کسی حق نداشت پیش او غیبت کند یا پشت سر کسی حرف نامربوطی بزند. یک واحد تدارکات بود و یک دنیا توقع بهجا و بیجای بچهها. علی آقا میگفت اگر کسی آمد و چیزی خواست و نداشتیم بهش بدهیم، روی خوش که میتوانیم نشان دهیم.
اگر از چیزی شاکی بود، شکایتش را با شوخی طوری حالیمان میکرد که بفهمیم ازمان دلخور است. وقتی هم که رفت لشکر، مدام سراغمان را میگرفت و هر چند روز یک بار نامهای، پیامی، چیزی میفرستاد و جویای حالمان بود. ممکن نبود کسی از بچههای رزمنده بیاید مرخصی و نامه و پیام علی همراهش نباشد. جانش به جان نیروهایش بند بود. جانش را هم سر رساندن آب و مهمات به رزمندهها گذاشت. روز تشییع جنازهاش هم بچههای تدارکات رفتند زیر تابوتش و علی را سر دست بردند تا مزاری که با همت خودش مهیا شده بود. حتی در وصیتنامهاش اسم بچههای واحد بود و طلب حلالیت و سفارش و تأکید به کار!
منبع: کتاب « اشتباه میکنید! من زندهام؛ شهید علی شرفخانلو» – انتشارات روایت فتح
به نقل از: حسن پیری
پاسخ دهید