محمود گفت: توی بیابان بودیم که یک توپ آمد خورد جلوی پایمان منفجر شد، هرچه نگاه کردیم نفهمیدیم از کجا زده اند، تا دوردست ها نه کسی بود، نه تپه ای، نه برد مناسب جهت در تیرس بودن!! همه دشت بود و صاف. به مردی که گاو می چراند شک کردیم، رفتیم دیدیم بله خودش است. سر اسلحه اش هم از خاک بیرون زده، نمی تواند بگوید من نبودم. همان جا اعدامش کردیم بر گشتیم.

منبع : کتاب «ردّ خون روی برف یا توی برف بزرگ شو دخترم»- انتشارات روایت فتح

به نقل از: محمّد کاوه (پدر)