آیاتی که در استدلال حضرت فاطمه زهرا(س) برای اثبات مالکیت خود بر فدک مطرح شده، برخی تنها در ارتباط با ارث مادی بوده و برخی دیگر عمومیت داشته و با آن که در ارث معنوی ظهور و بروز بیشتری دارند، اما ارث مادی را نیز نمی توان از دایرۀ شمول آنها خارج دانست. با این وجود، نکتۀ اصلی استدلال حضرتشان این بود که اصل ارث بردن فرزند از پدر در قرآن ثابت شده است، اما آیا می توان آیه ای از قرآن را مشاهده کرد که ناظر بر آن باشد که فرزندان پیامبران مشمول این قانون کلی نیستند؟!

 طبیعی است که استناد به حدیثی از پیامبر(ص) در این زمینه -آن هم از جانب افرادی که شعار «حسبنا کتاب الله» یکی از حلقه های زنجیره ای بود که با کمک آن به قدرت رسیدند- نمی توانست پاسخی مناسب در برابر این استدلال محکم دختر پیامبر(ص) به شمار آید.

 

این پرسش در نگاه اول، شاید پرسشی منطقی و معقول به شمار آید و برخی نیز با همین نگاه ظاهربینانه تلاش نموده اند تا استدلال حضرت زهرا(س) به دسته ای از آیات برای اثبات مالکیت بر فدک را مورد نقد قرار دهند. اما طبیعی است که برای بررسی این واقعۀ تاریخی، نیاز به تحلیل موضوعات پیرامونی داریم که به ترتیب و به اختصار بدانها خواهیم پرداخت:

موضوع اول: این که فدک از اموالی بود که بدون جنگ و خونریزی به دست آمده و بر اساس آیۀ ششم سورۀ حشر مالکیت آن در اختیار پیامبر(ص) بود، تقریباً از امور مسلم تاریخی است و مفسران قرآن نیز یکی از مصادیق اصلی آیۀ یاد شده را فدک می دانند.[۱] از سوی دیگر، طبیعی بود که اموال متعلق به پیامبر(ص) بعد از ایشان به وارثانشان برسد و با توجه به این که فاطمۀ زهرا(س) تنها فرزند باقیمانده از ایشان بود، جز اندکی از اموال که به همسران پیامبر(ص) می رسید، بخش عمدۀ اموال به آن حضرت منتقل می شد.

موضوع دوم: شیعیان معتقدند که فدک در زمان پیامبر(ص) به زهرا(س) هدیه شد، اما به هر حال بعد از رحلت پیامبر(ص) تفاوت چندانی در نتیجه وجود نداشت؛ چراکه اگر هدیه بود که دیگر نوبت به ارث نمی رسید و اگر چنین هدیه ای هم اثبات نشده بود، باز فاطمه(س) با استفاده از قانون ارث، مالک آن می شد.

موضوع سوم: به تصریح معتبرترین منابع اهل سنت، پیامبر(ص) هنگام وفات، تصمیم به نگارش وصیتی داشته، اما خلیفۀ دوم با شعار «حسبنا کتاب الله» مانع از اجرای تصمیم ایشان شده و بر حسب سیاست، صریحاً اعلام کرد که جز متن قرآن هیچ چیز دیگری را به رسمیت نمی شناسد![۲] این اقدام، یک حلقه از زنجیره ای بود که سرانجام به خارج کردن خلافت از خاندان پیامبر(ص) انجامید.

طبیعی بود بعد از این ماجرا نوبت به آن برسد که خاندان نبوت از هر آنچه می تواند از لحاظ مالی پشتیبان آنان باشد، محروم شوند، چنانچه در عمل، چنین اتفاقی افتاد!

 این تصمیمی بود که گرفته شد و شیوۀ دسترسی به این هدف در مرحلۀ بعدی قرار داشت و در این راه برای اجرا کنندگان این تصمیم، تفاوتی نداشت که فدک از چه راهی به دست فاطمه(س) رسیده؟ از راه هدیه یا ارث؟! به احتمال زیاد، برای هر دو مورد، نقشه ای از پیش طراحی شده وجود داشت!

موضوع چهارم: اکنون که شرایط به گونه ای تحمیل شده بود که امکان احقاق حق از مسیر طبیعی و قانونی وجود نداشت، باید مسیری دنبال می شد که قضاوت برای آیندگان و حق جویان آسان تر شود. در همین راستا، دختر پیامبر(ص) برای اثبات حق خود مسیری را طی کرد و از استدلالاتی بهره جست که طرف مقابل به دلیل عملکرد پیشین خود، هیچ پاسخی در مقابل آن نداشت و یا از پاسخ هایی بهره جست که دقیقاً در تعارض با رویکردهای قبلی خود بود. این شیوۀ استدلال در تاریخ اهل بیت، مصادیق دیگری نیز دارد که به عنوان نمونه، به موردی از آن در پرسش ۱۱۲۰۶ پرداخته شده است.

 

توضیح بیشتر آن که اگر حضرت زهرا(س)، هدیه بودن فدک را مطرح می کرد، تقاضای شاهد و دلیل می شد و از طرفی افراد مطلع تحت فشار قرار می گرفتند که از ادای شهادت خودداری کرده و اگر بر فرض، گواهانی جرأت کرده و به نفع ایشان شهادت می دادند، تلاش در تخطئۀ این شهود و عدم کفایت گواهی آنان شده و این گونه وانمود می شد که از دیدگاه قضائی، موضوع هدیۀ فدک از جانب پیامبر(ص) به دخترشان ثابت نشده است؛ به همین دلیل، حضرت زهرا(س)، موضوع هدیه را کم رنگ تر مطرح فرموده و مسیری دیگر یعنی ارث را دنبال کردند؛ زیرا تمام مسلمانان می دانستند که فدک در اختیار شخص پیامبر(ص) بود و این موضوع، آن چنان بدیهی و آشکار بود که نیازی به شاهد و گواه نداشت تا جایی که طرف مقابل نیز اصل این موضوع را انکار نکرد. زهرا(س) ادعای ارث را مطرح کرد؛ یعنی این که حتی اگر این مال به من هدیه نشده بود، با ارث به من خواهد رسید. دست کم ارثم را به من بدهید!

 

ایشان برای استحقاق خود نسبت به ارث، به هیچ روایتی از پیامبر(ص) استناد نکرده، بلکه مجموعه ای از آیات قرآنی – و نه تنها یک آیه – را به عنوان دلیل مطرح فرمودند که برخی صراحتا مرتبط با ارث از اموال بوده[۳] و برخی دیگر نیز می توانست هم شامل ارث معنوی و هم ارث مادی شود[۴]، اما مهم ترین نکات برگرفته از استدلال ایشان آن بود:

الف. اصل موضوع ارث هم در قرآن بیان شده و هم مورد پذیرش تمام مسلمانان است، اما این که فرزندان پیامبران از ارث مادی محروم اند، با نگاه «تنها قرآن محوری»[۵] در کدامین آیه از قرآن آمده است؟!

ب. حتی اگر بپذیریم برخی آیات، ظهور در ارث معنوی دارد، این که چنین آیاتی به هیچ وجه شامل ارث مادی نمی شود، برگرفته از کدامین آیه است؟!

ج. شما که با شعار «حسبنا کتاب الله» پدرم را از نگارش وصیت بازداشتید، با استناد به همان کتاب خدا، دلیل محرومیتم از ارث را بیان دارید! از حدیث پدرم سخن نگویید که خود پیش از این با عملکرد خویشتن، ملتزم نبودن به آن را نشان داده اید!

با توجه در توضیحات ارائه شده، اکنون بخش هایی از این ماجرای تاریخی را با استناد به دو منبع از قدیمی ترین منابع اهل سنت مرور خواهیم کرد:

الف. سپس فاطمۀ زهرا(س) در ادامۀ کلامشان فرمودند: آیا برای تصاحب اموال پیامبر(ص) کتاب خدا را رها کرده و آموزه های آن را به کناری می نهید؟! خدا در قرآن می فرماید:

۱ – سلیمان از داوود ارث برد.

۲ – خدایا! فرزندی به من هدیه فرما تا ارث من و خاندان یعقوب به او برسد(ماجرای یحیی و زکریا).

۳ – بر اساس فرمان خداوند، برخی اعضای خانواده، اولویت بیشتری در دریافت ارث از دیگران دارند. 

۴ – خداوند سفارشتان کرد که پسرانتان دو برابر دختران ارث برند.

۵ – این وظیفۀ پرهیزگاران است که اگر ثروتی از آنان باقی ماند، برای چگونگی استفادۀ پدر و مادر و نزدیکانشان از آن ثروت، سفارشات لازم را انجام دهند.

با این همه آیه ها، شما گمان می کنید که من نسبت به اموال پدرم نه حقی دارم و نه ارثی از او به من می رسد، گویا هیچ نسبت خانوادگی با او ندارم؟!

 

آیا آیه ای در قرآن – در مورد ارث – وجود دارد که تنها مخصوص شما باشد و خدا پیامبرش را از شمول قانون مندرج در آن استثنا کرده باشد؟!

یا اینکه می گویید ما از دو دین متفاوت بوده و به همین دلیل از هم ارث نمی بریم؟! آیا من و پدرم از یک دین نبودیم؟!

شاید شما گمان می کنید که قرآن را بهتر از پیامبر می فهمید؟!

آیا به دنبال قانون زمان جاهلیت هستید؟!….

آیا با ظلم و ستم، از ارث محروم می شوم؟!

همانا ستمکاران خواهند دانست که به چه سرنوشتی گرفتار خواهند شد![۶]

ب. فاطمۀ زهرا(س)، امام علی(ع) و عباس عموی پیامبر(ص) نزد ابوبکر آمده و درخواست میراث کردند.

ابوبکر گفت که پیامبر(ص) فرمود: ما میراثی بر جای نمی گذاریم و آنچه از ما باقی مانده صدقه به شمار خواهد آمد و آن مخارجی که پیامبر عهده دار آن بوده، من نیز متکفل آن خواهم شد!!

امام علی(ع) فرمود: سلیمان از داوود ارث برد و زکریا گفت که فرزندم از من و آل یعقوب ارث برد!

ابوبکر گفت: همان است که گفتم و به خدا تو هم آنچه من می دانم، می دانی!

امام علی(ع) فرمود: این کتاب خدا قرآن است که به صراحت سخن می گوید!

بعد از این گفت و گو، همه ساکت شده و به جایگاه خود برگشتند![۷]

ج. از خلیفه دوم عمر نقل شده است: آن روزی که پیامبر(ص) رحلت فرمود، در همان روز برای ابوبکر بیعت گرفته شد. فردای آن روز فاطمه(س) در حالی که علی(ع) همراهش بود، نزد ابو بکر آمد و به او گفت: ارث خود از پیامبر، پدرم را می خواهم!

ابوبکر گفت: ارث یا هدیه؟!

فاطمه فرمود: همان گونه که دخترانت از تو ارث خواهند برد، من نیز مستحق ارث فدک، خیبر و اموالی که پدرم در مدینه داشته و آن را صرف امور خیر می کرده، خواهم بود.

ابوبکر گفت: سوگند به خدا که پدرت بهتر از من بود و تو نیز از دخترانم بهتری!، اما پیامبر(ص) فرمود که ما ارث برجای نمی گذاریم. آنچه از ما برجای می ماند صرف امور خیریه خواهد شد! آیا تو گمان می کنی که پدرت این اموال را در زمان زندگی اش به تو هدیه داده؟ سوگند به خدا اگر جواب مثبت دهی، سخنت را خواهم پذیرفت!

فاطمه فرمود: ام ایمن به من خبر داد که پدرم این اموال را به من بخشید.

ابوبکر گفت: آیا از پدرت شنیدی که خودش این مطلب را به تو بگوید؟! اگر این را بگویی، خواهم پذیرفت!

فاطمه فرمود: هرچه لازم بود به تو گفتم! [۸]

 

منبع: اسلام کوئست


[۱] طبری، ابو جعفر محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج ۲۸، ص ۲۴، دار المعرفه، بیروت، ۱۴۱۲ ق.

[۲] به عنوان نمونه، صحیح بخاری، باب کتابه العلم، باب مرض النبی ص و وفاته و باب کراهیه الخلاف.برای مطالعه بیشتر در این زمینه پرسش های ۱۵۲۷، ۴۲۶۶، ۱۰۱۶۳ و ۱۱۰۸۳ را مطالعه فرمایید.

[۳] نساء، ۱۱؛ احزاب، ۶؛ بقره، ۱۸۰٫

[۴] مریم، ۶؛ نمل، ۱۶٫

[۵] بر خلاف اعتقاد ما که بر اساس حدیث ثقلین به دو محور قرآن و اهل بیت معتقدیم که البته با توجه به همان حدیث، محور قرآن، بزرگتر است.

[۶] ابن طیفور، احمد بن أبی طاهر، بلاغات النساء، ص ۲۹ – قم، چاپ: اول، بى تا.

[۷] محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۲۴۱، دار الکتب العلمیه، بیروت، ۱۴۱۰ ق.

[۸] همان.