برخی با گرفتن ژستی روشن فکر مآبانه، نسبت به سیاست تنصیص رهبری امت، اشکال کرده و می گویند: چرا این منصب باید از سوی معصوم قبلی تعیین شود؟ این کار به دور از عقل است و اسلام نیز طبیعتا با این کار غیر عقلایی مخالف است. بنابرین آنها می گویند: «رهبری امت به دست مردم تعیین می شود». این حرف اولین بار از سوی پیروان مکتب خلفا شکل گرفت. آنها با این ادعا که پیامبر صلیاللهعلیهوآله، کسی را به عنوان جانشین خود انتخاب نکرده است، از حمایت از امیرمؤمنان دست کشیده و پی به انکار خلافت بلافصل ایشان می زنند. در این وجیزه، مختصرا سعی شده است تا با مبادی دینی اسلام، به این شبهه پاسخ داده شود.
ضرورت واگذاری امت به شایسته ترین فرد
روشن است که دین مقدس اسلام، آیینی جهانى و جاودانه است؛ به گونه ای که تا پیامبر گرامى در قید حیات بود، رهـبـرى مردم بر عهده او است. بنابرین پس از درگذشت وى، باید رهبرى به شایسته ترین فرد امت واگذار شود.
در ایـن که آیا مقام و منصب رهبرى پس از پیامبر صلیاللهعلیهوآله یک مقام تنصیصى است ( که بـه فـرمـان پروردگار جهان و تصریح رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برگزیده مى شود ) و یا یک مقام انتخابى است، دو نظریه وجود دارد:
شیعیان معتقدند که مقام رهبرى، مقام تنصیصى است و بـاید جانشین پیامبر، از جانب خدا تعیین گردد؛ در حالى که اهل سنت معتقدند که این مقام، مقام انتخابى و گزینشى است و امت باید فردى را پس از پیامبر صلیاللهعلیهوآله براى اداره امور امت برگزیند.
بررسی محاسبات اجتماعی روزگار خلافت
مـحـاسبات اجتماعى گواه بر تنصیصى بودن خلافت دانشمندان شیعه است؛ آنها دلایل بسیارى را بر لـزوم تنصیصى بودن مقام خلافت را در کتابهاى اعتقادى خویش بیان کرده اند. ولى آنچه در اینجا مـى تـوان مـطـرح کرد، تجزیه و تحلیل شرایط حاکم بر عصر رسالت است که به روشنى بر صحت نظریه شیعه گواهى مى دهد.
بـررسـى سیاست خارجى و داخلى اسلام در عصر رسالت، ایجاب مى کرد که جانشین پیامبر صلیاللهعلیهوآله، باید بوسیله خدا از طریق خود پیامبر صلیاللهعلیهوآله برگزیده شود. زیرا جامعه اسلامى، پیوسته از ناحیه یک خطر مثلث ( امپراطورى روم، پادشاهى ایران و منافقان ) به شکست و نابودى تهدید مى شد.
هـمـچـنـیـن مـصـالح امت ایجاب مى کرد که پیامبر با تعیین رهبر سیاسى، همه امت را در برابر دشمن خارجى، در صف واحدى قرار دهد و زمینه نفوذ دشمن و تسلط او را -که اختلافات داخلى به آن کمک مى نماید- از بین ببرد.
خطر تهدید روم
اینک توضیح این مطلب یک ضلع از این مثلث خطرناک را، امپراطورى روم تشکیل مى داد. این قدرت بزرگ، در شمال شبه جزیره استقرار یافته و پیوسته فکر پیامبر را به خود مشغول کرده بود و آن حضرت تا آخرین لحظه زندگانى خویش از اندیشه روم فارغ نگشت. نـخـسـتـیـن بـرخـورد نـظـامـى مـسـلـمانان با ارتش مسیحى روم، در سال هشتم هجرى در سرزمین فلسطین بود. این برخورد به قتل سه فرمانده به نام هاى جعفر طیار، زید بن حارثه و عبداللّه بن رواحه و شکست ناگوار ارتش اسلام منتهى گردید. عـقـب نـشینى سپاه اسلام در برابر سپاه کفر، مایه جرات ارتش قیصر گردید و هر لحظه بیم آن مى رفت که مرکز اسلامى مورد تاخت و تاز قرار گیرد. از ایـن جـهـت پـیـامـبـر صلیاللهعلیهوآله در سال نهم هجرت، با ارتش گران و سنگینى، به سوى کرانه هاى شام حرکت کرد تا هر نوع برخورد نظامى را شخصا رهبرى کند.
در ایـن مـسافرت سراسر رنج و زحمت، ارتش اسلام توانست حیثیت دیرینه خود را بازیابد وحیات سیاسى خود را تجدید کند. ایـن پـیـروزى نـسبى، پیامبر صلیاللهعلیهوآله را قانع نساخت و چند روز پیش از بیمارى خود، ارتش اسلام را به فرماندهى اسامه مامور کرد تا به کرانه هاى شام بروند و در صحنه حضور یابند.
خطر تهدید حکومت ایران
ضـلع دوم دشمن، پادشاهى ایران بود، تا آنجا که خسرو ایران از شدت ناراحتى، نامه پیامبر را پاره نـمـود و سـفـیـر او را با اهانت بیرون کرد و به استاندار یمن نوشت که پیامبر را دستگیر کند و در صورت امتناع، او را بکشد. اگـر چـه خـسـرو پرویز، در زمان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله درگذشت، اما مـوضـوع استقلال ناحیه یمن – که مدتها مستعمره دولت ایران بود – ازچشم انداز خسروان ایران دور نـبـود و هرگز تکبر و نخوت به سیاستمداران ایرانى اجازه نمى داد که وجود چنین قدرتى را تحمل کنند.
خطر دسیسه منافقین
خـطـر سوم، خطر حزب منافق بود که پیوسته به صورت ستون پنجم در میان مسلمانان مشغول تـبـهکـارى و ایجاد نفاق بودند تا آنجا که قصد جان پیامبر نموده و خواستند او را در راه تبوک به مدینه، ترور نمایند. گـروهى با خود زمزمه مى کردند که بامرگ رسول خدا، نهضت اسلامى پایان مى گیرد و همگى آسوده مى شوند. قدرت تخریبى منافقان، به پایه اى بود که قرآن از آنها، در سوره هاى :آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنکبوت، احزاب، محمد، فتح،مجادله، حدیث، منافقین و حشر یاد مى کند.
آیـا بـا وجـود چـنین دشمنانى نیرومند که در کمین اسلام نشسته بودند، صحیح است که پیامبر اسـلام، بـراى جـامـعه نو بنیاد اسلامى، جانشینى براى رهبرى دینى و سیاسى و۰۰۰ معرفى نکند؟ مـحاسبات اجتماعى مى گوید که پیامبر صلیاللهعلیهوآله باید با معرفى زعیم و رهبر، از بروز هـر نـوع اختلاف پس از خود، جلوگیرى نموده و با پدید آوردن یک خط دفاعى محکم و استوار، وحدت اسلامى را بیمه سازد.
پیشگیرى از هر نوع حوادث بد وناگوار و این که پس از درگذشت پیامبر گرامى صلى اللّه علیه و آله، هر گروهى بگوید : باید امیر از ما باشد جز با معرفى و تعیین رهبر، امکان پذیر نبود.
این محاسبات اجتماعى، ما را به صحت و استوارى نظریه تنصیصى بودن مقام رهبرى پس از پیامبر صلیاللهعلیهوآله رهنمون مى کند. گواهى نصوص رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بر اساس این زمینه اجتماعى و جهات دیگر، پیامبر صلیاللهعلیهوآله از نخستین روزهاى بعثت تا واپسین ایام عمرخویش، مساله جانشینى را مطرح کـرده و جـانـشـین خویش را هم در آغاز رسالت خود – درمراسمى که به مناسبت آشکار ساختن نبوت براى خویشاوندان خود بقرار نمود – و هم در پایان عمر خود – هنگام بازگشت از حجه الوداع در غـدیـر خـم و در طـول زنـدگانى خویش، معین فرموده است.
نتیجه
با در نظر گرفتن شرایط اجـتـمـاعى یاد شده در صدر اسلام و با مراجعه به نصوص رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در مورد مـعـرفـى و تـعیین امیرمومنان به عنوان جانشین خویش، به روشنى معلوم مى گردد که مساله تنصیصى بودن مقام خلافت مساله اى ضرورى و اجتناب ناپذیر است.
پاسخ دهید