جریان بنی الحسن یکی از شاخههای مهم زیدیه در میانۀ قرن دوم هجری است که تأثیرات زیادی در جامعۀ شیعه داشته و عمدتاً جریان تقابل با نظام اموی و سپس عباسی را رهبری میکردند. از آنجاکه بنی الحسن هیچگاه نتوانستند حمایت ائمه علیهمالسلام را دربارۀ اقدامات خود جلب کنند، نوعی تقابل و انکار را نسبت به ایشان در پیش گرفتند. علم ائمه علیهمالسلام به امور آینده که از طریق پیامبر اکرم صلیالله علیه وآله به ایشان رسیده بود و دانش اختصاصی ایشان در امر دین که از طریق امیرالمؤمنین علیهالسلام و امامان پس از او در اختیار داشتند، مشروعیت بنی الحسن را با چالش جدی روبرو میکرد؛ ازاینرو سیاست انکار آموزۀ علم الهی ائمه علیهمالسلام به روشی پایدار و انحرافی عمیق در زیدیه و در قرن دوم تبدیل شد. این مقاله گزارشی از این جریان را در بازۀ زمانی پرالتهاب نیمۀ اول قرن دوم، عرضه میکند
- ۱ – تداوم نهضت زید در بنی الحسن
- ۲ – تلاش بنی الحسن برای کسب رهبری مردم
- ۳ – خبر دادن اهلبیت از به قدرت نرسیدن بنیالحسن
- ۴ – جبههگیری بنی الحسن در مقابل ائمه علیهمالسلام
- ۵ – انکار علم الهی ائمه علیهمالسلام از سوی بنی الحسن
- ۶ – فقدان صلاحیت علمی، نشانی بر فقدان مشروعیت بنی الحسن در امامت
- ۷ – توصیف بنی الحسن به جهالت و فقدان علم از سوی ائمه علیهمالسلام
۱ – تداوم نهضت زید در بنی الحسن
شاید بتوان گفت مهمترین جریان اجتماعی که در قرن دوم در متن تشیع شکل گرفت، زیدیه باشند. زیدیه در اوان کار خود نهضتی علوی تلقی میشد و سران آن از میان علویها بودند و به لحاظ رفتار اجتماعی، خود را ملتزم به امامت و قیادت فرزندان فاطمه علیهاالسلام میدانستند.[۲] جاحظ از علمای معتزلی و متعصب اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم، معتقد است که اساساً شیعیان دو گروه بیشتر نیستند: یکی زیدیه و دیگری رافضه. وی بر آن است که دیگران، گروههایی پراکنده و بینظام هستند و سامان اجتماعی ندارند.[۳] این گفتۀ وی اهمیت و جایگاه زیدیه را بهعنوان جریانی تأثیرگذار در جامعۀ شیعه نشان میدهد. درمجموع میتوان گفت جریان زیدیه برآیند حرکت سادات حسنی[۴] و حسینی در تقابل با دستگاه خلافت است که بهویژه بعد از قیام عاشورا شکل گرفت. رهبری جریانهای ضد حکومت میان این دوشاخه تبادل میشده است.[۵] بهعنوان نمونه یحیی بن زید که جانشین پدرش محسوب میشد، قبل از شهادت به محمد بن عبدالله بن حسن که به نفس زکیه شهرت یافت، وصیت نمود[۶] و عملاً جریان قیام زید در بنی الحسن دنبال شد[۷] و فرزندان زید نیز به قیامهای بنی الحسن ملحق شدند.[۸]
مظالم بنیامیه در قرن اول، جامعۀ اسلامی را نسبت به این سلسله به ستوه آورده بود و مردم در مناطقی همچون عراق و حجاز، طالب رهایی از این وضعیت بودند. صلاحیت این کار در خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله بود؛ ولی گروههای مختلفی خود را خاندان پیامبر صلیالله علیه وآله میدانستند. بنیعباس یکی از این مدعیان بودند و علویان جبهۀ دیگری بودند. در این میان اولاد علی و فاطمه علیهماالسلام موقعیت بهتری داشتند و به دوشاخۀ حسنی و حسینی تقسیم شدند.[۹] زید و یحیی از شاخۀ حسینی، قیامهایی را علیه بنیامیه رهبری کردند؛ ولی با عدم همراهی ائمه علیهمالسلام که قیادت جامعۀ رو به رشد شیعی را بر عهده داشتند، مواجه شدند. در پی آنها بنی الحسن[۱۰]درصدد قیام و رهبری مردم برآمدند که ایشان هم با مخالفت ائمه علیهمالسلام رویارو شدند. موقعیت اجتماعی ائمه ایجاب میکرد بنی الحسن برای دستیابی به اهداف خویش، یا ایشان را با خود همراه سازند و یا نفوذ و تأثیر ایشان را در مردم کاهش دهند. البته در پی قدرت گیری بنیعباس، چنانچه انتظار میرفت، همراهی پیشین بنیعباس و بنی الحسن به خصومتی شدید میان این دو گروه تبدیل شد؛[۱۱] طرفه آنکه در میان اهل حجاز و در نظر بسیاری از اهل عراق، صلاحیت بنی الحسن برای حکومت بیش از بنیعباس بود.[۱۲]
در قرن دوم بعد از کشته شدن زید و یحیی، ادامۀ نهضت ایشان به بنی الحسن، یعنی محمد و ابراهیم دو فرزند عبدالله بن حسن، منتقل شد. بنا بر گزارشی، محمد بن عبدالله بن حسن، نفس زکیه، در قیام زید حضور داشت.[۱۳] وی از سادات بنیهاشم و بزرگ خاندانش بود و در علم به کتاب و فقه و جود و شجاعت، سرآمد بود. فضل و نسب وی بهگونهای بود که برخی میپنداشتند او همان مهدی است؛ بعضی نیز معتقد بودند که او همان نفس زکیه است که مورداشارۀ پیامبر صلیالله علیه وآله قرارگرفته است. در مقدمۀ صحیفه سجادیه آمده است که یحیی بن زید پیش از خروج، نسخۀ صحیفه را به متوکل بن هارون سپرد تا پس از مرگش به پسرعموهایش محمد و ابراهیم برساند و تأکید میکند که بعد از او، این دو برای قیام در مقابل بنیامیه جانشین وی هستند.[۱۴] فرقههای زیدیه، بهاتفاق، محمد بن عبدالله را یکی از ائمۀ خویش برشمردهاند[۱۵] و مسلّم است که عیسی، فرزند زید، پسازاینکه در قیام محمد نفس زکیه مجروح شد، در قیام برادر وی، ابراهیم بن عبدالله بن حسن، حضور یافته است.[۱۶] درمجموع میتوان قیام نفس زکیه را تداوم جریان زید تلقی کرد.[۱۷]
۲ – تلاش بنی الحسن برای کسب رهبری مردم
در اواخر دوران حکومت بنیامیه، بزرگانی از بنیهاشم و آل ابیطالب و آل عباس با محمد نفس زکیه بیعت کرده بودند تا اینکه گفتاری از امام صادق علیهالسلام منتشر شد مبنی بر اینکه او به حکومت نمیرسد و مُلک در آل عباس است. این امر موجب تنبّه طرفداران او شد و دانستند نباید در به حکومت رسیدن او طمع ورزند.[۱۸]
در گزارش دیگری[۱۹] آمده که گروهی از بنیهاشم به قیادت بنی الحسن در ابواء[۲۰] تجمع کردند؛ ازجملۀ ایشان، ابراهیم بن محمد بن عبدالله،[۲۱] ابوجعفر منصور، صالح بن علی (هر سه از عباسیان)، عبدالله بن الحسن و فرزندانش محمد و ابراهیم بودند. صالح بن علی به دلیل اعتماد مردم به جمع حاضر پیشنهاد کرد اگر این جمع با کسی بیعت کردند، همه تبعیت کنند. عبدالله بن حسن نیز فرزندش محمد را مهدی خواند و خواستار بیعت مردم با وی شد. ابوجعفر نیز گفت مردم بیش از هرکس، محمد بن عبدالله را اجابت خواهند نمود. سرانجام همه با او بیعت کردند.
بنی الحسن ضمن تحریک مردم به قیام، منکر امام منصوب میشدند و تلویحاً امامت ائمه علیهمالسلام را انکار میکردند؛ چنانچه محمد بن عبدالله اطاعت را بعد از پیامبر صلیالله علیه وآله برای کسی لازم میدانست که امربهمعروف و نهی از منکر کند. بهعنوان نمونه، حسن انماطی گزارش کرده که در مدینه شاهد سخنرانی محمد بن عبدالله بن حسن بوده که او آیۀ < أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم> را میخوانده و میگفته است «اولی الامر» یعنی کسانی که امربهمعروف کنند.[۲۲] در این تعبیر، زمینههای انکار امامت الهی دیده میشود و تفسیر وی از آیه به معنای این است که بعد از پیامبر صلیالله علیه وآله، فرد خاصی «اولی الامر» نیست و هر کس امربهمعروف و جهاد کند، باید مورد اطاعت قرار گیرد.
نفس زکیه در نامهنگاری با ابوجعفر منصور نیز خود را مستحق خلافت دانسته است و خطاب به وی میگوید حکومت، حق آنها است و بنیعباس نیز به نام آنها ادعای حکومت کرده و علی، وصی و امام بوده است و در شرایطی که فرزندان وی زنده هستند چگونه بنیعباس ادعای ارث ولایت وی را میکنند؟! وی در این نامه با بیان برخی مفاخرات نسبی، به منصور توصیه میکند که در اطاعت وی درآید.[۲۳]
این تعابیر نشان میدهد که وی خودش را برای خلافت دارای صلاحیت میدانسته و امامت منصوص را باور نداشته است. باید توجه داشت که خروج بنی الحسن در مقابل بنی العباس متکی بر ادعای حق خلافت بوده است. در ادامۀ مقاله نیز نمونههای دیگری دال بر تلاش بنی الحسن برای قیادت مردم به قصد گرفتن قدرت، ذکر خواهد شد.
۳ – خبر دادن اهلبیت از به قدرت نرسیدن بنیالحسن
ابن خلدون میگوید از کرامات جعفر بن محمد این است که وضع فرزندان عبدالله بن حسن و عدم پیروزی ایشان را پیشبینی کرده بود.[۲۴]بهعنوان نمونه، عیسی بن عبدالله از جلسهای گزارش میدهد که عبدالله بن حسن برای بیعت با فرزندش بهعنوان مهدی تشکیل داده بود.[۲۵]امام صادق علیهالسلام علیرغم میل وی در این جلسه حضور یافته و به او هشدار میدهند که هنوز زمان این امر فرانرسیده است و در مهدی خواندن فرزندش، خطا میکند. ولی درعینحال تصریح میکنند که اگر وی برای خدا غضب کرده و قصد امربهمعروف و نهی از منکر دارد، حاضر هستند با وی بیعت کنند. عبدالله خشمگین میشود و با اظهار علم و آگاهی، مدعی میشود به خلاف گفتار امام علم دارد. او برخورداری آن حضرت از علم غیب را انکار کرده و اینگونه وانمود میکند که امام این سخن را از روی حسد میگوید! حضرت نیز با ردّ ادعای عبدالله، به ابوالعباس عبدالله سفّاح اشاره کرده و میفرمایند او، برادر و فرزندانشان به قدرت میرسند، نه عبدالله و دو فرزندش؛ سپس به عبدالعزیز بن عمران زهری رو کرده و با اشاره به ابوجعفر منصور میفرمایند: او، این، یعنی محمد، را خواهد کشت! عبدالعزیز میگوید: «در دلم گفتم به او حسد میورزد!» همو میگوید: «نمردم و دیدم که ابوجعفر، محمد را کشت».[۲۶]
بهاینترتیب، آن تجمع به همریخت و دیگر هم تکرار نشد. ابوجعفر منصور نیز بعد از جلسه به دنبال امام رفته و از صحت اخبار غیبی امام پرسش میکند؛ آن حضرت نیز بر آگاهی خویش به غیب، تأکید میورزند.[۲۷]
در گزارش دیگری نیز ذکر شده که در همین جلسه حضرت با اشاره به ابوجعفر فرمودند: «محمد را کنار درختهای زیتون میکشد[۲۸] و برادرش ابراهیم را در طفوف[۲۹] درحالیکه ساق اسبش در آب است به قتل میرساند».[۳۰] ابوجعفر منصور میگوید: «پسازاین جلسه، افرادم را چیدم و کارهایم را بهسان فردی که بر امور مسلط شده تنظیم کردم».[۳۱]
وی بعد از دسترسی به حکومت، جعفر بن محمد علیهماالسلام را با لقب صادق علیهالسلام یاد میکرد و میگفت: «صادق، جعفر بن محمد، چنین گفته است».[۳۲]
مدتها بعد، عبدالله بن حسن از اصرار بر این عقیده که فرزندش مهدی است، دست برداشت؛ محمد بن بشر نقل میکند که کسی از عبدالله بن حسن پرسید: «محمد چه زمانی خروج میکند؟» وی پاسخ میدهد: «تا زمانی که زنده است، محمد خروج نمیکند و سرانجام نیز کشته خواهد شد!» او همین سخن را در مورد فرزند دیگرش ابراهیم نیز تکرار کرده و میگوید: «بعدازاینکه بمیرد، دو فرزندش خروج کرده و خیلی زود کشته میشوند».[۳۳]
همچنین نقل شده که وقتی امام صادق علیهالسلام محمد بن عبدالله بن حسن را میدید، اشک در چشمانشان جمع شده و میفرمود: «مردم او را مهدی میدانند، درحالیکه او کشته خواهد شد و در نوشتههای علی علیهالسلام نام او در میان خلفای این امت نیامده است».[۳۴]
در کافی گزارش جالبی از موسی، فرزند دیگر عبدالله بن حسن، آمده که شرحی از مذاکرات پدرش با امام صادق علیهالسلام دربارۀ جلب حمایت ایشان از محمد بن عبدالله است. در این گزارش، امام صادق علیهالسلام عبدالله بن حسن را تنبّه میدهند که خود وی نیز میداند فرزندش در مسیل اشجع[۳۵] کشته خواهد شد. پسازآنکه عبدالله اِخبار امام علیهالسلام را انکار میکند، آن حضرت او را دچار خیالبافی دانسته و قسم یاد میکنند که محمد از دیوارهای مدینه آنسوتر نمیرود و کارش حتی به طائف هم نمیرسد و در همان مدینه، کشته خواهد شد.[۳۶]
۴ – جبههگیری بنی الحسن در مقابل ائمه علیهمالسلام
به نظر میرسد در عین اینکه زید و فرزندش یحیی، مدعی مقام امامت الهی نبودند، ولی از آنجاکه عملاً از ائمه در امر جهاد اطاعت نکردند، زمینۀ سرکشی نسبت به ائمه علیهمالسلام در پیروان ایشان فراهم شد. در گزارشهایی که از مذاکرات عبدالله بن حسن با امام صادق علیهالسلام در اختیار است، نوعی بیادبی به چشم میخورد. برای نمونه، امام صادق علیهالسلام به دلیل عدمحمایت از قیام بنی الحسن، به حسادت و تضعیف نهضت متهم شدند.[۳۷]
بنا بر گزارشِ عبدالله بن ابراهیم جعفری[۳۸]، گروهی از خاندان عبدالله بن حسن به دستور ابوجعفر منصور دستگیر شدند. برابر با نقل موسی بن عبدالله، پدر و عموهایش[۳۹] پس از دستگیری، به زندان هاشمیه[۴۰] در عراق منتقل شدند.[۴۱] سپس خبر کشته شدن ایشان را به محمد بن عبدالله رساندند[۴۲] و همین امر موجب خروج او شد. وی بر مدینه تسلط پیدا کرد و برای تثبیت امرش درصدد برآمد از بزرگان قومش بیعت بگیرد. عیسی بن زید، فرمانده لشگرش، او را به سختگیری در این کار تشویق کرد. در این میان، جعفر بن محمد علیهماالسلام را مقدم کردند تا با تنگ کردن عرصه بر آن حضرت، دیگران بر حال و روز خود قیاس کنند! عیسی بن زید، امام صادق علیهالسلام را احضار کرد و به ایشان گفت برای در امان بودن جان و مالش باید بیعت کند؛ ولی آن حضرت از این کار امتناع ورزید و در همان حال، چگونگی کشته شدن محمد را با او بازگفت. محمد نیز پس از مشاهدۀ استنکاف و اِخبار از کشته شدنش از سوی حضرت، ایشان را با جسارت و بیاحترامی تمام، به زندان انداخت.[۴۳]
سپس اسماعیل بن عبدالله بن جعفر را که پیرمردی از بنیهاشم بود احضار کردند و به دلیل خودداری وی از بیعت، او را نیز به زندان انداختند. وی همان شب در اثر بدرفتاری، در زندان از دنیا رفت.[۴۴]
این وقایع در ابتدا به جدایی جریان بنی الحسن از ائمه علیهمالسلام و سرانجام به تقابلی آشکار منجر شد.
۵ – انکار علم الهی ائمه علیهمالسلام از سوی بنی الحسن
بخشی از مخالفت ائمه علیهمالسلام با اقدامات بنی الحسن، مستند به پیشگوییهای ایشان بود. ازاینرو بنیالحسن برای تحتالشعاع قرار دادن این پیشگوییها و تثبیت ادعای خویش، برخورداری ائمه علیهمالسلام از علومی ویژه را انکار کردند. در ادامه نمونههای مختلفی از این انکار را معرفی میکنیم:
حسین بن علا میگوید یکبار که خدمت امام صادق علیهالسلام بودم و حضرت در مورد محتوای جفر ابیض و جفر احمر توضیحاتی دادند،[۴۵]عبدالله بن ابی یعفور از ایشان پرسید که آیا بنی الحسن از این میراث مطلع و آگاه هستند؟ حضرت در پاسخ میفرمایند: «آنها بهخوبی از این موضوع آگاه هستند، همانطور که شب و روز را میشناسند، ولی به خاطر حسد و حب دنیا به انکار این امور رو آوردهاند و اگر حق را از راه حق میجستند برایشان بهتر بود».[۴۶]
در گزارش عبدالله بن سنان، وی میگوید خدمت امام صادق علیهالسلام سخن از این بوده که بنی الحسن، ائمه علیهمالسلام را در موردادعای داشتن جفر سرزنش و تکذیب میکنند و امام نیز بر برخورداری از میراث علمی پیامبر صلیالله علیه وآله تأکید میکنند.[۴۷]
همچنین عنبسه بن مصعب میگوید یکبار خدمت امام صادق علیهالسلام بودم؛ یکی از حضار به دعاگویی برای اهلبیت پرداخت و گفت: خداوند دشمنان شما را خوار گرداند! آن حضرت بعد از گفته او، فرمود: ما همواره دشمنان زیادی داشتهایم، ولی امروزه دشمنترین دشمنانمان، نزدیکان ما و کسانی هستند که سخن از محبت ما سر میدهند؛ اینان میراث علمی ما و جفر را دروغ میخوانند.[۴۸]
این دست گزارشها کاملاً نشان میدهد که ائمه علیهمالسلام در این دوره از ناحیۀ بنی الحسن و زیدیه به دلیل انکار علم اختصاصی ایشان از سوی این گروه، در فشار بودند. علت این انکار نیز کموبیش روشن است؛ زیرا پذیرش علوم اختصاصی ائمه علیهمالسلام، مانند جفر که حاوی گزارشهایی از وقایع آینده بود، هم مشروعیت بنی الحسن را زیر سؤال میبرد و هم پیروزی آنها را غیرممکن میساخت.
ارتباط نزدیک برخی اصحاب ائمه علیهمالسلام با زیدیه و بنی الحسن، گاه موجب اتخاذ رویکرد تقیه از سوی حضرات میشد بهعنوان نمونه، یکی از اصحاب امام صادق علیهالسلام به نام محمد بن عبدالملک گزارش میکند: همراه با حدود ۶۰ نفر در خدمت امام صادق علیهالسلام بودم که عبدالخالق بن عبد ربه[۴۹] وارد شد و به امام خبر داد که در مجلس ابراهیم بن محمد، از کتاب علی علیهالسلام سخن به میان آمد. ابراهیم قسم خورد که علی علیهالسلام کتابی به ارث نگذاشته است؛ اگر نوشتهای هم از آن حضرت برجایمانده باشد، در حد دو پوستی است که دوست میداشتم در اختیار این بچهام میبود و من هم به او کاری نداشتم!
امام پس از اتمام سخن عبدالخالق، رو به جمعیت نشستند و فرمودند: آنگونه که اینها میگویند، کتاب علی علیهالسلام صرفاً دو پوستی که چیزی در آنها نگاشته نشده باشد، نیست؛ بلکه نزد ما دو پوست دباغی نشده هست که در یکی از آنها نوشتههای زیادی است و در دیگری نیز سلاح پیامبر صلیالله علیه وآله قرار دارد.[۵۰]
در مواردی نیز امام علیهالسلام را «صُحفی» میخواندند، یعنی کسی که به کتب و نوشتههایش مشغول است[۵۱] و از اساتید بهرهای نبرده است[۵۲] و با این کار، قصد داشتند از ارزش نوشتههایی که نزد امام بود، بکاهند. در ماجرایی، به امام علیهالسلام خبر دادند که عبدالله بن حسن، حضرت را صُحفی خوانده است! ایشان در پاسخ، فرمودند: «ما صُحف ابراهیم و موسی و عیسی علیهمالسلام را از پدران خود به ارث بردهایم».[۵۳] به این معنا که کتبی که ما به آن مشغولیم کتب و منابع الهی علم است نه نوشتههای بیارزش دیگران.
زمینههای پیشگفته نشان میدهد که بنی الحسن در جریان حرکت اجتماعی خود به سمت انکار علم اختصاصی و الهی ائمه علیهمالسلام گرایش پیدا کردند و هر چه پیش رفتند، در این باب مواضع تندتری اتخاذ نمودند. علی بن سعید میگوید خدمت امام صادق علیهالسلام بودم و در مجلس او، محمد بن عبدالله بن علی و برخی دیگر نظیر عبدالملک اعین، محمد طیّار و شهاب بن عبد ربه حضور داشتند. یکی از اصحاب به امام عرض کرد: «عبدالله بن حسن مدعی است که ما در امر حکومت حقی داریم که دیگران ندارند». امام در پاسخ فرمودند: «آیا از سخن عبدالله در شگفت نیستید که مدعی است پدرش علی امام نبوده و مدعی است ما اهلبیت، علم خاصی نداریم؟! آری؛ او در مورد خودش درست میگوید که علمی ندارد! ولی نزد ما سلاح پیامبر صلیالله علیه وآله و مصحف فاطمه علیهاالسلام و جفر است».[۵۴]
در خبر دیگری که از علی بن سعید نقل شده، محمد طیّار میگوید: یکبار در کوچههای کوفه با محمد بن عبدالله بن حسن رویارو شده، درحالیکه گروهی از زیدیه با وی همراه بودند؛ محمد بن عبدالله وی را بهسوی خویش دعوت میکند. او نیز در پاسخ، محمد بن عبدالله را به تقوی سفارش کرده و به او توصیه میکند فریب اطرافیانش را نخورد. در این هنگام، محمد بن عبدالله بن علی که در مجلس حضور داشته میگوید: از عبدالله بن حسن در شگفت است که به تمسخر میگوید: این مطالب در جفرتان نوشته شده است! امام صادق علیهالسلام با شنیدن این سخن، خشمگین شده و دربارۀ جفر، توضیحاتی میدهند.[۵۵]
در گزارش دیگری نیز ابوالخیر میگوید خدمت امام صادق علیهالسلام عرض کردم: عبدالله بن حسن میگوید در میان بنیهاشم کسی امام نیست! و حضرت در پاسخ تصریح میکنند که در میان ما کسی است که محدَّث است و برای او نَکْت و نَقْر واقع میشود.[۵۶]
این گزارشها نشان میدهد که بنی الحسن، علم ویژه و الهی ائمه علیهمالسلام را منکر شده و حکومت را حق تمامی فرزندان فاطمه علیهاالسلام میدانستند؛ حقی که تمامی ایشان در آن مساویاند و دراینباره هیچکس بر دیگری برتری ندارد.
برخی از بنی الحسن نیز بهرۀ امام از علم الهی را به ادّعای نبوت تفسیر میکردند. چنانکه محمد بن سالم گزارش میکند علیهالسلام یکی از نزدیکان بنی الحسن به محضر امام صادق علیهالسلام وارد شد و گفت: در مجلس بنی الحسن شنیده است که میگویند شیعیان امام صادق علیهالسلام در کوفه، آن حضرت را نبی میدانند.[۵۷]
۶ – فقدان صلاحیت علمی، نشانی بر فقدان مشروعیت بنی الحسن در امامت
نزاع پیرامون صلاحیت علمی اهلبیت و حسنیان، ثمرات و خطراتی را برای طرفین به دنبال داشته است. توجه به این نکته مهم است که زیدیه و ازجمله بنی الحسن با استفاده از قرابت به پیامبر صلیالله علیه وآله میخواستند رهبری مردم را در دست بگیرند. شیعیان اهلبیت در قبال دعوت آنها مقاومت میکردند و از ایشان نشانههای علم الهی را طلب مینمودند. در ابتدای امر، خود زید که شخصیت نافذی داشت در مقابل درخواست علم و انتظارات شیعیان و اصحاب درمانده میشد و همین مشکل برای بنی الحسن نیز خودنمایی میکرد. تربیت شیعیان بهگونهای بود که از مدعیان رهبری مردم علم الهی طلب میکردند. زید علم ائمه علیهمالسلام را انکار نمیکرد؛ ولی بنی الحسن با توجه به تجربۀ زید، برای اینکه مشروعیت خود را تثبیت کنند مواضع تندتری گرفتند و برخلاف زید به انکار علم الهی ائمه علیهمالسلام رو آوردند.
وجود چالش بین بنی الحسن و ائمه علیهمالسلام منجر به این میشد که ائمه علیهمالسلام مجبور میشدند نسبت به ایشان مطالبی را بیان کنند و خصوصاً جهل آنها نسبت به دین پیامبر صلیالله علیه وآله را تبیین کنند تا شیعیان در دام آنها گرفتار نشوند. معلی بن خنیس گزارش کرده که امام صادق علیهالسلام به شیعیان آموزش داده بودند که در برخورد با بنی الحسن صراحتاً در مقابل آنها موضعگیری نکنند و به آنها بگویند ما دنبال میراث علمی پیامبر صلیالله علیه وآله هستیم و آن را نزد هرکدام از اهلبیت بیابیم از وی تبعیت میکنیم.[۵۸] سلیمان بن خالد که از فقهای مورد وثوق است نیز در گزارش دیگری از امام صادق علیهالسلام گزارش داده که حضرت در مورد برخی از نزدیکان خود که ظاهراً مدعی بودند جفر (مجموعه میراث مکتوب نبوی) در اختیار آنهاست فرمودند در آنچه ایشان ادعای آن را دارند، یعنی جفر، مطالبی آمده است که ایشان را ناراحت خواهد کرد. ظاهراً منظور امام مطالبی است دال بر عدم جواز خروج و عدم موفقیت بنی الحسن در حرکتهای اجتماعی خود، سپس حضرت به اصحاب خویش دستور داده بودند که به بنی الحسن بگویند اگر این میراث مکتوب را در اختیار دارند نمونههای قضاوتهای علی را از این میراث گزارش دهند و یا مقدار ارث خاله و عمه را بیان کنند. حضرت به بنی الحسن اشکال میگرفتند که حکم نبوی را نمیدانند، ولی احکام رایج میان مخالفان را بلدند؛ یعنی به دین جدشان جاهلاند![۵۹] و از ایشان میخواستند مصحف فاطمه و سلاح رسول خدا را اگر در اختیار دارند نشان دهند.[۶۰]
این گزارشها حاکی از این است که بزرگان بنی الحسن بعضاً مدعی بودهاند که میراث علمی رسول خدا نزد ایشان است و از این طریق برای خود جعل صلاحیت میکردهاند و ائمه علیهمالسلام نیز متقابلاً برای جلوگیری از انحراف شیعیان، نشانههای بطلان این ادعا را به اصحاب خود متذکر میشدند.
همین سلیمان بن خالد ظاهراً مدتی بر مسیر زیدیه بوده و بعد از هدایتش نمازهایش را قضا میکرده[۶۱] و ارتباط زیادی با ایشان داشته است و حتی گزارش شده در خروج زید نیز حضور داشته بدون اینکه وی را امام بداند.[۶۲] به نظر میرسد که وی قبل از خروج بنیعباس رویۀ خود را تغییر داد؛ بهطوریکه منصور از عدم تمایلش به خروج آگاه بوده است؛ مثلاً وقتی خبر نامهنگاری محمد بن عبدالله بن حسن با سلیمان بن خالد به او میرسد وی در مقابل منصور مدعی میشود که بنای بر خروج به همراه بنی الحسن را نداشته و منصور هم او را تصدیق میکند.[۶۳] به نظر میرسد کنارهگیری سلیمان از بنی الحسن تحت آموزشهای امام صادق علیهالسلام بوده است. چنانچه خودش گزارش کرده که بر اساس توصیههای امام صادق علیهالسلام با حسن بن حسن مواجه شده است، یعنی وقتی حسن بن حسن به او گله کرده که چرا همراه وی خروج نمیکند پاسخ میدهد که شما چیزی که دیگران نداشته باشند ندارید؛ درحالیکه پسرعموهای شما چیزی در اختیار دارند که دیگران از آن محروماند و منظورش میراث علوم نبوی بوده است. حسن نیز به او میگوید که ما نیز چیزهایی در اختیار داریم که دیگران ندارند. سلیمان که در مقابل این ادعای حسن نمیدانسته چه بگوید از امام صادق علیهالسلام راهنمایی میگیرد و بر اساس توصیۀ امام صادق علیهالسلام به حسن میگوید که اگر میراث علم نبوی را در اختیار دارد در مسند علمی بنشیند تا مردم از او پرسش کنند. حسن در قبال این پیشنهاد از عیبجویی سلیمان گله کرده و مدعی میشود که فرق وی با جعفر بن محمد این است که حضرت فراغت کار علمی دارد ولی وی گرفتار است و همین موجب شده که حقش ضایع شود![۶۴] در این مذاکره مشاهده میشود که حسن بن حسن نمیتواند برای خودش موضع علمی قابل دفاعی تدارک کند و بهصورت روشنی از ادعای این مقام در مقایسه با امام صادق علیهالسلام طفره میرود و از اصرار بر اینکه میراث علمی پیامبر صلیالله علیه وآله نزد ایشان است دست برمیدارد.
۷ – توصیف بنی الحسن به جهالت و فقدان علم از سوی ائمه علیهمالسلام
بنابر گزارش یحیی بن عبدالله بن حسن که خودش از علویان فعال بود و نهایتاً نیز در زمان رشید قیام کرد، یکبار امام صادق علیهالسلام در جمعی از اهل کوفه میفرمایند: من از گروهی متعجبم که معتقدند علم خود را از پیامبر صلیالله علیه وآله گرفته و از طریق ایشان عالم شده و هدایت یافتهاند و درعینحال بر آن هستند که ما اهلبیت علم وی را برنگرفتهایم و هدایت او را درنیافتهایم؛ درحالیکه ما فرزندان وی هستیم، وحی در خانۀ ما نازل شده و علم از خانۀ ما به ایشان رسیده است و این امری محال است؛[۶۵] یعنی چطور ممکن است اهلبیت پیامبر از علم نبوی بیبهره باشند و دیگرانی که دورتر هستند به آن علوم دستیافته باشند. تعریض حضرت به کسانی است که در کوفه، ائمه علیهمالسلام را بهعنوان صاحبان علم و هدایت قبول ندارند. این گروه در کوفه عمدتاً زیدیه بودند که در زمان امام صادق علیهالسلام توسط حسنیان رهبری میشدهاند. شاهد آن، گزارش سوره بن کلیب است که از امام باقر شنیده بود که اگر کسی مدعی امامت شود و امام نباشد بر خدا دروغ بسته است، حتی اگر علوی و فاطمی باشد.[۶۶]
از نمونههای دیگری که ائمه علیهمالسلام رهبران این گروه را متهم به جهالت میکردهاند گزارشهایی است که امام در آن متذکر شدهاند که اگر کسی دعوی امامت کند و در میان مردم از او عالمتر باشد وی اهل بدعت و گمراه است. فضیل بن یسار میگوید این تعبیر را از امام صادق علیهالسلام شنیده است که اگر کسی خروج کند و در مردم کسی از او افضل باشد، گمراه و بدعتگذار است.[۶۷] یعنی بنی الحسن اساساً حامل علم پیامبر صلیالله علیه وآله نبودهاند و لذا وظایف اولیۀ خودشان را هم بر اساس کتاب و سنت نمیدانستند و ایشان را نشاید که در مورد علم ائمه علیهمالسلام نظر بدهند. از این شواهد برمیآید که رهبران جریان زیدی و حسنی که از اولاد حضرت زهرا علیهاالسلام بودهاند توسط امام به جهل توصیف شده و صلاحیت ایشان برای خلافت توسط امام انکار میشده است. روشن است که مواضع امام برای ایشان بسیار سخت و شکننده بوده است.
بنابر گزارشها؛ معتزله نسبت به جریان زیدی تمایل و نگاه مثبت داشتهاند و نفس زکیه توانسته بود ایشان را تحت بیعت خود درآورد. به نظر میرسد ایشان نیز برای دستیابی به نفوذ بیشتر درصدد جلب نظر امام صادق علیهالسلام به نفس زکیه بودهاند. عبدالکریم بن عتبه گزارش کرده است که روزی در مکه نزد امام صادق علیهالسلام بودم که گروهی از معتزله نزد آن حضرت آمدند، در میانشان عمرو بن عبید، واصل بن عطاء و حفص بن سالم و جماعتی از رؤسایشان بودند، و این زمانی بود که ولید بن یزید بن عبدالملک (خلیفۀ بنی مروان) به قتل رسیده و میان اهل شام اختلاف افتاده بود، ایشان با تعریف از محمد بن عبدالله بن حسن وی را برای خلاقت شایسته دانسته و در این راه خواستار حمایت امام صادق علیهالسلام به دلیل فضل و نفوذشان شدند. حضرت خطاب به عمرو که سخنگوی ایشان بود مطالب نسبتاً جامعی فرمودند، ازجمله اینکه امام در ابتدای سخن خود متذکر میشوند که مبنای رضا و سخط ایشان، رضایت و سخط خداوند است و در طول بحث به مخاطبان نشان میدهند در عین اینکه ایشان به کتاب و سنت دسترسی دارند ولی در فهم وظایف الهی خود مبتلا به جهل هستند.[۶۸]
ظاهراً این گفتوگو در سال مرگ ولید یعنی سال ۱۲۵ بوده که بنی مروان بهشدت ضعیف و کمی آزادی احساس میشده و تبلیغات بنی الحسن خصوصاً برای محمد بن عبدالله بن حسن شدید و امید دستیابی به قدرت تقویت شده بود. بنی الحسن در تبلیغات خود مرتب از ضایع شدن کتاب و سنت سخن میگفتند. بهعنوان نمونه در همین سال ۱۲۵ در تجمعی از بنیهاشم محمد بن عبدالله بن حسن سخن گفته و به حاضران از بنیهاشم متذکر میشده که کتاب خدا معطل مانده و سنت پیامبر صلیالله علیه وآله نیز متروک شده، حق مرده و باطل زنده شده است.[۶۹] این سبک تبلیغ برای بسیاری از مردم جاذبه داشت. حرکت بنی الحسن بهگونهای بود که برخی جریانات سنی مثل معتزله نیز به آنها علاقهمند شده بودند و ایشان را برای حکومت صالح میدیدند. شرایط عراق نیز برای حمایت از ایشان فراهم بود و معتزله نیز در آن زمان محمد بن عبدالله را دارای دین و عقل و صلاحیت برای کسب مقام خلافت میدانستند. از طرف دیگر نفوذ معنوی امام صادق علیهالسلام در عراق زیاد بود؛ بهگونهای که معتزله نیز برای جلب نظر امام فعال شده و در پی جلب حمایت ایشان بودند و خصوصاً نسبت به فضل و علم حضرت نیز احترام زیادی
قائل بودهاند.
در یک ملاقات حساس، امام با مراعات تقیه و بهصورت مشروط با ایشان مذاکره کرده و به عقاید خود تصریح نمیکنند؛ ولی به بزرگان و اهل نظر معتزله نشان میدهند که نسبت به لوازم آنچه آنان مدعی هستند، مثل سیرۀ شیخین و آراء فقهای اهل مدینه در آن دوره، بیاطلاع هستند و اگر هم به قدرت برسند در اختلاف خواهند افتاد و رأیشان با سلف موردقبولشان فرق دارد. حضرت با برخی پرسشها نشان دادند که در اولین مسائلی که در فرض دستیابی به قدرت برای ایشان پیش میآید، مانند جزیۀ مشرک و کافر و خمس غنائم و زکات، دچار جهل و از سیره پیامبر صلیالله علیه وآله و حکم خدا بیاطلاع هستند. در این ملاقات امام هشدار میدهند که ایشان کسی مانند محمد بن عبدالله بن حسن را امام قرار دادهاند که دچار جهل به سنت نبوی است. آنگاه حضرت به ایشان هشدار میدهند که از خدا بترسند که بدون بهره از علم الهی متکفل امری شدهاند که مجبور خواهند شد با جهالت خود در آن عمل کنند.[۷۰] دقت شود امثال این گفتوگو برای بنی الحسن شکننده بوده است و نوعی آبروریزی علمی نسبت به ایشان محسوب میشده است؛ چراکه عالم آل محمد وی را برای خلافت اسلامی فردی نالایق و مبتلا به جهل نسبت به دین معرفی میکرده است.
نتیجهگیری
بنی الحسن بهعنوان بخشی از خاندان پیامبر صلیالله علیه وآله، مورداحترام مردم و شیعیان بودند. جریان بنی الحسن در نیمۀ اول قرن دوم بسیار فعال شدند و مایل بودند که قدرت را بهعنوان خلافت رسول خدا در اختیار بگیرند و برای وصول به این هدف، به موقعیت اجتماعی قویتری در میان شیعیان نیاز داشتند. دستیابی به این موقعیت با موانعی مواجه بود؛ ازجمله مخالفت و عدم همراهی ائمه علیهمالسلام با ایشان. از آنجاکه اهلبیت مدعی میراث علمی پیامبر صلیالله علیه وآله و علی علیهالسلام بودند، بنی الحسن برای کسب مشروعیت در میان مردم مجبور بودند که در برابر ائمه علیهمالسلام، یا مدعی علم و میراث علمی نبوی و علوی شوند و یا علم الهی ائمه علیهمالسلام را انکار کنند تا مرجعیت و ارجحیت ایشان را نزد شیعیان از بین ببرند. شواهد تاریخی نشان میدهد که هر دو گزینه توسط ایشان به کار گرفته شد، یعنی گاه منکر میراث مکتوب اختصاصی ائمه علیهمالسلام از علی شدند و علوم ائمه علیهمالسلام را عادی و کسبی دانستند؛ و گاهی مدعی شدند که میراث علمی به خود ایشان رسیده است. در مقابل، ائمه علیهمالسلام برای توجیه و آگاهسازی شیعیان به ابطال این دعاوی پرداختند و جهالت و عدم صلاحیت بنی الحسن برای آنچه ادعا میکردند را آشکار ساختند. پی گیری این جریان نشان میدهد که علم الهی ائمه علیهمالسلام یکی از کلیدیترین اوصافی است که حتی در میان خاندان پیامبر صلیالله علیه وآله نیز مورد انکار قرارگرفته است و معرفت و باور شیعیان به این مقامات از موانع تاریخی متعدد و مهمی گذر نموده تا بهتدریج تثبیت شده است. دقت شود که این مقاله بیشتر به دوران امام صادق علیهالسلام اختصاص داشت، ولی جریان این منازعه بعد از ایشان هم برقرار بود و جریان زیدیه و حسنیان همین چالش را با سایر امامان دنبال میکردند.
فهرست منابع
ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ ق.
ابن بابویه، محمد بن علی، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، قم، دار الشریف الرضی للنشر، ۱۴۰۶ ق.
ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۲ ق.
ابن حیون، نعمان بن محمد، شرح الأخبار فی فضائل الأئمه الأطهار علیهم السلام، قم، جامعۀ مدرسین، ۱۴۰۹ ق.
ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ والخبر فی تاریخ العرب والبربر ومن عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۸ ق.
ابن طقطقی، محمد بن علی، الفخری فی الآداب السلطانیه و الدول الاسلامیه. بیروت، دار القلم العربی، ۱۴۱۸ ق.
ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۷ ق.
ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، مقاتل الطالبیین، بیروت، دار المعرفه، بی تا.
جاحظ، عمرو بن بحر، رسائل الجاحظ، بیروت، دار و مکتبه الهلال، ۲۰۰۲ م.
حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، قم، مؤسسه آل البیت، ۱۴۰۹ ق.
حسینی علوی، ابوالمعالی محمد، بیان الادیان، تهران، انتشارات روزنه، ۱۳۷۶ ش.
حلی، حسن بن یوسف، خلاصه الأقوال فی معرفه أحوال الرجال، قم، دار الذخائر، ۱۴۱۱ ق.
حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، بیروت، دار صار، ۱۹۹۵ م.
ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الإسلام وفیات المشاهیر و الأعلام، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۰۹ م.
زرکلی، خیرالدین، الأعلام، بیروت، دار العلم للملایین، ۲۰۰۲ م.
شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، قم، الشریف الرضی، ۱۳۶۴ ش.
صحیفه السجادیه، تصحیح فیض الاسلام، تهران، فقیه، ۱۳۷۶ ش.
صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمّد صلّیالله علیهم، قم، مکتبه آیهالله المرعشی النجفی، ۱۴۰۴ ق.
طبرسی، ابومنصور احمد بن علی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، مشهد، مرتضی، ۱۴۰۳ق.
طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دار التراث، ۱۹۶۷ م.
عمری، علی بن محمد، المجدی فی أنساب الطالبیین، قم، مکتبه آیهالله المرعشی النجفی، ۱۴۲۲ ق.
کشی، محمد بن عمر، رجال کشّی، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد، ۱۳۴۸ ش.
کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، به تصحیح علی اکبر غفاری، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۴۰۷ ق.
کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات الکوفی، تهران، مؤسسه الطبع و النشر فی وزاره الإرشاد الإسلامی، ۱۴۱۰ ق.
مجلسی، محمد باقر، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۴۰۴ ق.
__________، بحار الأنوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ ق.
مروزی علوی، ابراهیم بن حسین، الفخری فی أنساب الطالبیین، قم، مکتبه آیهالله المرعشی النجفی، ۱۴۰۹ ق.
مسکویه، احمد بن محمد، تجارب الامم و تعاقب الهمم، تهران، سروش، ۲۰۰۰ م.
مفید، محمد بن محمد، الامالی، قم، کنگرۀ شیخ مفید، ۱۴۱۳ ق.
نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، قم، انتشارات اسلامی وابسته به جامعۀ مدرسین، ۱۴۰۷ ق.
نجفیان رضوی، لیلا، واکاوی دلائل حمایت، همراهی و همگرایی فکری اصحاب مذاهب اسلامی؛ زیدیه، معتزله و مرجئه با نخستین قیامهای سادات حسنی تا سال ۱۴۵ هجری، مجلۀ مطالعات تاریخ فرهنگی، شماره ۱۱٫
__________، حسنیان زندان هاشمیه؛ بازکاوی علل، شمار واقعی زندانیان و کشته شدگان، مجلۀ پژوهشهای تاریخی، شمارۀ ۶.
نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبه، تهران، نشر صدوق، ۱۳۹۷ ق.
نمیری بصری، عمر بن شبه، تاریخ المدینه المنوره، قم، دار الفکر، ۱۳۶۸ ش.
*تاریخ دریافت: ۱۵/۰۶/۹۴ ، تاریخ پذیرش: ۱۰/۰۸/۹۴ .
پی نوشت ها :
۱. دکترای فلسفۀ دین. habtahi5@gmail.com
[2]. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، ۱/۱۸۰؛ حسینی علوی، ابوالمعالی محمد، بیان الادیان، ۵۷.
[۳]. جاحظ، عمرو بن بحر، رسائل الجاحظ، ۱۷۹.
[۴]. در اینجا منظور از بنی الحسن عمدتاً شاخۀ فرزندان حسن مثنی است که فرزند امام مجتبی علیهالسلام بود و عبدالله محض فرزند وی است که داعیۀ حکومت داشت و تلاش میکرد برای فرزندش محمد بهعنوان مهدی بیعت بگیرد.
[۵]. البته روند تداخل زیدیه و سادات حسنی بعد از آن هم ادامه داشته است؛ به عنوان نمونه در اواخر قرن دوم نیز ابن طباطبا که از سادات حسنی بود از رهبران زیدیه محسوب میشد. ر.ک: زرکلی، خیرالدین، الأعلام، ۵/۲۹۳.
[۶]. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، تاریخابنخلدون، ۱/۲۵۰.
[۷]. بنا بر برخی نقلها، بعد از یحیی، امامت به برادرش عیسی رسید که وی نیز در رکاب ابراهیم، برادر محمد نفس زکیه، در بصره قیام کرد. ر.ک: همان، ۲۵۱.
[۸]. برای مشاهدۀ نمونههای الحاق زیدیها به بنی الحسن رک: نجفیان رضوی، لیلا، واکاوی دلایل حمایت، همراهی و همگرایی فکریاصحاب مذاهب اسلامی؛ زیدیه، معتزله و مرجئه با نخستین قیامهای سادات حسنی تا سال ۱۴۵ هجری، مجلۀ مطالعات تاریخ فرهنگی، ۱۱/۹۹ و ۱۰۰.
[۹]. برای آشنایی با این دو شاخه رک: مروزی علوی، اسماعیل بن حسین، الفخری فی أنساب الطالبیین؛ و عمری، علی بن محمد، المجدی فی انساب الطالبیین.
[۱۰]. توجه شود که مراد از بنی الحسن در این مقاله این نیست که تمام بنی الحسن در تقابل با ائمه بودهاند؛ بلکه مراد این است که جریان تقابل موردبحث به رهبری برخی از بنی الحسن بوده است و لذا در منابع تاریخی از این جریان به بنی الحسن یادشده است.
[۱۱]. برای نمونه رک: ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، همان، ۲/۲۹۳.
[۱۲]. بهعنوان نمونه زمانی که ابن اشعث حرکت خود را علیه حکومت آغاز کرد علمای کوفه و بصره به وی هشدار دادند که این امر به صلاح نرسد مگر با رهبری فردی از قریش، وی نیز برای این امر با امام سجاد علیهالسلامو حسن مثنی مکاتبه کرد و به اولاد عباس توجهی نکرد؛ یعنی صلاحیت اولاد فاطمه را در این امر بیشتر میدانست. ر.ک: نجفیان رضوی، لیلا، همان، ۱۰۱ به نقل از الحدائق الوردیه ۱/۲۳۶.
[۱۳]. نجفیان رضوی، لیلا، همان، ۱۰۲ به نقل از الحدائق الوردیه، ۱/۲۵۵.
[۱۴]. صحیفۀ سجادیه، تصحیح فیض الاسلام، ۱۴.
[۱۵]. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، همان، ۱/۲۵۱.
[۱۶]. همان.
[۱۷]. برخی شاخصها را برای یکی بودن نهضت سادات حسنی و زیدیها میتوان برشمرد: یکی دعوی حکومت، دوم وراثت کلی ولایت از طریق علی، سوم نفی امامت منصوص اهلبیت، و دیگر نفی علم الهی اختصاصی اهلبیت.
[۱۸]. أبو الفرج اصفهانی، علی بن حسین، مقاتل الطالبیین، ۲۰۷.
[۱۹]. صاحب مقاتل الطالبیین در عنوان محمد بن عبدالله بن الحسن راویان مختلفی را برای این گزارش برمیشمرد و میگوید برای جلوگیری از تطویل کتاب، منقولات ایشان را با هم ترکیب کرده است؛ رک: همان، ۲۲۴.
[۲۰]. یکی از مناطق کوهستانی در مسیر مدینه به مکه است که آمنه بنت وهب مادر پیامبر در آنجا مدفون است. رک: حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، ۱/۷۹.
[۲۱]. إبراهیم بن محمد بن عبدالله بن جعفر بن أبی طالب الهاشمی الجعفری.
[۲۲]. کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات الکوفی، ۱۰۸.
[۲۳]. طبری، محمد بن جریر، تاریخالطبری، ۷/۵۶۷؛ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخالإسلام، ۹/۲۴؛ مسکویه، احمد بن محمد، تجاربالأمم،۳/۳۹۵؛ ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ۵/۵۳۶.
[۲۴]. ابنخلدون، عبدالرحمن بن محمد، همان، ۱/۲۵۱: «قتل إبراهیم و عیسی و کان جعفر الصّادق أخبرهم بذلک کلّه و هی معدوده فی کراماته».
[۲۵]. برای مشاهدۀ گزارشی از این جلسۀ مهم که وفاق همۀ بنیعباس و علویان را در مورد نفس زکیه فراهم آورد، مگر امام صادق علیهالسلام که مخالفت کردند، رک: ابن طقطقی، محمد بن علی، الفخری فی آلاداب السلطانیه، ۱۶۲.
[۲۶]. همان.
[۲۷]. أبو الفرج اصفهانی، علی بن حسین، همان، ۱۸۶.
[۲۸]. وی در ۱۴ رمضان سال ۱۴۵، در سن ۴۵ سالگی، در نقطهای به نام احجار الزیت نزدیک مدینه کشته شد و به همین سبب او را «قتیل احجار الزیت» نیز گویند. برای نمونه رک: ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ۱۰/۸۹.
[۲۹]. نام منطقهای در مسیر کوفه و بصره است.
[۳۰]. أبو الفرج اصفهانی، علی بن حسین، همان، ۲۲۶.
[۳۱]. همان و ابن طقطقی، محمد بن علی، همان، ۱۶۲.
[۳۲]. همان.
[۳۳]. همان، ۲۱۷.
[۳۴]. أبو الفرج اصفهانی، علی بن حسین، همان، ۱۸۷٫
[۳۵]. ظاهراً یکی از درّههای اطراف مدینه و نزدیک ثنیه الوداع در ابتدای مسیر مکه است که به قیس بن عیلان منسوب است. رک: نمیری بصری، عمر بن شبه، تاریخ المدینه المنوره، ۱/۲۶۷.
[۳۶]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ۱/۳۶۰.
[۳۷]. همان، ۱/۳۵۷؛ أبو الفرج اصفهانی، علی بن حسین، همان، ۱۸۶.
[۳۸]. وی از نوادگان جعفر بن ابیطالب است که خودش و برادرش جعفر از راویان ثقۀ ناقل از امام صادق محسوب شدهاند. رک: نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، ۲۱۶.
[۳۹]. سلیمان بن حسن، حسن بن حسن، ابراهیم بن حسن، داود بن حسن و علی بن حسن؛ و نیز سلیمان بن داود بن حسن، علی بن ابراهیم بن حسن، حسن بن جعفر بن حسن، طباطباء ابراهیم بن اسماعیل بن حسن و عبد اللَّه بن داود.
[۴۰]. برای مشاهدۀ گزارش کاملی از جریان دستگیری و زندان و کشته شدن برخی از سادات حسنی توسط منصور رک: ولوی، علیمحمد و نجفیان رضوی، لیلا، حسنیان زندان هاشمیه؛ بازکاوی علل، شمار واقعی زندانیان و کشتهشدگان، مجلۀ پژوهشهای تاریخی، ۶/۴۵_۶۲٫
[۴۱]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۱/۳۶۱؛ ابن اثیر، علی بن محمد، همان، ۵/۵۲۱.
[۴۲]. برای مشاهدۀ گزارش این جریان رک: ابن خلدون، محمد بن عبدالرحمن، همان، ۳/۲۳۸.
[۴۳]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۱/۳۶۱_۳۶۵؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ۴۷/۲۸۴.
[۴۴]. همان.
[۴۵]. در ادامه پیرامون این دو، روایاتی را شاهد خواهم آورد.
[۴۶]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۱/۲۴۰؛ صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ۱/۱۵۰.
[۴۷]. همان، ۱/۱۵۴.
[۴۸]. همان.
[۴۹]. از موالی بنی اسد و از خوبان ایشان است. رک: حلّی، حسن بن یوسف، خلاصه الاقوال، ۱۲۹.
[۵۰]. صفار، محمد بن حسن، همان، ۱/۱۵۱ و ۱۵۵.
[۵۱]. مازندرانی، محمد صالح بن احمد، شرح الکافی، ۱۲/۴۹۸٫
[۵۲]. مجلسی، محمد باقر، مرآه العقول، ۲۶/۵۴۱٫
[۵۳]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۸/۳۶۴.
[۵۴]. صفار، محمد بن حسن، همان، ۱/۱۵۳.
[۵۵]. همان، ۱۵۶. این ماجرا را علی بن ابی حمزه نیز نقل کرده است. ر.ک: همان، ۱۶۱٫
[۵۶]. همان، ۳۱۸.
[۵۷]. همان، ۱۷۹.
[۵۸]. همان، ۱۶۷.
[۵۹]. ر.ک: توضیحات علامۀ مجلسی در مرآه العقول، ۳/۵۸.
[۶۰]. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ۱/۱۵۷؛ کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۱/۲۴۱ .
[۶۱]. کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی، ۳۶۱، مدخل ۶۶۷.
[۶۲]. همان.
[۶۳]. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ۸/۶۰.
[۶۴]. همان، ۳۶۰.
[۶۵]. مفید، محمد بن محمد، امالی مفید، ۱۲۳.
[۶۶]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۱/۳۷۲؛ نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبه، ۱۱۴؛ ابن بابویه، محمد بن علی، ثواب الأعمال، ۲۱۴.
[۶۷]. نعمانی، محمد بن ابراهیم، همان، ۱۱۵؛ حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ۲۸/۳۵۰.
[۶۸]. طبرسی، ابومنصور احمد بن علی، الاحتجاج، ۲/۳۶۳٫
[۶۹]. ابن حیّون، نعمان بن محمد، شرح الأخبار، ۳/۳۲۳.
[۷۰]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۵/۲۴٫
پاسخ دهید