هر گاه در نظر اهل بحث و جدل، معرفت الله مشکل آید که چون معرفت به کُنهِ حقیقت حق، محال و ممتنع است؛ پس این همه طالبان معرفت و رهروان کوی حقیقت و سالکان طریق الی الله، طالب مجهولِ مطلق و جویای امر محال خواهند بود؟ و چگونه ایزد با لطف و عنایت، خلق را با جذبه‌ی عشق و وَلَه بدین شوق و طلب در پی امر ممتنع برانگیخته و کلّیه‌ی موجودات از مجرّدات و مادیات، فلکیّات و عنصریّات، بسائط و مرکّبات، عقوق و نفوس کلّیه و جزئیّه، و تمام ذرّات عالم را پیوسته به جاذبه و شوق و عشق، جویای خود و مشتاق لقای خویش و عاشق وصال خود گردانیده که:

همه هستند سرگردان چو پرگار                 پدیدآرنده‌ی خود را طلب‌کار

و این قوّه‌ی طلب را در همه‌ی خلقان، ودیعه گذاشته، و لیکن از وصول به غایت این قوّه، منع کرده است… و این خلاف نظام احسن است! و نظام خلقت و حکمت، بر این است که هر قوّه و استعداد و شوق و طلب، عاقبتْ وصول به مطلوب یابد. و در جمیع موجودات هم حکم کلّی، این است که: هر مستعدّ کمالی به کمال رسد…

و خلاصه با آن‌که موجودات در طلب هرچه هستند، به کلّی محروم و ممنوع از مطلوب خود در نظام آفرینش نیستند؛ چرا همه از وصول به حق، محرومند؟

جواب اشکال: آن حقیقت نامتناهی که به کُنْه در محوطه‌ی ادراک نگنجد و پنهان از جمیع قوای ادراکیِ مُلک و ملکوت است که: إِنَّ الْمَلَأَ الْأَعْلَى یَطْلُبُونَهُ کَما أَنْتُمْ تَطْلُبُونَهُ.

[«ساکنان ملکوت اعلی او را می‌طلبند همان‌طور که شما او را می‌طلبید»] باز همان حقیقت -به حُکم نامتناهی و فوق نامتناهی بودن- معیّت قیّومیّه با تمام موجودات خواهد داشت؛ یعنی به هرموجودی نزدیک و بلکه نزدیک‌تر از خود آن موجود است به آن… و هر موجودی به او متحقّق، و به او قائم، و به او موجود است…

خلاصه خدا چون وجودی است نامتناهی، مانند موجودات ممکنه‌ی متناهی نیست که او را یا مطلقاً بشناسیم، یا مطلقاً نشناسیم!…

بلکه واجب الوجود چون نامتناهی است وجود او همیشه بین عدم ادراک و ادراک است. عدم ادراک او و اظهار عجز از ادراک او، خودْ ادراک اوست؛ و نفوس قدسی و قوای ادراکی، ازلاً و ابداً بین شهود و لا شهود (ادراک و لا ادراک) وصال و فراق، قُرب تامّ و بُعد کامل از او، خواهند بود؛ و قرب او، بُعد و بُعد او، قرب و در عین پیدایی، پنهان و در عین پنهانی پیداست. و این سخنان، نه تناقض است؛ بلکه لازمه‌ی آن هستیِ بی‌حدّ و نهایت و آن حقیقت وجودی است که: هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ است… خدا حقیقتی است هم ابداً مجهول و ادراک نشدنی، و هم ابداً معلوم و ادراک شدنی، بلکه اَظهر اشیاء و پیداترین موجودات و اَبده بدیهیّات است! پیدایی وی، موجب پنهانی اوست؛ پنهانی وی، منشأ پیدایی اوست که: یَا خَفِیّاً مِن فَرطِ الظُّهور

ای تو پیدا در ظهور خویشتن                     وی رخت پنهان به نور خویشتن

***

همه عالم به نور اوست پیدا                       کجا او گردد از عالم هویدا

هویدا و نهان از چشم امکان                      خرد حیران در آن پیدای پنهان

منبع: کتاب پندهای آسمانی، صص ۹۶-۹۹