مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) نقل میکند که وجود نازنین پیغمبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نماز صبح را به جماعت خواندند، برگشتند و جوان دلشده و رنگ پریده را دیدند که بسیار خود باخته بود. حضرت به او فرمودند: «کَیْفَ أَصْبَحْتَ؟»[۱] به حضرت فرمود: در حال یقین هستم، «أَصْبَحْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً». حضرت فرمودند: هر ادّعایی دلیل و شاهد لازم دارد، شاهد اینکه شما اهل یقین هستید چیست؟ عرض کرد: شاهد من این است که دیگر شبها نمیتوانم بخوابم. یا رسول الله، من آنچنان به جهنّم یقین دارم که گویا صدای شرارههای آتش جهنّم در بیخ گوش من شنیده میشود و چنان به بهشت یقین دارم که گویا بهشتیان را متنعّم در بهشت میبینم. بعد از اظهار اینکه این یقین من را بیخواب کرده، سرگردان و بیقرار و بیدل کرده است و اینکه پشت پردهی غیب را میبینم، وقتی این را گفت، عرضه داشت: یا رسول الله، اگر شما به من اجازه بدهید من عرض میکنم در محضر شما چه کسانی اهل جهنّم هستند و چه کسانی اهل بهشت. حضرت رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: «هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِیمَانِ»، او بندهای است که خدا قلب او را به ایمان منوّر کرده است، همین آیهی «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ»[۲] یعنی «هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِیمَانِ»، خدا دل او را با چراغ ایمان فروغ و روشنی داده است.
وقتی پیغمبر اعظم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) او و ایمان و یقین او را تأیید کرد، عرضه کرد: یا رسول الله، من از شما درخواستی دارم. حضرت فرمودند: درخواست تو چیست؟ عرض کرد: دعا کنید خدا شرب شهادت را به کام من هم بریزد، من با شهادت از دنیا بروم. پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در حقّ او دعا کردند و این جوان در یکی از جنگهای بعدی جزء شهدایی بود که در رکاب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در خون خود غلتید. این تجسّم «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ» است.
پی نوشت ها
[۱]– الکافی، ج ۲، ص ۵۳٫
[۲]– سورهی حجرات، آیه ۷٫
پاسخ دهید