طریحی گوید:
روایت شده که حضرت سلیمان بر بساط خویش مینشست و در آسمان سیر میکرد. یکی از روزها که در زمین کربلا سیر میکرد، باد بساط او را سه بار چرخاند، تا آنجا که بیم سقطوش بود. باد آرام گرفت و بساط در زمین کربلا فرود آمد. سلیمان به باد گفت: چرا باز ایستادی؟ گفت: حسین (ع) اینجا کشته میشود. پرسید: حسین کیست؟ گفت: فرزند محمّد مختار و پسر علی کرّار. گفت: قاتلش کیست؟ گفت: ملعونِ آسمانها و زمین، یزید. سلیمان دستهایش را بلند کرد و یزید را نفرین نمود. جن و انس هم آمین گفتند. باد دوباره جنبید و بساط حرکت کرد.
قال الطّریحیّ:
رُوِیَ أَنَّ سُلَیْمَانَ (ع) کَانَ یَجْلِسُ عَلَى بِسَاطِهِ وَ یَسِیرُ فِی الْهَوَاءِ فَمَرَّ ذَاتَ یَوْمٍ وَ هُوَ سَائِرٌ فِی أَرْضِ کَرْبَلَاءَ فَأَدَارَتِ الرِّیحُ بِسَاطَهُ ثَلَاثَ دَوْرَاتٍ حَتَّى خَافُوا السُّقُوطَ فَسَکَنَتِ الرِّیحُ وَ نَزَلَ الْبِسَاطُ فِی أَرْضِ کَرْبَلَاءَ فَقَالَ سُلَیْمَانُ لِلرِّیحِ: لِمَ سَکَنْتِی؟ فَقَالَتْ: إِنَّ هُنَا یُقْتَلُ الْحُسَیْنُ (ع)، فَقَالَ: وَ مَنْ یَکُونُ الْحُسَیْنُ؟ قَالَتْ: هُوَ سِبْطُ مُحَمَّدٍ الْمُخْتَارِ وَ ابْنُ عَلِیٍّ الْکَرَّارِ، فَقَالَ: وَ مَنْ قَاتِلُهُ؟ قَالَتْ: لَعِینُ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ یَزِیدُ، فَرَفَعَ سُلَیْمَانُ یَدَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ دَعَی عَلَیْهِ وَ أَمَّنَ دُعَائِهِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ فَهَبَّتِ الرِّیحُ وَ سَارَ الْبِسَاطُ.[۱]
[۱]– المنتخب: ۴۹، البحار ۴۴: ۲۴۴ ح ۴۲٫
پاسخ دهید