بود. پدر او چه کسی بود؟ نمی‌دانم. شما اسم مادر خود را می‌دانید؟ بله. اسم مادر او را هم می‌دانید؟ بله. اسم مادر او را هم می‌دانید؟ نمی‌دانم. امّا در حجاز می‌دانستند، فضا مبتنی بر گویش بوده و این‌طور جلو می‌رفتند. پیغمبر خدا فرمودند: آیا تو آباء و اجداد خود را می‌شناسی؟ گفت: بله، می‌شناسم. فرمودند: آیا تو امّهات و جدّات خود را می‌شناسی؟ گفت: بله می‌شناسم. فرمودند: آیا آباء و اجداد زن خود را هم می‌شناسی؟ گفت: بله می‌شناسم. فرمودند: آیا امّهات و جدّات او را می‌شناسی؟ گفت: بله می‌شناسم، اتّفاقاً با ما هم شجره است. فرمودند: آیا در آباء و اجداد خود و زن، آیا در امّهات و جدّات زن خود سیاهپوست نبوده است؟ گفت: همه سفید بودند، امّا یک نفر در نسل هفتم گفته‌اند سیاه پوست بود. فرمود: کار خود را سخت نکن، فرزند فرزند تو است، از او برده است. گفت: یا رسول الله بعد از هفت نسل؟ فرمودند: بلکه بعد از هفتاد نسل می‌برد. این زمانی در اسلام مطرح شده که چیزی به عنوان علم ژنتیک که هیچ، پدربزرگ علم ژنتیک هم شناخته نشده بود، این علم برای ۳۰، ۴۰ سال اخیر است. می‌بینید در اسلام به این روشنی مطرح است.

رایج بودن نسب‌شناسی

هم فضای عرب فضایی بوده که این حرف‌ها را می‌فهمید، هم در جامعه‌ی عرب این حرف‌ها اصلاً رایج بوده است. لذا می‌‌گفت پدر من شجاع است، یعنی من هم شجاع هستم، پدر من کریم است. اصلاً این شعردر آن فضا شکل گرفته:

«بِأَبِهِ إِقتَدَى عَدِىٌّ فِی الکَرَم                           وَ مَن یُشَابِهَ أَبَهُ فَمَا ظَلَم‏»[۸]

این یک کلّی است، «وَ مَن یُشَابِهَ أَبَهُ فَمَا ظَلَم»، این چیز عجیبی نیست، آن کسی که شبیه به پدر خود باشد چیز عجیبی نیست باید شبیه او باشد.

آیاتی از قرآن کریم

«یا أُخْتَ هارُونَ ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا»،[۹] می‌بینید این‌طور می‌گوید. «وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ»،[۱۰] «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمینَ»،[۱۱] مریم دختر عمران، همین کلمه که «وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ».

نقل حدیث

من این را در کتاب فردوس الاخبار دیدم، پیامبر خدا می‌فرماید: از لغزات کریمان بگذرید، «أَقیلوا ضَلَّاتَ الکَرَام وَ أَثَرَاتِهِم»، این در فردوس الاخبار است، از لغزش کریمان بگذرید. بعد می‌فرماید: کریم کسی است که آباء و اجداد شریف دارد. بعد می‌فرماید: زیرا اگر یک پای انسان کریم بلغزد یک دست او به دست خدا است، خدا نمی‌گذارد او زمین بخورد. ببینید چقدر مورد تأکید قرار گرفته است. امیر المؤمنین (سلام الله علیه) به جناب مالک می‌فرماید: مالک بطانه‌ی خود را، بطانه یعنی آستر لباس، یعنی آن‌هایی که به تو نزدیک هستند، این‌ها را از بیوتات صالحه قرار بده. خیرات بیوتات صالحه بیشتر و لغزش‌های آن‌ها کمتر است. ما هم می‌گوییم که فلانی بی اصل و نسب است، فلانی انسان ریشه‌داری است، خود ما این را می‌فهمیم، چقدر تفاوت وجود دارد.

شخصیّت کریم بوذرجمهری

وقتی که رضا خان زندیق (علیه اللّعنه و العذاب) می‌خواست به جان مردم بیفتد، خیابان‌ها را خراب کند، گفت: کسی را می‌خواهم هیچ اصل و نسبی داشته باشد. او تعابیری کرد من نمی‌خواهم بگویم. گفت: کسی را می‌خواهم هیچ اصل و نسبی داشته باشد. کریم بوذرجمهری را آوردند. می‌گفت کسی را بیاورد این سر او را می‌آورد. ولی نعمت او رضا خان بود، او را از زباله‌دانی بیرون آورده بود سرهنگ کرده بود. رضا خان را وقتی خواستند به زور از ایران ببرند می‌خواست شبانه فرار کند، آمد سوار فولکس شود کریم بوذرجمهری را صدا زد، گفت: کریم، گفت: بله اعلی حضرت، گفت: کریم یک پیت بنزین داری به من بدهی؟ گفت: اعلی حضرت نداریم. ببینید انسان پست با ولی نعمت خود چطور می‌شود، یک پیت بنزین به رضا خان نداد. مجبور شد در اصفهان توقّف کند دوباره بنزین بگیرد از آن‌جا برود، یک پیت بنزین به او نداد. بعدها گفته بود: خیلی داشتم امّا خواستم بفروشم. ببینید انسان پست چطور می‌‌شود. امّا انسان کریم از آن طرف این‌طور نیست.

فرموده‌ی آیت الله مرعشی در مورد علم نسب

امیر المؤمنین (سلام الله علیه) وقتی خواستند اتّخاذ عیال کنند جناب عقیل را صدا زدند. فرمودند که برادر، من می‌خواهم برای من یک زنی با این خصوصیّات بگیری. خدا مرحوم آیت الله مرعشی نجفی را رحمت کند، مقدّمه‌ای به کتاب طرائف المقال مرحوم جاپُلّقی (رضوان الله تعالی علیه) دارد. ۲۰۰ نفر از علمای علم نسب را اسم می‌آورد، می‌فرماید: علم نسب در اسلام از عقیل شروع شده به من تمام شده است. آقای نجفی می‌فرماید به من تمام شده، دیگر علم نسب به من تمام شد. اسم ۲۰۰ نفر از علمای علم نسب را هم می‌آورد. عقیل نسّابه العرب است.

فرموده‌ی حضرت علی (علیه السّلام) به عقیل

نه فقط در زمینه‌ی آباء، علمی بوده است در زمینه‌ی خاندان‌ها بحث می‌کرده، فقط آباء به ما رسیده است. می‌گوید امیر المؤمنین و حضرت زهرا (سلام الله علیها) این‌طور بودند، پدر آن‌ها این‌طور بود، جناب آمنه و جناب عبد الله این‌طور بودند، راجع به آمنه و عبد الله بحث می‌کند که عبد الله و آمنه در این‌جا به هم می‌رسیدند. یعنی این‌ها در عرب معلوم بوده، یک انسان بی‌ریشه نمی‌توانست در این فضا خود را به مردم بنمایاند. حضرت فرمودند که برادر جان، من عیالی می‌خواهم این‌طور باشد. خود عقیل این را از امیر المؤمنین (علیه السّلام) یاد گرفت.

وقتی به معاویه (علیه اللّعنه و الهاویه) گفت: به من این‌قدر پول بده، گفت: عقیل برای چه می‌خواهی؟ من به تو می‌دهم. گفت: می‌خواهم چهار هزار دینار را این‌طور استفاده کنم، چهار هزار دینار را بدهم یک کنیزی بخرم این‌طور باشد. معاویه گفت: من به تو این پول را می‌دهم امّا شما مکشوف هستی، خیلی کنیز به حال تو فرقی نمی‌کند. گفت: چرا، خیلی به حال من فرق می‌کند. گفت: چرا؟ گفت: می‌خواهم از او فرزندی به ظهور برسد که ریشه‌ی حکومت تو را از بین ببرد. بعد معاویه تبسّم کرد. این فرزند جناب مسلم بن عقیل شد.

نسبت طایفه‌ی بنی کلاب با پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)

حضرت فرمودند: برادر جان، من زنی می‌خواهم که این‌طور باشد، جناب عقیل را وکیل کردند. بعداً که جناب عقیل در طوائف عرب گشت در شاخه‌ی بنی کلاب… طایفه‌ی بنی کلاب در جدّ هفتم با نبیّ مکرّم اسلام مشترک می‌شدند، در قُصَیّ بن کلاب با هم مشترک می‌شدند. چرا کلاب می‌گفتند در تاریخ بحث شده است. در جدّ هفتم با رسول خدا مشترک می‌شدند، طایفه‌ی بسیار شجاعی بودند. او را کلاب می‌گفتند یک جهت این است که او به قدری شجاع بوده وقتی خشمگین می‌شده مردم مثل این‌که سگ از کسی می‌ترسد و فرار می‌کند، مردم از او فرار می‌کردند. او را کلاب می‌گویند می‌گویند این‌طور بود. آن‌ها هم می‌گفتند ما از بنی کلاب هستیم. صدام هم می‌گفت من از آن‌ها هستم! مادر او را می‌شناخت که نام او را صدام گذاشته بود.

شخصیّت فاطمه‌ی کلابیّه

جناب فاطمه‌ی کلابیّه به ازدواج امیر المؤمنین (سلام الله علیه) درمی‌آید. در منطقه‌ی تکریت هم بودند، این طایفه آن زمان در آن منطقه زندگی می‌کردند، در منطقه‌ی تکریت و از طایفه‌ی بنی کلاب بودند. شما ببینید یک زن که اصل و نسب دارد، ریشه دارد، همه‌ی امید او، همه‌ی آرزوی او، همه‌ی فخر او این است که وقتی وارد منزل شوهر می‌شود او را تفخیم کنند، او را تعظیم کنند، او را تکریم کنند. اگر این شوهر زن مرده هم باشد آثاری از زن قبلی وجود دارد می‌گردد که طوری آن‌ها را برطرف می‌کند. امّا آن ریشه کرامت را از اوّل در او نشان داد، وقتی جناب عقیل او را خواستگاری کرد گفته بود من لایق علی نیستم. اگر دوره‌‌ای بود که امیر المؤمنین رئیس العرب و العجم بودند بله، امّا دوره‌ی خانه‌نشینی حضرت بود، دوره‌ای بود که به حضرت به زور مردم جواب سلام می‌دادند. ببینید این زن چقدر فهمیده است، چقدر بزرگوار است، چقدر کریمه است، چقدر ذی شرف است. «رَحِمَ اللّه أُمرَءً عَرَفَ قَدرَه».[۱۲] گفت: من لایق امیر المؤمنین (علیه السّلام) نیستم. وقتی او را به ازدواج امیر المؤمنین (علیه السّلام) درآوردند گفت: من به این امید می‌آیم که به فرزندان فاطمه‌ی زهرا خدمت کنم. امّ البنین، تو را همین بس که سیّد الشّهداء (علیه السّلام) به شما فرمود: «یَا أُمَّاه»، خدا شما را جزای خیر دهد که شما در حقّ ما خوب مادری کردید. یعنی فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) در قیامت بگوید خواهر جان از شما ممنون هستم که از فرزندان من خوب نگهداری کردید، امّ البنین همین تو را بس است.

می‌گویند اگر می‌خواهی به جایی برسی به یک سیّد عنایت کن، لطف کن، جناب امّ البنین با پدر سادات امام حسن و امام حسین (علیهم السّلام) چه کرده که سیّد الشّهداء شهادت می‌دهد شما در حقّ ما خوب مادری کردید. وقتی به خانه‌ی فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) وارد شد عرض کرد: یا امیر المؤمنین من آمده‌ام به فرزندان شما خدمت کنم. چقدر معرفت می‌خواهد، چقدر بزرگی می‌خواهد.

Akhavan-13940801-Moharram09-ThaqalainSit (2)

تولّد و نام‌گذاری حضرت عبّاس

وقتی که جناب اباالفضل العبّاس به دنیا آمد گفتند: اسم این بزرگوار چه باشد؟ گفت: پدر او باید اسم بگذارد، من جایگاهی ندارم که بخواهم اسم انتخاب کنم. نگفت من از طایفه‌ی بنی کلاب هستم، من از طوایف عریق عرب هستم، من برای خود شأنی دارم. چون آن‌ها ذی شأن هستند، در طایفه‌ی بنی کلاب زن خیلی شأن دارد. گفت: هر اسمی که پدر او امیر المؤمنین (علیه السّلام) بر او بگذارد. امیر المؤمنین (سلام الله علیه) نام مبارک او را عبّاس گذاشتند. عبّاس یعنی شیر خشمگین، امّا یک فرقی با حیدر دارد، حیدر آن شیر خشمگینی است که دارد شکار را تعقیب می‌کند و کف به لب آورده است. «رَأَیتُ حَیدراً» یعنی شیری را دیدم شکار را تعقیب می‌کند و کف به لب آورده است. امّا عبّاس همان شیر خشمگینی است که به تله افتاده است. بعد حضرت دست مبارک قمر بنی هاشم را بوسیدند. بوسیدن هم دارد.

پنج امامی که تو را دیده‌اند                            دست علم‌گیر تو بوسیده‌اند

فاطمه‌ی امّ البنین گفت: یا امیر المؤمنین (علیه السّلام)، چرا دست او را می‌بوسید؟ چه چیزی در دل مادر گذشته است. فرمود: این دست در راه حسین (علیه السّلام) از بدن جدا می‌شود. می‌دیدند امّ البنین خیلی به امام حسین (علیه السّلام) ابراز محبّت می‌کرد.

حال امّ البنین بعد از شهادت امام حسین (علیه السّلام)

معرفت را ببینید چه می‌کند، کریم الاصل بودن ببینید چه می‌‌کند، ریشه‌دار بودن ببینید چه می‌کند. حال فاطمه‌ی امّ البنین این‌قدر رقّت‌آور بود مروان که اعداء عدوّ اهل بیت بوده به امّ البنین می‌رسید منقلب می‌شد، می‌ایستاد گریه می‌کرد. می‌گفتند: مروان، تو با این خانواده عداوت داری، گفت: من عداوت دارم امّا دل من به حال این زن می‌سوزد، چهار پسر داشت یک قبر ندارند که بایستد به حال آن‌ها گریه کند، صورت قبر درست کرده دارد گریه می‌کند. ببینید چه حال رقّت‌آوری داشت. او را همین بس که فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) از او تشکّر کند. ما را همین خاکساری بس که مدّاح او بوده باشیم، همین مرتبت ما را بس که از امّ البنین مدح بگوییم، همین ما را کفایت می‌کند.

وداع امّ البنین با سیّد الشّهداء (علیه السّلام)

وقتی سیّد الشّهداء (علیه السّلام) آمدند با فاطمه‌ی امّ البنین وداع کنند فرمودند: مادر جان من می‌خواهم برای مکّه بروم. کلام به این‌جا رسید گفت: یا ابا عبد الله من دوست داشتم در رکاب شما باشم، پدر شما به من فرموده در خانه بنشین. فرمودند: ما از شما تشکّر می‌کنیم، شما حرمت پدر ما را نگه می‌دارید. بعد فرمودند: من چهار پسر خود را پرورش داده‌ام در رکاب شما خدمت کنند. کسی بداند فردا به پای فرزند او خار می‌رود آه می‌کشد، می‌گوید از آن‌جا نرو خار در پای تو می‌رود. امیر المؤمنین (علیه السّلام) دست او را بوسیده‌اند، این در راه حسین (علیه السّلام) از بدن جدا می‌شود، فرزندان خود را برای دفاع از ابا عبد الله فرستاده است.

Hoseyni-13940801-Moharram09-ThaqalainSit

وداع سیّد الشّهداء (علیه السّلام) با حضرت عبّاس

وقتی کار به حسین (علیه السّلام) تنگ شد، این کلمه را اگر اعلام و بزرگان نقل می‌کنند که من جرأت کردم بگویم. می‌گوید: «یَا مَن إِستَجَارَ بِهَ الحُسَین»، ای آقایی که حسین به او پناهنده شد. هر بار جناب قمر بنی هاشم می‌خواست به سمت میدان برود آقا ابی عبد الله (علیه السّلام) می‌فرمود: تو بروی من چه کنم؟ این حرم را چه کسی پاسداری کند؟ این حرم را چه کسی نگهبانی کند؟ چه کسی مواظب این حرم باشد؟ بی‌جهت نبود وقتی سیّد الشّهداء (علیه السّلام) برگشت دست به کمر زده بود. با دست اشاره می‌کند، می‌گویند: آقا چه خبر است؟ دست خود را تکان می‌دهد، سر تکان می‌دهد. سیّد الشّهداء مانده بودند این خبر را چگونه به اهل حرم برسانند.

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد                               علمدار نیامد علمدار نیامد

سقّای حسین سیّد و سالار نیامد

آقا ابا عبد الله (علیه السّلام) به خیمه‌ی افراشته‌ی عبّاس وارد شدند، دست بردند عمود خیمه را کشیدند خیمه به زمین آمد، یعنی این خیمه دیگر سیّد و سالار ندارد.

 


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


 

[۱]– سوره‌ی فجر، آیه ۲۷ تا ۳۰٫

[۲]– سوره‌ی حج، آیه ۷۸٫

[۳]– سوره‌ی مؤمنون، آیه ۱۰۱٫

[۴]– بحار الأنوار، ج ۲۸، ص ۳۰۲٫

[۵]– سوره‌ی انفال، آیه ۷۵٫

[۶]– سوره‌ی نور، آیه ۶٫

[۷]– الکافی، ج ۵، ص ۴۹۱٫

[۸]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج ‏۱۹، ص ۸۷٫

[۹]– سوره‌ی مریم، آیه ۲۸٫

[۱۰]– سوره‌ی تحریم، آیه ۱۲٫

[۱۱]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۳۳٫

[۱۲]– غرر الحکم و درر الکلم، ص ۳۷۳٫