غزوه حنین، در شوال سال هشتم هجری در منطقه‌ای به نام «حنین» در نزدیکی مکه، برای مقابله با شورش قبایل «هوازن» و «ثقیف» علیه سپاه اسلام، رخ داد.
در این نبرد، ابتدا مسلمانان به جمعیت انبوه خود مغرور گشته، از یاد خدا غافل شده و تاکتیک‏‌هاى نظامى را فراموش کردند، که همین موجب شکست اولیه آنان شد، ولی با تدبیر پیامبر خدا(ص) و مجاهدت‌های برخی اصحاب؛ مانند علی بن ابی‌طالب(ع) و عباس عموی پیامبر، سرانجام جنگ با پیروزی سپاه اسلام پایان یافت.
 

«حُنَین»؛ نام منطقه‌ای در چهل کیلومتری مکه بین این شهر و شهر طائف قرار گرفته،[۱] و در صدر اسلام، قبیله‌های «هوازن» و «ثقیف» در آن‌جا زندگی می‌کردند.
پس از فتح مکه در سال هشتم هجری، به پیامبر خدا (ص) خبر رسید که جنب و جوشى در قبایل «هوازن» و «ثقیف» پدید آمده و تماس‏‌هاى‏ خصوصى میان سران و اشراف آنان صورت می‌گیرد. آنان بین خود می‌گفتند: «به خدا سوگند محمد تاکنون با گروهی که آشنا به جنگ باشند به نبرد برنخاسته است!». به عبارتی، این باور در میانشان پدید آمد که ما چون نیروهای جنگ‌آزموده‌ای هستیم، پیامبر(ص) در نبرد با ما شکست خواهد خورد!
نتیجه نشست و برخاست آنها این شد که پیش از آن‏‌که سپاه اسلام به سراغ آنان بیاید، خودشان به استقبال ارتش اسلام رفته و پیش از حمله مسلمانان، با به کار بردن نیرنگ خاص نظامى، ضربات سختی را بر آنان وارد کردند.

ایشان از میان خود جوان سى ساله‌ی بی‌پروایى به نام «مالک بن عوف نصرى» را به فرماندهى انتخاب نمودند که به دستور وی، همه شرکت کنندگان، زنان و احشام خود را پشت سر لشگرشان قرار دادند تا به انگیزه محافظت از خانواده و اموال، با ثبات و پایدارى کامل به نبرد برخاسته و هرگز فرار و عقب‌نشینى ننمایند.[۲]
پیامبر اسلام (ص) که در مکه بسر می‌برد در آن زمان دوازده هزار سرباز مسلح زیر پرچم داشت؛ ده هزار نفر آنان از مدینه ملازم رکاب آن‌حضرت بودند که در فتح مکه شرکت داشتند و دو هزار نفر آنان را نیز جوانان قریش تشکیل می‌داد که اخیراً به اسلام پیوسته بودند و رهبرى این دسته بر عهده ابوسفیان بود.
[۳]
چنین ارتشى در آن روز بسیار کم ‏نظیر بود و همین انبوهی سپاه، عاملی شد که بر خلاف گذشته، مسلمانان مغرور شده، به زیادى افراد خود بالیده و تاکتیک‏‌هاى نظامى را به دست فراموشى سپارند.

به عنوان نمونه، «ابو‌بکر» هنگامی که این لشگر انبوه را مشاهده کرد، گفت: تعداد ما کم نیست و ما هرگز شکست نخواهیم خورد؛ زیرا ما چند برابر افراد دشمن هستیم![۴]
قرآن کریم در این زمینه می‌فرماید:
«خداوند در جاهاى زیادى شما را کمک کرده و به خصوص در نبرد حنین، شما به زیادى افراد خود مباهات کردید، ولى سودى نبخشید و زمین با آن گستره‌اش بر شما تنگ شد و پشت به دشمن کرده و فرار نمودید».
[۵]
در هر حال، مالک، سه نفر جاسوس به سوى مسلمانان روانه ساخت تا اطلاعاتى به دست آورند که هر سه با دلى پر از رعب و هراس به جانب وی بازگشتند. پس او تصمیم گرفت، کمى افراد و ضعف روحیه سربازان خود را با نیرنگی نظامى و به کار بستن اصل غافل‌‏گیرى جبران کند و با یک حمله ناگهانى، ارتش اسلام را دچار هرج و مرج سازد، تا نظم واحدها به هم خورده و تدبیر فرماندهى متزلزل گردد.
او بدین منظور، در انتهاى دره‏اى که گذرگاهى به طرف منطقه حنین بود، فرود آمد و دستور داد که تمام سربازان در پشت سنگ‏‌ها و شکاف کوه‏‌ها و در نقاط مرتفع این دره، مخفى شوند. وقتى ارتش اسلام وارد این دره عمیق و طولانى شدند، همگى از مخفی‌گاه خود بیرون آمده و مسلمانان را زیر رگبار تیر و سنگ قرار دهند و سپس گروه خاصى به ترتیب از کوه فرود آیند و مسلمانان را در پناه تیراندازان از دم تیغ بگذرانند.
[۶]
پیامبر (ص) که از قدرت و لجاجت دشمن آگاه بود، پیش از آن‏‌که از «مکه» حرکت کند، «صفوان بن امیه» را خواست و یک‌صد زره از وى به عنوان عاریه گرفت و شخصاً دو زره بر تن کرد.
[۷]
ارتش اسلام شب را در دهانه درّه استراحت کرد. هنوز هوا کاملاً روشن نشده بود که «بنى سلیم» به فرماندهى «خالد بن ولید» وارد گذرگاه حنین شد. قسمت اعظم ارتش اسلام در داخل دره بود که ناگهان، صداى پرتاب تیرها و فریاد مردان جنگ‏‌جو – که در پشت سنگ‏‌ها کمین کرده بودند – هراس و وحشت عجیبى در دل مسلمانان پدید آورد. گروهى از دشمن نیز در پناه همین تیراندازان به سربازان اسلام یورش آوردند.

حمله غافل‏‌گیرانه دشمن، مسلمانان را سراسیمه و وحشت‏زده کرد و آنان، بى‏اختیار پا به فرار گذاشته و خود، بیش از دشمن به بی‌نظمى و به هم زدن صفوف کمک کردند.
منافقانِ سپاه اسلام، از این پیشامد بسیار خوش‏حال شدند. حتى «ابوسفیان» – با تمسخر – گفت، مسلمانان تا لب دریا خواهند دوید! یکى دیگر از منافقان گفت: سحر باطل شد! سومى تصمیم گرفت کار اسلام را یک‌سره کند و پیامبر را در آن گیرودار بکشد و چراغ توحید و مشعل فروزان رسالت را خاموش سازد!
[۸]
فرار و گریز مسلمانان که علت عمده آن، وحشت و هرج و مرج بود، پیامبر (ص) را سخت متأثر کرد به طوری که احساس کرد اگر لحظه‌‏اى تأخیر کند سپاه شرک، سپاه توحید را در هم می‌‏کوبد؛ از این‌رو بالاى مرکب خود با صداى بلند فرمود:
«یا أنصار اللّه و أنصار رسوله أنا عبد اللّه و رسوله»؛
[۹] اى یاران خدا و یاران پیامبر! من بنده خدا و پیامبر وى هستم.
سپس اسب خود را به جانب میدان نبرد – که سربازان دشمن به فرماندهی مالک آن‌جا را جولانگاه خود قرار داده بودند – حرکت داد. سپاهیان فداکارى؛ مانند علی‌ بن‌ ابی‌طالب (ع)، عباس، فضل بن عباس، اسامه و ابوسفیان بن حارث که از آغاز نبرد لحظه‏‌اى از پیامبر (ص) غفلت نورزیده و نگهبان جان او بودند، همراه وى حرکت کردند.
[۱۰]
پیامبر (ص) به عموى خود عباس – که صداى بلند و رسایى داشت – دستور داد که مسلمانان را به صورت زیر صدا زند:
« اى گروه انصار که پیامبر را یارى کردید و اى کسانى که در زیر درخت رضوان با پیامبر بیعت کردید! کجا مى‏روید؟ پیامبر این‌جا است! » نداى عباس که به گوش آنها رسید، حمیّت و غیرت دینى، آنان را تحریک کرد. فوراً همگى گفتند: لبیک! لبیک! و دلیرانه به سوى پیامبر بازگشتند.
[۱۱]

نداى پیاپى عباس – که سلامت پیامبر را نوید می‌‏داد – موجب شد که دسته‏‌هاى‏ فرارى با ندامت و پشیمانى عجیبى به طرف پیامبر(ص) بازگردند و صفوف خود را در برابر دشمن منظم و فشرده‏‌تر سازند. مسلمانان به دستور پیامبر (ص) و براى پاک کردن لکه ننگین فرار، به حمله عمومى دست زده و در اندک زمانى دشمن را به عقب‌نشینى مجبور ساختند.
این تدبیر نظامى باعث شد که جوانان هوازن، ثقیف و مردان جنگ‏‌جوى آنان، زنان و احشام خود را ترک گفته و با دادن تعدادى کشته و جمع بسیاری اسیر و غنائم به منطقه اوطاس، نخله و دژهاى طایف فرار کنند و سپاه اسلام به پیروزی برسند.
[۱۲]
عباس عموی پیامبر(ص) که تا قبل از فتح مکه، در میان مشرکان زندگی کرده و به تعبیر پیامبر(ص)، آخرین مسلمان مهاجر بود، در این اولین نبرد خود، علاوه بر آنکه از فراریان نبود، بلکه با صدای رسایی که داشت، توانست نقش مهمی را در پیروزی سپاه اسلام ایفا کرده و مسلمانان فراری بسیاری را تشویق کند تا به کمک اندک افرادی، مانند علی بن ابی طالب(ع) بشتابند که همچنان در حال مقاومت بودند.

 

منبع: اسلام کوئست


[۱]. الحموى، یاقوت بن عبد الله، ‏معجم البلدان، ج ۲، ص‏ ۳۱۳، بیروت، دار صادر، چاپ دوم، ۱۹۹۵م.

[۲]. الواقدی محمد بن عمر، المغازى، تحقیق، مارسدن جونس، ج ۳، ص ۸۸۵ و ۸۸۷، بیروت، مؤسسه الأعلمى، ط الثالثه، ۱۴۰۹ق.

[۳]. ر. ک: همان، ص ۸۸۹٫

[۴]. الهاشمی، محمد بن سعد، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، الطبقات الکبرى، ج ۲، ص ۱۱۴، بیروت، دار الکتب العلمیه، طبعه الأولى، ۱۴۱۰ق.

[۵]. توبه، ۲۵٫

[۶]. المغازی، ج ۳، ص ۸۹۵٫

[۷]. الطبقات الکبرى، ج ۲، ص ۱۱۴٫

[۸]. ابن هشام الحمیرى، عبد الملک، تحقیق، مصطفى السقا و ابراهیم الأبیارى و عبد الحفیظ شلبى، السیرهالنبویه، ج‏۲، ص ۴۴۳ – ۴۴۴، بیروت، دار المعرفه، بى‌تا.

[۹]. الطبقات الکبرى، ج ۲، ص ۱۱۵٫

[۱۰]. المغازى، ج ۳، ص ۹۰۰،

[۱۱]. السیره النبویه، ج‏۲، ص ۴۶۰٫

[۱۲]. سبحانى، جعفر، فروغ ابدیت، ص ۸۳۳، قم، بوستان کتاب، چاپ ۲۱، ۱۳۸۵ش.