این قصه آن قدر معروف است که حتی کتابهای لغت نیز آن را نقل کردهاند . ما آن را از کتاب البدایه و النهایه ابن کثیر نقل میکنیم :
ذکر سیف عن مشایخه أن ساریه بن زنیم قصد فسا و دار أبجرد فاجتمع له جموع ـ من الفرس و الأکرادـ عظیمه و دخم المسلمین منهم أمر عظیم و جمع کثیر، فرأی عمر فی تلک اللیله فیما یری النائم معرکتهم و عددهم فخاوفت من النهار و أنهم فی صحراء و هناک جبل إن اسندوا الیه لم یؤتوا ألاّ من وجه واحد. فنادی من الغد الصلاه جامعه، حتی اذا کانت الساعه التی رأی أنهم اجتمعوا فیها، خرج الی الناس و صعد المنبر، فخطب الناس و أخبرهم بصفه ما رأی، ثم قال: یا ساریه! الجبل الجبل!!! ثم اقبل علیهم و قال ان الله جنودا و لعل بعضها أن لم یبلغّهم. قال: ففعلوا ما قال عمر، فنصرهم الله علی عدوهم و فتحوا البلد.
جناب عمر بن خطاب در مدینه مشغول خواندن خطبه نماز جمعه و آیات قرآن را می خواند؛ یک دفعه سه مرتبه گفت: «یا ساریه الجبل»، همه ماندند که چه اتفاقی افتاده؛ بعد از نماز از او پرسیدند که چه شد وسط خطبه این چنین گفتی؟ گفت: در حین خطبه خواندن، یک نگاهی کردم به ملکوت زمین و زمان، دیدم لشکری که برای فتح نهاوند فرستادیم، دشمنان از ۴ طرف می خواهند محاصره کنند و آنها را از بین ببرند، فرمانده شان آقای ساریه بود، او را صدا زدم که بیائید به طرف کوه و از یک طرف با دشمن بجنگید، تا آنها از ۴ طرف حمله نکنند؛ آنها هم آمدند به سمت کوه و جنگیدند. بعد از ۳ ماه که لشکر آمد به مدینه، سؤال کردیم که آیا این قضیه را شما هم دیدید؟ گفتند: بله، در فلان روز در بیابان نهاوند بودیم که صدای آقای عمر در فضا طنین انداز شد و همه لشکر هم صدای او را شنیدند و او از مدینه صدا زد: «یا ساری الجبل»، و اگر صدای عمر نبود، همه از بین رفته بودیم و این پیروزی هم نصیب اسلام نمی شد
البدایه و النهایه، ج۷، ص۹۴، قصه جنگ فسا و المغنی ، عبد الله بن قدامه ، ج ۱۰ ، ص ۵۵۲ و الشرح الکبیر ، عبد الرحمن بن قدامه ، ج ۱۰ ، ص ۳۸۷ و فیض القدیر شرح الجامع الصغیر ، المناوی ، ج ۴ ، ص ۶۶۴ و تفسیر الرازی ، الرازی ، ج ۲۱ ، ص ۸۷ و دقائق التفسیر ، ابن تیمیه ، ج ۲ ، ص ۱۴۰ و أسد الغابه ، ابن الأثیر ، ج ۲ ، ص ۲۴۴ و الإصابه ، ابن حجر ، ج ۳ ، ص ۵ – ۶ و تاریخ الیعقوبی ، الیعقوبی ، ج ۲ ، ص ۱۵۶ و الکامل فی التاریخ ، ابن الأثیر ، ج ۳ ، ص ۴۲ – ۴۳ و تاریخ الإسلام ، الذهبی ، ج ۱ ، ص ۳۸۴ و تاریخ ابن خلدون ، ابن خلدون ، ج ۱ ، ص ۱۱۰ و تاج العروس ، الزبیدی ، ج ۱۶ ، ص ۳۲۷ .
رود نیل تحت فرمان عمر
فخر رازی در تفسیرش از جمله مینویسد :
الثانی : روی أن نیل مصر کان فی الجاهلیه یقف فی کل سنه مره واحده وکان لا یجری حتى یلقى فیه جاریه واحده حسناء ، فلما جاء الإسلام کتب عمرو بن العاص بهذه الواقعه إلى عمر ، فکتب عمر على خزفه : أیها النیل إن کنت تجری بأمر الله فاجر ، وإن کنت تجری بأمرک فلا حاجه بنا إلیک ! فألقیت تلک الخزفه فی النیل فجرى ولم یقف بعد ذلک .
تفسیر الرازی ، الرازی ، ج ۲۱ ، ص ۸۸ .
رود نیل طغیان کرده بود و خانه های مردم داشت نابود می شد. آمدند خدمت عمر بن خطاب که ای خلیفه رسول الله! به داد ما برس که خانه هایمان رفت. جناب عمر بن خطاب گفت: یک سفالی برای من بیاورید؛ سریع برای او آوردند و با دست مبارکش بر روی آن سفال نوشت :
اگر به امر خداوند جاری می شوی، پس جاری شو و اگر به امر خودت جاری می شوی، ما کاری نداریم هر کاری می کنی بکن.
بعد از آن، این رودخانه دیگر طغیان نکرد و مردم از طغیان رود نیل راحت شدند.
زمین از شلاق عمر ترسید !
فخر رازی مینویسد :
الثالث : وقعت الزلزله فی المدینه فضرب عمر الدره على الأرض وقال : اسکنی بإذن الله فسکنت وما حدثت الزلزله بالمدینه بعد ذلک .
وزی در مدینه زلزله شدیدی آمد و مردم ریختند بیرون و پناه آوردند به خلیفه دوم، خلیفه دوم شلاق خود را محکم بر زمین کوبید و گفت: ” آرام باش به اذن خدا ” زمین هم آرام شد؛ بعد از آن، زمین مدینه دیگر زلزله نگرفت .
آتش ، تحت فرمان عمر!
الرابع : وقعت النار فی بعض دور المدینه فکتب عمر على خزفه : یا نار اسکنی بإذن الله فألقوها فی النار فانطفأت فی الحال .
تفسیر الرازی ، الرازی ، ج ۲۱ ، ص ۸۸ .
یکی از خانه های مدینه آتش گرفت و سرایت کرد به بخش أعظمی از خانه های مدینه. مردم مانده بودند حیران و سرگردان که خانه ها آتش گرفته. عمر نوشت : ” ای آتش به اذن خدا ساکن و خاموش شو” و آن را انداخت در آتش و آتش در همان لحظه ساکت و خاموش شد .
این نمونه کوچکی بود از غلوهای اهل سنت در باره خلیفه دوم . اگر خدای نخواسته یکی از شیعیان عین همین مطالب را در باره امیر المؤمنین یا یکی دیگر از ائمه علیهم السلام نقل کند ، فوراً او را متهم به غلو کرده و فتوی به کفر او میدهند .
آهای وهابی ها ! شما چه جوابی به این مطالب دارید ؟
منبع:پرسمان
پاسخ دهید