چرا امام حسن تن به صلح داد ولی امام حسین با یزید جنگید؟
شیعه همواره با مسئله چگونگى توجیه تفاوت عملکرد امامان معصوم به خصوص امام حسن و امام حسینعلیهما السلام رو به رو بوده است. برخى از اهل سنت و مستشرقان – که به مبانى کلامى تشیع (مانند عصمت و نور واحد بودن ائمهعلیهم السلام) معتقد نیستند گاهى بر عملکرد یک یا هر دو امام شیعهها خرده مىگیرند و زمینه شبهات و انحرافات ذهنى را فراهم مىآورند. در این زمینه توجه به نکاتى چند بایسته است.
یک. دیدگاههاى مختلف
درباره عملکرد آن دو امام، سه دیدگاه عمده وجود دارد که بایستگى توجه به آنها، انکارناپذیر مىنماید:
۱ – دیدگاه عصمت مدار: این دیدگاه، محور بحث را عصمت هر دو امام قرار مىدهد و مىگوید: در «علم کلام شیعه»، با دلیلهاى قطعى نقلى و عقلى، عصمت امام از گناه، فراموشى و خطا ثابت شده است. افزون بر این، روایات نشان مىدهد ائمهعلیهم السلام همگى نور واحدند(بحارالانوار، ج ۲۵، ص ۱-۳۶٫) و ذات و جوهره عملکردشان، تفاوت ندارد؛ هر چند در ظاهر متفاوت و حتى متناقض بنماید. بنابراین شیعه باید به دیدگاههاى کلامى و روایىاش پایبند باشد و اگر در مواردى نتوانست عملکرد امامى را توجیه و یا درستىاش را – در مقایسه با عملکرد امام دیگر اثبات کند؛ علم آن را به خداوند واگذارد و از ورود در این ورطههاى هولناک و کلام سوز بپرهیزد.این دیدگاه اگر چه مبتنى بر مبانى درستى است و مسئله را از موضع برتر و به گونه تعبّدى حل مىکند؛ ولى اشکالش این است که: الف. پرسشها و دغدغههاى ذهنى شیعه را از میان نمىبَرَد؛ پرسشهایى که اگر جواب صحیح براى آنها یافت نشود، ممکن است در سراسر وجود فرد ریشه دوانده، سرانجام او را به انکار مبانى کلامى وادار کند. ب. شیعه را در مقابل اشکالات مخالفانى که به این مبانى کلامى اعتقاد ندارند، خلع سلاح مىکند و احیاناً سبب گستاخى مخالفان و دست اندازى به سایر معتقدات شیعى مىشود.
۲ – دیدگاه سطحى نگر: این دیدگاه – که معمولاً از سوى دیگران و یا شیعیان ناآشنا به مبانى اعتقادى شیعه ابراز مىشود چنین است: آنچه ما در ظاهر مىبینیم، تفاوت عملکرد دو امامعلیه السلام است: یکى صلح را بر مىگزیند و دیگرى راه جنگ در پیش مىگیرد!! آسانترین راه توجیه تفاوت عملکرد امامان، توجه به تفاوت شخصیت آنان است. امام حسنعلیه السلام ذاتاً عنصرى صلحجو و آرام به شمار مىآمد؛ برخلاف امام حسینعلیه السلام که در نظر این گروه، ذاتاً فردى حماسى، غیور و احیاناً جنگ طلب بود. روشن است چنین دیدگاهى، با این تحلیل سطحى، نمىتواند از سوىافراد منصف و آگاه به تاریخ – حتى اگر به مبانى کلامى شیعه معتقد نباشند- پذیرفته شود.
۳ – دیدگاه تحلیل مدار: این دیدگاه، جواب شبهه را در بررسى دقیق حوادث تاریخى جست و جو مىکند؛ تحلیلى که بر شناخت زمینهها و بستر وقایع مبتنى است. طرفداران این دیدگاه هر چند شیعه باشند خود را در مبانى کلامى شیعى، محصور نمىدانند؛ در جهت فهم درست حوادث و درک عمیق چرایى تفاوت عملکردها مىکوشند و تنها وقتى تحلیل تاریخى نتواند به پرسشهایشان پاسخ دهد، متعبّدانه به مبانى کلامى روى مىآورند. تحلیل مداران، راههاى مختلفى براى اثبات نظر خود پیمودهاند؛ راههایى که مىتوان همه آنها را در مقایسه اجمالى زمان امام حسنعلیه السلام و امام حسینعلیه السلام جاى داد.
دو: شرایط زمانی مختلف
شرایط زمانى امام حسنعلیه السلام؛ تاریخ نشان مىدهد که امام حسنعلیه السلام در دوره حکومت کوتاه خود (حدود شش ماه)، با مشکلاتى فراوان روبه رو بود و گزینهاى جز صلح در برابرش وجود نداشت. بخشى از مشکلاتی که امام حسنعلیه السلام با آن مواجه بود عبارت است از:
۱ – مهمترین مشکل آن حضرت، ناهماهنگى، بىانگیزگى و احیاناً روحیه تمرّد سپاهش بود. در لشکر او عناصر مختلفى چون غنیمت طلبان، شکّاکان، خوارج و تعداد کمى از شیعیان خالص به چشم مىخورد. (مفید، الارشاد، ص ۳۵۰ و ۳۵۱؛ شیخ راضى آل یاسین، صلح امام حسن، صص۱۰۰-۱۰۵٫) این سپاه، همان مردمانى بودند که امام علىعلیه السلام در روزها و ماههاى پایانى عمر خویش، گاه برفراز منبر آنان را «یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لاَ رِجَالَ»(نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه ۲۷٫) (اى مردنمایان نامرد) مىخواند و گاه از خداوند مىخواست به جاى آنها، افرادى نیکوتر به وى عنایت فرماید و به جاى او، زمامدارى ناشایست بر آنان مسلط سازد.(همان، خطبه ۲۵٫) بررسى روانشناسى اجتماعى کوفه و شام در این دوره نیز، نشان مىدهد که حکومت بر کوفیان رهبرگریز، از حکمرانى بر شامیان، بسیار دشوارتر بود؛ زیرا اینان قبل از پذیرش اسلام، مردمى به طور نسبى متمدن به شمار مىآمدند و زندگى در سایه حکومت مقتدر روم را تجربه کرده بودند.
از سوى دیگر، رومیان به ساکنان شام، ستم بسیار روا مىداشتند و به بهانههاى گوناگون، آنان را تحت فشارهاى مختلف فرهنگى، دینى و اقتصادى قرار مىدادند و مالیاتهاى متنوع بر آنها تحمیل مىکردند. ورود اسلام در این منطقه، با نام افرادى از بنىامیه (چون یزیدبن ابوسفیان و برادرش معاویه) همراه بود. سپاه اسلام فشارهاى رومیان از مردم شام را برداشت. کار به جایى رسید که آنان، بنىامیه را فرشته نجات خود مىدانستند و ضمن شناخت بسیار سطحى از اسلام، براى هر گونه فداکارى زیر پرچم آنها آماده بودند.
همین عامل توانست بنىامیه را در دو شاخه سفیانى و مروانى، تا حدود یک قرن بر سراسر مملکت اسلامى مسلّط سازد. گروهى معتقدند: حتى اگر امام علىعلیه السلام به شهادت نمىرسید، نمىتوانست در برابر این سپاه کارى انجام دهد؛ در حالى که موقعیت امام حسنعلیه السلام بسیار دشوارتر از پدرش بود. در دیدگاه مردم آن زمان، امام حسنعلیه السلام از ویژگىهاى پدرش (نخستین مسلمان، فداکارترین یار پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و شایستهترین فرد براى فرمانروایى)، بىبهره بود!! از سوى دیگر، جوانتر بودن آن حضرت از معاویه، بهانهاى شده بود تا معاویه خود را داراى خبرگى و تجربه و امامعلیه السلام را در امور کشوردارى، خام و بىتجربه معرفى کند.(صلح امام حسنعلیه السلام، ص ۱۲۱٫)
با این همه، امام در جهت احقاق حق خود، سپاهى آراست و به مقابله با معاویه روى آورد. سپاه وى حدود یک پنجم سپاه شصت هزار نفرى معاویه بود (همان، ص ۱۵۵) و از نظر روحیه، وضعیتى نامساعد داشت. خیانت فرماندهان، بىانگیزگى سربازان و ناهماهنگى آنها، سپاه را چنان سست و ناکارآمد ساخته بود که نیروهاى حضرت، آماده بودند براى نجات خویش و عدم رویارویى با لشکر شام، امامعلیه السلام را دستگیر کنند و به معاویه تحویل دهند!! (الارشاد، ص ۳۵۳٫)
۲- معاویه شخصیتى عجیب است و در تاریخ اسلام، کمتر مىتوان برایش همانندى یافت؛ به گونهاى که اعراب وى را یکى از چهار نابغه عرب معرفى مىکنند! او فرزند ابوسفیان است که در کنار پدرش، تا واپسین لحظات، در مقابل اسلام مقاومت کرد و حتى وقتى پدرش به ظاهر اسلام آورد، به سرزنش وى پرداخت! به زودى هوش سیاسىاش به یارى وى شتافت و دریافت تنها از راه پذیرش اسلام، مىتواند پیشرفت کند. پس از رحلت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله، حکومت جدید براى استفاده از توانایىهاى خاندان بنىامیه و مصون ماندن از توطئههاى آنها، یزید و معاویه (فرزندان ابوسفیان) را در رأس سپاهى به شام فرستاد. در سال هیجدهم هجرى، معاویه پس از مرگ برادرش یزید، حاکم دمشق شد و با روحیه جاهطلبى خود، به سرعت به سمت تسلّط بر جهان اسلام به حرکت درآمد. کشته شدن عثمان، فرصتى طلایى بود تا معاویه بلندترین گامها را به سوى اهدافش بردارد. بنابراین، با بهانه قرادادن وجود قاتلان عثمان در سپاه امام علىعلیه السلام و ادعاى خونخواهى عثمان، مشروعیت حکومت حضرت را با پرسش روبه رو ساخت! به عنوان امیر شام، سپاهى در مقابل امام علیه السلام آراست و تا واپسین لحظات عمر آن حضرت، مهمترین مشکل و دغدغه وى به شمار مىآمد. خبر شهادت امام علىعلیه السلام، بهترین خبرى بود که معاویه مىتوانست در همه عمرش شنیده باشد. با این رویداد، مهمترین مشکل وى در راه رسیدن به خلافت مسلمانان از میان رفت.
معاویه که در این زمان، علاوه بر هوش فراوان، از تجربه بیست ساله امارت بر شام و تجربه پنج ساله مقابله با بزرگترین شخصیت زمان خود بهره مىبرد، به سرعت سپاهى شصت هزار نفرى گردآورد و در برابر امام حسنعلیه السلام قرار داد. البته او این سپاه را براى اِعمال فشار بیشتر بر امامعلیه السلام و کشاندن کوفیان به صلح سامان داده بود. از این رو از همان آغاز نداى صلحطلبى سر داد! (همان، ص ۳۵۴٫ ( معاویه در پى پیروزى بود؛ ولى بیشتر به پیروزى صلحآمیز مىاندیشید؛ زیرا نبرد با امام حسنعلیه السلام سبط اکبر پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و پیروزى قهرآمیز بر وى، حکومت او را با بحران مشروعیت و معاویه را با نفرت مسلمانان روبهرو مىساخت؛ به ویژه اگر امامعلیه السلام در این جنگ به شهادت مىرسید. (صلح امامحسنعلیه السلام، ص ۳۳۹-۳۵۱٫ ( بنابراین تنها راه نجات معاویه، پیروزى صلحآمیز بود. او براى رسیدن به این صلح، انواع راهها و نیرنگها را آزمود.
تطمیع و خریدن فرماندهان سپاه امامعلیه السلام شایعه پراکنى در لشکر کوفه و تضعیف روحیه آنها، تنها بخشى از برنامههاى معاویه در این مقطع زمانى به شمار مىآمد. نقشههاى حساب شده وى، کار را به جایى رساند که بسیارى از نیروهاى امام حسنعلیه السلام، به معاویه نامه نوشتند و براى به شهادت رساندن یا دستگیر کردن آن حضرت، داوطلب شدند. معاویه، به منظور تضعیف روحیه امامعلیه السلام و سپاه کوفه، این نامهها را نزد حضرت فرستاد.(الارشاد، ص ۳۵۳٫ ( در پى این دسیسهها، معاویه برگهاى سفید امضا کرد و به عنوان صلحنامه نزد امام حسنعلیه السلام فرستاد تا آن حضرت خود هر شرطى صلاح مىداند، در آن بگنجاند.(ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج ۲، ص ۴۴۵ و ۴۴۶٫) در این موقعیت، حضرت بین دو گزینه جنگ و صلح قرار گرفت. اگر گزینه جنگ را انتخاب مىکرد، احتمال پیروزى بر معاویه با این سپاه اندک، ناهماهنگ، بىروحیه و خائن در حد صفر بود و به اسارت یا شهادت امامعلیه السلام مىانجامید. در صورت اسارت، معاویه بر آن حضرت منّت مىنهاد و او را در نظر مردم رهین منت خود مىساخت. بىتردید این امر به خوارى امامعلیه السلام مىانجامید؛ به ویژه اگر آن حضرت به وسیله سپاه خود اسیر و به معاویه تحویل داده مىشد!! چنانچه امامعلیه السلام به شهادت مىرسید، معاویه به قلع و قمع شیعیان مىپرداخت و هستههاى اولیه شیعه را در سراسر جهان اسلام نابود مىساخت.
در این موقعیت، انتخاب صلح، عاقلانهترین کار به شمار مىآمد. از سوى دیگر، عدم انتخاب صلح، چهرهاى جنگطلب و خشن از امامعلیه السلام ارائه مىداد؛ چهرهاى که شکست وى، هیچ دستاورد مثبتى به ارمغان نمىآورد و مردم ریخته شدن خونش را نتیجه طبیعى خشونتش مىدانستند!! اهمیت این انتخاب، هنگامى روشن مىشود که توجه کنیم امامعلیه السلام مىتوانست با گنجاندن شرایط اساسىاى چون لزوم حفظ جان خویش و شیعیان و موروثى نشدن حکومت در خاندان بنىامیه (صلح امام حسنعلیه السلام، ص ۳۵۵ – ۳۵۸٫ ، برگ برنده سیاسى را در اختیار گیرد. البته معاویه به این شرایط عمل نکرد؛ ولى امامعلیه السلام بدین طریق پیروزىاى دیگر به دست آورد و توانست چهره به ظاهر صلح طلب، مسالمت جو و متظاهر به اسلام معاویه را رسوا سازد.
شرایط زمانى امام حسینعلیه السلام؛ بهترین شاهد بر درستى موضعگیرى امام حسنعلیه السلام و یکسانى رفتار امامانعلیهم السلام در شرایط مساوى؛ ادامه روش امام حسنعلیه السلام توسط امام حسینعلیه السلام در مدت ده سال است که با معاویه هم زمان بود. با تغییر شرایط و شروع دوره حکومت یزید، عللى که امام حسنعلیه السلام رابه صلح کشانید، موجود نبود. به طور کلى، از نظر تاریخى، شرایطى که امامعلیه السلام را به قیام علیه یزید واداشت، در دو بخش آمادگى مردم کوفه و شخصیت یزید قابل بررسى است.۱-آمادگى مردم کوفه؛ هنگام مرگ معاویه در نیمه رجب سال ۶۰ه. کوفه دوره بیست ساله حکومت امویان را تجربه کرده بود؛ دورهاى که از سویى مرکزیت را از کوفه به شام منتقل کرده و روح متعصب کوفیان را آزرده بود. از سوى دیگر، فشار بىحد امویان و حاکمان منصوب از سوى آنان، کوفیان را در رنج افکنده بود. در این موقعیت، مردم از کوتاهىهاى خود در برابر حضرت علىعلیه السلام تأسف مىخوردند. شهر منتظر جرقهاى بود تا در این جامعه سرکوب شده، شرر افکند و آنان را به انقلابى عظیم وادارد.
این جرقه همان مرگ معاویه بود. پس از این رخداد، کوفیان – به ویژه نسل جوان آنان که دوره حکومت حضرت علىعلیه السلام را تجربه نکرده و نیکویىهاى آن را از زبان پدران خود شنیده بودند در صدد جبران گذشتهها برآمدند. اندکى پس از شنیدن خبر مرگ معاویه، کوفیان زمزمه قیام سردادند؛ اما شرط اصلى قیام، داشتن رهبرى مقبول و مشروع بود. بر این اساس، به امام حسینعلیه السلام روى آوردند (موسوعه کلمات الامام الحسینعلیه السلام، ص ۳۵۵؛ الارشاد، ص ۳۷۹٫) و سیل نامههاى خود را به سوى آن حضرت گسیل داشتند. امامعلیه السلام در این زمینه، براى فرار از بیعت با یزید، مدینه را ترک گفته و به مکه پناه برده بود. آن بزرگوار، با دریافت نامههاى کوفیان، در پى بررسى اوضاع برآمد و بدین منظور، پسر عمویش مسلم بن عقیل را به آن سامان فرستاد. باید به این واقعیت تأکید کرد که امامعلیه السلام، براى فرار از بیعت از مدینه خارج شد، نه براى شروع قیام؛ زیرا در آن زمان، هنوز نامههاى کوفیان را دریافت نکرده بود.
با رسیدن خبر برآورد مثبت مسلم از آمادگى کوفیان، امامعلیه السلام تصمیم گرفت به سوى آن سامان حرکت کند. آنچه سبب شد امام حسینعلیه السلام در عملى ساختن این تصمیم شتاب ورزد، دریافت خبر حضور مأموران یزید در مکه بود؛ مأمورانى که لباس احرام به تن داشتند و در پى فرصتى مىگشتند تا حضرت را به شهادت رسانند!! امام علیه السلام عمره مفرده به جا آورد و قبل از فرا رسیدن زمان اَعمال حج، از مکه به سمت کوفه روان شد. (الارشاد، ص ۴۱۴ و ۴۱۵٫) حضرت برآن بود، به کمک کوفیانِ آماده، هسته قیام علیه حکومت مرکزى شام را بنیان نَهَد و پس از آن، حکومتى فراگیر پدید آورد.
آنچه این فرضیه را تأیید مىکند، سخنان امام حسینعلیه السلام در این مرحله است. آن حضرت امر به معروف و نهى از منکر را عامل اصلى حرکت خویش و عمل به سیره پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و حضرت على علیه السلام می دانست(موسوعه کلمات الامام الحسینعلیه السلام، ص ۲۹۱)، «انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى، ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیره جدى و ابى على بن ابى طالبعلیه السلام». روشن است مقصود از سیره پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و حضرت علىعلیه السلام، سیره حکومتى آن بزرگواران است؛ نه سیره فردىشان.
اگر منظور سیره فردى بود، باید در کنار آن دو، به سیره برادرش امام حسنعلیه السلام که به علت کوتاهى مدت حکومتش نتوانست سیره حکومتى ماندگارى داشته باشد نیز اشاره مىکرد. همچنین پیوستن بسیارى از مردم مکه و آبادىهاى مسیر حرکت حضرت به کاروان او، نشان مىدهد آنان، حرکت امامعلیه السلام را حرکتى براى تشکیل حکومت مىدانستند. اوضاع و شرایط زمانى خروج امامعلیه السلام از مکه نیز، تشکیل حکومت در پرتو آمادگى مردم را امرى ممکن مىنمایاند؛ زیرا:
الف. به علت مرگ معاویه و جوانى و ناپختگى یزید، حکومت شام در ضعف قرار داشت.
ب. شخصیت امام حسینعلیه السلام در تقابل با شخصیت یزید مىتوانست نیروهاى بسیارى را به سوى حضرت جذب کند.
ج. حکومت کوفه در این زمان، به وسیله عنصرى ضعیف و آرامش طلب، به نام نعمان بن بشیر اداره مىشد که غلبه بر او، در صورت حضور امامعلیه السلام در کوفه بسیار آسان مىنمود.
د. مردم رنج کشیده و متعصب کوفه که علاوه بر از دست دادن مرکزیت حکومت، ستم فراوانى از حکومت شام تحمل کرده بودند با انگیزه نیرومند، کنار امامعلیه السلام قرار مىگرفتند و حاضر بودند براى پیروزى بر حکومت مرکزى شام، فداکارى کنند. بنابراین کافى بود امام حسینعلیه السلام به کوفه برسد و رهبرى این جمعیت پرشور را برعهده گیرد. در آن صورت، به راحتى بر نعمان و اطرافیانش چیره مىشد؛ زمام امور را در دست مىگرفت و مىتوانست جبههاى نیرومند علیه شام تشکیل دهد. بدیهى است در این هنگام مردم حجاز، یمن و ایران، به مقایسه امامعلیه السلام و یزید روى مىآوردند و اگر بىطرفى را بر نمىگزیدند، به یارى امامعلیه السلام مىشتافتند.
امامعلیه السلام مىتوانست به کمک این نیروهاى پرانگیزه، سپاه متزلزل شام را شکست دهد و حکومت سراسر جهان اسلام را به دست آورد. بنابراین، حرکت امامعلیه السلام از مکه به سمت کوفه، با هدف قیام علیه یزید، کاملاً معقول و با امکان پیروزى فراوان مىنماید. آنچه این تدابیر را ناکارآمد ساخت، استفاده از عامل کاملاً غیر منتظرهاى به نام عبیداللَّه بن زیاد بود. در نظر نگرفتن این عامل از سوى امامعلیه السلام نیز کاملاً طبیعى است؛ زیرا روابط عبیداللَّه و یزید در آن هنگام تیره بود و بسیار بعید بود یزید وى را حاکم کوفه سازد. روابط آنها چنان تیره بود که یزید قصد داشت، عبیداللَّه را از حکومت بصره نیز عزل کند. سرجون مسیحى، مشاور یزید، با تیزبینى ویژه خویش، قابلیتهاى او را یادآور شد و روابط آنها را اصلاح کرد. (الارشاد، ص۳۸۴٫)
بىتردید در نظر نگرفتن عامل غیر منتظرهاى که ممکن است در روند یک حرکت خلل پدید آورد، هرگز معقولیت آن حرکت را زیر سؤال نمىبرد. شبههاى که مخالفان را به غیر صحیح پنداشتن حرکت امامعلیه السلام واداشته، عدم توجّه حضرت به سابقه خیانت کوفیان به پدر و برادرش و پند ناصحانى چون عبداللَّه بن عباس است که این پیشینه را یادآور شدند. (موسوعه کلمات الامام الحسینعلیه السلام، ص ۳۰۳ و ۳۰۴؛ الکامل، ج ۲، ص ۵۴۵ و ۵۴۶٫) در پاسخ بدین شبهه باید گفت: روحیه نظام ناپذیرى، دنیاطلبى و تغییر کوفیان در زمان امام علىعلیه السلام و امام حسنعلیه السلام تا حدى در زمان امام حسینعلیه السلام انکارناپذیر است؛ ولى باید دانست این زمان، با عصر دو امام پیشین متفاوت بود؛ زیرا: الف. نسلى جدید، متعصب و غیرتمند در کوفه وجود داشت که از عملکرد منفى پیشینیان خود، به شدت انتقاد مىکرد و مشتاقانه به جبران اشتباه آنان مىاندیشید.
البته انگیزه این نسل، به طور کامل مذهبى نبود و بیشتر در روح تعصب گراى آنان ریشه داشت؛ اما به هر حال مىتوانست حضرت را در سرنگونى حکومت مرکزى یارى دهد. ب. این مردم، دوره نکبتبار حکومت بنىامیه را پشت سرگذاشته بودند. این عامل مىتوانست انگیزه آنها را دو چندان سازد. ج. رهبرى کوفیان در دست شیعیانى چون سلیمان بن صرد خزاعى بود که در صورت پیروزى، مىتوانست تمام ارکان حکومتى کوفه را زیر سلطه خویش در آورد. د. جامعه کوفه چنان بود که اگر تعدادى نیروى فعال، جوّ آن را در دست مىگرفتند، مىتوانستند نیروهاى کم انگیزه و حتى بىتفاوت را تحت تأثیر قرار داده و جذب کنند. بنابراین، امامعلیه السلام مىتوانست با ورود به کوفه، رهبرى نیروهاى فعّال و تأثیر گذار شیعه را به عهده گیرد؛ به یارى آنها امور را سامان دهد و نیروهاى دیگر را به سوى خود جذب کند.
ناگفته نماند که با وجود تمام تطمیعها و تهدیدهاى عبیدالله، براى واداشتن مردم به جنگ با امام حسینعلیه السلام، تنها توانست سپاهى سى هزار نفرى تشکیل دهد.(بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۴٫) این سپاه نصف سپاهى بود که چند سال بعد، از سوى همین مردم با هدفخونخواهى از قاتلان امام حسینعلیه السلام، گرد مختار حلقه زدند و در مقابل بنىامیه ایستادند.(تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۱۲۸ به بعد.
۲- شخصیت یزید، از نظر سیاسى و دینى و عملکرد، با پدرش معاویه قابل مقایسه نبود؛ زیرا در بعد سیاسى از تجربه پدرش بىبهره بود و سراسر عمر کوتاهش در خوشگذرانی و لهو و لعب سپرى شده بود. در بُعد دینى نیز او نمىتوانست مانند پدرش، خود را از اصحاب پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله معرفى کرده، کاتب وحى و خال المؤمنین (دایى مؤمنان؛ ام حبیبه خواهر معاویه همسر رسول خداصلى الله علیه وآله بود. از این رو، معاویه با مکر و حیله خود را دایى مؤمنان لقب داد.) بخواند و حرمتى معنوى براى خویش پدید آورد. افزون بر این، یزید از آغاز جوانى، عنصرى هتاک، هرزه، سگ باز و میمون باز، باده گسار و فاسق شناخته شده بود؛ چنان که امام حسینعلیه السلام در نامهاى به معاویه، بعضى از این نکات را به وى گوشزد کرد و او را از تلاش در جهت ولایت عهدى یزید بازداشت. عملکرد یزید نیز از آغاز نشان مىداد که نمىتواند در حد یک زمامدار کاردان ظاهر شود.
با آنکه پدرش در واپسین لحظات زندگى، او را از درگیرى با شخصیتى مانند امام حسینعلیه السلام برحذر داشته بود؛ او مغرورانه در پى گرفتن بیعت از آن حضرت برآمد و وى را به قتل تهدید کرد! بدیهى است، شخصیت بزرگوار و عزتمندى مانند امام حسینعلیه السلام – که حتى سکوت در برابر معاویه را جایز نمىدانست و از عدم قیام علیه او به خدا پناه مىبرد نمىتواند در برابر این عنصر هتّاک که دین جد بزرگوارش را بازیچه خویش قرار داده و به نام آن حضرتصلى الله علیه وآله بر مردم حکم مىراند ساکت نشیند.
بنابراین، با شنیدن خبر به حکومت رسیدن یزید، سوگمندانه فرمود: «و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید»(موسوعه کلمات الامام الحسینعلیه السلام، ص ۲۸۵٫)؛ «وقتى امت حاکمى چون یزید یافته، باید با اسلام خدا حافظى کرد». آرى با توجه به این حقایق، مىتوان نتیجه گرفت: حتى در صورت عدمفشار یزید براى بیعت و نیز عدم تهدید امام حسینعلیه السلام به قتل، آن حضرت از هر فرصت کوچکى براى قیام علیه این عنصر ناشایست که کیان اسلام را با خطر روبهور ساخته بود و مصلحتى فراتر از قیام علیه او تصوّر نمىشد بهره مىگرفت پس تفاوتی که در نحوه عملکرد این دو امام بزرگوار دیده می شود کاملا منطقی و عقلائی و شرعی بوده است.
منبع:پرسمان
پاسخ دهید