ماجرای یوم الدار یا همان یوم الانذار چیست و منابع اهل سنت چگونه آن را نقل کرده اند؟
پس از سه سال از رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، فرشته وحی نازل شد و فرمان خداوند را برای دعوت خویشاوندان و بستگان نزدیک به او ابلاغ کرد: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَرِی ءٌ مِمَّا تَعْمَلُون ؛(۱) خویشاوندان نزدیک خود را انذار کن، و بال و پر [مهر و نرمی] خود را برای مؤمنان که از تو پیروی کرده اند، پهن کن، و اگر از تو نافرمانی کنند، بگو: من از آنچه شما انجام می دهید بیزارم.
با نزول این آیه، پیامبر خاتم، به علی علیه السلام دستور داد غذایی که تمام آن، یک ران گوسفند و یک من شیر بود، آماده سازد و فرزندان عبدالمطلب را دعوت کند، تا امر خداوند را به آنان ابلاغ کند و علی علیه السلام چنین کرد. حدود چهل نفر جمع شدند که در میان آنان ابوطالب، حمزه و ابولهب نیز بودند. غذا (چنان که اشاره شد) کم بود و به صورت عادی برای آن جمعیّت کافی نبود؛ امّا همگی خوردند و سیر شدند و چیزی از آن کم نشد. ابولهب گفت: این [اشاره به پیامبر اکرم] جادو کرده است . سخنان ابولهب، مجلس را از طرح دعوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خارج کرد و پیامبر از طرح موضوع منصرف شد و جلسه بدون اخذ نتیجه پایان یافت. با دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بار دیگر علی علیه السلام مأموریت یافت که با همان ترتیب قبلی غذا تهیّه و از خویشاوندان پیامبر دعوت کند. بار دوّم و یا بار سوّم، حضرت ختمی مرتبت پس از صرف غذا فرمود: یَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ إِنِّی وَ اللَّهِ مَا أَعْلَمُ شَابّاً فِی الْعَرَبِ جَاءَ قَوْمَهُ بِأَفْضَلَ مِمَّا جِئْتُکُمْ بِهِ إِنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِخَیْرِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ وَ قَدْ أَمَرَنِیَ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ أَدْعُوَکُمْ اِلَیْهِ فَأَیُّکُمْ یُؤَازِرُنِی عَلَى هَذا الْأَمْرِ عَلَى أَنْ یَکُونَ أَخِی وَ خَلِیفَتِی فِیکُم؟؛ ای فرزندان عبدالمطلب! به خدا قسم در میان عرب، جوانی را سراغ ندارم که چیزی بهتر از آنچه من برای شما آورده ام، برای قومش آورده باشد. من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام. خدا به من فرمان داده است تا شما را به سوی او فرا خوانم، اکنون کدام یک از شما مرا یاری می کند تا برادر من و [وصی و] جانشین من در میان شما باشد؟
هیچ کدام پاسخ ندادند. علی علیه السلام که از همه کوچک تر بود، گفت: ای پیامبر خدا! من تو را یاری می کنم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: إِنَّ هَذَا أَخِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا؛(۲) این برادر، وصی و جانشین من در میان شماست. سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید. جمعیّت برخاستند؛ در حالی که می خندیدند و به ابوطالب می گفتند: محمد امر کرد که از پسرت اطاعت کنی و به حرف او گوش فرا دهی [در حالی که از همه کوچک تر است].
این قضیّه در میان مورّخان و مفسران به نامهای یوم الدار ؛ روزی که در خانه پیامبر جمع شدند ، بدء الدعوه، آغاز دعوت و یَوْمُ الْاِنذار یاد شده است. جمع زیادی از مورّخان و مفسران آن را نقل کرده اند. (۳)
مرحوم علّامه امینی، هفت گونه و هفت صورت از منابع اهل سنّت نقل کرده است که صورت اوّل همان بود که نقل شد؛(۴) امّا به صورت های دیگر به اختصار اشاره می شود:
۱ – از احمد حنبل در مسندش، ج۱، ص۱۵۹(۵)، طبری در تاریخش ج۱، ص۲۱۷، حافظ نسائی، در خصائص، ص۱۸، گنجی شافعی، در کفایه، ص۸۹(۶) نقل کرده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از دعوت از خویشاوندان فرمود: فَأَیُّکُمْ یُبَایِعُنِی عَلَى أَنْ یَکُونَ أَخِی وَ صَاحِبِی وَ وَارِثِی فَلَمْ یَقُمْ إِلَیْهِ أَحَدٌ قَالَ فَقُمْتُ وَ کُنْتُ أَصْغَرَ الْقَوْمِ سِنّاً فَقَالَ اجْلِسْ قَالَ ثُمَّ قَالَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ کُلَّ ذَلِکَ أَقُومُ إِلَیْهِ فَیَقُولُ لِیَ اجْلِسْ حَتَّى کَانَتِ الثَّالِثَهُ ضَرَبَ یَدَهُ عَلَى یَدِی؛(۷) پس کدام یک از شما با من بیعت می کند که برادر و یار و وارث من باشد. هیچ کسی بلند نشد. من (علی) پا شدم، در حالی که کوچک ترینِ آن جمع بودم. حضرت فرمود: بنشین. این جمله را سه بار تکرار کرد. هر بار (فقط) من پا شدم و حضرت می فرمود. بنشین تا به مرحله سوّم که دست خود را [به عنوان بیعت] بر دست من زد [یعنی که تو برادر و رفیق و وارث من هستی].
فرق این صورت با صورت قبلی این است که در این نقل، حکم خلیفتی نیامده است؛ ولی کلمه وارثی آمده است.
۲ – از حافظ ابن مردویه و … نقل کرده است که پس از دو بار دعوت خویشاوندان، بار سوّم در حالی که دستش را دراز کرده بود، فرمود: مَن یُبَایِعُنی عَلی اَنْ یَکُونَ اَخی وَ صاحِبی وَ ولیّکُمْ مِنْ بَعْدی؟ فَمَدَدْتُ یدِی وَ قُْلْتُ: اَنَا أبایِعُکَ، وَ اَنَا یَوْمَئِذٍ اَصْغَرُ الْقَوْمِ…؛ (۸) کیست که با من بیعت کند بنابراین که برادر و یار من و سرپرست شما بعد از من باشد. پس من (علی) دستم را جلو بردم و گفتم من با تو بیعت می کنم، در حالی که کوچک ترینِ فرد جمعیت بودم. این صورت در مقایسه با صورت دوّم کلمه ولیّکمْ را اضافه دارد و با صورت اوّل، مقداری هماهنگ است؛ چون اوّل خلیفتی فیکم دارد، و صورت سوّم ولیّکم . شاید بتوان گفت جامعیّت و دلالت ولیّکم بر امامت علی علیه السلام بیش تر از کلمه خلیفتی باشد.
۳ – حافظ، ابن ابی حاتم و بغوی نقل کرده اند(۹) و ابن تیمیّه در منهاج السنه،(۱۰) ج۴، ص۸۰ نیز از آن دو نقل کرده است که حضرت بعد از صرف طعام فرمود: أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَى کَلِمَتَیْنِ خَفِیفَتَیْنِ عَلَى اللِّسَانِ ثَقِیلَتَیْنِ فِی الْمِیزَانِ شَهَادَهِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ فَمَنْ یُجِبْنِی إِلَى هَذَا الْأَمْرِ وَ یُؤَازِرْنِی عَلَیْهِ وَ عَلَى الْقِیَامِ بِهِ یَکُنْ أَخِی وَ وَصِیِّی وَ وَزِیرِی وَ وَارِثِی وَ خَلِیفَتِی مِنْ بَعْدِی؛(۱۱) من شما را به دو کلمه دعوت می کنم که بر زبان سبک و در میزان اعمال سنگین است، شهادت دادن به اینکه خدا یکی است و من رسول خدا هستم. پس هر کسی در این امر، مرا اجابت کرد و کمک کار من شد برادر، وصی، وزیر، وارث و خلیفه بعد از من خواهد بود.
علی علیه السلام برخاست و گفت: من ای رسول خدا! ، حضرت فرمود: بنشین. سه بار این قضیّه تکرار شد. بار سوّم فرمود: اجْلِسْ فَأَنْتَ أَخِی وَ وَصِیِّی وَ وَزِیرِی وَ وَارِثِی وَ خَلِیفَتِی مِنْ بَعْدِی ؛(۱۲) بنشین، پس تو برادر، وصیّ، وزیر، وارث و خلیفه من بعد از من هستی. و اینجا نیز بر این عبارت صراحت دارد که خلیفه ی بعد از من هستی.
۴ – از قیس،(۱۳) معاویه و برخی تابعین نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرزندان عبدالمطلب را جمع کرد و پس از پذیرایی فرمود: أَیُّکُمْ یَنْتَدِبُ أَنْ یَکُونَ أَخِی وَ وَزِیرِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی فِی أُمَّتِی وَ وَلِیَّ کُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِی؛ کدام یک از شما اجابت می کند که برادر، وزیر، وصی، جانشین و خلیفه من در امّتم و سرپرست هر مؤمنی بعد از من باشد؟
جمعیّت حاضر، ساکت شدند. پیامبر صلی الله علیه و آله سه بار جمله را تکرار کرد و در هر بار، علی علیه السلام جواب داد: من ای رسول خدا! … آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اللَّهُمَّ امْلَأْ جَوْفَهُ عِلْماً وَ فَهْماً وَ حُکْماً ثُمَّ قَالَ لِأَبِی طَالِبٍ یَا أَبَا طَالِبٍ اسْمَعِ الْآنَ لِابْنِکَ وَ أَطِعْ فَقَدْ جَعَلَهُ اللَّهُ مِنْ نَبِیِّهِ بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى؛(۱۴) خدایا! درون او را از علم و فهم و حکمت پر کن. سپس به ابی طالب فرمود: اینک به سخن پسرت گوش بده، و [از او] اطاعت کن؛ زیرا خداوند او را برای پیغمبرش همچون هارون برای موسی (خلیفه و جانشین) قرار داده است.
اضافه ای که این صورت بر صور دیگر دارد این است که در ذیل آن به حدیث منزلت نیز اشاره شده است. این حدیث، خود تأکیدی بر امامت علی علیه السلام است و بیان می کند که حضرت علی علیه السلام تمام منزلتهای خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله را جز نبوت و رسالت دارا است.
۵ – ابواسحاق ثعلبی(۱۵) و … نقل کرده اند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، بعد از آیه ی انذار، خویشان خود را جمع کرد و پس از صرف غذا فرمود: من از طرف خدا بشیر و نذیر فرستاده شده ام. اگر تسلیم دستورهای من باشید و از من اطاعت کنید هدایت می شوید. آن گاه فرمود: مَنْ یُؤَاخِینِی وَ یُوَازِرُنِی وَ یَکُونُ وَلِیِّی وَ وَصِیِّی بَعْدِی وَ خَلِیفَتِی فِی أَهْلِی وَ یَقْضِی دَیْنِی؛(۱۶) کیست که برادر و وزیر من شود تا بعد از من، ولی و وصیّ و خلیفه من در اهلم باشد که دینم را ادا کند. آن بزرگوار، سه مرتبه، این جمله را تکرار کرد. قوم ساکت شدند و تنها علی گفت: من . در مرتبه سوم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: اَنْتَ؛ تو [خلیفه و جانشین من هستی].
۶ – ابواسحاق و … نقل کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله به خویشاوندان خود فرمود: خدای بلند مرتبه دستور داده است که خویشان نزدیکم را انذار کنم. آن گاه فرمود: وَ إِنَّ اللَّهَ لَمْ یَبْعَثْ نَبِیّاً إِلَّا وَ جَعَلَ لَهُ مِنْ أَهْلِهِ أَخاً وَ وَزِیراً وَ وَارِثاً وَ وَصِیّاً وَ خَلِیفَهً فِی أَهْلِهِ فَأَیُّکُمْ یَقُومُ فَیُبَایِعُنِی عَلَى أَنَّهُ أَخِی وَ وَارِثِی وَ وَزِیرِی وَ وَصِیِّی وَ یَکُونُ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی فَسَکَتَ الْقَوْمُ….؛ (۱۷) به راستی، خداوند، هیچ پیامبری را مبعوث نکرد؛ مگر اینکه برای او از اهلش برادر و وزیر و وارث و وصیّ و خلیفه در اهلش قرار داد. پس کدام یک از شما برمی خیزد تا با من بیعت کند که برادر، وارث، وزیر و وصیّ من باشد و برای من به منزله هارون برای موسی باشد؛ جز اینکه بعد از من نبی نیست پس قوم ساکت شدند. وی سه بار جمله را تکرار کرد: فَقَامَ عَلِیٌّ فَبَایَعَهُ وَ أَجَابَه؛(۱۸) پس علی برخاست و بیعت و اجابت کرد. این نقل، یک نکته اضافه دارد که قانون کلّی الهی بوده است که برای هر پیامبر وصی و خلیفه قرار دهد.
حدیث یوم الدار به صورتها و سندهای مختلفش برای یک انسان مُنصف کافی است تا با ملاحظه آن به راحتی دلالت آن را بر امامت و خلافت بلافصل امام علی علیه السلام بپذیرد؛ ولی بوده اند و خواهند بود کسانی که با بهانه هایی، این حدیث را نپذیرند و یا به گونه ای در آن شبهه ایجاد کنند و اگر این دو راه را بسته دیدند، دست به تحریف بزنند. در ادامه ی بحث به نمونه هایی از کسانی می پردازیم که به نحوی از پذیرش حدیث فوق شانه خالی کرده اند.
ابن تیمیّه و تضعیف حدیث
ابن تیمیّه که بنیان گذار فکری وهابیت به شمار می رود، با اینکه حدیث یوم الدار به نحو صورت چهارم را در کتاب منهاج السنّه جلد۴، صفحه۸۰ نقل کرده، گفته است این حدیث، جعلی و ضعیف است. وی هیچ گونه دلیلی بر ضعف و جعل آن ارائه نکرده است. تنها معیار برای صحیح نبودن حدیث، نزد او، این است که بیانگر فضایل اهل بیت و علی علیه السلام است.
برخی دیگر برای اشکال بر سند حدیث ابو مریم عبدالغفار بن قاسم را تضعیف کرده اند. تنها ضعف و جرم شیعه بودن است؛ با اینکه جمعی وی را مدح کرده اند؛ همچون ابن عقده، چنان که در لسان المیزان، جلد۴، صفحه۴۳ آمده است و حفاظ ستّه پیش گفته از او حدیث نقل کرده اند و هیچ یک به سبب ابو مریم، حدیث را تضعیف نکرده اند. (۱۹)
امامت در کودکی، تأیید یا تردید؟
اسکافی در کتاب النقض العثمانیه ، صفحه ۲۷۸، بعد از ذکر حدیث، این سؤالات را درباره آن مطرح کرده است: آیا تهیّه ی طعام به عهده ی طفل غیر ممیّز قرار می گیرد؟ و به عهده کودکی غیر عاقل؟ آیا کودکی ۵ ساله یا هفت ساله، امین اسرار نبوت قرار می گیرد؟ و آیا در بین پیرمردان و کهنسالان جز عاقل ورزیده دعوت می شود؟ و آیا پیامبر دست برادری و جانشینی و خلافت جز به کسی می دهد که اهلیّت (و قابلیّت) این را داشته باشد؟! و به حَدّ تکلیف رسیده باشد و توان تحمل ولایت خدا و دشمنی با دشمنان او را داشته باشد؟
راستی چه سرّی بود که این کودک با هم دوره های خود مأنوس نبود؟ و با هم سن و سالان خود همراه نبود؟ و با کودکان دیگر بعد از اسلامش بازی نمی کرد… بلکه نمی بینم، مگر آنکه بر اسلامش باقی است، در امرش مصمم، و در محقق ساختن سخنانش با رفتارش جدّی است، اسلامش را با عفّت و زهد خویش تصدیق کرد و با رسول خدا صلی الله علیه و آله از بین آن جمعیّت همراه شد. پس او امین و همراه پیامبر در دنیا و آخرت شد، بر شهوتش غالب شد، و بر (هواهای) نفس صبر کرد. وی برای رسیدن به فوز عاقبت و ثواب آخرت، در خطبه اش آغاز ایمانش را به رسول اکرم صلی الله علیه و آله چنین بیان می کند: وقتی به درخواست قُریش، پیامبر درخت را خواند و از جا کنده شد و نزد او آمد، قریش تهمت ساحر بودن به او زدند؛ ولی من به خدا و رسولش ایمان آوردم و در دعوت درخت تصدیقش کردم، و شهادت دادم که آمدن درخت به امر خدا برای تصدیق نبوت و برهان و حجتی بر دعوت او بوده است.
راستی ایمانی صحیح تر، محکم تر و مطمئن تر از این می توان یافت؟ ولی [چه می شود کرد] که برای شدّت عصبانیّت عثمانی و کینه او، و نیز تعصب جاحظ و انحراف او چاره ای نیست.
اسکافی با سؤالات متعدد، مسئله را بسیار ظریف تأیید می کند؛ ولی این شبهه نیز القا می شود که چگونه یک کودک لیاقت پیدا می کند مخزن اسرار نبوت و تحمل کننده ی بار ولایت و امامت باشد؟ برای رفع این شبهه می گوییم خداوند متعال پیامبرانی را در کودکی به مقام نبوت مفتخر ساخت. اکنون به دو نمونه ذیل توجّه شود:
۱٫ نبوت حضرت عیسی علیه السلام در کودکی. وقتی مریم به فرزندش عیسی علیه السلام اشاره کرد، آنها گفتند: چگونه کودک سخن می گوید؟ عیسی علیه السلام به اذن الهی به سخن آمد. قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیًّا؛(۲۰) [کودک] گفت: من بنده خدا هستم. به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است.
۲٫ اعطای کتاب و مقام نبوت در کودکی به حضرت یحیی علیه السلام
خداوند در قرآن کریم می فرماید: یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّهٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا ؛(۲۱) ای یحیی! کتاب [خدا] را به جد و جهد بگیر و [ما] از کودکی به او حکم (نبوت) دادیم.
وقتی خداوند حکیم و قادر، مقام نبوّت را به خردسالی عطا کند، قادر و توانا است که مقام امامت را نیز به کودکی و یا نوجوانی و نونهالی عطا فرماید.
تحریف یا جنایت تاریخی
از خطرناک ترین شیوه هایی که برخی علمای اهل سنّت در پیش گرفته اند، حذف و یا تحریف حدیث است. این گونه برخوردها، جنایت، تاریخی و در واقع خیانت به سعادت کلّی بشر است؛ از جمله درباره ی حدیث یوم الدار ، متأسفانه این تحریف و جنایت روا داشته شده است که به نمونه هایی اشاره می شود:
۱ – طبری، با اینکه در تاریخش حدیث را درست نقل کرده است؛ ولی در تفسیر خود، جلد ۱۹، صفحه۷۵ آن را به این صورت نقل می کند: فَأَیُّکُمْ یُؤَازِرُنِی عَلَى هَذَا الْأَمْرِ عَلَى أَنْ یَکُونَ أَخِی وَ کَذا وَ کَذا ثُمَّ قالَ إِنَّ هذا اَخی وَ کَذا وَ کَذا فَاسْمَعُوا وَ اَطیعُوه. وی کلمه وصیّی و خلیفتی را حذف کرده و به جای آن کذا و کذا گذاشته است؛(۲۲) ولی توجّه نداشته است که کلمه فَاسْمَعُوا وَ اَطیعوهُ در حدّی بر مسئله امامت و پیشوایی دلالت دارد.
۲ – اسماعیل بن کثیر شامی در سه کتابش (تفسیر، جلد۳، صفحه۳۵۱؛ البدایه و النهایه، جلد۳، صفحه۴۰ و السیره النبویّه، جلد۱، صفحه۴۵۹) نیز روش نامقبول طبری را در پیش گرفته است.
۳ – محمد حسین هیکل در کتاب خود به نام حیاه محمد، صفحه۱۰۴ از چاپ اوّل، بخش اوّل را فَأَیُّکُم یُؤَازِرُنِی … و بخش دوّم را ناقص آورده است؛ ولی در چاپ دوّم، سال ۱۳۵۴، ص۱۳۹، کاملاً مطالب مربوط به علی علیه السلام را حذف کرده است. (۲۳) جالب است که این شخص، خود را روشن فکر نیز می خواند. (۲۴)
در نتیجه باید گفت قضیه یوم الدار از جمله مواردی است که پیامبر صلی الله علیه و آله با صراحت تمام، امامت و خلافت علی علیه السلام را بیان کرده و به صورتها و طرق متعددی در منابع فریقین نقل شده و دست تحریفگران هم نتوانسته است سیمای آن را بپوشاند .
منبع:پرسمان
(۱) شعراء/۲۱۴ ـ۲۱۶٫ سوره شعراء که آیات انذار در آن است، پس از سوره واقعه نازل شده و سپس به ترتیب، سوره های نمل، قصص، اسراء، یونس، هود، یوسف و آن گاه سوره حِجر که فرمان علنی شدن دعوت پیامبر فَاصْدَع بِما تُؤْمر جزو آن است، نازل شده است. ر.ک: التمهید فی علوم القرآن، ج۱، ص۱۰۵ و تاریخ اسلام، مهدی پیشوایی، قم، بنیاد معارف، ص۱۴۸.
(۲) تاریخ الامم و الملوک، محمد بن جریر الطبری، بیروت، دار قاموس الحدیث، ج۲، ص۲۱۷ و الغدیر، علّامه امینی، مؤسسه دائره معارف الفقه الاسلامی، چاپ سوّم، ۱۴۲۵ ق، ج۳، ص۳۹۴ و ۳۹۵ و چاپ دار الکتب الاسلامیه، ج۲، ص۲۷۹.
(۳) ر.ک: الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۲۷۸؛ السیره الحلبیّه، حلبی، ج۱، ص۴۶۱؛ مسند، احمد حنبل، ج۱، ص۱۵۹؛ البدایه و النهایه، اسماعیل بن کثیر شامی، ج۳، ص۴۰؛ بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج۱۸، ص۱۷۸، ۱۸۱، ۱۹۱ و ۲۱۴؛ مجمع البیان، طبرسی، ج۷، ص۲۰۶؛ الارشاد، شیخ مفید، ص۲۹و الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، علی بن طاووس، ج۱، ص۲۰.
(۴) تاریخ الامم و الملوک، طبری، بیروت، دار قاموس الحدیث، ج۲، ص۲۱۷٫ مرحوم علّامه این صورت را از افراد ذیل نقل کرده است: طبری، تاریخ، ج ۲، ص۲۱۶، ابوجعفر اسکافی بغدادی متوفای ۲۴۰ در نقض العثمانیه ؛ فقیه برهان الدین، محمد بن محمد بن ظفر الملکی، متوفای ۵۶۷ در انباء نجباء الابناء ص۴۶ ـ ۴۸؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۲۴؛ (الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، بیروت، دار صادر، ۱۳۹۹ ق، ج۲، ص۶۳٫) ابوالفدا عماد الدین دمشقی، در تاریخش، ج۱، ص۱۱۶؛ شهاب الدین الخفاجی، شرح الشفا قاضی عیاض، ج۳، ص۳۷؛ علاء الدین بغدادی در تفسیرش ص۳۹۰؛ سیوطی در جمع الجوامع (از طبری از شش حافظ نقل نموده است که عبارت باشد از ابن اسحاق، ابن جریر، ابن ابی حاتم، ابن مردویه، ابی نعیم و بیهقی)؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۲۵۴، و همین طور احمد حنبل در مسندش ج۱، ص۱۱۱ به سندی که تمام افراد قابل تأیید و سند آن صحیح است بدون هیچ شبهه نقل کرده است… ر.ک: الغدیر، چاپ دارالکتب الاسلامیّه، ص۲۷۹ ـ۲۸۰.
(۵) چاپ جدید، ج۱، ص۲۵۷، حدیث ۱۳۷۵.
(۶) کفایه الطالب، ص۲۰۶، چاپ جدید.
(۷) الغدیر، چاپ اسلامیّه، ج۲، ص۲۸۰ و چاپ دائره المعارف، همان، ج۳، ص۳۹۵و ۳۹۶.
(۸) همان، ص۳۹۸.
(۹) تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج۹، ص۲۸۲، ح۱۶۰۱۱ ـ ۱۶۰۱۵ و معالم التنزیل، بغوی، ج۳، ص۴۰۰.
(۱۰) سیر ه الحلبیّه، ج۱، ص۲۸۶.
(۱۱) الغدیر، چاپ اسلامیّه، ج۲، ص۲۸۲ و چاپ دائره المعارف، ج۳، ص۳۹۹.
(۱۲) همان، ج۲، ص۲۸۲ و چاپ دائره المعارف، ج۳، ص۳۹۹.
(۱۳) کتاب سلیم بن قیس، ج۲، ص۷۷۹، ح۶.
(۱۴) همان، ج۲، ص۲۸۲ و چاپ دائره المعارف، ج۳، ص۴۰۰.
(۱۵) الکشف و البیان، ص۱۶۳.
(۱۶) الغدیر، چاپ اسلامیّه، ج۲ف ص۲۸۳ و چاپ دائره المعارف، ج۳، ص۴۰۰ ـ۴۰۱.
(۱۷) الغدیر، چاپ اسلامیّه، ج۲، ص۲۸۳ و چاپ دائره المعارف، ج۳، ص۴۰۱.
(۱۸) همان.
(۱۹) ر.ک: همان، چاپ اسلامیّه، ج۲، ص۲۸۰ با توضیحات. http://vahabiat.porsemani.com/
(20) مریم/۳۰.
(۲۱) همان/۱۲.
(۲۲) الغدیر، چاپ اسلامیه، ج۲، ص۲۸۷ و ۲۸۸ و چاپ دائره المعارف، ج۳، ص۳۰۶ و ر.ک: تاریخ اسلام، همان، ص۱۴۷.
(۲۳) الغدیر، چاپ اسلامیه، ج۲، ص۲۸۸ و ۲۸۹ و چاپ دائره المعارف، ج۳، ص۳۰۶.
(۲۴) در شامگاه ۱۷/۴/۱۳۸۸ سیمای جمهوری اسلامی ایران ساعت ۳۰/۲۰ اعلام کرد وهابیون عربستان تصمیم گرفته اند نام امیرمؤمنان علی علیه السلام را از کتب تاریخی و روایی و تفسیری حذف کنند؛ از جمله از تفسیر طبری نام برد که استفاده از چاپ قبلی ممنوع، و چاپ جدید که نام علی علیه السلام از جای جای آن حذف شده است، ترویج می شود که این کار، بسیار خطرناک است و عالم اسلام نباید ساکت بمانند؛ به ویژه علمای اهل سنّت؛ چرا که منابع تاریخی و روایی و تفسیری آنها را خدشه دار می کند و از اعتبار می اندازد.
پاسخ دهید