پیامبر صلّی الله علیه و آله و خانواده جعفر

اسماء بن عمیس گوید:

صبح روزی که جعفر و یاران او کشته شدند، چهل من آرد خمیر کرده و خورشی هم آماده کردم، پسرانم را شستشو دادم و آنان را روغن و بوی خوش زدم، ناگاه رسول خدا صلّی الله علیه و آله به خانه‌ام آمد و فرمود: ای اسماء؛ پسران جعفر کجایند؟ من پسرها را حضور رسول خدا صلّی الله علیه و آله آوردم، آن‌ها را به سینه خود چسباند و بویید، سپس چشمانش نمناک شد و گریست.

گفتم: ای رسول خدا؛ مثل این‌که خبری از جعفر به شما رسیده است؟

فرمود: آری، امروز کشته شد.

من شروع به داد کشیدن و ضجه زدن کردم و زنان دور من جمع شدند.

رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: ای اسماء؛ سخن ناسزا نگویی و بر سینه خود نکوبی! پیامبر صلّی الله علیه و آله از آن‌جا به خانه دختر خود فاطمه علیها السّلام رفت و فاطمه می‌گفت: وای بر من از مصیبت عمویم. پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود: آری؛ باید که گریه کنندگان بر کسی همچون جعفر بگریند.

آن‌گاه رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: برای خانواده جعفر غذایی درست کنید که آن‌ها امروز خود را فراموش کرده‌اند.

محمد بن مسلم، از یحیی بن ابی یعلی نقل کرد که گفته است:

از عبدالله بن جعفر شنیدم که می‌گفت: به خاطر دارم که رسول خدا صلّی الله علیه و آله پیش مادرم آمد و خبر مرگ پدرم را آورد، من به آن حضرت نگاه می‌کردم و ایشان بر سر من و سر برادرم دست می‌کشید و از چشمانش اشک سرازیر می‌شد و از ریش او می‌چکید. سپس عرضه داشت: پروردگارا؛ جعفر پیشگام برای وصول به بهترین ثواب‌ها شد، پروردگارا؛ خودت بهترین جانشین برای فرزندان او باش به بهترین نحوی که در مورد یکی از بندگان خود اعمال می‌فرمایی. سپس به مادرم فرمود: ای اسماء؛ به تو مژده‌ای بدهم؟

گفت: آری پدر و مادرم فدای تو باد.

فرمود: خداوند عزّوجل برای جعفر دو بال قرار داده است که در بهشت پرواز می‌کند.

مادرم گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، این مطلب را به مردم بگوی.

پیامبر صلّی الله علیه و آله برخاست و دست مرا گرفت و در حالی که دست به سرم می‌کشید و نوازش می‌فرمود، به منبر رفت و مرا بر پله پایین جلوی خود نشاند و با چهره‌ای اندوهگین شروع به صحبت کرد و چنین فرمود: مرد با داشتن برادر و پسرعمو، احساس افزونی و بیشی می‌کند، همانا جعفر کشته شد و خداوند برای او دو بال قرار داده است که در بهشت پرواز می‌کند. آن‌گاه رسول خدا صلّی الله علیه و آله از منبر فرود آمد و به خانه خود رفت و مرا همراه برد و دستور فرمود خوراکی برای خانواده ما درست کنند. آن حضرت به سراغ برادرم نیز فرستاد و ما با رسول خدا صلّی الله علیه و آله غذا خوردیم، غذایی بسیار خوب و فرخنده. سلمی خدمتکار رسول خدا صلّی الله علیه و آله مقداری جو را دستاس کرد و پوست آن را جدا کرده و پخت و روغن و فلفل هم بر آن افزود. من و برادرم با پیامبر صلّی الله علیه و آله غذا خوردیم و سه روز با آن حضرت بودیم و به هر یک از حجره‌های خود که می‌رفت، همراه او بودیم، سپس به خانه خود برگشتیم. رسول خدا صلّی الله علیه و آله پس از آن روزی به خانه ما آمد که من مشغول فروش میشی از گوسفندان برادرم بودم.

آن حضرت فرمود: پروردگارا؛ به دست او برکت بده.

عبدالله بن جعفر گوید: هیچ چیزی نخریدم و نفروختم مگر این‌که استفاده کردم.[۱]

امام صادق علیه السّلام فرمود:

چون خبر وفات جعفر بن ابی طالب و زید بن حارثه به پیغمبر صلّی الله علیه و آله رسید، هرگاه وارد خانه‌اش می‌شد، برای آن بسیار می‌گریست و می‌گفت: آن دو هم سخن و همدم و مونس من بودند. هر دو با هم رفتند.[۲]

خالد بن ولید گفت:

وقتی زید بن حارثه کشته شد، خبرش به رسول خدا صلّی الله علیه و آله رسید. دختر زید نزد او آمد و گریست. پیامبر صلّی الله علیه و آله نیز چنان گریست که صدای گریه‌اش به گوش می‌رسید. سعد بن عباده گفت: ای رسول خدا؛ این چیست؟

فرمود: این شوق دوست به دوست است.[۳]

از امام سجاد علیه السّلام روایت است که فرمود:

روزی سخت‌تر از احد بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله نباشد که در آن روز عمویش حمزه بن عبدالمطلب، شیر خدا و شیر رسولش، کشته شد.

بعد از آن روز موته است که پسر عمویش، جعفر بن ابی طالب کشته شد.

سپس فرمود: هیچ روزی مانند روز حسین علیه السّلام نیست که سی هزار مرد به او یورش آوردند.[۴]

عبّاس بن موسی بن جعفر علیه السّلام گوید:

درباره عزاداری از پدرم پرسیدم. فرمود: وقتی خبر قتل جعفر بن ابی طالب به رسول خدا صلّی الله علیه و آله رسید، به خانه اسماء بنت عمیس همسر جعفر رفت و فرمود: پسرانم کجایند؟!

اسماء پسران را که سه نفر بودند: عبدالله و عون و محمد فراخواند. رسول خدا صلّی الله علیه و آله دست بر سرشان کشید.

اسماء گفت: بر سر آنان دست می‌کشی، گویا یتیم‌اند؟!

رسول خدا صلّی الله علیه و آله از عقل اسماء به شگفت آمد و فرمود: ای اسماء؛ مگر نمی‌دانی که جعفر شهید شد؟!

اسماء گریست. رسول خدا صلّی الله علیه و آله به او فرمود: گریه نکن که خداوند به من خبر داد که او را در بهشت دو بال از یاقوت سرخ است.

اسماء گفت: ای رسول خدا؛ چه خوب می‌شد که مردم را جمع می‌کردی و آنان را از فضیلت جعفر خبر می‌دادی تا فضیلتش فراموش نشود.

رسول خدا صلّی الله علیه و آله از عقل وی تعجب کرد. سپس فرمود: برای خانواده جعفر غذا بفرستید. از آن وقت این کار سنت شد.[۵]

نیز گفته‌اند:

وقتی جعفر در موته کشته شد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله به خانواده جعفر سه روز مهلت داد تا عزاداری کنند.

سپس فرمود: از امروز برای برادرم گریه نکنید و فرمود: او را دو بال است که در هر جای بهشت بخواهد با آن پرواز کند.[۶]

اگر بخواهیم از غم و اندوه رسول خدا صلّی الله علیه و آله در فراق جعفر بن ابی طالب آگاه شویم، باید روزی را بیاد آوریم که جعفر از حبشه بازگشت و در خیبر به حضور حضرت رسید. آن‌قدر پیامبر صلّی الله علیه و آله از بازگشت جعفر شادمان و مسرور بود که فرمود نمی‌دانم از کدام یک بیشتر خوشحال باشم، از آمدن جعفر یا فتح خیبر؛ چنان‌که بر خلاف معمول، به جعفر که در فتح خیبر شرکت نداشت، سهم قابل ملاحظه‌ای از غنایم خیبر عنایت فرمود.

باید که اندوه بر چنین برادری که به فرموده رسول خدا صلّی الله علیه و آله در سیرت و صورت و در خَلق و خُلق شبیه پیغمبر صلّی الله علیه و آله بود؛ با شادمانی روز خیبر برابری کند؛ خصوصاً که بدترین خلق او را پس از قطع دو دستش، به دو نیم کرد!

 

پیامبر بدون جعفر و علی علیهم السّلام

مسعودی گوید:

رسول خدا صلّی الله علیه و آله پس از کشته شدن جعفر بن ابی طالب طیار در موته از سرزمین شام، علی علیه السّلام را به هیچ سو نمی‌فرستاد مگر این‌که می‌گفت:

وَ زَکَرِیَّا إِذْ نادى‏ رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنی‏ فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثینَ.[۷]

و زکریّا را [یاد کن] هنگامی که پروردگار خود را خواند: پروردگارا؛ مرا تنها مگذار و تو بهترین ارث برندگانی.

پیش از این به شباهت جعفر به رسول خدا صلّی الله علیه و آله اشاره کردیم[۸] و این‌که نزد خداوند تا چه پایه ارجمند بود.

قرآن کریم تصریح دارد که علی علیه السّلام جان پیغمبر صلّی الله علیه و آله است؛ آن‌جا که در آیه مباهله فرمود:

فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبینَ.[۹]

رسول خدا صلّی الله علیه و آله این موضوع را در ده‌ها حدیث در بسیاری از مناسبت‌ها مورد تأکید قرار داده که بیانگر آن است که فقدان علی علیه السّلام و جعفر برای حضرت بدان معنی است که در روی زمین همتایی برای او نماند. از این رو احساس خود را نسبت به علی علیه السّلام اظهار می‌کرد و از دست دادن او را به منزله تنهایی خویش در زندگی دنیا و بی‌وارثی در زمین می‌دانست؛ به همین جهت او را به هیچ مأموریتی نمی‌فرستاد مگر این‌که می‌گفت:

وَ زَکَرِیَّا إِذْ نادى‏ رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنی‏ فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثینَ.[۱۰]

و زکریّا را [یاد کن] هنگامی که پروردگار خود را خواند: «پروردگارا، مرا تنها مگذار و تو بهترین ارث برندگانی.

 

عایشه و گریه زنان

شاید برخی به استناد روایتی از عایشه، گریه بر مردگان را نادرست شمردند. واقدی و محمد بن سعد به مناسبت شهادت جعفر بن ابی طالب روایتی از عایشه آورده‌اند که شاید به نظر برخی بر نامشروع بودن گریه بر مردگان دلالت کند. روایت این است، عمر بن ابی عاتکه، از عبدالرحمن بن قاسم، از پدرش، از عایشه روایت کرد که گفت:

چون خبر مرگ جعفر رسید در چهره رسول خدا صلّی الله علیه و آله آثار اندوه را دیدم. عایشه می‌گفت: سؤال بی‌مورد چقدر اسباب مردم است، مردی پیش رسول خدا صلّی الله علیه و آله آمد و گفت: زن‌ها از بس گریه می‌کنند، ما را به ستوه آورده‌اند. پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود: پیش آن‌ها برو و ساکتشان کن و اگر آرام نگرفتند بر دهانشان خاک بیفشان. من با خود گفتم: خدا تو را از رحمت خویش دور خواهد کرد که خود را رها نمی‌کنی و از رسول خدا هم پیروی نمی‌‌کنی.

سلیمان بن بلال، از یحیی بن سعید، از عمره، از عایشه نقل کرد که گفت: من کنار در ایستاده بودم و صحبت آن مرد را می‌شنیدم.[۱۱]

ابن سعد، این روایت را با قدری تفصیل چنین ثبت کرده است:

عبدالله بن نمیر از یحیی بن سعید، از عمره، از عایشه نقل می‌کند که می‌گفته است: چون خبر شهادت جعفر و زید و عبدالله بن رواحه رسید، پیامبر صلّی الله علیه و آله در خانه نشست و آثار اندوه در چهره‌اش دیده می‌شد. عایشه می‌گوید: من از لای در سر کشیدم و می‌نگریستم مردی آمد و گفت: ای رسول خدا؛ زنان جعفر همچنان می‌گریند. فرمود: برو آنان را از این کار منع کن.

گوید: آن مرد رفت و برگشت و گفت: من آنان را نهی کردم، ولی نپذیرفتند. پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود: برای بار دوم برو آن‌ها را نهی کن. او رفت و باز آمد و گفت: به خدا سوگند؛ گوش نمی‌دهند و نمی‌پذیرند. فرمود: برو آنان را نهی کن.

عایشه می‌گوید: رفت باز هم برگشت و گفت: نپذیرفتند. خیال می‌کنم پیامبر صلّی الله علیه و آله چنین فرمود: که برو و بر دهانشان خاک بپاش [با پرخاش آرام‌‌شان کند.]

عایشه گوید: به آن مرد گفتم: خداوند بینی تو را به خاک بمالد. مثل این‌که از عهده این کار برنمی‌آیی و من هم نمی‌خواهم رسول خدا را ترک کنم و در این حال ایشان را تنها بگذارم.

عبدالله بن نمیر از محمد بن اسحاق، از عبدالرحمن بن قاسم، از پدرش، از عایشه نقل می‌کند که می‌گفته است:

چون خبر شهادت جعفر رسید، آثار اندوه را در چهره پیامبر صلّی الله علیه و آله دیدیم. مردی پیش او آمد و گفت: ای رسول خدا؛ زن‌ها می‌گریند. فرمود: پیش ایشان برگرد و آنان را ساکت کن. آن مرد دوباره آمد و همان سخن را گفت. فرمود: برگرد و ایشان را ساکت کن، بار سوم آمد و همان سخن را گفت. فرمود: برو و اگر نپذیرفتند به آنان پرخاش کن.

عایشه می‌گوید: با خود گفتم به خدا سوگند؛ نفس خود را رها نمی‌کنی مگر این‌که مطیع و فرمان‌بردار رسول خدا باشی.[۱۲]

 

دو نکته

دو نکته را به اختصار در این باره بیان می‌کنیم:

۱٫‌ در صورتی می‌توان این روایت را پذیرفت که شکایت آن مرد بدان سبب بود که گریه زنان از حد معقول و معمول گذشته و موجب آزار و اذیت مردم شده بود. روایت نیز به همین نکته تصریح دارد.

احتمال دیگر آن است که این گریه بیانگر نوعی اعتراض به خداوند سبحان بود یا به مرتبه‌ای رسیده بود که می‌توانست به روحیه جامعه اسلامی آسیب وارد کند و از عزم و اراده مسلمانان بکاهد و آنان را از رفتن به میدان جهاد در راه خدا بازدارد… از این رو می‌بایست مانع چنین زیاده‌روی‌هایی شد و اوضاع را به مسیر طبیعی آن بازگرداند.

این احتمالات معقول و پذیرفتنی است و با سایر دلایل جواز گریه بر مردگان سازگاری و همخوانی دارد.

۲٫‌ در این روایت نکته‌ای وجود دارد که عایشه به صراحت از آن سخن می‌گوید. آن نکته چنین است که وی از لای در سر می‌کشید و می‌شنید که رسول خدا صلّی الله علیه و آله چه می‌گوید.

ما گمان نمی‌‌بریم که پیغمبر صلّی الله علیه و آله این کار همسرش را پسندیده باشد و اگر او را در این حال می‌دید یا کسی به حضرت گزارش می‌داد، حتماً از این بابت آزرده می‌شد و عایشه را بازخواست و سرزنش می‌کرد و نارضایتی خود را از این نوع رفتار و تجسّس که هدف آن آگاهی از مسائلی بود که حضرت می‌خواست از او پنهان دارد؛ آشکار می‌کرد. چنین رفتاری در قرآن نهی شده و رسول خدا صلّی الله علیه و آله در مناسبت‌های مختلف آن را محکوم کرده و در سخنان حضرت آمده است.

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج ۶، علامه سید جعفر مرتضی عاملی.


[۱]– المغازی، ۲/۷۶۶؛ سیره حلبی، ۳/۶۸؛ بحار الانوار، ۲۱/۵۶-۵۷؛ ۷۹/۹۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۵/۷۱؛ کنز العمّال، ۱۳/۴۷۷؛ تاریخ مدینه دمشق، ۲۷/۲۵۷؛ شجره طوبی، ۲/۳۰۰؛ اعلام الوری باعلام الهدی، ۱۱۱-۱۱۲؛ مسکن الفؤاد، ۶۹؛ الدرجات الرفیعه، ۷۶٫

[۲]– من لا یحضره الفقیه، ۱/۱۲۷؛ منتهی المطلب، ۱/۴۶۶؛ تذکره الفقهاء، ۲/۱۱۸؛ الحدائق الناضره، ۴/۱۶۳؛ وسائل الشیعه، ۲/۹۲۲؛ ۳/۲۸۰؛ نهایه الاحکام، ۲/۸۹؛ مسکن الفؤاد، ۶۹؛ بحار الانوارف ۲۱/۵۵؛ الذکری، ۷۰٫

[۳]– تاریخ الخمیس، ۲/۷۴؛ مستدرک الوسائل، ۲/۴۶۵؛ مکارم الاخلاق، ۲۲؛ مسکن الفؤاد، ۹۶؛ بحار الانوار، ۱۶/۲۳۵-۲۳۶؛ الاخوان، ابن ابی الدنیا، ۱۵۲؛ فیض القدیر، ۳/۶۵۹؛ الدرجات الرفیعه، ۴۳۹؛ الطبقات الکبری، ۳/۴۷؛ تاریخ مدینه دمشق، ۱۹/۳۷۱؛ سیر اعلام النبلاء، ۱/۲۳۰٫

[۴]– امالی، صدوق، ۳۷۴؛ بحار الانوار، ۲۲/۲۷۴؛ ۴۴/۲۹۸؛ العوالم، ۳۴۸-۳۴۹؛ الانوار العلویه، ۴۴۲٫

[۵]– بحار الانوار، ۲۱/۵۵؛ ۷۶/۸۳؛ مستدرک الوسائل، ۲/۴۷۳؛ المحاسن، برقی، ۲/۴۲۰٫

[۶]– تاریخ الخمیس، ۲/۷۵؛ المجموع، ۱/۲۶۹؛ الشرح الکبیر، ۱/۱۰۶؛ ذخائر العقبی، ۲۱۹؛ مسند احمد، ۱/۲۰۴؛ سنن ابو داود، ۲/۲۸۸؛ سنن نسائی، ۸/۱۸۲؛ فتح الباری، ۷/۳۹۴؛ السنن الکبری، نسائی، ۵/۱۸۰؛ ریاض الصالحین، ۶۴۵؛ البدایه و النهایه، ۴/۲۸۸؛ سیره ابن کثیر، ۳/۴۷۶؛ الطبقات الکبری، ۴/۳۷؛ تاریخ مدینه دمشق، ۲۷/۲۵۵؛ نیل الاوطار، ۱/۱۵۵؛ مجمع الزوائد، ۶/۱۵۷٫

[۷]– انبیاء: ۸۹؛ مروج الذهب، ۲/۴۳۴٫

[۸]– الطبقات الکبری، ۴/۲۷٫

[۹]– آل عمران: ۶۱٫

[۱۰]– انبیاء: ۸۹٫

[۱۱]– المغازی، ۲/۷۶۷-۷۶۸؛ ر.ک: سیره حلبی، ۳/۶۸؛ البدایه و النهایه، ۴/۲۸۷؛ سیره ابن کثیر، ۳/۴۷۵؛ سیره ابن هشام، ۳/۸۳۵؛ مسند ابن راهویه، ۲/۴۱۳٫

[۱۲]– الطبقات الکبری، ۴/۳۰٫