بسم الله الرّحمن الرّحیم

علامه نراقی در کتاب شریف جامع السعادات می فرماید که تقویت قوه ی عاقله، و حاکم کردن این نیروی الهی و آسمانی، بشر را متخلق به اخلاق روحانیون و ملائکه الله می کند و لکن کسی که قوه شهویه را در خودش تقویت کند و مغلوب غرایز حیوانی شود به صورت حیوان در می آید. ولو اینکه صورتش صورت انسان باشد.

 و اگر کسی تمام همّتش ریاست باشد، خُرد کردن رقیب باشد، آبرو بردن او باشد، هر کسی را مانع راهش بداند سعیش این باشد که او را از بین ببرد، بی حیثیت کند، این صورت باطنیش صورت درنّده است. یک صورت درنده است و اگر حالت تزویر و فریب این و آن بر وجودش غلبه کرد، این به صورت دیو و شیاطین محشور می شود. حال انسان عاقل یک خورده به خودش بیاید، ببیند آیا ملک شود بهتر است یا به صورت حیوان درنده؟ یا به صورت دیو و شیطان در بیاید؟!

 

لزوم ریشه کن کردن رذائل اخلاقی در جوانی

و بعد هم می فرمایند که انسان هر کاری که بایستی در جوانی بکند، اگر انسان تصویف کرد که خُب هنوز فرصت داریم، فعلاً جوانی بکنیم، دنبال خوشی‌هایمان برویم یا فرصت در ریاست پیش آمد، همین کارها که بعضی ها می کنند، به هر قیمتی می خواهند رئیس شوند؛ از طریق صرف پول های حرام، از طریق تملق، چاپلوسی، از این فرصت ها در ساختن خودش استفاده نکرد، رفت دنبال شکم و شهوت یا ریاست و قدرت یا خدای ناخواسته فریب کاری، وقتی پیر می شود، آن وقت دیگر مشکل می شود، که خودش را نجات  بدهد.

 همان گونه که نهال تا تازه کاشته شده است، می شود آن را ریشه کن کرد، اما اگر نهال را آبیاری کردیم، کود دادیم، ریشه کرد، و کج هم بالا رفت، مگر می‌توانی دیگر آن را از جای بکنی؟! انسان در دوره پیری کار برایش سخت می شود، کسی که به دروغ گویی عادت کرده، کسی که به چشم چرانی عادت کرده است، کسی که به غیبت و تهمت عادت کرده است، بعد از چهل سالگی، مگر می تواند ترک کند. آدم دروغ گو، کی می تواند صداقت پیدا کند؟ آدم بد زبان کی می تواند زبانش را کنترل کند؟! آدم هرزه مگر می تواند در پیری دست از هرزگی بردارد! تا آخر کج می رود.

خشت اول گر نهد معمار کج              تا به آخر می رود دیوار کج

اگر در جوانی خودش را درست نکرد، در پیری بسیار مشکل می شود.

 

توبه در سنین پیری

 در عین حال خداوند متعادل نا امیدی را حرام کرده، حال اگر کسی سنّی از او گذشته است و درست نشد، نکند نا امید بشود و بگوید: مگر دیگر می شود من این کار را بکنم! بیاید در خانه خدا التجاء کند، بگوید: «خدایا عمرم را هدر دادم، نفس خبیث را بر خودم حاکم کردم، بیچاره ام تو منو نجات بده». «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ»[۱]،

درست است که اکثریت مردم وقتی که در جوانی مراقبه نداشتند، استاد ندیدند، حواسشان به آخرتشان نبود، و این رذایل اخلاقی که ریشه دار شد و به صورت عادت و طبیعت درآمد، مشکل می شود و اکثریت مردم در پیریشان، تبلور جوانیشان است و عوض نمی شود و با همین صورت هم از دنیا می روند؛ ولی خدا برای اینکه حجّت را بر ما تمام کند، برخی بودند در طول تاریخ که در دوره پیری، توبه نصیبشان شده و درست شدند.

عمروبن‌جموح یکی از آنها است، از شهدای جنگ اُحد که هم پدر شهدا بود، هم خودش، در دوران پیری، خیلی هم مشکل هدایت شد، چون عادت کرده بود به بت پرستی هر کاری می کردند دست بر نمی داشت ولی بالاخره خداوند متعال او را متنبّع کرد و به مقامی رسید که وقتی جنازه اش را روی شتر گذاشتن برگردانند، شتر نمی آمد!

به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عرضه داشتند که این شتر جنازه را نمی آورد حضرت همسر عمرو را خواست و از او پرسید: «موقع رفتن چه از او دیدی؟» گفت: «وقتی می خواست به جبهه بیاید، دستش را به سوی پروردگار بلند کرد و گفت: «اللهم لا تردنی الی اهلی» خدایا من را دیگر برنگردان! رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «دعایش مستجاب شد در همین جا دفنش کنید».

یک آدمی که تا سنین پیری بت پرسیده و عادت کرده، چندین بار مبلّغین رفتند بُت او را شکستند ولی دست بر نمی داشت بالاخره خداوند متعال هدایتش کرد.

 بعد محروم علامه نراقی نقل می کند از ابن مُسکویه – اولین کسی که کتاب اخلاق نوشته است- که می‌گوید این حکیم بزرگوار در کتابش آورده که خودم نیز جز کسانی هستم که در پیری هدایت شدم و جوانیم را بد گذرانده بودم، اما یک مرتبه خدا بیدارم کردم، دیدم دارم بدجور به جهنم می اُفتم، توبه کردم و رذایل اخلاقی را در وجود خودم حل کردم، ریشه کن کردم.

بنابراین از هر جای ضرر که برگردیم، به نفع ما هست. جهنم حق است، بهشت حق است، مرگ حق است. وقتی این خوشی ها تمام شد، این بازی ها تمام شد، این ریاست ها تمام شد؛ ماییم و صفات و اعمالی که با خود می بریم و و اعمالی که با خودمان به خانه قبر می بریم.

بین خود و خدا برای خودمان دلمان بسوزد، آدم به خودش که نباید خیانت بکند، از هرجا که برگردیم و با خدای خودمان عهد کنیم که مخالفت خدا نکنیم. آدم بخواهد هدایت شود، خدا قول داده که او را کمک کند.

امیدوارم که خدا، ما را، شما عزیزان را، در این ماه رجب، ماه امیرالمومنین علیه السلام، ماه بعثت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم، ماه نور، خدا یک جرقه ای در دل ما بزند، آنچه برای حُرّ پیش آمد، آنچه برای زُبیر پیش آمد، آنچه برای بعضی عاقبت بخیرها پیش آمد. بگوییم دیگر بسمان است از این به بعد می خواهیم خدا را بنده باشیم و شیطان را اطاعت نکنیم، خداوند متعال پناه خوبی است. به خدا پناه می برم. یک صلوات ختم کنید!

 

لزوم حضور قلب در دعا

متن کتاب عده الداعی: الثانی عشر: الإقبال بالقلب[۲]

وَ مِنْ سُنَنِ إِدْرِیسَ ع:‏ إِذَا دَخَلْتُمْ فِی الصَّلَاهِ فَاصْرِفُوا إِلَیْهَا خَوَاطِرَکُمْ وَ أَفْکَارَکُمْ وَ ادْعُوا اللَّهَ دُعَاءً ظَاهِراً مُتَفَرِّجاً وَ اسْأَلُوهُ مَصَالِحَکُمْ وَ مَنَافِعَکُمْ بِخُضُوعٍ وَ خُشُوعٍ وَ طَاعَهٍ وَ اسْتِکَانَهٍ.

وَ مِنْهَا إِذَا دَخَلْتُمْ فِی الصِّیَامِ فَطَهِّرُوا أَنْفُسَکُمْ مِنْ کُلِّ دَنَسٍ وَ نَجَسٍ- وَ صُومُوا لِلَّهِ بِقُلُوبٍ خَالِصَهٍ صَافِیَهٍ مُنَزَّهَهٍ [مُتَنَزِّهَهٍ] عَنِ الْأَفْکَارِ السَّیِّئَهِ وَ الْهَوَاجِسِ الْمُنْکَرَهِ فَإِنَّ اللَّهَ یَسْتَنْجِسُ الْقُلُوبَ اللَّطِخَهَ  وَ النِّیَّاتِ الْمَدْخُولَهَ.

افراد همه آرزویشان این است که خدایا! می شود وقتی درب می زنم درب را به روی من باز کنی؟ حاجت دارم، گرفتارم، جزء تو کسی ندارم، می شود وقتی که من صدات می زنم، جواب بدهی، چکار کنیم خدا جوابمان را بدهد؟ چکار کنیم خدا دعایمان را مستجاب کند؟ چکار کنیم که خدا به دادمان برسد؟ یکی از شرایط، حضور قلب است.

 از سنن اِدریس، ادریس در میان انبیا علیهم السلام الگوی عارفان و صاحب دلان است، اهل ذکر و وِرد از حضرت ادریس علیه السلام مایه می‌گیرند، حضرت علامه طباطبایی اعلی الله المقام شریف در مسجد سهله در مقام ادریس خداوند متعال بالایش برده بودند. این آیه «وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا»[۳] در مورد حضرت ادریس است، اهل باطن است. انبیا همه از جانب خدا هستند ولی بعضی‌ها یک ویژگی هایی دارند، ادریس علیه السلام از آن پیغمبران خاص الخاص است.

 در سنن ادریس آمده: «إِذَا دَخَلْتُمْ فِی الصَّلَاهِ فَاصْرِفُوا إِلَیْهَا خَوَاطِرَکُمْ وَ أَفْکَارَکُمْ».[۴] وقتی وارد نماز شدید خاطرات ذهنی را کنار بزنید و دل را به سوی نماز قرار دهید، فکرتان را از پراکندگی جمع کنید، دلتان را یکجا کنید، حواس پرتی را کنار بگذارید.

” وقتی دعا می‌کنید، دعایی بکنید که «دُعَاءً ظَاهِراً مُتَفَرِّجاً» دعای کسی که در دعایش ظهور دارد، دعای بی جا نیست. دعای جان داری است، دعایی است که نشان می دهد که دعاست “

«وَ ادْعُوا اللَّهَ» وقتی دعا می‌کنید، دعایی بکنید که «دُعَاءً ظَاهِراً مُتَفَرِّجاً» دعای کسی که در دعایش ظهور دارد، دعای بی جا نیست. دعای جان داری است، دعایی است که نشان می دهد که دعاست. گاهی لقلقه زبان است، حالی در آن نیست اگر خواستید دعا کنید، «دُعَاءً ظَاهِراً مُتَفَرِّجاً» دعای که ظهور دارد، بروز دارد، حقیقت در آن است، تجلی دارد و «مُتَفَرِّجاً» و در حالی که دنبال فرج و رهایی هستید. «وَ اسْأَلُوهُ» از خدا درخواست کنید، صالح باشد «وَ اسْأَلُوهُ مَصَالِحَکُمْ وَ مَنَافِعَکُمْ»، مصالح خودتان، منافع خودتان [را] از او درخواست کنید «بِخُضُوعٍ وَ خُشُوعٍ» اما حال خضوع و خشوع داشته باشید. خشوع، باطن است و خضوع ظاهر است.

 آدم که دلش می‌شکند، آدمی که در باطن خجالت می کشد در چهره اش رنگش سرخ می شود. این رنگ سرخ شدن، ظهور است. این حالت باطنی که آدم یک حالت انفعال پیدا کرده، کم آورده پیش کسی که او دیده آدم کار بد می کنه، آن حالت باطنی که انتظار است، آن خشوع است و این نِمود آن که آدم یک مرتبه چشمش را نمی تواند باز کند! شانه ها پایین می اُفتد، گویا کمرش خم می شود. ای کاش نماز آقای بهجت علیه الرحمه را دیده بودید، اصلاً وضع ظاهر و باطن با هم هماهنگ بود.

می فرماید: وقتی از خدا درخواست دارید، خضوع و خشوع داشته باشید و «طَاعَهٍ وَ اسْتِکَانَهٍ.»، متمرّد نباشید، شاخ و شونه نکشید، همچنین خودتان را در اختیار خدا قرار بدهید، استعانت یعنی حالت ذلت، این آدمی که افتاده است، ساکن شده، دیگر کاری ازش ساخته نیست، استعانت است و آدمی هست که زمین گیر شده و نیرویی در خودش نمی بیند، یک چنین حالتی را در خودش پیدا کنند.

 

لزوم پاکسازی باطن به هنگام روزه

باز در سنن حضرت ادریس آمده است: إِذَا دَخَلْتُمْ فِی الصِّیَامِ فَطَهِّرُوا أَنْفُسَکُمْ مِنْ کُلِّ دَنَسٍ وَ نَجَسٍ- وَ صُومُوا لِلَّهِ بِقُلُوبٍ خَالِصَهٍ صَافِیَهٍ مُنَزَّهَهٍ [مُتَنَزِّهَهٍ] عَنِ الْأَفْکَارِ السَّیِّئَهِ وَ الْهَوَاجِسِ الْمُنْکَرَهِ فَإِنَّ اللَّهَ یَسْتَنْجِسُ الْقُلُوبَ اللَّطِخَهَ وَ النِّیَّاتِ الْمَدْخُولَهَ»

فرمودند: وقتی وارد روزه می شوید، روزه هم مثل نماز هست، خیال نکنید همین که گرسنگی کشیدید روزه هستید وقتی وارد روزه می شوید «فَطَهِّرُوا أَنْفُسَکُمْ» نفوستان را پاک کنید. «مِنْ کُلِّ دَنَسٍ وَ نَجَسٍ» «دنس»: آلودگی، «نجس»: پلیدی؛ از آلودگی ها و پلیدگی ها [نفوستان را پاک کنید.] این «دنس» مال گناهانمان؛ [و] افعال قبیحه ای است که در باطن اثر می گذارد.

[و اما «نجس»،] «إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ»[۵]،  آن پلیدی های باطن که ریا باشد، شرک به خدا باشد، حسد باشد، کبر در باطن انسان باشد، آنها «نجس» است. از ناپاکی ها و پلیدی ها باطنتان را پاک کنید؛ و وقتی روزه می گیرید با دل های پالایش شده، خالص، صاف شده، به اصطلاح تصفیه شده [است.] «مُنَزَّهَهٍ [مُتَنَزِّهَهٍ] عَنِ الْأَفْکَارِ السَّیِّئَهِ».

آدم روزه دار باید دلش روزه باشد، دلش از افکار پلید، از افکار بد روزه باشد، آدم روزه بگیرد، ولی بدبین باشد ولی سوء نیت داشته باشد ولی نیت گناه داشته باشد ولی حسد و حرص داشته باشد، این روزه، روزه ای است که شکل دارد اما روح ندارد. روزه شما باید دارای باطن باشد، «وَ الْهَوَاجِسِ الْمُنْکَرَهِ». این خطوراتی که خدا خوشش نمی‌یاید، پیش خدا شناخته نیست، اینها را باید از باطن تان بیرون کنید.

” دل که ناپاک باشد، نور خدا در آن دل نیست. خدا آن خانه را ول می کند. وقتی خانه را آلوده کردید، مهمان محترم پا توی آن خانه نمی گذارد. باید دل پاک باشد “

می فرماید محققاً خداوند متعال، «الْقُلُوبَ اللَّطِخَهَ» دل های ملطخ یعنی مُلَوَث، یعنی چیزی که در آن یا روی آن کثافت نشسته، آلوده شده [است]. دلهای ملطخ را، دلهای آلوده و نجس را خدا هم اِستنجاس می کند، آنها را به پاکی نمی شناسد، دل که ناپاک باشد، نور خدا در آن دل نیست. خدا آن خانه را ول می کند. وقتی خانه را آلوده کردید، مهمان محترم پا توی آن خانه نمی گذارد. باید دل پاک باشد، «النِّیَّاتِ الْمَدْخُولَهَ» هم دلی که ملطخ است، ملوث است، کثافت در آن ریختی، آن دل را و هم نیتی را که توی آن قاطی دارد، این دو دل را خداوند متعال، به عنوان دل نجس و نیت نجس می شناسد. آن وقت چون خدا خودش قدوس است، خودش طاهر است، خودش مطهر است، دل نجس و نیّت نجس را قبول نمی کند.


 

[۱] زمر؛ ۵۳

[۲] عده الداعی و نجاح الساعی، ص: ۱۸۲

[۳] مریم؛ ۵۷

[۴] عده الداعی و نجاح الساعی، ص: ۱۸۲

[۵] توبه؛ ۲۸