یکی از معجزات حضرت علی علیه السلام جریان صحبت کردن امام با جمجمه برخی از بزرگان و پادشاهان گذشته مانند انوشیروان ، خسرو پرویز و ابرهه بوده است هرچند که در تاریخ و روایات مورد اول بیشتر نقل شده و مشهورتر است. جریان این گفتگوها اینگونه است:
۱ – از عمار نقل شده که: روزی امیر المومنین علیه السلام در مسیر خود به جبهه ی صفین وارد شهر مدائن شده و در ایوان کسرى فرود آمد در حالى که دلف بن بحیر با آن حضرت بود. بعد از خواندن نماز، با جماعتى از اهل ساباط حرکت کرد و به دلف بن بحیر فرمود: تو هم با ما حرکت کن . همه با هم حرکت کردند و از تمام منزل ها و کاخ ‌هاى کسرى بازدید کردند و به دلف فرمود: کسرى در این مکان فلان چیز را داشت و در آن مکان فلان چیز را گذاشته بود.

دلف تمام اخبار غیبى آن حضرت را تصدیق کرد و گفت : یا امیر المومنین ! چنان خبر مى دهى گویا خود شما آن چیزها را در آن جاها گذاشته اید.
در بین حرکت خود، به جمجمه پوسیده اى رسیدند. به یکى از اصحاب فرمود: این جمجمه را بردار و داخل ایوان بیاور. خود حضرت هم داخل ایوان شدند و نشستند. بعد فرمود: طشت آبى بیاورید و جمجمه را داخل آن بگذارید.
سپس رو به آن جمجمه کرد و فرمود: ترا قسم مى دهم خبر دهى من کیستم و تو چه کسى هستى ؟ در این حال جمجمه با زبان فصیح با زبان فصیح گفت : اما تو امیر المومنین و سید وصیین و امام متقین هستى و من هم بنده تو کسرى انوشیروان (پادشاه بزرگ دنیا) مى باشم .
حضرت احوال او را پرسید. در جواب گفت : یا على ! من پادشاهى عادل و مهربان براى رعیت بودم ؟! ظالم نبودم و از ظلم دیگران هم ناراحت مى شدم ؟! اگر چه حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم در زمان پادشاهى من متولد شده و کوشش زیادى کردم که به او ایمان آورم . ولى ریاست و حکومت و عشق به دنیا مرا مشغول کرد و آخر الامر به دین مجوس از دنیا رفتم . چقدر سخت است که نعمت بزرگ رسالت و رهبرى را از دست دادم و به او ایمان نیاوردم و خود را از سعادت و بهشت محروم کردم .
اما خداوند با این کیفر، مرا از عذاب و آتش نجات داد؛ زیرا در میان رعیت با عدل و انصاف رفتار مى کردم ؟! اگر چه در دوزخ هستم ولى آتش ‍ بر من حرام است و مرا نمى سوزاند. دائما حسرت مى خورم که چرا ایمان نیاوردم ؛ زیرا اگر ایمان آورده بودم الان در ردیف دوستان و طرف داران شما به حساب مى آمدم .(لئالى ، ج ۴، ص ۳۲۷؛بحارالانوار، ج ۴۱ ،ص۲۱۳-۲۱۴؛ منهاج البراعه، ج ۴، ص ۲۷۲)

۲ – شیخ احمد بن فهد حلّی از معلّی بن خنیس ‍ روایت کرده است که امام جعفر صادق (ع) فرمود که روز نوروز بود که خداوند امیرالمؤمنین را بر اهل نهروان پیروز گرداند و ذوالثدیه کشته شد.
حضرت امیر (ع) روانه کوفه شدند که در بین راه استخوان جمجمه انسانی را دیدند که در بین راه افتاده بود حضرت به غلامان خود فرمودند این استخوان سر انسان را بیاورید چون به خدمت آن حضرت آوردند حضرت سر تازیانه خود را به آن کلّه گذاردند و فرمودند:
«من انت فقیر ام غنی ثقی ام سعید ملک ام رعیه قوی ام ضعیف عزیز ام ذلیل سید ام عبد» تو کیستی فقیری یا غنی، شقی هستی یا سعید، پادشاه هستی یا رعیت، قوی هستی یا ضعیف، عزیزی یا ذلیل آقا بودی یا عبد؟ آن جمجمه سر انسان به زبان فصیح گفت:

«السلام علیک یا امیرالمومنین» من پادشاه ظالمی بودم. من پرویز پسر هرمز پادشاه پادشاهانم «فملکت مشارقها و مغاربها سهلها و جبلها و برها و بحرها.» همه چیز را مالک شدم از مشرف و مغرب، دشت و کوه، زمین و دریا و صحرا من آن کسی هستم که هزار شهر را در دنیا گرفتم «و قتلت الف ملک من ملوکها یا امیرالمؤمنین.»

و هزار پادشاه را کشتم و پنجاه شهر بنا کردم هزاران دختر و چهار هزار غلام خریدم و هزار غلام ترک و هزار ارمنی و هزار رومی و هزار نفر زنجی و هفتاد دختر پادشاهان را تزویج کردم و پادشاهی در روی زمین نماند مگر آن که بر او غالب شدم و بر اهل بیت او ظلم کردم.
وقتی که ملک الموت آمد و گفت «یا ظالم یا طاعن خالفت الحق» ای ظالم و طاعن مخالفت حق نمودی، اعضای من لرزید و گوشت میان دو کتف من مرتعش شد و در میان لشگرم مرا قبض روح کرد اهل زمین از ظلم من راحت شدند و زندانیان آزاد شدند ولی من برای همیشه در آتش معذّبم و خداوند بر من هفتاد هزار زبانیّه جهنم را مسلط کرده است که در دست هر یک، عمودی از آتش که اگر بر کوههای دنیا بزنند می سوزند و هر وقت یکی از آنها را بر من می زنند مشتعل می شوم و می سوزم و خداوند به قدرت خود دوباره مرا زنده می کند و عذاب می کند و همینطور خداوند بر من موکّل کرده است به هر موئی که در بدن من وجود دارد، مار و عقربی را خلق کرده است که مرا می گزند و به من می گویند «هذا جذاء ظلمک علی عباده» این جزای ظلم تو بر بندگان خدا است.
پس جمجمه ساکت شد و همه لشگر امیر (ع) گریستند و بر فرق و سرهای خود می زدند و می گفتند یا امیرالمؤمنین ما حقّ تو را نشناخته ایم و بعد از آنکه حضرت رسول (ص) ما را به حق تو خبر داد ولی ما نقصان و کوتاهی نمودیم و از حق تو چیزی کم نشد پس ما را حلال کن که تفریط کردیم و غیر تو را به جای تو قرار دادیم پس ما نادم و پشیمان هستیم.
حضرت امیر (ع) فرمودند که آن جمجمه را زیر خاک کنید.(سیف الواعظین و الذاکرین، ص ۳۴۰-۳۴۱)

۳ – در کتاب معرفه الفضائل و نیز علل الشرایع شیخ صدوق و بحار الانوار به نقل از امام صادق علیه السلام روایت شده که: …زمانى که امیر المؤمنین علیه السّلام نماز ظهر را خواندند استخوان جمجمه‏اى توجّه آن حضرت را جلب کرد، حضرت با آن به سخن پرداختند و فرمودند : ای جمجمه تو از کجایی؟
عرضه داشت: من فلانى پسر فلانى سلطان بلاد آل فلان هستم. امیر المؤمنین علیه السّلام به آن جمجمه فرمودند : قصّه خود را براى من نقل کن و بگو چگونه بودى و در چه عصر و زمانى مى‏زیستى؟
جمجمه جلو آمد و از قصّه خود و آنچه از خیر و شر در عصرش اتّفاق افتاده بود براى آن جناب خبر داد…( بحار الانوارج ۴۱،ص۱۶۶؛ علل الشرایع، ص ۱۲۴)
برخی آن جمجمه را جمجمه پادشاه حبشه-ابرهه- دانسته اند.

 

منبع: پرسمان