محمّد بن عبدالوهّاب بن داوود همدانی

محمّد بن عبد الوهّاب بن داوود همدانی (متوفای ۱۳۰۳ق.) از شاگردان شیخ انصاری[۳] و از ادبا و فقهای معروف شیعه در قرن سیزدهم هجری است. وی متصدّی امر قضاوت در شهر کاظمین بود، و در زمان خود از جانب ناصرالدین شاه قاجار، ملقب به «امام الحرمین» شد.[۴] وی در علوم مختلف از علمای زمانه خود بهره برد و توانست در علوم مختلف ذوفنون شود. از وی آثار بسیاری در علوم مختلف همچون فقه، ادبیات عرب، و منطق بر جای مانده، که اکثر آنها تا به حال مخطوط مانده است.[۵] ایشان از معدود علمای شیعه است که در مقابل هجمه فکری وهابیت، همچون سید محسن امین و شیخ جعفر کاشف الغطاء و … دست به خلق اثر در این زمینه زد. وی نام کتابش را ازهاق الباطل فی ردّ شبه الفرقه الوهابیه نامیده است و چنان که از نامش پیداست، در ردّ شبهات فرقه وهابیّت به خصوص رساله کشف الشبهات محمّد بن عبد الوهاب، به نگارش این کتاب ارزشمند می پردازد.

عبد العزیز بن محمّد آل شیخ[۶] در کتاب دعاوی المناوئین،[۷] محمّد بن عبد الوهّاب بن داوود همدانی را یکی از نخستین کسانی معرفی می کند که با دعوت وهابیّت به مقابله پرداخته،[۸] و به دلیل اینکه این کتاب حول مسائلی همچون تجویز استغاثه و طلب شفاعت از اموات است و تا به حال مخطوط مانده اظهار خرسندی کرده، خدا را از این جهت شکر میکند.[۹]

این کتاب چند نسخه خطی دارد. از این نسخ میتوان به نسخه کتاب خانه مرعشی نجفی در حدود ۱۸۳ صفحه، نسخه کتاب خانه کاشف الغطاء نجف در ۲۱۱ صفحه و نسخه مدرسه خیرات خان در مشهد مقدّس اشاره کرد. عبدالعزیز در دعاوی المناوئین نسخهای از این کتاب را در جامعه ملک عبدالعزیز دیده است.[۱۰]

بحمدالله با تلاش موسسه دار الاعلام لمدرسه اهل البیت( این کتاب، با مقابله دو نسخه از کتاب خانه آیت الله مرعشی و کاشف الغطاء، و تصحیح و تحقیق مؤسسه، در حدود ۳۰۰ صفحه در دست چاپ قرار گرفته و به زدودی در دسترس محقّقان قرار خواهد گرفت.

ازهاق الباطل در ردّ رساله کشف الشبهات

تاریخ نگاران معتقدند محمّد بن عبد الوهاب در ابتدای اظهار عقاید خود با مخالفت جدی پدر و برادرش مواجه شد[۱۱] و تا زمان حیات پدر نتوانست عقایدش را علنی کند. با وفات پدرش در ۱۱۵۳ق. زمینه را برای دعوت خود مناسب دید و دعوت خود را علنی کرد و مسلمانان را از عقایدشان بر حذر داشت. او در ابتدای سال های دعوتش کتاب التوحید را به نگارش درآورد و مردم حریمله و عیینه و درعیه و ریاض متوجّه دعوتش شدند،[۱۲] امّا با این کار موج اعتراضات بر او شدت گرفت.[۱۳] لذا موقعیت را در این دید که از حریمله روانه عیینه شود. عثمان بن معمر، حاکم عیینه، در ابتدا از او استقبال کرد و با معتقدات او هم سو شد. لذا در اوّلین اقدام قبر زید بن خطّاب را تخریب کرد که در آن زمان به زیارتگاهی برای مسلمانان تبدیل شده بود. خبر این علمکردِ ابن عبدالوهّاب به زودی سراسر جزیره العرب را گرفت. علمای منطقه احساء رسالهای را به محمّد بن عبدالوهّاب نوشتند و آرا و اندیشههای او را نقد کردند.[۱۴]

ابن عبدالوهّاب شبهاتی را که اهل احساء و علمای دیگر بلاد بر یافته‌های او میکنند به صورت دوازده شبهه تدوین کرد و در رسالهای جداگانه به دفاع از عقیده خود پرداخت[۱۵] و در معرض عموم مسلمانان قرار داد.[۱۶] در این رساله برخی شبهات اهل احساء را نیز ذکر کرد. او در فصل دوازدهم از کتابش آورده است: «وهذه هی التی ذکرها بعض أهل الاحساء فی کتابه الذی أرسله إلینا».[۱۷]

امّا عبد الله بن عبد الرحمن آل بسّام قائل است که این رساله در پاسخ به اشکالات و شبهاتی است که محمّد بن عبد الله بن فیروز احسائی نگاشته است.[۱۸] از سوی دیگر، صدقی زهاوی قائل است که این رساله را محمّد بن عبد الوهّاب برای محمّد بن سعود نگاشته است.[۱۹]

این رساله را خودِ محمّد بن عبد الوهّاب نام گذاری نکرد. عبارات ابن داوود همدانی، مؤلف کتاب ازهاق الباطل هم حاکی از آن است؛ زیرا وی این رساله را در انتهای کتاب خود ذکر می کند ولی نامی نمیبرد. امّا با بررسی کلمات سلیمان نوه محمد بن عبد الوهاب[۲۰] و ابن بشر[۲۱] و ابن غنام[۲۲] می توان پی برد که نام این رساله کشف الشبهات است.

این رساله کم کم جایگاه ویژهای نزد وهابیان پیدا کرد تا حدّی که وقتی به منطقه حجاز در ۱۲۱۸ق. حمله کردند علمای مکّه را مجبور کردند که رساله کشف الشبهات را تدریس کنند.[۲۳]

حملات وهابیها به فرماندهی عبد العزیز بن سعود به منطقه شیعه نشین کربلا و نجف در ۱۲۱۶ق. عموم شیعیان را متوجّه حضور وهابیان کرد، و کم کم شیعیان با آرا و اندیشه وهابیان آشنا شدند.

محمّد بن عبد الوهّاب بن داوود همدانی از علمای شیعه در کاظمین در زمان سکونتش در بغداد متوجّه رسالهای از ابن عبدالوهّاب می شود که در عین سادگی باعث فریب عوام شیعیان شده است. با مطالعه این رساله، آن را پر از اوهام و اغلاط دید،[۲۴] و برای دفع شبهات وهابیت و دفاع از مبانی و معتقدات اسلام، به ویژه شیعه، به نقد آرا و اندیشههای او در کتابی مجزّا به نام ازهاق الباطل فی ردّ شبه الفرقه الوهابیه پرداخت.

تحریف در رساله کشف الشبهات

نکته‌ای که در این نسخ مذکور وجود دارد اندکی تفاوت را در نسخه کشف الشبهات موجود در دست ابن داوود همدانی و نسخه چاپ شده فعلی این کتاب نشان می دهد. محمّد بن عبدالوهاب در رساله خود حال مشرکان زمانش را از حال مشرکان دوران جاهلیت به دلیل دو امر بدتر می داند:

یکی اینکه مشرکان در زمان جاهلیت فقط در حالت رخاء و راحتی مشرک بودند و اولیاء و اوثان خود را می پرستیدند، ولی در بلا و گرفتاری فقط خداوند را عبادت میکردند، برخلاف مشرکان زمان وی که در هر دو حالت، رخاء و بلا مشرک اند و غیرخدا را می پرستند.

دوم اینکه مشرکان زمان جاهلیت کسانی را شریک قرار می دادند که صالح بودند و مرتکب گناهی نشده نبودند، امّا مشرکان زمان ما کسانی را شریک قرار می دهند که علم به فاسق بودن و گنهکار بودن آنها دارند، ولی با این حال از آنها طلب شفاعت و استغاثه می کنند.[۲۵]

محمّد بن عبد الوهاب نجدی نتیجه کلام را در آخر کشف الشبهات این گونه بیان میدارد: «هذا اهل السنّه وامّا الشیعه فشرک الأوّلین أخفّ من شرکهم بالأمر الأوّل» (ص۱۷۷)؛ یعنی این وضعیت مشرکان که با مشرکان جاهلیت مقایسه شد درباره اهل سنّت صادق است، امّا شیعه چون قائل به عصمت اولیای خود هستند شرک دوران جاهلیت فقط در مورد اوّل اخفّ از ایشان است» (ص۱۷۷). لذا با این تعبیر ابن عبدالوهّاب قائل است که شرک اهل سنّت از شیعه بیشتر است، امّا این عبارت فقط در نسخه ای که مؤلف در دست داشته موجود است و در نسخه فعلی کشف الشبهات که در زمان ما منتشر شده این عبارت موجود نیست.

نقد شبه‌های از ابن عبدالوهّاب

محمّد بن عبد الوهّاب نجدی[۲۶] عبادت، دعا و شفاعت را مختص خدا میداند، و مینویسد هیچ یک از این موارد برای هیچ مخلوقی جایز نیست و شخص مسلمان از این کارها هیچ نفع و سودی نمیبرد (ص۴).

مؤلف کتاب، در پاسخ به این شبهه، ابتدا پاسخ اجمالی و سپس پاسخ تفصیلی را بیان می کند. وی در پاسخ به ابن عبدالوهّاب عجله نمی کند و دانستن پاسخ کامل این مسئله را منوط به دانستن مقدّمات ده گانه ای می داند که به طور خلاصه متعرّض آن میشویم:

مقدّمه اوّل: برای دست یابی به احکام و مسائل شرعی باید طریقی علم آور را پیمود، و طریق علم در شرعیات کتاب و سنّت است. اگر در مسئلهای دلیلی از کتاب و سنّت نیافتیم، دلیل عقلی مورد اعتماد است، و این گونه نیست که تمام مسائل در قرآن و سنّت یافت شود و نیازی به دلیل عقلی نباشد (ص۵).

مقدّمه دوم: مؤلف در این مقدمه کتاب الله را حجّت معرفی میکند و لازم میداند که در مسائل شرعی بدان رجوع شود. ولی الفاظ قرآن دارای محکم و متشابه است و برای تبیین مراد از آن چارهای نداریم که به روایات پیامبر اکرم ص و معصومین( رجوع کنیم. لذا با این مقدّمه به منهج محمّد بن عبد الوهّاب که اتکا در استدلال به آیات کریمه است، انتقاد می کند (ص۶).

مقدّمه سوم: در این مقدّمه تصریح میکند که عقلا بر این امر متفق اند که عقل در اثبات مطالب مستقل است و در حکم خود به مساعدت شرع و غیره نیازی ندارد (ص۱۰).

مقدّمه چهارم: مؤلف در ابتدای این مقدمه معنای لغوی و اصطلاحی «توحید» را ذکر کرده، سپس به بحث ایمان پرداخته، آن را دارای چهار مرتبه میداند، به طوری که با درجه اوّل از ایمان خون و دماء مسلمان محفوظ میماند و نکاح و ذبحش حلال است. در مرتبه دوم از ایمان، صاحب آن از عذاب اخروی به دور میماند و مرتبه سوم و چهارم ایمان راجع به درجات کمال در ایمان است (ص۱۲-۱۳).

مقدّمه پنجم: مولّف در این مقدمه ایمان را امری قلبی معرفی می کند، به طوری که عمل شخص هیچ دخلی در حقیقت آن ندارد. با نبود عمل، ایمان بر شخص بر جای خود باقی است (ص۱۴). این عبارت را ابن داوود همدانی در نقد دیدگاه محمد بن عبد الوهّاب نجدی ذکر می کند. وی معتقد است ایمان شخص زمانی است که قلب و لسان و عمل در اعتقاد به توحید با هم هماهنگ باشد، و اگر یکی از آنها مختل شود شخص از دائره اسلام خارج خواهد شد.[۲۷]

مقدمّه ششم: اختصاص به معنای «عبادت» دارد و اینکه عبادت مختص خداوند تبارک و تعالی است. وی در این مقدّمه برخی تعاریف را که از عبادت شده ذکر می کند و بعد اشکالات آن تعاریف را بیان می کند. در نهایت هم برخی شبهات را که بر تعریف مختار وارد شده، بیان و نقد میکند (ص۱۶).

 

مقدّمه هفتم: در این مقدّمه روایاتی درباره نحوه احتجاج پیامبر اکرم و سیره ایشان در برخورد با کفّار و مشرکان عصرش بیان می کند (ص۱۹).

مقدّمه هشتم: در این مقدّمه، به استناد محمّد بن عبد الوهّاب، به تکفیر شدن غالیان به دلیل دیدگاهشان در خصوص حضرت علی ع اشاره می کند[۲۸] و در پاسخ میگوید: «تحریق حضرت امیر ع به دلیل تعظیم یا حبّ یا استغاثه آنها نبوده است و هیچ کدام از این موارد کفر نیست، بلکه تحریق به دلیل اعتقاد آنها به حلول خداوند در حضرت علی ع یا اعتقاد خدایی حضرت علی ع است و اینکه او خالق و رازق است (ص۳۷).

مقدّمه نهم: مؤلف در این مقدّمه به حیات برزخی، یعنی بقای روح بعد از مفارقت از بدن اشاره میکند، و بعد در ادامه، به بحث سماع موتی، و اینکه کیفیت سماع اولیا در برزخ به چه نحو است میپردازد (ص۴۰)، و بعد از اثبات حیات برزخی و تبیین سماع موتی میگوید: «هنگامی که به بقای ارواح یقین پیدا کردی دیگر هیچ شکی باقی نمی ماند که زیارت و طلب استغفار و طلب حاجت از آنها جایز است» (ص۴۸).

مقدّمه دهم: در این مقدّمه هم مؤلف بعد از ارائه تعریفی از شفاعت، مقتضای عدالت را فقدان واسطه شخصی در دفع عذاب از کسی دیگر معرفی می کند، ولی با این حال طلب شفاعت برای شخص گنهکار را نه از باب عدل، بلکه از باب تفضّل و احسان جایز میشمرد (ص۵۰).

ایشان وجوه پنج گانه شفاعت در قیامت را این گونه ترسیم میکند: «راحتی در اهوال مواقف در روز قیامت؛ دخول در بهشت به غیر حساب؛ رفع درجه مطیعین و زیادت منافع برای تائبین؛ ادخال کسی که محاسبه شده به جهنم بیفتد ولی با شفاعت وارد بهشت شود؛ کسی که وارد جهنم شده و با شفاعت از آن خارج شود» (ص۵۱). بعد می گوید: «تمامی فرق اسلامی در پذیرش تمامی این وجوه پنج گانه مشترک اند الّا در مورد آخر که معتزلیان منکر آن هستند. آنها برای انکار این نوع از شفاعت به آیاتی تمسّک کردهاند، که به نظر مصنّف این آیات راجع به کفّار است نه مسلمانان (ص۵۲).

و امّا ایشان طلب شفاعت در عالم دنیا از انبیا و اولیا را منوط به اذن خداوند نمی داند؛ زیرا بعد از علم به جایگاه ویژه آنها در نزد پروردگار، به گونه ای که اگر شفاعت کنند شفاعتشان مقبول درگاه الهی است، و همچنان بعد از علم به اذن شفاعت از طرف خداوند به انبیا و اولیا، بر ما جایز است که از ایشان طلب شفاعت کنیم و بگوییم: «اشفعوا لنا عند الله فی قضاء حوائجنا فإنّ لکم عند الله جاهاً وجیهاً وشفاعه مقبوله» (ص۵۷).

در ادامه به شبهه ابن عبدالوهّاب نجدی می پردازد که می گوید گرچه خداوند به انبیا شفاعت را اعطا کرده است، ولی به حکم آیه (وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا)[۲۹] نهی از طلب شفاعت کرده است.

مؤلف در پاسخ به این شبهه می گوید: «دعایی که از آن نهی شده، به معنای عبادت است و طالب شفاعت شفیع را عبادت نمی کند، بلکه از او می خواهد که نزد پروردگار برای او شفاعت جوید؛ همان کاری که یوسف در زندان با یکی از همراهانش کرد و درخواستش عبادت او نبود و یوسف با این کار کافر نشد» (ص۵۸).

مصنّف در آخر این مقدّمه بیان می کند که هیچ مذهبی در بین مذاهب اسلامی همچون شیعه امامیه توحید کاملی ندارد. شیعه نه در ذات و نه در صفات و نه در عبادت خداوند کسی را شریک نمی داند، و در این مسئله حساسیّت ویژهای دارد. فقهای شیعه نماز خواندن در اتاقی را که آتش افروخته، مکروه میدانند، به دلیل اینکه عملش شبیه آتش پرستان نباشد؛ نماز خواندن به سوی تصاویر و وجه انسان را مکروه می دانند، برای اینکه شبیه کسی که سجده بر آن شخص می کند نباشد، همچنان که عمل عبادی ای که در آن ریا باشد را باطل می دانند و … (ص۶۰).

مؤلف درباره سجده بر غیر الله میگوید: «اگر سجده بر غیر الله به امر خود خداوند، و یا شکراً لله، و یا طاعهً لله و تحیّهً لفلان باشد، یا اینکه به سوی او سجده صورت گیرد ولی این سجده برای خداوند باشد همگی جایز است و در بقیه موارد جایز نیست» (ص۶۱).

بعد از بیان مقدّمات ده گانه، بحث را متوجّه مقالات هفت گانه خود می کند و در ضمن این مقالات به بیان معتقدات شیعه امامیه راجع به پیامبر اکرم ص و اهل بیت گرامی ایشان میپردازد تا شیعیان با دانستن و معرفت به جایگاه واقعی معصومین، در مسائلی همچون استغاثه و توسّل و زیارت قبور و مسائل دیگر در معرض شبهات وهابیت قرار نگیرند. لذا مؤلف در:

مقاله اوّل: با استدلال به روایات عامّه و خاصّه اثبات می کند که پیامبر اکرم ص و اهل بیت (ع) گرامی حضرت انوار مقدّسهای هستند که موجودات به خاطر آنها خلق شده اند (ص۶۲).

در مقاله دوم: عقیده شیعه راجع به عصمت انبیا و اولیا را بیان می کند، و به حکم عقل عقیده شیعه درباره پیامبر اکرم ص و اهل بیت گرامی ایشان و دیگر انبیا را مصون از گناهان کبیره و صغیره، عمدی یا سهوی، قبل از بعثت و امامت و در حین آن، می داند (ص۶۵). این حدّ از عصمت جزء منفردات مذهب شیعه امامیه است و مذاهب دیگر تا این حدّ از عصمت را برای انبیا قائل نیستند و معتقدند انبیا در این مسیر دچار لغزش شده‌اند (ص۶۷).

در مقاله سوم: به حکم آیه مودّت عقیده شیعه را وجوب محبّت به خاندان نبی اکرم میداند (ص۷۱)، و بر این اعتقاد روایاتی را از منابع عامّه ذکر میکند.

در مقاله چهارم: با استناد به آیه (أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکمْ)[۳۰] اطاعت اولواالامر را همانند اطاعت رسول خدا واجب می داند. ایشان مراد از «اولواالامر» را حضرات ائمه( می داند و دلیل این تفسیر را روایاتی میداند که در منابع شیعه و سنّی وجود دارد (ص۷۵).

در مقاله پنجم: ائمه را هادیان خلق و اهل الذکر و همان ریسمان الهی معرفی میکند که خداوند امر به اعتصام آن کرده است (ص۷۹).

در مقاله ششم: به استعانت پیامبر اکرم ص از اهل بیت گرامی در امر مباهله، و استعانت حضرت آدم ع از اهل بیت( در قبولی توبهاش از جانب خداوند اشاره میکند (ص۸۰). لذا استعانت به غیرخداوند منافاتی با توحید در استعانت ندارد.

در مقاله هفتم: صلاه و سلام بر پیامبر ص و اهل بیت گرامی اش را از امور مستحب شریعت اسلام بیان میکنند (ص۸۱).

مولّف بعد از بیان این مقدّمات و مقالات، که با دلایل عقلی و نقلی به اثبات رساند، می گوید: «آیا می توان استعانت و استغاثه به حضرات ایشان را شرک و کفر دانست؟!» (ص۸۶)؛ و در ادامه به سراغ شبهات ابن عبدالوهّاب رفته، بحث را برای پاسخ به شبهات مناسب میبیند.

مصنّف در پاسخ ابن عبدالوهّاب بر عدم جواز استغاثه[۳۱] به استغاثه حضرت یوسف ع به هم زندانی خود استدلال میکند که برای رهایی از زندان از او استعانت می جوید، و نیز به استغاثه بنی یعقوب از حضرت یعقوب ع برای طلب استغفار از باری تعالی، و همچنین به توسّل پیامبر اکرم ص به اهل بیت( در جریان مباهله استناد می کند، و در ادامه به شبهات حول این مسئله پاسخ میدهد (ص۸۷).

مؤلف در پاسخ به شبهه ابن عبدالوهّاب در خصوص روا نبودن دعای به غیر الله، و عبادت محسوب شدن آن[۳۲] قائل است که ابن عبدالوهّاب در مسئله دچار مغالطه شده است. وی بعد از بیان معانی سه گانه دعا، وجه مغالطه بودن آن را تبیین میکند (ص۸۷).

مؤلف در بحث دیگری به رابطه تعظیم غیر الله و عبادت خداوند اشاره میکند و در ردّ ادّعای ابن عبدالوهّاب راجع به رابطه مستقیم بین این دو مفهوم، بحث مفصّلی را به این موضوع اختصاص میدهد (ص۹۲).

وی می گوید تعظیم، همچون قیام و انحناء، نه تنها جایز است، بلکه برخی مواقع هنگامی که ترک آن باعث اهانت به برادر مؤمن یا دشمنی شود جایز نیست، امّا در خصوص پیامبر اکرم ص امر به گونه دیگری است. زیرا به حکم آیات قرآن همچون )لَا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَینَکمْ کدُعَاءِ بَعْضِکمْ بَعْضًا(،[۳۳] و آیات دیگر ما امر به تعظیم پیامبر اکرم ص شدهایم، و اینکه ابن عبدالوهّاب می گوید تعظیم عبادت است و عبادت هم مخصوص خداست، کلامی مردود است؛ چراکه تعظیم اعم از عبادتی است که نهایت درجه خضوع به حساب می آید و هیچ گاه رابطه تساوی بین این دو وجود ندارد.

وی همچنین در بحث حلف بغیر الله، گرچه قول برخی اصحاب امامیه را بر عدم جواز آن نقل میکند، ولی شرک آلود بودن آن را زمانی می داند که کسی با اعتقاد به سزاوار بودن تعظیم بر غیر خدا، حلف به غیر الله کند و در غیر این صورت شرک محسوب نمیشود (ص۹۶).

مصنف استغاثه را مطلق طلب غوث معنا میکند؛ به این معنا که شخص مستغیث از شخص مستغاثٌ به طلب فریادرسی کند، و فرقی نیست در این طلب غوث، که به لفظ استغاثه، توسل، شفاعت یا الفاظ دیگر باشد. وی در ادامه میگوید: «تمام اقسام استغاثه و توسل و شفاعت چه در زمان قبل از خلقت و چه در زمان بعد از خلقت، چه در دنیا و چه بعد از موت در مدت برزخ باشد، یا بعد از بعث روز قیامت، تمامی اقسام آن جایز است و قسطلانی، از علمای اهل سنت، در کتاب المواهب اللدنیه و دیگران بر جواز آن تصریح کرده‌اند (ص۱۰۶).

ایشان در ادامه به این پرسش میپردازد که آیا توسّل به پیامبر، همان توسّل به ذات ایشان است یا توسّل به جاه و مقام حضرت برگشت می کند. بعد از نقل استدلال مانعین توسّل به ذات پیامبر در آخر نظر خود را این گونه بیان می کند که به نظر من توسل به ذات حضرت نبی ص در رفع گرفتاری ها و برآورده شدن حاجات هیچ اشکالی ندارد و نیاز نیست آن را به توسّل به جاه برگشت دهیم (ص۱۱۵).

و در پاسخ به پرسشی درباره اینکه آیا توسّل مخصوص به پیامبر اکرم ص است یا توسّل به انبیا و اولیای دیگر هم جایز است، ایشان ابتدا اقوال علما را ذکر می کند که افرادی همچون ابن أبی العز حنفی فقط توسّل به پیامبر اکرم را قبول دارند و قول دوم، که نظر ابن تیمیه و ابن القیم جوزیه است، توسّل به پیامبر اکرم ص در زمان حیاتشان را جایز دانسته، و قول سوم، که به نظر ایشان قول حقّ است، نظر تقی الدین سبکی و ابن حجر هیتمی است که معتقدند توسّل به انبیا و اولیای الهی جایز است گرچه از حیث قوت و ضعف با هم متفاوت اند؛ توسّل به اهل بیت گرامی پیامبر هم به دلیل جایگاه ویژه ای که دارند اهمیت فراوانی دارد (ص۱۱۸).

در پایان بحث توسّل میگوید تمامی مباحثی که مطرح شد درباره حیات پیامبر اکرم ص بود، امّا توسّل بعد از ممات پیامبر نیازمند اثبات مسئله حیات برزخی و سماع موتی است. لذا مصنّف برای اثبات این صورت از توسّل، صورت بحث را متوجّه اثبات حیات برزخی و سماع موتی از آیات و روایات فریقین میکند و به شبهات این حوزه پاسخ میدهد (ص۱۲۸).

و بعد از اثبات حیات برزخی و سماع موتی برای پیامبر اکرم و اولیا، به مشروعیت زیارت ایشان پرداخته (ص۱۲۸)، روایات مانعه را به دلیل ضعف در ناحیه سند و دلالت مخدوش میداند (ص۱۵۴) و درباره روایات دال بر مشروعیت زیارت میگوید: «تمامی روایات در باب زیارت قبر متظافر و متوافر است» و بعد کلامی از قاضی عیاض می آورد که استحباب قبر نبی اکرم ص در بین مسلمانان مجمع علیها است (ص۱۵۳)؛ و به عنوان ختم کلام، در باب زیارت می گوید: «استحباب زیارت قبر نبی اکرم و همچنین انبیا و اولیا یکی از ضروریات به حساب میآید و هیچ قائلی بر عدم استحباب آن وجود ندارد» (ص۱۵۵).

مؤلف به مناسبت بحث زیارت به مسئله تبرّک اشاره کرده، به مستندات مسلمانان بر جواز تبرک میپردازد (ص۱۵۶). همچنین مسئله شدّ رحال را اختلافی، و دارای دو قول میداند:

قول اوّل: قول مالک بن انس و جمعی از اصحاب شافعی و احمد بن حنبل که قائل به حرمت شدّ رحال هستند. دلیل بر حرمت را حدیثی می داند که ابوهریره نقل می کند: «لا تشدّ الرحال الّا الی ثلاثه مساجد».

قول دوم: قول برخی از اصحاب شافعی و احمد، که قائل بر جواز شدّ رحال است. وی روایاتی از منابع اهل سنّت را به عنوان دلیل این قول ذکر میکند و در ادامه به مستند مانعین شدّ رحال، که همان حدیث لا تشدّ الرحال است، پرداخته، آن را بررسی دلالی می کند ولی دلالتش بر حرمت را ثابت نمی داند (ص۱۶۱).

ابن همدانی در آخر به نقد این دیدگاه ابن عبدالوهّاب می پردازد که می گوید «نذر کلّه لله»[۳۴] و نذر بر انبیا، اولیا و صالحان جایز نیست و اگر کسی برای غیر الله نذر کند مرتکب شرک شده است. وی مینویسد: «آنچه از شیعیان در نذر برای برخی بقاع و مشاهد مشرفه صورت میگیرد غیر از آن چیزی است که ابن عبدالوهّاب گمان میبرد؛ زیرا این نذر برای بقاع یا صاحب بقعه یا نحر حیوان به اسم مشهد، یا اسم صاحب مشهد نیست، بلکه نذر فقط برای خداوند تبارک و تعالی است و ذبح هم با نام خداوند صورت گرفته است، و آنچه هست این است که ناذر می خواهد نذرش را در این مشاهد شریفه ذبح کند، و این عمل طاعت در طاعت به حساب میآید و شرکی در کار نیست (ص۱۶۶).

مؤلف در پایان کتاب، به نقل از یک واسطه به توصیف شخصیّت محمّد بن عبد الوهّاب نجدی می پردازد و می گوید: «در محضر متعب بن الرشید امیر حجّاج در کوفه بودم که عدّهای از اهل حجاز که در بین آنها پیرمرد کهنسالی بود بر او وارد شدند. من از آنها پرسیدم محمّد بن عبد الوهّاب حجازی چگونه فردی بود. او در نزد شما در حجاز بود و شما از او خبری دارید؟ وی در ابتدا انکار کرد، و در ادامه آن پیرمرد از او به بزرگی یاد کرد، به طوری که مبهوت گفتههایش شدم. وقتی پیرمرد دید اصحابش با امیر کوفه مشغول شدهاند، قصد صحبت با من کرد و گفت: محمّد بن عبد الوهّاب زیاد اهل سخنوری بود و حرف هایش کمتر صحیح بود. آدمهای بادیه نشین و پست او را امام عالم میدانستند، علم و دیانت سالمی نداشت و همیشه در اشتباه بود و در از بین بردن آثار کوتاهی نمی کرد. زبانش بر عقلش سبقت می گرفت و از علم نصیبی نداشت، ولی با این حال مردی ساده و آزاد، و دارای اخلاق خوب و خوش رو و سخی بود. از او پرسیدم درباره آنچه از سفک دماء و سرقت اموال از او به ما رسیده است؛ آن پیرمرد از پاسخ دادن به این پرسش کراهت داشت. سؤال را تکرار کردم. او آهسته به من گفت: او شخص اعجمی بود که از اصفهان از راه شیراز آمد و باعث فتنه در منطقه حجاز شد و آن کاری که صورت گرفت را انجام داد (ص۱۶۷).

 

منابع

۱ – ابن بشر، عثمان، عنوان المجد فی تاریخ النجد، تحقیق: عبد الرحمن بن عبد اللطیف بن عبد الله آل شیخ، ریاض: مطبوعات داره الملک عبد العزیز، چاپ چهارم، ۱۴۰۲ق.

۲ – ابن غنام، حسین، تاریخ نجد، تحقیق: ناصر الدین الاسد، بیروت: دار الشروق، چاپ چهارم، ۱۴۱۵ق.

۳ – آل الشیخ، عبد اللطیف بن عبد الرحمن بن حسن، منهاج التأسیس والتقدیس فی کشف شبهات داوود بن جرجیس، ریاض: دار الهدایه، چاپ دوم، ۱۴۰۷ق.

۴ – آل بسّام، عبد الله بن عبد الرحمن، علماء نجد خلال ثمانیه قرون، ریاض: دار العاصمه، چاپ دوم، ۱۴۱۹ق.

۵ – آل شیخ، عبد اللطیف بن عبد الرحمن، مجموعه الرسائل والمسائل النجدیه، ریاض: دار العاصمه، چاپ سوم، ۱۴۱۲ق.

۶ – آل شیخ، محمّد بن ابراهیم، شرح کتاب کشف الشبهات، ریاض: مکتبه ملک فهد الوطنیه، چاپ چهارم، ۱۴۲۸ق.

۷ – آل عبد اللطیف، عبد العزیز بن محمّد بن علی، دعاوی المناوئین لدعوه الشیخ محمّد بن عبد الوهّاب، الریاض: دار الوطن، چاپ اول، ۱۴۱۲ق.

۸ – امین، محسن، کشف الارتیاب فی اتباع محمّد بن عبد الوهاب، تحقیق: حسن الامین، بی جا: بی نا، چاپ دوم، ۱۳۸۲ق.

۹ – زهاوی، جمیل صدقی، الفجر الصادق فی الرد علی الفرقه الوهابیه المارقه، بی جا: دار الصدیق الاکبر، ۱۳۲۳ق.

۱۰ – زینی دحلان، أحمد بن السید، الدرر السنیه فی الرد علی الوهابیه، دمشق: دار غار حراء، چاپ اول، ۱۴۲۴ق.

۱۱ – سلیمان بن عبد الله بن محمد بن عبد الوهاب، تیسیر العزیز الحمید فی شرح کتاب التوحید الذی هو حق الله علی العبید، زهیر الشاویش، بیروت: المکتب الاسلامی، چاپ اوّل، ۱۴۲۳ق.

۱۲ – محمّد بن عبد الوهّاب، کشف الشبهات، عربستان: وزاره الشؤون الإسلامیه والأوقاف والدعوه والإرشاد، چاپ اوّل، ۱۴۱۸ق.

۱۳ – اللجنه العلمیه فی مؤسسه امام صادق ع، موسوعه طبقات الفقهاء، اشراف: جعفر سبحانی، قم: مؤسسه امام صادق، ۱۴۱۸ق.

 

منبع: نشریه سراج منیر


پاورقی ها

[۱]. محسن امین، کشف الارتیاب فی اتباع محمّد بن عبد الوهاب، ص۱۳۴؛ به طوری که محمّد بن عبد الوهّاب در رساله کشف الشبهات، حدود ۴ بار مسلمانان زمان خود را با عنوان «المشرکون فی زماننا» یا «شرک أهل زماننا» خطاب میکند؛ نک: محمّد بن عبد الوهّاب، کشف الشبهات، ص۶ و ۸ و ۱۵و ۳۳٫

[۲]. فاعلم أن شرک الأولین أخف من شرک أهل زماننا بأمرین:

أحدهما: أن الأولین یشرکون ویدعون الملائکه والأولیاء والأوثان مع الله فی الرخاء، وأما فی الشده فیخلصون لله الدعاء … فمن فهم هذه المسأله التی وضحها الله فی کتابه، وهی أن المشرکین الذین قاتلهم رسول الله (ص) یدعون الله ویدعون غیره فی الرخاء، وأما فی الضراء والشده فلا یدعون إلا الله وحده لا شریک له وینسون ساداتهم، تبین له الفرق بین شرک أهل زماننا وشرک الأولین.

الأمر الثانی: أن الأولین یدعون مع الله أناسا مقربین عند الله. إما أنبیاء، وإما أولیاء، وإما ملائکه، أو یدعون أشجارا أو أحجارا مطیعه لله لیست عاصیه. وأهل زماننا یدعون مع الله أناسا من أفسق الناس، والذین یدعونهم هم الذین یحکون عنهم الفجور من الزنا والسرقه وترک الصلاه وغیر ذلک؛ نک.: محمّد بن عبد الوهّاب، کشف الشبهات، ص۳۳٫

[۳]. اللجنه العلمیه فی مؤسسه امام صادق ع، موسوعه طبقات الفقهاء، ج۱۴، ص۵۴۳٫

[۴]. محسن امین، أعیان الشیعه، ج۹، ص۳۹۴٫

[۵]. ر.ک: محسن امین، أعیان الشیعه، ج۹، ص۳۹۵؛ اللجنه العلمیه فی مؤسسه امام صادق ع، موسوعه طبقات الفقهاء، ج۱۴، ص۵۴۲٫

[۶]. شیخ عبد العزیز بن محمد بن ابراهیم بن عبد الطیف آل الشیخ، فرزند بزرگ مفتی اعظم عربستان سعودی «محمّد بن ابراهیم آل الشیخ» بود که اوّلین مدیریت جامعه محمد بن سعود را در عربستان بر عهده داشت.

[۷]. شیخ عبدالعزیز در این کتاب به دفاع از آرا و اندیشه های محمّد بن عبد الوهّاب نجدی، رئیس فرقه وهابیت، پرداخته، از مخالفان دعوت وهابیت در جزیره العرب و نقاط دیگر نام برده و در ردّ آرای آنها کوشیده است.

[۸]. عبد العزیز بن محمّد، دعاوی المناوئین لدعوه الشیخ محمّد بن عبد الوهّاب، ص۳۷۴٫

[۹]. همان، ص۵۴٫

[۱۰]. همان، ص۱۰۹٫

[۱۱]. أحمد بن السید زینی دحلان، الدرر السنیه فی الرد علی الوهابیه، ص۱۱۲٫

[۱۲]. حسین بن غنام، تاریخ نجد، ص۸۴٫

[۱۳]. عبد اللطیف بن عبد الرحمن بن حسن آل الشیخ، منهاج التأسیس والتقدیس فی کشف شبهات داوود بن جرجیس، ص۱۰٫

[۱۴]. عبد اللطیف بن عبد الرحمن آل شیخ، مجموعه الرسائل والمسائل النجدیه، ج۳، ص۳۴۰٫

[۱۵]. نک.: مقدّمه محمّد بن عبد الرحمن بن قاسم بر شرح کشف الشبهات محمّد بن ابراهیم آل شیخ، ص۱۷٫

[۱۶]. حسین بن غنام، تاریخ نجد، ص۲۲۵٫

[۱۷]. محمّد بن عبد الوهّاب، کشف الشبهات، ص۳۸٫

[۱۸]. عبد الله بن عبد الرحمن آل بسّام، علماء نجد خلال ثمانیه قرون، ج۱، ص۱۴۳٫

[۱۹]. جمیل صدقی زهاوی، الفجر الصادق فی الرد علی الفرقه الوهابیه المارقه، ص۱۵٫

[۲۰]. سلیمان بن عبد الله بن محمد بن عبد الوهاب، تیسیر العزیز الحمید فی شرح کتاب التوحید الذی هو حق الله علی العبید، ص۲۰۰٫

[۲۱]. عثمان ابن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، ص۱۸۶٫

[۲۲]. حسین ابن غنام، تاریخ نجد، ص۹۰ و ۲۲۵٫

[۲۳]. محسن امین، کشف الارتیاب فی اتباع محمّد بن عبد الوهاب، ص۲۷٫

[۲۴]. محمّد بن عبد الوهّاب بن داوود همدانی، ازهاق الباطل فی ردّ شبه الفرقه الوهابیه، ص۱٫

[۲۵]. همو، کشف الشبهات، ص۳۳-۳۵٫

[۲۶]. همان، ص۷٫

[۲۷]. همان، ص۵۴٫

[۲۸]. همان، ص۴۰٫

[۲۹]. سوره جن(۷۲)، آیه ۱۸٫

[۳۰]. سوره نساء(۴)، آیه ۵۸٫

[۳۱]. محمّد بن عبدالوهاب، کشف الشبهات، ص۷٫

[۳۲]. همان.

[۳۳]. سوره النور (۲۴)، آیه ۶۳٫

[۳۴]. محمّد بن عبد الوهّاب، کشف الشبهات، ص۷٫