عتیقه جمع کن!
صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه
خانه محمود توی یکی از بلوارهای مشهد بود. آن روز امتحان تاریخ داشتم؛ داشتم از آنجا ردّ میشدم که دیدم دم در خانهاش شلوغست. بچّههایی بودند با لباسهای شندره پندره و خاکی. انگار تازه از زیر خاک درشان آورده باشند.
رفتم بش گفتم «عتیقه جمع کردهای، محمود، دور خودت؟»
آن روزها فرمانده لشکر بود. و فقط دو ماه مانده بود به…
گفتم «کی هستند حالا اینها؟»
گفت «نه تو نه هیچ کس دیگر حالا حالاها نمیفهمید اینها کیاند.»
نگاهشان کردم خندهام گرفت.
گفتم «داری از اینها حرف میزنی؟»
گفت «اگر اینها نباشند یک روز هم نمیتوانیم آنجا دوام بیاوریم. تمام جبهههامان روی انگشت همین شندره پندرهها میچرخد. کسانی که هیچ توقعی از هیچ کس ندارند.»
منبع : کتاب «ردّ خون روی برف یا توی برف بزرگ شو دخترم»- انتشارات روایت فتح
به نقل از: زهرا کاوه (خواهر)
پاسخ دهید