سِر رونالد استورز (Sir Ronald Storrs) از جمله‌ی نظامیان و سیاستمداران برجسته‌ی انگلیسی است که در قسمت امور مربوط به خاورمیانه‌ِ عربی، مخصوصاً عربستان، اطلاعات وسیع و عمیقی داشته و در جنگ بین‌المللی اوّل ( ۱۹۱۴ـ ۱۹۱۸) از بازیگران مهم سیاست انگلستان در عربستان، عامل ایجاد تنفر نسبت به ترکان عثمانی در میان اعراب، و سرپرست کلنل لورانس مشهور (سلطان بی‌جقه‌ی انگلیس) بوده است.[۱]

زمانی که انگلیسی‌ها در سال ۱۹۱۷ کشور عراق را اشغال کردند، استورز در اداره‌ی کمیسر عالی انگلستان سمت مشاور داشت و چون زبان عربی را با لهجه‌ی اعراب، خیلی خوب صحبت می‌کرد، همیشه با رجال و متنفذین آن کشور در تماس بود.

مشارٌ الیه، خاطرات روزانه ی خویش را در کتابی به نام شیوه‌های خاوری[۲] گرد آورده که بخشی از آن توسط مجله‌ی خواندنی‌ها برای اوّلین بار به فارسی ترجمه و نشر شده است. ژنرال استورز، در خاطرات مزبور، ماجرای دیدار و گفتگوی خویش با مرحوم صاحب عروه را  این چنین شرح می‌دهد:

روز ۲۰ مه ۱۹۱۷، دو ساعت  و چهل دقیقه‌ی بعداز ظهر، از «کوفه» به «نجف» مراجعت کردیم. پس از کمی استراحت در هوای خنک زیرزمین (سرداب)، در حدود ساعت ۵ بعداز ظهر به اتفاق «گاریُت» (یکی از مأمورین کمیساریای عالی انگلستان در بغداد) برای ملاقات سیّد محمّد کاظم یزدی، که کلامش از عراق تا اصفهان نافذ است، حرکت کردیم.

مشارٌ الیه چندان احساسات خوبی نسبت به ما (انگلیسی‌ها) نداشت و حتّی هدیه‌ای را که به مبلغ دویست لیره قبلاً به او تقدیم شده بود رد کرده بود. گاریُت این مرتبه دستور داشت که با مبلغ «یک هزار لیره» به او نزدیک شود و با آن‌که ناامید بود که باز بتواند وی را به پذیرفتن آن بقبولاند، از من خواهش کرد که در این کار به او مساعدت کنم.

من با کمال احتیاط این مأموریت را قبول کردم و پاکت محتوی اسکناس را در جیب خود گذاشتم و به اتفاق گاریت به طرف منزل سیّد شتافتیم. چند دقیقه درب منزل سیّد منتظر شدیم و سپس طلبه‌ای با کمال وقار به جایگاه او رفته و ورود ما را اطلاع داد.

سیّد، که بسیار پیر بود و جامه‌ی سفید و عمّامه‌ای سیاه بر سر داشت و محاسن و ناخن‌های وی با حنای قرمز خیلی خوب رنگ شده بود و درخشندگی خاصی داشت، بیرون آمد و با کمال سردی و بی اعتنایی به ما خوش آمد گفت و ما را روی حصیری که در بیرون اتاقش افتاده بود نزدیک خود نشانید. در آن‌جا بود که به سِرّ تأثیر و نفوذ زیاد و حسن شهرت او پی بردم. در خطوط صورت او قوّه‌ی جاذبه‌ای وجود داشت و چشمانش خاکستری و خسته می‌نمود، و در وجود نحیف و خسته‌ی او، یک قدرت و نفوذ خارق‌العاده موجود، و بیان او بسیار سحر آمیز بود که من کمتر در کشورهای اسلامی نظیر آن را دیده بودم.

پس از سلام و تعارفات معمول، گفتم که هر فرمایشی داشته باشید انجام آن مورد اطاعت خواهد بود. جواب دادند: «عتبات مقدسه را حفظ کنید! عتبات مقدسه را حفظ کنید!». از اظهارات ایشان این طور استنباط کردم که منظورشان، حفظ حرمت عتبات مقدسه و آقایان علما و مجتهدین به طور کلّی است. سپس گوشزد کرد که در شهرهای شیعه‌نشین عراق، تنها افراد شیعه را به سمت‌ها و مسئولیت‌ها بگماریم و دستور داد که بایستی دکتر مظفر بک و جمال بابا، د وتن از شیعیان را که در بغداد توقیف بودند، آزاد نموده،‌فرماندار نجف را نیز میرزا محمّد قرار دهیم.

در این موقع، معلوم شد آن وضعی که در ابتدای ملاقات داشتند تغییر کرده و تا اندازه‌ای نرم شده‌اند و کلماتی که بوی رضایت و خوشوقتی از آن می‌آمد با ما سخن می‌گفتند.[۳]

بعد به فارسی به یکی از طلّابی که در حضور ایشان بود و بعد من فهمیدم، گفتند: «اگر ترکان عثمانی این شیوه رفتار را با مردم پیش گرفته بودند، هیچ وقت ممالک عربی را از دست نمی‌دادند». من گفتم اوامر عالی ایشان را به «سر پرسی کالس» (کمیسر عالی انگلستان در عراق) اطلاع خواهم داد. بعد به ایشان نزدیک‌تر شده خواهش کردم  سه دقیقه خلوت کنیم. پس از آن‌که تنها ماندیم،‌موضوع فقرای بی‌حد و حصر آن‌جا را پیش کشیده تقاضا کردیم که در این باب با ما مساعدت کنند و سپس پاکت اسکناس را جلوی ایشان گذاشتیم.

سیّد، با کمال وقار، پاکت را به طرف ما پس زده، با عزم راسخی گفت که: «هنوز موقع آن نرسیده است» و از دریافت مبلغ، معذرت خواست. من ملاحظه کردم که فشار بیش از این، متناسب با مقام شامخ او نیست. ازین رو مجرای صحبت را برگردانده، راجع به شریف مکّه که از هواخواهان و دوستداران او بود صحبت را به میان کشیدم. تقریباً در حدود یک ساعت صحبت‌های ما طول کشید و قبل از این‌که خداحافظی کنیم یک مرتبه‌ی دیگر، تقاضای خود را تجدید کردم و او با کمال خوشرویی تقاضای ما را رد کرد و گفت: «ممنون می‌شوم اگر آن چند تقاضای کوچک مرا انجام دهید».

من اطمینان حاصل کردم که با او نمی توان صحبت پول کرد، مقام عالی او قابل خرید و فروش نیست و بسیار خوشوقت است که در این باب به او صحبتی ننماییم و البتّه چنین وضعی را در کشورهای «مصر و حجاز» که همه برای پول به دنبال ما می‌دوند نمی‌توان یافت.

پس از بازگشت از خدمت سیّد، به منزل سیّد عباس، کلیددار نجف، رفته شب را توقف کردیم و فردای آن روز به «بغداد» بازگشتیم.[۴]

منبع: کتاب فراتر از روش آزمون و خطا / موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران


[۱]ـ خواندنیها،‌سال ۶، ۱۳۲۵ ش، ش ۴۸٫ لورنس در جای جای کتاب مشهورش هفت رکن حکمت (ترجمه‌‌ی مسعود کشاورز) از وی یاد کرده است. در جلد اوّل آن کتاب، ص ۱۱۳، می‌نویسد: «سرپرست ما،‌رونالد استورز، منشی قسمت شرق اداره‌‌ی [اطلاعات و جاسوسی ارتش و جاسوسی غیرنظامی انگلیس در مصر، مستقر در قاهره] باهوشترین انگلیسی در خاورمیانه بود که از کارآمدی و کفایت بهره داشت. او برخلاف علایق متنوعی که در زمینه‌های موسیقی، ادبیاتف مجسمه‌سازی، نقاشی و خلاصه هر آنچه که از موهبات زیبای جهان هستی بود، داشت؛ در عین حال لایق و کاردان بود و هر آنچه ما برداشت می‌کردیم. حاصلِ کشته‌های او بود. در میان ما او همیشه برترین بود، چنانچه می‌توانست خود را از دنیا و هر چه در آن وجود دارد به دور بدارد و روح و جسم خود را با استقامتی چون یک ورزشکار برای یک نبرد بزرگ بسازد. سایه‌ی او کار و سیاست انگلیسی را در مشرق زمین چون زیروی در برمی‌گرفت». وی به زبان عربی و اقناع حریف تسلط داشت و با آلمانی و فرانسه نیز آشنا بود ( همان: ۱/ ۱۳۳ و ۱۴۵ـ ۱۴۶ و ۱۲۷ به بهد). استورز پس از شهریور بیست نیز در ایران دیداری با محمّد رضا پهلوی داشت (نامه‌های لندن… تقی‌زاده، ص ۹۲). نکته‌ی مهم دیگر دربار‌ه‌ی وی، پیوندش با صهیونیسم است. استورز، که پس از تشغال قدس توسط انگلیسی‌ها و لژیون یهود در اواخر جنگ جهانی اوّل، «خود را یک سهیونیست معتقد» می‌شمرد (بذرهای توطئه…، ترجمه‌ی دکتر ابوترابیانف ص ۲۳) پس از واگذاری قیمومت فلسطین به بریتانیا، از سوی آنان، در زمان حاکمیت » هربرت سموئیل صهیونیست مشهور، به سمت فرماندار قدس برگزیده شد تا زمینه را برای ایجاد کانون ملّی یهود در فلسطین (یا به تعبیری دقیق‌تر: پی‌ریزی مقدمات تشکیل دولت اسرائیل) فراهم سازد. ر. ک، پروتکل‌های دانشوران صهیون، عجاب بویهض، ترجمه‌ی حمیدرضا شیخی، ص ۵۳ و ۲۲۵٫

[۲]ـ Sir Ronald Storrs: Orientations, London, 1945.

[3]ـ خواننده‌ی آگاه توجّ دارد که با «روایتی انگلیسی» از ماجرا روبرو بوده و به اصطلاح قلم در دست دشمن است. لذا در مطالعه‌ی این گزارش ـ که طبعاً‌خالی از تعصب و غرض‌ورزی،‌و دست کمف‌تسامح نیست ـ دقّت لازم را اعمال خواهد کرد. مفاد سفارشهای مرحوم سیّد (توصیه به اشغالگران انگلیسی منبی بر پرهیز از خشونت و توهین نسبت به مردم و علما، و عبرت‌گیری از سرنوشت ترک‌های عثمانی) کاملاً معلوم است و پیداست که آن مرد بزرگ، در آن وانفسای سلطه‌ی نظامی بریتانیا بر اعتاب مقدسه، از طریق نفوذ بر زوایای روح و شخصیّت صاحب منصبان انگلیسی و نصیحت ایشانف‌سعی در تقلیل مظالم قشون فاتح داشته است.

[۴]ـ خواندنی‌ها، سال ۶، ش ۴۸، ۱۳۲۵ شمسی. و نیز ر. ک،‌موسوعه العتبات المقدسه، جعفر الخلیلی، ج ۶( قسم النجف،‌بخش ۱)، صص ۲۵۲ ـ ۲۵۸؛ لمحات اجتماعیه، علی الوردی، ۴/ ۳۶۵ـ ۳۷۰٫