بدون شک یکی از بهترین کتابهایی که در رد نقد وهابیت تا کنون نگاشته شده کتاب الصواعق الالهیه فی الرد علی الوهابیه سلیمان بن عبدالوهاب برادر محمد بن عبدالواب است، از این رو در این مقاله گزارشی از این کتاب ارائه می شود.
در سال ۱۱۶۰ق محمد بنعبدالوهاب با محمد بنسعود، رئیس درعیه، به توافق رسید که به خیال خویش بار دیگر توحید را به مسلمانان بیاموزند. این توافق سرآغاز فتواهای تکفیری محمد بنعبدالوهاب و قتل و غارت مسلمانان بهدست آلسعود بود. این جنایات باعث بحثهای فراوانی در میان مردم و عالمان منطقه شد. برخی از طرفداران محمد بنعبدالوهاب از برادر ایشان یعنی سلیمان بنعبدالوهاب (۱۲۰۸ق) که قاضی شهر حریملاء بود، درباره فتاوای برادرش محمد بنعبدالوهاب سؤال میکردند. سلیمان بنعبدالوهاب، در سال ۱۱۶۷ق در جواب یکی از سؤالکنندگان، به نقد افکار برادرش پرداخت و کتابی پرمحتوا و علمی در نقد فتاوای تکفیری برادرش محمد بنعبدالوهاب تحریر کرد که یکی از بهترین آثار ردیه بر آرا و افکار وهابیت است.
این کتاب با عناوین مختلفی در تذکرهها آمده است.۲ گویا اسم اول آن «فصل الخطاب فی الرد علی محمد بنعبدالوهاب»بوده که به اشتباه بعضی خیال کردهاند کتاب دیگری از سلیمان بنعبدالوهاب در نقد وهابیت است. اولین ناشران آن در هند نام آن را به الصواعق الالهیه فی الرّد علی الوهابیه تغییر دادهاند.
این کتاب اولین بار در ۱۳۰۶ق در هند در مطبعه نخبه الأخبار به چاپ رسید. سپس در ۱۳۴۳ و ۱۴۰۶ق در قاهره، سال ۱۳۹۷ق در ترکیه و بارها در بیروت و جاهای دیگر به چاپ رسیده است. سلیمان بنعبدالوهاب کتاب خود را بدون فصلبندی نوشته است. مباحث همچون یک نامه است و تمام مطالب به هم مربوط است، اما مصححین مختلف کتاب برای فهم بهتر مطالب، هر کدام با توجه به مطالب کتاب و سلیقه خود، آن را فصلبندی کردهاند. بههمین علت فصلبندی کتاب در چاپهای مختلف یکسان نیست. در این گزارش ترتیب مباحث نزدیک به فصلبندی این کتابها است. گزارش این کتاب از چاپ اول دار ذوالفقار بیروت، تصحیح سید سراوی، چاپ شده به سال ۱۹۹۸م است که دارای ۲۶ فصل است و از روی نسخه چاپ ترکیه بازنویسی و تصحیح گردیده و پاورقیهای تکمیلی خوبی به آن اضافه شده است. بهنظر میرسد رایجترین چاپ این کتاب نیز چاپ ترکیه است.۳
هدف از تألیف
سلیمان بنعبدالوهاب هدفش را از نگارش کتاب، امر به معروف و نهی از منکر بیان کرده و با استناد به آیه «وَلْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ»۴ کار خود را نصیحت به محمد بنعبدالوهاب و طرفدارانش دانسته و با استناد به حدیث «لایزال أمر هذه الأمّه مستقیماً حتّی تقوم السّاعه»۵ و امثال آن به صورت کنایه به برادرش محمد بنعبدالوهاب و طرفدارانش فهمانده که پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) تصریح کرده که امر این امت تا روز قیامت بر صراط مستقیم خواهد بود و هیچ انحراف بزرگی در فهم اسلام از سوی علمای اسلام پدیدار نخواهد شد، تا کسانی چون محمد بنعبدالوهابی بخواهند آن را مستقیم سازند و به امت اسلامی دوباره اسلام و توحید را بیاموزند. سلیمان بنعبدالوهاب از این حدیث این نکته را برداشت کرده که اجماع و اتفاق امت اسلام حجت است و چون امت بر شرعیت توسل و شفاعت و مسائل مربوط به قبور اجماع دارد، پس امت در این زمینه خطا نکرده است و مخالفان اجماع باید در تفکر خود بازنگری کنند.
سلیمان بنعبدالوهاب در مقدمه کتاب این نکته را خاطر نشان میسازد که کسی میتواند امام مردم شود و فتوا دهد که جامع شرایط اجتهاد باشد؛ یعنی عالم به کتاب خدا و سنّت رسول خدا باشد، ناسخ و منسوخ و متقدم و متأخر احکام را بداند و روایت صحیح از ضعیف، مرسل از مسند و متصل از منقطع را تمیز دهد. ایشان از ابنقیم جوزی نقل میکند: «روا نیست کسی به قرآن و سنت فتوا دهد، مگر آنکه شرایط اجتهاد و تمام علوم مربوطه در او جمع باشد».
در این عبارات سلیمان بنعبدالوهاب به صورت غیر مستقیم به برادرش میگوید: با اینکه او شرایط اجتهاد را ندارد، چرا برای امت فتوا میدهد و مردم را به زحمت میاندازد. وی در ادامه تصریح میکند که برادرش مجتهد نیست و به این نکته ظریف اشاره میکند که:
امروزه مردم گرفتار کسانی شدهاند که خود را به کتاب و سنّت منتسب میکنند و میگویند گفتار خود را از آن دو گرفتهایم… . اینان گفتار خود را به اهل علم عرضه نمیکنند و هر کس هم با فهم آنان مخالفت کرد، او را تکفیر میکنند. این در حالی است که به خدا سوگند این افراد یکدهم شرایط اجتهاد را هم ندارند. این فردی که یک دهم اجتهاد را ندارد، برای هیچیک از افراد امت ارزشی قائل نیست و همه را جاهل یا کافر میداند. خدایا، ضالّ را هدایت کن و او را به جاده حق بازگردان. (ص ۳۷)
تشبیه وهابیت به خوارج
سلیمان بنعبدالوهاب رفتار وهابیان را به خوارج تشبیه کرده و برای اثبات دیدگاه خود به سخنان ابنعباس و ابنعمر استناد جسته است. از ابنعباس نقل کرده که:«مثل خوارج نباشید که بهجهت جهل و تأویل آیات قرآنیِ مربوط به مشرکین و اهل کتاب، خون مسلمانان را ریختند و اموال آنان را غارت کردند». از ابنعمر نیز نقل کرده: «خوارج شرورترین افرادند که آیات نازل شده درباره کفار را بر مسلمانان منطبق ساختند». ایشان با نقل چنین سخنانی، رفتار وهابیان را به خوارج تشبیه کرده و آنان را خوارج این عصر دانسته و در جواب گفتار و رفتار وهابیان به روایاتی استناد جسته و از پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) نقل کرده است که فرموده: «من مأمور شدهام به جنگیدن با مردم، تا زمانیکه شهادتین بگویند». و بر همین احادیث است که امت اجماع دارد هر کس شهادتین را بر زبان جاری کند، احکام اسلام بر او جاری میشود. (ص۴۱)
به عقیده سلیمان، وقتی مسلمانان تمام احکام اسلام را انجام میدهند، به چه دلیلی کافر شمرده میشوند؟ و از وهابیان میپرسد: که شرک مسلمانان را از کجا به دست آوردهاند؟ میگوید: اگر استنباط خودشان است، امثال آنان که مجتهد نیستند و نمیتوانند استنباطی بر خلاف اجماع و اتفاق امت کنند و اجتهاد فرد مجتهد در مقابل اجماع امت هم حجت نیست. ثانیاً، کسیکه مقلد است، چگونه به خود اجازه میدهد که بر خلاف اجماع فتوا دهد و حکم به کفر مسلمانان کند؟ پس کفر مسلمانان را از کجا آوردهاید؟ اگر بگویند مسلمانان مشرک شدهاند و لذا کافرند، جواب گوییم: شرک انواعی دارد و شامل شرک کوچک و بزرگ است. برخی از شرکها باعث خروج از اسلام میشود، اما برخی از شرکها موجب خروج از اسلام نمیشود. ما هم قبول داریم که قرآن فرموده: «لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ »،۶ ولی چرا مسلمانی که شهادتین را بر زبان جاری ساخته و تمام احکام اسلام را انجام داده، اگر غایبی را بخواند یا میتی را صدا زند یا نذری برای میت کند و یا ذبحی برای آن کند و یا قبری را مسح کند و یا مقداری از خاک آن را بردارد، مشرک به شرک اکبر شده است، و اگر بگویید این استنباط ماست، گوییم: اولاً شما مجتهد مسلّم نیستید. ثانیاً، اگر این برداشت را مجتهد مسلمی هم داشت، حتی عمل به فهم شخصی مجتهد مسلم در صورت تعارض آن با اجماع امت، واجب نیست. (ص۴۴)
بهرهگیری از سخنان ابنتیمیه و ابنقیم در نقد وهابیان
سلیمان بنعبدالوهاب بحث خود را این گونه ادامه میدهد که:
اگر بگویید این سخن ما نیست، بلکه بنابه گفتار ابنتیمیه و ابنقیم این فرد مشرک است، جواب میدهیم: سخن شما درست است، اما ابنتیمیه نفرموده که این فرد از اسلام خارج میشود و این اعمال باعث شرک اکبر و خروج از اسلام است. در سخنان این دو مطالبی وجود دارد که دلالت دارد این دو این اعمال را شرک اصغر میدانند و آنان تصریح نکردهاند که هرکس از غیر خدا طلب کند، و برای غیر خدا ذبح کند، مرتد میشود. این برداشت شخصی شما از سخنان این دو عالم است. شما پا را از این هم فراتر نهادهاید و گفتهاید: هر کس این افراد (متوسلین به اولیای الهی) را تکفیر نکند، او هم کافر است. چگونه به خود جرئت میدهید که این سخنان را بر زبان جاری کنید؛ درحالیکه علمای اسلام در طول تاریخ این اعمال را از مسلمانان میدیدند، ولی حکم ارتداد را بر آنان جاری نمیکردند و آنان را مسلمان میشمردند. ابنتیمیه و ابنقیم تصریح کردهاند که این امور موجب ارتداد نمیشود و حتی اعمالی بدتر از این امور در میان برخی مسلمانان یافت میشود ولی مرتد محسوب نمیشوند. (ص ۴۷)
سلیمان بنعبدالوهاب در ادامه به برخی از عبارات و جملات ابنتیمیه استناد کرده که از این عبارات مسلمان بودن انجام دهندگان چنین کارهایی به دست میآید. ابنتیمیه میگوید: «اگر مسلمانی برای غیر خدا نذر کرد، عمل به این نذر واجب نیست و میتواند به جای آن صدقه دهد».
این عبارت میرساند که وی نذرکننده را هنوز مسلمان میداند، زیرا اگر نظر او مثل نظر شما بود، باید فرمان به قتل نذرکننده میداد، نه حکم به صدقه دادن.
دیگر آنکه مطابق روایات نبوی، صدقه از کافر پذیرفته نمیشود و حکم کردن ابنتیمیه به دادن صدقه، نشان از آن دارد که او اگر چه نذر برای غیر خدا را شرک میداند، اما نذرکننده را مرتد نمیداند و او را از اسلام خارج نمیکند.
ابنقیم جوزی هم در کتابش، نذر برای غیر خدا را در فصل شرک اصغر آورده و ذبح برای اولیای الهی را از محرّمات دانسته است، نه از مکفرات.
همچنین ابنتیمیه، ذبح برای اولیای الهی را از محرّماتی که صاحبش لعن شده، دانسته است. (ص۵۲)
ایشان در ادامه به این نکته ظریف اشاره میکند که برادرش محمد بنعبدالوهاب محکمات سخنان ابنتیمیه و ابنقیم را رها کرده و به متشابهات ابنتیمیه تمسک جسته و برخی از این جملات متشابه را آورده است.
مذهب حنابله در تبرک و طواف قبور
سلیمان بنعبدالوهاب تصریح میکند: برخی از بزرگان حنابله این امور را مکروه و بعضی آن را حرام میدانند، اما هیچیک از آنان مرتکبان این اعمال را مرتد معرفی نکردهاند، بر خلاف شما که همه را مرتد دانستهاید. این مسئله در کتاب جنائز در فصل دفن و زیارت میت آمده است. اگر بخواهی میتوانی به کتاب فروع و کتاب اقناع و امثال آن از کتب فقهی مراجعه کنی و اگر صاحبان این کتابها را هم کافر میدانی، بدانکه این مؤلفان، مذهب احمد بنحنبل و علمای حنبلی را در این زمینه نقل کردهاند. این اموری که شما آنها را از مصادیق کفر جلی میدانید، هیچکس قبل از شما از مصادیق کفر جلی و کفر اکبر ندانسته، بلکه برخی از علما آن را از مصادیق شرک، برخی دیگر از محرمات و بعضی هم از مکروهات دانستهاند، اما هیچکس فاعل این امور را مرتد ندانسته است. روش شما مثل روش عبدالملک بنمروان است که به فرزندش گفت: مردم را به اطاعت خود درآور و هر کس قبول نکرد، سر از تنش جدا کن. (ص۵۶ و ص ۱۱۳)
اسلام و کفر
سلیمان بنعبدالوهاب در ادامه به اصلی بسیار مهم در باب کفر و تکفیر اشاره کرده و گفته: گاهی کفر و اسلام با هم در یک فرد یا گروهی جمع میشود؛ یعنی در عین حال که مسلمان است، کافر هم محسوب میشود. اگر کسی به این نکته ظریف و کلیدی در فهم دین توجه نکند، به سرعت دیگران را به ارتداد و خروج همه جانبه از اسلام متهم میسازد و حکم به قتل آنان میدهد؛ درحالیکه آن فرد بهجهت کفرش کافر است، اما به سبب اسلامش نمیتوان حکم به قتلش داد و باید با او مثل مسلمان رفتار کرد.
آنگاه سلیمان بنعبدالوهاب از گروههایی نام میبرد که در عین داشتن اعتقادات کفر آمیز، مسلمان شمرده میشدند:
۱٫ خوارج
به عقیده سلیمان بنعبدالوهاب برای نمونه از خوارج میتوان نام برد که پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) درباره آنان امر به قتال کرد و فرمود که آنان از اسلام خارج میشوند؛ چنانکه تیر از کمان خارج میشود.۷ این گروه بلاد خود را بلاد ایمان، و بلاد مسلمین را بلاد کفر میدانستند و خیال میکردند صحابه بزرگ مثل امام علی و ابنعباس قرآن را نمیفهمند و فقط آنان هستند که قرآن را میفهمند و با وجود این کفر صریح که در روایات پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) آمده است، صحابه آنان را کافر ندانستند و با آنان همچون مسلمان برخورد کردند. ابنتیمیه نیز میگوید: هیچ یک از صحابه خوارج را تکفیر نکردند. (ص ۵۹)
بنابراین ما باید از صحابه بیاموزیم و در تکفیر دیگران تعجیل نورزیم و از تکفیر کسانی که ادعای اسلام دارند، بپرهیزیم. روش وهابیان روش حضرت علی(علیه السلام) و دیگر صحابه نیست؛ اما اگر بپرسی که چرا امام علی(علیه السلام) غالیان را به قتل رساند و چرا اهل رده کشته شدند، جواب آن است که کفر غالیان کفر صریح بود؛ زیرا آنان با لفظ خدا از علی یاد میکردند و او را خدا میپنداشتند که کفر صریح بود. دلیل کفر اهل رده هم این بود که به صراحت از اسلام خارج شدند. عدهای به بتپرستی سابق خود بازگشتند و عدهای نبوت مسیلمه کذاب و برخی دیگر نبوت طلیحه اسدی و تعدادی نبوت سجاج را پذیرفتند و صراحتاً به انکار پیامبری رسول اسلام پرداختند، اما با آن عدهای که زکات ندادند، از باب اهل بغی قتال شد و در همان زمان صحابه این مطلب مسجل شد که اسارت زنان و فرزندان مرتدین نیز جایز نیست؛ کاری که محمد بنعبدالوهاب بر خلاف اجماع صحابه انجام داد. طرفداران محمد بنعبدالوهاب کسانی را میکشند که عقاید آنان عقاید اهلسنّت و جماعت است و از فرقه ناجیه محسوب میشوند. (ص۶۴)
۲٫ قدریه، معتزله و مرجئه
سلیمان بنعبدالوهاب فرقه قدریه را یکی دیگر از فرقههای جامع میان کفر و اسلام میداند و مینویسد:
گاه قدریه به کسانی اطلاق میشود که اختیاریِ محضاند و معتقدند خود انسان طاعات و معاصی را میآفریند. از این رو انسان را مثل خدا خالق میدانند. گاه قدریه به کسانی اطلاق میشود که جبری محضاند و معتقدند معاصی را هم خدا میآفریند و تمام معاصی را به خدا نسبت میدهند. هر دو تفکر کفرآمیز است و این تفکرات از زمان صحابه شروع شد. صحابه کفرآمیزبودن این عقاید را بیان میکردند، اما آنان را تکفیر نمیکردند و قتل آنان را اجازه نمیدادند و احکام مرتدین را بر آنان جاری نمیکردند. اگر کسی از آنان از دنیا میرفت و یا کشته میشد، او را غسل میدادند، کفن میکردند و در قبرستان مسلمانان به خاک میسپردند.
معتزله و مرجئه هم عقاید کفرآمیز زیادی داشتهاند که علما، از کتاب و سنت کفرآمیزبودن عقاید آنان را اثبات میکردند، اما آنان را تکفیر نمیکردند و احکام مرتد بر آنان جاری نمیساختند، بلکه تمام احکام اسلام را از قبیل ارث، ازدواج، دفن و امثال آن را بر آنان جاری میساختند. بنابراین فرق است میان عقاید کفرآمیز داشتن، و تکفیر شدن.
مرجئه نیز گروهی بودند که اعتقاد داشتند هر کس اقرار به شهادتین کند، مؤمن کامل است، اگرچه هیچ عملی در طول عمرش انجام ندهد. بزرگان اسلامی کفر آنان را بیان کردند، اما آنان را تکفیر نکردند و بلاد مرجئه را بلاد کفر و بلاد حربی نشمردند. (ص۷۲)
۳٫ جهمیه
در همان قرون نخستین، فرقه فرعونیه جهمیه بهوجود آمد که جامع تمام کفریات بود. آنان معتقد بودند که بر عرش، خدایی نیست. منکر صفات خدا بودند و اعتقاد داشتند که پیامبر به معراج نرفته است. کفریات آنان فراوان است و علمای اسلام آنان را فاسق، بدعتگذار و کافرتر از فرقههای قبلی معرفی کردند، اما احکام مرتدان را بر آنان جاری نساختند. دو تن از بزرگان آنان (جهم بنصفوان و جعد بندرهم) را به دار آویختند، اما پس از قتل، آنان را غسل دادند و در قبرستان مسلمانان بهخاک سپردند و تمام احکام اسلامی را برآنان جاری ساختند، ولی طرفداران محمد بنعبدالوهاب احکام مرتدین را بر کسانی جاری میکنند که حتی به یکدهم از عقاید این فرقهها قائل نیستند. سلیمان بنعبدالوهاب در پایان متذکر میشود که بیشتر آنچه را من درباره این فرقهها گفتم، نظرها و دیدگاههای ابنتیمیه و ابنقیم بود. (ص۷۵)
مذهب ابنتیمیه و ابنقیم در عدم تکفیر فرق مبتدعه
سلیمان بنعبدالوهاب در موارد متعدد به سخنان ابنتیمیه و ابنقیم استناد کرده است؛ زیرا محمد بنعبدالوهاب در عالم اسلام فقط آنان را میشناسد و کلام ایشان را قبول دارد. سلیمان از ابنتیمیه نقل میکند که امام احمد بنحنبل خوارج، مرجئه و قدریه را تکفیر نمیکرد و فقط تکفیر جهمیه از ایشان نقل شده، اما از آنان بهعنوان مسلمان یاد کرده و پشت سر معتقدان فرقه جهمیه نماز میخواند. ابنتیمیه تصریح کرده که اگر مسلمانی بهسبب تأویل گرفتار بدعت شده است، کافر نمیشود؛ هر چند مردم را به این بدعت هم فراخواند. بنابراین ۷۲ فرقه از مسلمانان گرفتار بدعت و کفرند، اما به اجماع صحابه و ائمه اربعه، از امت اسلامی خارج نیستند. (ص۷۶)
ابنقیم جوزی هم با تقسیمبندی پیروان فِرَق مبتدعه نظیر خوارج، قدریه، جهمیه، رافضه، معتزله و غلاتِ مرجئه مینویسد:
گاهی عمل به بدعت، بهسبب تقلید است که شهادت چنین فردی مقبول و صاحبش فاسق نیست و چنین کسی حکم مستضعف را دارد. گاهی توانایی پرسش دارد، اما گرفتار دنیاست. این گروه فاسقاند و شهادتش هم پذیرفته نیست. گروه سوم در جستجوی حق است و حق را یافته است، اما لجاجت میکند و حق را نمیپذیرد. حداقل حکم اینگونه افراد، فسق است و کفرش محل اجتهاد است، اما ائمه اهلسنّت، این افراد را هم تکفیر نکردهاند.
سلیمان بنعبدالوهاب بعد از بیان سخنان ابنقیم، به این نکته ظریف اشاره دارد که اگر از نظر وهابیان عمل مسلمانان کفر است و نپذیرفتن حق هم به سبب لجاجت است، باز هم به تصریح ائمه اهلسنّت، ما حق نداریم آن فرد را کافر بدانیم و حکم به قتلش دهیم. (ص۷۸) سلیمان در ادامه مینویسد:
آنچه از سلف بهدست میآید، این است که فرق است میان تکفیر به صورت عام و مطلق، و تکفیر شخص معین. سلف تکفیر به صورت عام را هزاران بار بیان کردهاند، اما از تکفیر فرد خاص به شدت پرهیز کرده و به ندرت حکم به تکفیر کردهاند. (ص۸۷)
اما شما وهابیان میزان کفر مردم را مخالفت با خودتان قرار دادهاید و میزان اسلام افراد را موافقت با خودتان میدانید. وی از ابنقیم نیز نقل میکند که دو موضوع مردم را از کفر نجات میدهد: جهل و تأویل. (ص۹۰)
سلیمان بر این نکته تأکید میکند که امام احمد بنحنبل، جهمیه را تکفیر میکرد، اما هیچیک از بزرگان جهمیه را به اسم و عنوان تکفیر نمیکرد و اگر بزرگی از جهمیه به قتل رسیده، نه بهسبب کفرشان، بلکه بهدلیل ضررشان به جامعه اسلامی بوده است؛ زیرا بعد از قتل جهم بنصفوان و جعد بندرهم، اینان را غسل دادند و بر آنان نماز خواندند و در قبرستان مسلمانان دفن کردند. پس قتل اینان برای دفع ضرر بود، نه بهجهت حرفهای کفرآمیزشان. احمد بنحنبل بسیاری از آرا و افکار معتزله را کفر میدانست، اما پشت سر معتزلیانی مثل مأمون و واثق نماز میخواند. بر آنان ترحم میکرد و برای ایشان استغفار میکرد و میفرمود: «اگرچه معتزله تکذیبکننده بسیاری از عقاید اسلامیاند، اما اینان تکذیبکننده رسول خدا و یا منکر اسلام نیستند و تأویل فاسد، آنان را به سوی خطا سوق داده است و یا تقلید، سبب این افکار است. (ص۹۶)
سلیمان بنعبدالوهاب در اینجا جمله جالبی بیان میدارد که آیا فقط شما توانستید حجت را بر مردم تمام کنید و دیگران نتوانستند؟ و شما کاری کردید که بزرگان اهلسنّت نتوانستند انجام دهند؟ یا آنان هم حجت را تمام کردند، ولی مثل شما سریع کفر شخص معین را اعلام نمیکردند.
وی با استناد به سخنان طرفداران محمد بنعبدالوهاب ثابت میکند که ایمان و کفر در یک نفر قابل جمع است، اما ما حق نداریم بهسبب سخنان کفرآمیز یک فرد و یا بهجهت تقلید مسلمان از تفکر کفرآلود، او را تکفیر کنیم و او را به قتل رسانیم و مال و اموال و زن و فرزندش را غنیمت جنگی برای خود بدانیم.
جمع میان ایمان و نفاق
سلیمان بنعبدالوهاب در فصل بعدی خواننده را به این نکته توجه میدهد که از قرآن و سیره و سنّت رسول خدا این مطلب بهدست میآید که ایمان و نفاق در یک نفر قابل جمع است: «هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلإِیمَانِ ».۸ ابنتیمیه گفته:
میشود در قلب مسلمانی هم مقداری ایمان، هم مقداری کفر و هم مقداری نفاق باشد و این فرد مسلمان است، به شرط آنکه کفرش او را تماماً از اسلام خارج نکند؛ زیرا پیامبر با عبدالله بناُبی که مشهورترین منافق مدینه بود، معامله مسلمان کرد و تمام حقوق اسلامی را بر او مترتب میساخت. پیامبر فرمودند که هر کس شهادتین را بگوید، خونش محترم است، حتی اگر این شهادتین منافقانه باشد باز حقن دماء میآورد. (ص۱۰۵ـ ۱۰۹)
در ادامه سلیمان بنعبدالوهاب برای چندمین بار به خواننده تذکر میدهد که برادرش مجتهدِ مسلَّم نیست و شرایط اجتهاد در او وجود ندارد. لذا استنباط افرادی مثل محمد بنعبدالوهاب اعتباری ندارد و نباید حُکّام بر اساس آن عملی را انجام دهند. (ص ۱۱۱)
شیخ سلیمان بنعبدالوهاب در بخش بعدی کتاب خود به اصل دیگری برای منع تکفیر مسلمانان اشاره میکند و مینویسد: یکی از ادله ناصواببودن عقیده وهابیان این است که پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمود:«تدرء الحدود بالشبهات»،۹ و نووی در شرح آن میفرماید که هر کس از اهل بدعت از فرق اسلامی بهسبب استناد به آیه یا روایتی، امر بر آن ملتبس شد، محکوم به کفر نمیشود و این همان چیزی است که ابنتیمیه هم پذیرفته است.
سلیمان در ادامه به طرفداران محمد بنعبدالوهاب میگوید:
آیا باز هم خیال میکنید صدا زدن غائب کفر اکبر است، ولی ائمه اسلام آن را نفهمیدند و فقط شما فهمیدید؟! آیا خیال میکنید به صرف بیان عقیده خود برای مخالف، حجت بر آنان تمام شد و چون حجت را ـ یعنی حرف شما را شنیدند ـ تمام کردید و نپذیرفتند، باید آنان را به قتل رسانید؟ (ص۱۱۸)
روایاتی در نقد افکار وهابیان
مولف کتاب الصواعق الالهیه در ادامه به تعدادی از روایات نبوی استناد جسته که میتوان در ردّ و نقد افکار وهابیان از آنها استفاده کرد. در صحیح بخاری آمده است که پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمود: «ولایزال أمر هذه الأمّه مستقیماً حتّی تقوم السّاعه».۱۰
این حدیث نشان میدهد که امت اسلام هیچگاه به بلاد شرک و کفر تبدیل نخواهد شد؛ درحالیکه شما میگویید تمام بلاد مسلمانان را شرک و کفر اکبر فراگرفته است. اگر بگویید پیامبر فرموده: امت من به ۷۳ فرقه تقسیم میشوند که فقط یکی اهل نجات و فرقه ناجیه است، جواب گوییم: اتفاقاً این روایت مؤید سخن ماست که نشان میدهد اگرچه بیشتر از هفتاد فرقه از فرقههای اسلام بدعتگذارند و در آتش، اما از امت اسلام خارج نمیشوند و امت محمد محسوب میشوند. آیا مگر ظالمان از امت اسلام به جهنم نمیروند؛ درحالیکه قطعا مسلمان محسوب میشوند. پس صرف اهل جهنم بودن، دلیل بر مسلمان نبودن در این دنیا نیست. (ص۱۳۱)
از پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) نیز روایت شده که فرمود: «رأس الکفر نحو المشرق».۱۱
و فرمود: «الإیمان الیمانی و الفتنه من هاهنا حیث یطلع قرن الشیطان».۱۲ درباره نجد فرمود: «هناک الزلازل و الفتن و منها یطلع قرن الشیطان»۱۳ که محل ظهور پیامبران دروغین است و هر چه از پیامبر خواستند که دعایی درباره نجد انجام دهد، پیامبر دعا نکرد؛ چون از نجد فتنه برخاسته است. (ص۱۴۱)
رسول خدا(صلّی الله علیه وآله وسلّم) در روایت دیگری میفرماید: «إنّی لستُ أخشی علیکم أن تشرکوا بعدی، و لکن أخشی علیکم الدنیا أن تنافسوا فیها فتقتلوا فتهلکوا کما هلک من کان قبلکم».۱۴ پیامبر از غیب خبر داده که امت اسلام به شرک باز نمیگردند، اما برخی برای دنیا، دیگران را متهم به شرک اکبر میکنند. آنچه پیامبر از امت خود میترسید، شرک اصغر، یعنی ریاست. (ص۱۴۵)
در روایت دیگری از نبی خدا، محمد مصطفی(صلّی الله علیه وآله وسلّم) نقل شده که فرمود: «إنّ الشیطان قد أیس أن یعبده المصلون فی جزیره العرب…».۱۵
و نیز فرمود: «إنّ الشیطان قد یئس أن تعبد الأصنام بأرض العرب..»۱۶ که این روایات دقیقاً خلاف نظر شماست که قائلید همه مسلمانان جهان اسلام، از جمله مردم جزیره العرب مشرک شدهاند. (ص۱۵۱)
همچنین روایات فراوانی درباره مدینه از رسول خدا(صلّی الله علیه وآله وسلّم) وارده شده که نشان از عظمت و بزرگی مدینه در طول تاریخ تا روز قیامت دارد؛ مثل «علی انقاب المدینه ملائکه لایدخلها الطاعون و لا الدجال»؛۱۷ حال آنکه وهابیان میگویند تمام مدینه را شرک پر کرده و باید آن را از شرک اکبر پاک کرد (ص۱۵۵).
در روایت دیگری پیامبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرموده است:
«لایذهب اللیل و النهار حتّی تعبد اللّات و العزّی …»۱۸ که نشان میدهد در امت اسلام دیگر شرکی پدید نخواهد آمد و با آمدن اسلام بازگشتی ندارد. (ص۱۶۰)
نویسنده کتاب، در فصل بعد به اوصاف اهل شرک میپردازد و مینویسد: آنچه از قرآن درباره شرک میتوان فهمید، آن است که اهل شرک به اشیا یا افرادی صفت الوهیت داده و تصریح کردهاند که آنها اله خود هستند و اله واحد را صراحتاً انکار میکردند. لذا خدای متعال به آنان نهیب زد که برای من، مِثِل و ندّ قرار ندهید. بر همین اساس باید گفت اگر این امور شرک هم باشد، از مصادیق شرک اصغر است. عدهای از علما آن را از مصادیق شرک ندانسته و فقط آن را فعل حرام دانسته و برخی حکم به کراهت دادهاند. (ص۱۷۲)
آخرین فصل کتاب، اختصاص به اوصاف مسلمان دارد که شیخ سلیمان با ذکر ۵۲ روایت از رسول خدا به اثبات میرساند که اسلام به گفتن شهادتین ثابت میشود و صرف بیان شهادتین، حتی اگر بهجهت ترس یا نفاق باشد، باعث احترام خون، مال، ناموس و آبروی گوینده آن میشود و تنها با انکار ضروری دین، این فرد از امت اسلام خارج میشود، آن هم به حکمِ مجتهدِ مسلَّم و نه به حکم کسی که در اجتهاد او شک وجود دارد. یکی از این روایات، روایت مشهور «اُمرت أن أقاتل الناس حتّی یقولوا لا إله إلا الله، فإذا قالوا عصموا منی دمائهم و أموالهم إلّا بحقّها و حسابهم علی الله»۱۹ است که در تمام منابع معتبر اهلسنّت از جمله بخاری و مسلم آمده است. (ص۱۷۵)
مؤلف کتاب، احادیث این بخش را بدون هیچ توضیحی ذکر کرده و شاید دلیل آن وضوح بسیار زیاد این احادیث است که خواننده خود به مضمون آن دست مییابد. آخرین حدیثی که سلیمان بنعبدالوهاب ذکر میکند، حدیث معروف «سباب المسلم فسوق و قتاله کفر»۲۰ است (ص۱۹۵)، تا به طرفداران محمد بنعبدالوهاب بفهماند آن کسی که کافر است، طبق تصریح رسول خدا، شما هستید که مسلمانان را میکشید، نه مسلمانانی که نماز میخوانند و روزه میگیرند و فقط ایرادشان این است که حرف شما را نمیپذیرند.
منابع
۱ – مانند: حجه فصل الخطاب من کتاب رب الأرباب وحدیث رسول الملک الوهاب، و کلام اولی الالباب فی ابطال مذهب محمد بنعبدالوهاب.
۲ – در نگارش این مقدمه از اثر تحقیقی جناب آقای محمد علی موحدی پور با عنوان معرفی کتاب الصواعق الالهیه استفاده فراوانی شده است.
۳ – سوره آل عمران، آیه ۱۰۴٫
۴ – صحیح بخاری، ج ۶، ص ۳۸۵، صحیح مسلم، ح ۱۹۲۲؛ مستدرک، ج ۳، ص ۶۱۷٫
۵ – سوره زمر، آیه ۶۵٫
۷ – صحیح مسلم، کتاب الزکاه، باب الخوارج، ح ۱۰۶۸٫
۸ – سوره آل عمران، آیه ۱۶۷٫
۹ – صحیح مسلم، ح ۱۵۹۹٫
۱۰ – صحیح بخاری، ج ۱، ص ۴۶، کتاب العلم.
۱۱ – صحیح بخاری، ج ۶، ص ۴۵۰٫
۱۲ – همان، ص ۲۴۱٫
۱۳ – همان، ج ۲، ص ۴۲۲، کتاب الإستسقاء.
۱۴ – همان، ج ۵، ص ۲۱۴، ح ۳۸۱۶٫
۱۵ – صحیح مسلم، کتاب صفات المنافقین، ح ۲۸۱۲٫
۱۶ – صحیح ترمذی، ح۲۲۴۸ و ۵۰۸۲٫
۱۷ – صحیح بخاری، ج ۳، ص ۲۸، کتاب العمره.
۱۸ – صحیح مسلم، کتاب الفتن، باب تقوم الساعه حتی تعبد اللات و العزی.
۱۹- صحیح بخاری، ج ۳، ص ۲۱۱، کتاب الزکاه؛ صحیح مسلم، کتاب الایمان، ح ۲۱٫
۲۰ – صحیح بخاری، کتاب الفتن؛ صحیح مسلم، کتاب البر و الصله، ح ۲۶۱۷٫
منبع: نشریه سراج منیر
پاسخ دهید