گرچه روزی تلخ‌تر، از روز عاشورا نبود
آنچه ما دیدیم جز پیشامدی زیبا نبود 


عشق می‌فرمود: «باید رفت»، می‌رفتند و هیچ 
بیم‌شان از تیرهای تلخ و بی‌پروا نبود


خیمه‌ها از مرد خالی می‌شد، اما همچنان
اهل بیت عشق در مردانگی تنها نبود


آفتاب ظهر عاشورا به سختی می‌گریست 
کودکان لب‌تشنه بودند و کسی سقّا نبود


آسمان می‌سوخت از داغی که بر دل داشت، آه!
کودکی آتش به دامن می‌شد و بابا نبود


کاروان کم‌کم به سمت ناکجا می‌رفت و کاش!
بازگشتی این سفر را، باز از آنجا نبود

 

شاعر: سیّد ضیاءالدین شفیعی