فراریان احد

 ما عقیده داریم که در معرکه احد همگان فرار کردند و احدی جز علی علیه السّلام در کنار پیغمبر صلّی الله علیه و آله ثابت‌قدم و استوار نماند. ما، در فرار آن عدّه که برخی از روایات بر ثبات آنان تأکید دارد، ذرّه ای تردید نداریم. کافی است عبارتی از شیخ طوسی رحمه الله علیه بیاوریم که می‌گوید:

بلخی گفت: کسانی که در روز احد با پیغمبر صلّی الله علیه و آله ماندند و فرار نکردند، سیزده مرد بودند؛ پنج نفر از مهاجران: علی علیه السّلام، ابوبکر، طلحه، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی‌وقّاص، باقی از انصار بودند. درباره ثبات علی و طلحه اختلافی نیست، امّا درباره ثبات دیگران، اختلاف وجود دارد.[۱]

در روایت دیگری آمده است: «پیغمبر صلّی الله علیه و آله با نُه نفر ماند، هفت نفر از انصار و دو نفر از مهاجران.» این روایت در ادامه از کشته‌شدن هفت نفر انصاری خبر می‌دهد.[۲]

به‌رغم آنچه گذشت، نمی‌توان تردید کرد که علی علیه السّلام به تنهایی در کنار رسول خدا صلّی الله علیه و آله ماند و دیگران همه از میدان گریختند؛ حتّی طلحه و دیگران.

بررسی همه جانبه موضوع فراریان احد از حوصله این بحث خارج است. ما به منظور رعایت اختصار در این‌جا ضمن نام بردن از افرادی که گفته می‌شود، در معرکه احد ثابت‌قدم ماندند، امّا در حقیقت فرار را بر قرار ترجیح دادند و جان عزیزشان را به در بردند، به منابعی اشاره می‌کنیم که به صراحت یا اشاره، از فرار و بی‌قراری آنان سخن گفته‌اند. خواننده محترم می‌تواند علاوه بر متون یاد شده به کتاب: الصحیح من سیره النبی الاعظم صلّی الله علیه و آله، ۶/۱۸۰ـ ۱۹۵ مراجعه کند؛ امید است با امعان نظر در روایات و متون تاریخی به حقیقت مطلب پی‌برده، گوشه‌ای از تحریفات تاریخی را به عیان دریابد.

فراریان مشهور احد که برخی تلاش دارند بر ثبات آنان تأکید کنند، امّا روایات و متون تاریخی بر فرار آنان به صراحت یا اشاره دلالت دارد، عبارتند از:

الف) سعد بن ابی وقّاص

موارد زیر بر فرار وی از معرکه احد دلالت دارد:

۱ – گذشت که در معرکه احد، احدی جز علی بن ابی‌طالب علیه السّلام ثابت نماند.

۲ – سدی گوید: جز طلحه و سهل بن حنیف کسی نایستاد.[۳]

شاید از این جهت علی علیه السّلام را نام نبرده که ثبات قدم وی مورد اجماع است و احدی در آن تردید ندارد.

۳ – از نظر واقدی:

در آن روز، هشت نفر با پیامبرصلّی الله علیه و آله تا سرحد مرگ بیعت کردند، سه نفر از مهاجران و پنج نفر از انصار، علی علیه السّلام، طلحه و زبیر از مهاجران، ابودجانه، حارث بن صمّه، حباب بن منذر، عاصم بن ثابت و سهل به حنیف از انصار، که هیچ یک از ایشان کشته نشدند. پس پیامبر صلّی الله علیه و آله آن‌ها را فرا می‌خواند تا آن‌که نزدیک مهراس رسیدند.[۴]

چنان‌که می‌بینید، نامی از سعد بن ابی‌وقّاص نیست.

۴ – اسکافی، عبدالله بن عبّاس و دیگران ثابت‌قدمان احد را بر شمرده‌اند امّا سعد در میان آنان نیست.[۵]

۵ – سلمه بن کهیل: احدی جز دو نفر در احد ثابت نماند: علی علیه السّلام و ابودجانه.[۶]

 ۶ – سعد گفت: وقتی مردم آن‌گونه از اطراف رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرار کردند، من نیز به گوشه ای رفتم و گفتم: از خویش دفاع می‌کنم، یا شهید می‌شوم یا نجات پیدا می‌کنم…

رسول خدا صلّی الله علیه و آله گفت: ای سعد؛ امروز کجا بودی؟!

گفتم: همان‌جا که دیدی.[۷]

ب) طلحه بن عبدالله

موارد زیر بر فرار طلحه از معرکه احد دلالت دارد:

۱ ‌- همه آنچه گذشت و دلالت داشت که احدی جز علی علیه السّلام ثابت نماند.

۲ – سخن پیش گفته سلمه بن خطاب و طلحه نیز بر فرار طلحه دلالت دارد.

۳ – انس بن نضر به عمر بن خطاب و طلحه بن عبدالله که در میان گروهی از مهاجران و انصار بودند و دستان خود را رها کرده (و نگران و پریشان بودند) رسید. از آنان پرسید: چرا این‌جا نشسته‌اید؟ گفتند: محمّد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله کشته شد. انس گفت: با زندگی پس از او چه می‌کنید؟! به پا خیزید و بر آنچه رسول خدا صلّی الله علیه و آله مرد، بمیرید. آن‌گاه خود را پیشاپیش آنان حرکت کرد و جنگید تا کشته شد.[۸]

۴ – سدی روایت کند:

طلحه و عثمان ترسیدند که یهود و نصارا برای غارت بر مسلمانان دلالت شوند. از این‌رو از رسول خدا صلّی الله علیه و آله اجازه خواستند که به شام روند و یکی از یهود برای خود پیمان گیرد و دیگری از نصارا امّا پیامبر صلّی الله علیه و آله درخواست آن دو را رد کرد.[۹]

ج) ابوبکر بن ابی‌قحافه

موارد زیر بر فرار پسر ابوقحافه از معرکه احد دلالت دارد:

۱ – همه نچه در ثبات قدم امیر المؤمنین علی علیه السّلام گذشت و مواردی که در فرار سعد بن ابی‌وقّاص آمد مگر مورد پایانی که به خود سعد اختصاص داشت.

۲ – عایشه گوید:

هر گاه ابوبکر روز احد را به یاد می‌آورد، می‌گریست. سپس می‌گفت: آن روز، روز طلحه بود.

آن‌گاه در ادامه سخن می‌گفت:

روز احد، من نخستین کسی بودم که به میان بازگشتم. مردی را دیدم که همراه رسول خدا صلّی الله علیه و آله می‌جنگید؛ گفتم: کاش طلحه باشد، حال که از من فوت شده، مردی از قوم من باشد.[۱۰]

حسب متن دیگری از عایشه از پدرش:

وقتی روز احد مردم از اطراف رسول خدا صلّی الله علیه و آله پراکنده شدند، من نخستین کسی بودم که به میدان بازگشتم. از دور به او نگریستم، ناگهان مردی مرا از پشت همانند پرنده‌ای در بغل گرفت. دیدم او که قصد رسول خدا صلّی الله علیه و آله داشت، ابوعبیده بود.

حاکم نیشابوری گوید: اسناد روایت صحیح است.[۱۱]

لیکن ابوبکر به آنچه می‌خواست، نرسید؛ زیرا طلحه نیز مانند او فرار کرده بود لیکن پیش از او نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله بازگشت.

ما نمی‌توانیم با ابوبکر در این روح قبیله‌گرایی که بر او سیطره داشت و بر اندیشه، عقل و روان او چیره بود، همراه و هماهنگ باشیم که در آن لحظه‌های سخت و خطرناک آرزو می‌کرد، مردی از قوم او باشد.

۳ – اسامه بن منقذ گوید:

وقتی عمر بن خطاب دیوان‌ها را تدوین کرد، طلحه گروهی از بنی‌تمیم را به حضور آورد تا برای آنان سهیمه بگیرد. یک نفر انصاری، جوانی زردگون چاق را آورد. عمر از وی درباره جوان پرسید. گفت: او براء بن انس بن نضر است. عمر چهار هزار برای او سهمیه قرار داد و برای یاران طلحه، ششصد دینار. طلحه اعتراض کرد. عمر پاسخ داد: من روز احد، پدر او را دیدم و در حالی که من و ابوبکر با هم سخن می‌گفتیم که رسول خدا صلّی الله علیه و آله کشته شده، او گفت: ای ابوبکر؛ و ای عمر؛ چرا می‌بینیم که نشسته‌اید؟ اگر رسول خدا صلّی الله علیه و آله کشته شده، خداوند که زنده است و نمی‌میرد….[۱۲]

۴ – زید بن وهب از عبدالله بن مسعود پرسید: ابوبکر و عمر کجا بودند؟! گفت: از شمار آنان بودند که به گوشه ای گریختند.[۱۳]

۵ – مرحوم مظفر رحمه الله علیه می‌گوید:

چگونه ممکن است که ابوبکر در آن روز بحرانی و درگیرودار جنگ سخت و کوبنده که حتّی پیامبر صلّی الله علیه و آله هم سالم نماند، تا چه رسد به علی علیه السّلام، ثابت قدم بماند امّا نه کسی را زخمی کند و نه خود زخمی بردارد؟! چگونه سالم ماند و حال آن‌که ایستاد تا از پیامبر صلّی الله علیه و آله در مقابل شمشیرها، نیزه‌ها و سنگ‌ها دفاع کند؟! خصوصاً که دوستداران و هواخواهان وی گمان می‌بردند که اهمیّت او برای قریش، همانند اهمیّت پیامبر صلّی الله علیه و آله بوده است و از این‌رو برای کشتن وی همان‌قدر تلاش می‌کردند که برای کشتن پیغمبر صلّی الله علیه و آله؟

آیا گمان می‌کنید که برای انگشتان طلحه جار و جنال می‌کنند امّا به زخم و جراحت ابوبکر اهمیّت نمی‌دهند؟![۱۴]

۶ – روایت مسلم:

روز احد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله با هفت نفر از انصار و دو مرد از قریش ماند.[۱۵]

مرحوم مظفر می‌گوید:

روشن است که یکی از این دو مرد علی علیه السّلام بود امّا دیگری ابوبکر نبود؛ زیرا نه  روایتی در ثبات قدم وی داریم و نه کسی چنین چیزی گفته است.[۱۶]

از سوی دیگر در سحّ السّحابه گوید: همه انصار یکی پس از دیگری کشته شدند.[۱۷]

لیکن روایت دیگری می‌گوید:

آنان هفت نفر از انصار بودند و یک نفر از قریش. این روایت را به هنگام بحث از ناپایداری مهاجران جز علی علیه السّلام خواهیم آورد.

۷ – اسکافی  در رد حاحظ می‌گوید: بیشتر مورخان و صاحبان سیر، ثبات قدم ابوبکر را در جنگ احد انکار می‌کنند.[۱۸]

۸ – از عبدالله بن عبّاس درباره آیه: «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ» به سند صحیح روایت کنند که گفت: منظور ابوبکر و عمر است.[۱۹]

رازی گوید: به نظر من این روایت اشکال دارد؛ زیرا کسانی که خداوند به رسولش فرمان داد که با آنان مشورت کند، همان کسانی هستند که خداوند او را فرمان داده از آنان گذشت کند و برای آنان آمرزش بخواهند و آنان فراریان احد بودند. به فرض که بپذیریم عمر از فراریان بود و لذا تحت حکم این آیه درآمد امّا ابوبکر از آنان نبود. پس چگونه در حکم آیه داخل می‌شود؟[۲۰]

مرحوم مظفر رحمه الله علیه به رازی چنین پاسخ داده است:

اشکال وارد بر سخن رازی این است که این ایراد وی متوّقف است بر این‌که ابوبکر در آن روز پایداری کرده باشد. در حالی‌که حقیقت برخلاف آن است.

از سوی دیگر، این آیه ظهور دارد که امر به مشورت با آنان به منظور به دست آوردن دل آنان است. همچنان‌که از بسیاری از اخبار اهل سنّت نیز همین مطلب به دست می‌آید. در مورد امر به گذشت و آمرزش خواهی نیز وضع همین‌گونه است.[۲۱]

د) عمر بن خطّاب

موارد زیر بر فرار پسر خطاب در احد دلالت دارد:

۱ – آنچه گذشت و دلالت داشت که فقط علی بن ابی‌طالب علیه السّلام ثابت قدم ماند.

۲ – آنچه درباره فرار طلحه گذشت و ماجرای صحابه و انس بن نضر.

۳ – آنچه در فرار ابوبکر گذشت و روایت تعیین سهمیه برای فرزند انس بن نضر و نیز سخن عبدالله بن مسعود و توضیح مرحوم مظفر رحمه الله علیه. روایت مسلم و حاشیه‌ای که مرحوم مظفر رحمه الله علیه بر آن داشت؛ همچنین روایت عبدالله بن عبّاس و اشکال رازی و پاسخ مرحوم مظفر رحمه الله علیه به این اشکال.

۴ – آنچه در فرار سعد بن ابی‌وقّاص گذشت.

۵ – کلیب گفت:

عمر برای ما خطبه خواند. او سروه آل‌عمران را بالای منبر می‌خواند و می‌گفت: این سوره، احدی است (در جنگ احد نازل شد).

سپس گفت: روز احد از اطراف رسول خدا صلّی الله علیه و آله پراکنده شدیم. من بالای کوه رفتم. یک نفر یهودی می‌گوید: محمّد کشته شد.

گفتم: از احدی نشنوم که بگوید: محمّد کشته شد مگر آن‌که گردنش را بزنم. در این همگام رسول خدا صلّی الله علیه و آله را دیدم که مردم به سوی او باز می‌گشتند. این زمان بود که نازل شد:

«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرینَ».[۲۲]

و محمّد، جز فرستاده‌ای که پیش از او [هم] پیامبرانی [آمده و] گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود برمی‌گردید؟ و هرکس از عقیده خود بازگردد، هرگز هیچ زیانی به خدا نمی‌رساند و به زودی خداوند سپاسگزاران را پاداش می‌دهد.

در متن دیگری:

روز احد، آنان را شکست دادیم (شاید درست این باشد: شکست خوردیم). من فرار کردم و بالای کوه رفتم، به خود نگریستم: دیدم که گویا چاردست و پا بالا می‌روم.[۲۳]

در روایت واقدی:

عمر سخن می‌گفت، از جمله گفت: وقتی شیطان فریاد کشید: محمّد کشته شد، گفتم: همچون ارویه: بز کوهی از کوه بالا می‌روم.[۲۴]

ما نمی‌دانیم این یهودی ملعون که عمر این سخن را از او نقل می‌کرد، از کجا آمد. در حالی‌که رسول اکرم صلّی الله علیه و آله مشارکت یهود را در این جنگ نیز همانند سایر جنگ‌ها رد کرد. همچنین نمی‌دانیم که تهدید این یهودی توسط عمر را چگونه تفسیر کنیم. در حالی‌که عمر خود از اطراف پیامبر  صلّی الله علیه و آله فرار کرد و او را به دشمن تسلیم نمود؟! پس این روح حماسی عمر در دفاع از پیغمبر  صلّی الله علیه و آله کجا بود؟! چرا احدی از مشرکان را نکشت؟! در طول ده سال و در ده‌ها غزوه و سریه که در آن‌ها مشارکت داشت، حتّی یک نفر از دشمنان را نکشت؟! واقعاً که عجیب و شگفت‌انگیز است!!

۶ – ابن ابی‌الحدید به نقل از واقدی گوید:

وقتی شیطان فریاد زد: همانا محمّد کشته شد، مردم پراکنده شدند… از جمله کسانی که از معرکه نبرد فرار کرد، عمر بود و عثمان.[۲۵]

قابل ملاحظه است که نام عمر از چاب مغازی واقدی حذف شده است امّا محقق کتاب در پاورقی همان صفحه آورده که در برخی نسخه‌های خطی المغازی آمده است.[۲۶]

باید که در مراجعه به این کتاب دقّت شود. شاهد موارد متعددی از این قبیل حذف‌های جهت‌دار بوده‌ایم.

۷ – واقعدی پس از بیان اعتراض عمر به رسول خدا  صلّی الله علیه و آله در حدیبیه، می‌گوید:

سپس رسول خدا  صلّی الله علیه و آله رو به عمر کرد و به وی گفت: آیا روز احد را فراموش کرده‌اید که از کوه بالا می‌رفتید و پشت سرتان را نگاه نمی‌کردید و من یک‌یک شما را صدا می‌زدم؟![۲۷]

۸ – خواهد آمد که خالد بن ولید از قتل عمر که در حال فرار بود، خودداری کرده و او را نکشت.

۹ – به روزگار خلافت، زنی نزد عمر آمد و بردی از او تقاضا کرد. یکی از دختران عمر هم با زن آمد و او نیز تقاضا داشت که یکی از بردها را به او بدهد. عمر یک برد به زن داد امّا به دخترش چیزی نداد.

در این‌باره از او پرسیدند. گفت: پدر این زن در روز احد ثابت قدم ماند امّا پدر این یکی (یعنی دخترش) روز احد فرار کرد و ثابت نماند![۲۸]

۱۰ – عمر به رعب و وحشت خود از علی علیه السّلام اعتراف دارد که وقتی فراریان را تعقیب می‌کرد، به آنان می‌گفت: چهره‌هایتان زشت باد… به کجا فرار می‌کنید؟! به سوی آتش می‌گریزید؟! و می‌گفت: بیعت کردید و سپس پیمان شکستید؟ به خدا قسم؛ شما به قتل سزاوارترید از آنان‌که من می‌کشم.[۲۹]

حاحظ نیز به فرار عمر در احد اعتراف دارد.[۳۰]

۱۱ – به هر حال، فرار عمر از میدان نبرد در جنگ‌های احد، صفین و خیبر معروف است و علماء آن را از جمله مطاعن وی می‌شمارند؛ زیرا فرار از میدان نبرد از جمله گناهان کبیره است.[۳۱]

ابن ابی‌الحدید معتزلی هم نتوانسته از آن دفاع کند و پاسخ دهد. از این به فرار خلیفه اعتراف دارد و در بین خود به این جمله بسنده کرده است: امّا فرار از میدان نبرد، وی از میدان جنگ نگریخت جز برای فراهم آوردن نیرو که خداوند متعال این مورد را استثنا کرده است. بنابراین، از دایره گناه خارج شده است.

لیکن ابن ابی‌الحدید فراموش کرده که درباره ماجرای احد نمی‌توان به این عذر پناه برد؛ زیرا برای مسلمانان گروهی جز رسول خدا صلّی الله علیه و آله در میدان باقی نمانده بود که او را ترک کردند و از کنارش گریختند. از سوی دیگر، خداوند آنان را به واسطه همین فرار مذمت کرده و در تعلیل فرموده است که شیطان آنان را به واسطه برخی از آنچه به دست آورده‌اند، لغزاند. سپس خداوند آنان را بخشید.

اگر در این فرار گناهی نبود، نیازی به عفو و بخشش نبود.

علّامه طباطبایی رحمه الله علیه در تحقیق این موضوع فرموده است که عفو در این‌جا به معنای عام و گسترده است و شامل عفو منافقان هم می‌شود.[۳۲]

این فرار نیاز به تسامح داشت؛ زیرا در نوع خود، نخستین بود و در زمانی انجام می‌شد که اسلام با بزرگ‌ترین خطرهای داخلی و خارجی مواجه بود و نه امکانات لازم برای رویارویی با این تهدید را داشت و نه توان مواجهه با آثار مؤاخذه یاران به موجب این گناه را فراهم می‌دید.

این‌که به سخن رازی گوش فرا دهید که می‌گوید:

یکی از فراریان، عمر بود جز این‌که نه از فراریان نخست بود و نه دور رفت بلکه بالای کوه ایستاد تا این‌که رسول خدا صلّی الله علیه و آله هم بالا آمد.[۳۳]

بارک الله به این ثبات که نه در میدان جنگ و نبرد بلکه بالای کوه بود و دور از دشمن!

ما نمی‌دانیم که چه فرقی است که فراری اوّل باشد یا در میانه مردم یا در آخر؟!

و چه فرقی است که دور برود یا در نزدیکی میدان جنگ بماند؟!

هـ) زبیر بن عوّام

حال که دانستیم احدی جز علی بن ابی‌طالب علیه السّلام یا علی علیه السّلام و ابودجانه در میدان احد ثابت نماند و پس از تقدیم متون فراوان درباره ثابت‌قدمان و فراریان احد، نیازی به اثبات فرار زبیر از میدان جنگ احد نداریم.

البتّه تلاش‌هایی انجام داده‌اند که زبیر را سواره اسلام نشان دهند و مرد جنگ که نظیی ندارد تا آن‌جا که عمر به خطاب هم او را برابر هزار جنگجوی سواره می‌داند.

از نظر مصعب زبیری، جد وی شجاع‌ترین سواران بود و علی علیه السّلام شجاع‌ترین پیاده‌ها. حتّی ادعا می‌کنند که زبیر افریقیه را به تنهایی فتح کرد.[۳۴]

در حالی که بی‌تردید، افریقیه در روزگار عثمان در سال بیست و هفتم یا بیست و هشتم هجری به دست عبدالله بن سعد بن ابی سرح فتح شد.[۳۵]

ما می‌دانیم که هدف آنان، ایجاد شخصیّت‌های بدیل (جایگزین) یا در مقابل امام علی بن ابی‌طالب علیه السّلام است که پس از رسول اکرم صلّی الله علیه و آله شجاع‌ترین فرد لیکن خداوند ابا دارد جز این‌که نور خود را تمام کند و کید خائنان به حقیقت و تاریخ را به خودشان برگرداند.

و) عثمان بن عفّان

درباره فرار عثمان دو نفر با هم اختلاف ندارند، بلکه این موضوع مورد اجماع و اتّفاق مورخان است و همواره از این بابت مورد سرزنش بود. او پس از سه روز به مدینه بازگشت. رسول خدا صلّی الله علیه و آله به او فرمود: «خیلی را رفتید.» درباره فرار وی به منابع پاورزقی مراجعه کنید.[۳۶]

احمد بن حنبل از انس روایت آورده که گفت:

وقتی در روز احد، مشرکان به سوی رسول خدا صلّی الله علیه و آله یورش آوردند و آن حضرت با هفت نفر از انصار و یک مرد قریشی بود؛ گفت: چه کسی اینان را از ما باز می‌دارد تا در بهشت رفیق من باشد؛ مردی از انصار آمد و آن قدر جنگید تا کشته شد. کفار دوباره هجوم آوردند؛ فرمود: چه کسی اینان را از ما باز می‌دارد تا در بهشت رفیق من باشد؟ یک انصاری دیگر پاسخ داد. همین‌طور تا همه هفت نفر کشته شدند. رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: ما با یارانمان به انصاف رفتار نکردیم.[۳۷]

از عبدالله بن عبّاس و دیگران روایت است که آیه:

«إِنَّ الَّذینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلیمٌ».[۳۸]

روزی که دو گروه [در اُحد] با هم رویاروی شدند، کسانی که از میان شما [به دشمن] پشت کردند، در حقیقت جز این نبود که به سبب پاره‌ای از آنچه [از گناه] حاصل کرده بودند، شیطان آنان را بلغزانید و قطعاً خدا از ایشان درگذشت؛ زیرا خدا آمرزگار بردبار است.

درباره عثمان فرود آمد.[۳۹]

ما معتقدیم که این مرد قریشی، کسی جز علی علیه السّلام نبوده است. بنابراین می‌بینیم از دلاوران کذایی خبری در ثبات نیست.

علت اختلاف در ثابت قدمان

شاید از خود بپرسید که پس چرا در شمار ثابت‌قدمان احد تا این اندازه اختلاف است؛ چنان‌که در برخی روایات تا سی نفر شمرده شده‌اند؟ به نظر ما راز اختلاف ارقام در این است که بازگشت مسلمانان پس از فرار به تدریج صورت گرفته است. نخستین نفر که آمد، علی علیه السّلام را دید. دومی که آمد، اوّلی و علی علیه السّلام را دید و همین‌طور ادامه پیدا کرد تا عدد به سی نفر رسید.

شکست پس از پیروزی، چرا؟

شاید بتوان در تحلیل حوادث احد، نکته‌هایی را از علل شکست مسلمانان به دست آورد. در پی به مواردی اشاره می‌کنیم؛

۱ – روشن است که سبب اصلی آنچه به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و مسلمانان رسید و هفتاد نفر از آنان کشته شدند و شمار انبوهی زخمی؛ نافرمانی و سرپیچی از دستور پیغمبر صلّی الله علیه و آله به عنوان فرمانده کل و نزاع و درگیری مسلمانان بوده است. خداوند فرمود:

«وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الْآخِرَهَ».[۴۰]

و (در نبرد احد) قطعاً خدا وعده خود را با شما راست گردانید: آن‌گاه که به فرمان او، آنان را می‌کشتید، تا آن‌که سست شدید و در کار (جنگ و بر سر تقسیم غنایم) با یکدیگر به نزاع پرداختند؛ و پس از آن‌که آنچه را دوست داشتید،‌ (غنایم را) به شما نشان داد، نافرمانی کردید؛ برخی از شما دنیا و برخی آخرت را می‌خواهند.

تصریح قرآن بر این مطلب که مسلمانان که در آستانه پیروزی نهایی بودند و با فتح و ظفر هیچ فاصله‌ای نداشتند؛ عصیان و نافرمانی پیش گرفتند و به نزاع و درگیری روی آوردند؛ این ادعای برخی را تکذیب می‌کند که مدعی‌اند؛ آنان گمان بردند، فرمان رسول صلّی الله علیه و آله به پایان رسیده است. این اجتهاد آنان بود.[۴۱] در حالی‌که اگر چنین اجتهادی می‌کردند، نمی‌بایست از آن به عصیان و نافرمانی تعبیر شود. می‌بینیم که قرآن به صراحت بر معصیت تأکید فرموده است.

از سوی دیگر دستور و فرمان پیغمبر صلّی الله علیه و آله به آنان کاملاً صریح بود. چه حضرت به آنان تأکید فرمود، تحت هیچ شرایطی، چه پیروزی و چه شکست، سنگرهای خود را رها نکنند تا خودش را به دنبال آنان بفرستد. از این رو هم رزمانشان گفتند: ما با فرمان رسول خد صلّی الله علیه و آله مخالفت نمی‌کنیم. حال چگونه می‌توان ادعا کرد که آنان گمان بردند که فرمان رسول خد صلّی الله علیه و آله به پایان رسیده است؟ بدین ترتیب عصیان برخی از تیراندازان و تنازع آنان سبب و عامل اصلی بیچارگی مسلمانان و تحمّل خسارت‌های جانی غیرقابل جبران آنان بود.

۲ – غرور و خودزیادبینی مسلمانان نیز تأثیر عمده‌ای در شکست آنان داشت. آنان برای قانع ساختن رسول خدا صلّی الله علیه و آله برای بیرون آمدن از مدینه چنین می‌گفتند:

در بدر سیصد مرد داشتی، خداوند تو را بر مشرکان ظفر داد. امروز ما جمعیّت زیادی هستیم و آرزوی چنین روزی داشتیم و از خداوند مسئلت می‌کردیم که این فرصت را نصیب ما کند. امروز خداوند، آن را به میدان ما هدایت کرده است.[۴۲]

خداوند در سوره آل عمران، آیات ۱۴۳، ۱۵۲ و ۱۵۳ به این آرزوی مسلمانان اشاره فرموده است:

«وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ».

و شما مرگ را پیش از آن‌که با آن روبه‌رو شوید، سخت آرزو می‌کردید؛ پس، آن را دیدید و [همچنان] نگاه می‌کردید.

«وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الْآخِرَهَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ

«إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى‏ أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فی‏ أُخْراکُمْ فَأَثابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا ما أَصابَکُمْ وَ اللَّهُ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ».

و [در نبرد اُحد] قطعاض خدا وعده خود را با شما راست گردانید: آن‌گاه که به فرمان او، آنان را می‌کشتید، تا آن‌که سست شدید و در کار [جنگ و بر سر تقسیم غنایم] با یکدیگر به نزاع پرداختید؛ و پس از آن‌که آنچه را دوست داشتید‌ [یعنی غنایم را] به شما نشان داد، نافرمانی کردید. برخی از شما دنیا را و برخی از شما آخرت را می‌خواهد. سپس برای آن‌که شما را بیازماید، از [تعقیب] آنان منصرفتان کرد و از شما درگذشت و خدا نسبت به مؤمنان، ‌با تفضل است.

[یاد کنید] هنگامی را که در حال گریز [از کوه] بالا می‌رفتید و به هیچ‌کس توجّه نمی‌کردید؛ و پیامبر، شما را از پشت سرتان را می‌خواند.

پس [خداوند] به سزای [این بی‌انضباطی] غمی بر غمتان [افزود]، تا سرانجام بر آنچه از کف داده‌اید و برای آنچه به شما رسیده است اندوهگین نشوید و خداوند از آنچه می‌کنید آگاه است.

۳ – خداوند همواره مسلمانان را نصرت می‌‌کرد تا این‌که به طمع دنیا از فرمان پیغمبر صلّی الله علیه و آله سرپیچی کردند و حطام دنیا را بر زندگی جاوید و بهشت برین ترجیح دادند. در این حالت لازم بود که دوباره به بلا و مصیبت آزموده شوند تا به سوی خدا بازگردند و مؤمن از منافق بازشناخته شود و مؤمنان را ایمان فزونی گیرد. چه انسان با دیدن پیروزی‌های متوالی و پی‌در‌پی از حقیقت عنایات الهی و امدادهای غیبی غفلت می‌ورزد و آن را به توان شخصی خود نسبت می‌دهد. از این‌رو وقتی شکست خوردند، در این‌باره تردید کردند که: «هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْ‏ءٍ؟»[۴۳] پاسخ قاطع آمد که: «قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ».[۴۴] آری، این‌جاست که باید آنان را به سوی خداوند بازگرداند و حقیقت امکانات و توانایی‌هایشان را به آن‌ها باز شناسد.

۴ – رعایت انضباط و سلسله مراتب فرماندهی، اساس پیروزی است. خصوصاً اگر فرمانده حکیمی بر سپاه فرماندهی کند تا چه رسد که فرمانده سپاه،‌ پیغمبر خدا باشد. چه بسا مخالفت معدودی انگشت‌شمار از نیروهای یک لشکر موجب شود که همه سپاه از بین برود؛ چنان‌که در احد روی داد.

۵ – عنایت و حمایت خداوند از نیروهای مسلمان به معنی لغو کلی اسباب طبیعی نیست. همچنان‌که نه این عنایت الهی مطلق است و نه آن امداد غیبی، بلکه به تلاش افراد برای رسیدن به هدف عالی و دادن قربانی و فداکاری جانانه آنان بستگی تمام و تمام دارد تا آنان را شایسته عنایت و لطف پروردگار متعال سازد؛

«إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ».[۴۵]

دست کم تداوم این عنایت الهی بسته است به حداقل ارتباط با فرماندهی و اجرای دستورهای او والّا این مواضع و جنگ آثار روانی، اجتماعی و تربیتی مطلوب را نخواهد داشت.

۶ – آن دسته از تیراندازان که سنگرها خود را رها کردند، همه یا برخی از آنان گمان بردند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله در غنایم آنان را فریب خواهد داد و غنیم را در میان سپاهیان تقسیم نخواهد کرد. این نشان می‌دهد که در میان مسلمانان، برخی افراد، از معرفت و آگاهی و حتّی ایمان مطلوبی برخوردار نبودند و دست کم روحیّات و اخلاقیات آنان از جمله روی‌گردانی از دنیا و ایثار دیگران،‌ در حد مطلوب قرار نداشت. این در صورتی است که معتقد نباشیم، چنین افرادی، منافقاتی بودند که بنا به مصالحی اظهار ایمان می‌کردند. در حالی‌که در باطن کافر بودند، آیه مبارکه قرآن به همین سو‌ءظّن آنان اشاره و هشدار می‌دهد:

«وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَهِ».[۴۶]

و هیچ پیامبری را نسزد که خیانت ورزد و هرکس خیانت ورزد، روز قیامت با آنچه در آن خیانت کرده،‌ بیاید.

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج ۳ ، علامه سید جعفر مرتضی عاملی


[۱]ـ التبیان، ۳/۲۵٫

[۲]ـ تفسیر القرآن العظیم، ۱/۴۱۲؛ ۴۱۵٫

[۳]ـ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۲۰۱؛ دلائل الصدق، ۳/۳۵۶٫

[۴]ـ المغازی، ۱/۲۸۰؛ دلائل الصدق، ۳/۳۵۶٫

[۵]ـ شرح نهج ابلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۳/۲۹۳؛ العثمانیه، ۲۳۹٫

[۶]ـ العثمانیه، ۲۳۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۳/۲۹۳٫

[۷]ـ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۲۶؛ دلائل الصدق، ۳/۳۵۶٫

[۸]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۳/۲۹۳؛ ۱۴/۲۸۶؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۱۹۹؛ الکامل فی التاریخ، ۲/۱۵۶؛ الثقات، ۱/۲۲۸؛ سیره ابن کثیر، ۳/۶۸؛ تاریخ الخمیس، ۱/۴۳۴؛ سیره ابن هشام، ۳/۸۸؛ الدر المنثور، ۲/۸۱؛ قاموس الرجال، ۲/۱۲۵؛ دلائل الصدق، ۲/۳۵۶؛ حیاه الصحابه، ۱/۵۳۱؛ المغازی، ۱/۲۸۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۴/۲۸۶؛ تفسیر القرآن العظیم، ۱/۲۱۴؛ نهج الحق، ۳۰۶ـ ۳۰۷؛ تفسیر خازن، ۱/۴۷۱٫

[۹]ـ نهج الحق، ۳۰۶ـ ۳۰۷؛ تفسیر خازن، ۱/۴۷۱؛ تفسیر ابن کثیر، ۲/۶۸٫

[۱۰]ـ منحه المعبود، ۲/۹۹؛ الطبقات الکبری، ۳/۱۵۵؛ تاریخ الخمیس، ۱/۴۳۱؛ کنز العمّال، ۱۰/۲۶۸ـ ۲۶۹؛ حیاه الصحابه، ۲۷۲؛ دلائل الصدق، ۲/۳۵۹؛ سیره ابن کثیر، ۳/۵۸؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۲۷؛ مجمع الزوائد، ۶/۱۱۲؛ حیاه محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۲۵۶؛ لباب الآداب، ۱۷۹؛ الارشاد، ۵۰؛ صحیح مسلم، ۵/۱۷۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۳/۲۹۳؛ العثمانیه، ۳۳۹؛ الدر المنثور، ۲/۹۰؛ التفسیر الکبیر، ۹/۶۷٫

[۱۱]ـ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۲۷؛ دلائل الصدق، ۲/۳۵۹؛ مجمع الزوائد، ۶/۱۱۲٫

[۱۲]ـ لباب الآداب، ۱۷۹؛ حیاه محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۲۵۶٫

[۱۳]ـ الارشاد، ۵۰؛ بحار الانوار، ۲۰/۸۴٫

[۱۴]ـ دلائل الصدق، ۲/۳۶۰٫

[۱۵]ـ صحیح مسلم، ۵/۱۷۸؛ دلائل الصدق، ۲/۳۵۹؛ تاریخ الخمیس، ۱/۳۴۶٫

[۱۶]ـ دلائل الصدق، ۲/۳۵۹٫

[۱۷]ـ تاریخ الخمیس، ۱/۴۳۶٫

[۱۸]ـ شرح نهج ابلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۳/۲۹۳؛ العثمانیه، ۳۳۹٫

[۱۹]ـ شرح نهج ابلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۳/۲۹۳؛ العثمانیه، ۳۳۹؛ دلائل الصدق، ۲/۳۵۹؛ سیره ابن کثیر، ۳/۵۸؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۲۷؛ الدر المنثور، ۲/۹۰؛ التفسیر الکبیر، ۹/۶۷٫

[۲۰]ـ التفسیر الکبیر، ۹/۶۷٫

[۲۱]ـ دلائل الصدق، ۲/۳۵۹٫

[۲۲]ـ آل عمران، ۱۴۴؛ ر.ک: الدر المنثور، ۲/۸۰؛ دلائل الصدق، ۲/۳۵۸؛ کنز العمّال، ۱/۲۳۸؛ ۲/۲۴۲؛ حیاه الصحابه، ۳/۴۹۷؛ فتح القدیر، ۱/۳۸۸٫

[۲۳]ـ الدر المنثور، ۲/۸۰؛ دلائل الصدق، ۲/۳۵۸؛ کنز العمّال، ۲/۲۴۲؛ حیاه الصحابه، ۳/۴۹۷؛ فتح القدیر، ۱/۳۸۸؛ جامع البیان، ۴/۹۵؛ التبیان، ۳/۲۵ـ ۲۶٫

[۲۴]ـ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۵/۲۲٫

[۲۵]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۵/۲۲ـ ۲۴؛ دلائل الصدق، ۲/۳۵۸؛ غرایب القرآن، ۴/۱۱۳٫

[۲۶]ـ المغازی، ۱/۲۷۷٫

[۲۷]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۵/۲۲ـ ۲۴؛ المغازی، ۲/۶۰۹؛ دلائل الصدق، ۲/۳۵۸٫

[۲۸]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۵/۲۲٫

[۲۹]ـ بحار الانوار، ۲۰/۵۳؛ تفسیر قمی، ۱/۱۱۴ـ ۱۱۵٫

[۳۰]ـ العثمانیه، ۱۶۹٫

[۳۱]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۲/۱۷۹ـ ۱۸۰٫

[۳۲]ـ المیزان، ۴/۵۱٫

[۳۳]ـ التفسیر الکبیر، ۹/۵۱٫

[۳۴]ـ ر.ک: لباب الآداب، ۱۷۳ـ ۱۷۵٫

[۳۵]ـ ر.ک: تاریخ الامم و الملوک؛ فتوح البلدان.

[۳۶]ـ ر.ک: تفسیر المنار، ۴/۱۹۱؛ الجامع الاحکام القرآن، ۴/۲۴۴؛ فتح القدیر، ۱/۳۹۲؛ تفسیر القرآن العظیم، ۱/۴۱۴؛ التبیان، ۳/۲۶؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۲۰۳؛ الارشاد، ۵۰؛ البدایه و النهایه، ۴/۲۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۵/۲۱؛ المغازی، ۱/۲۷۷؛ الکامل فی التاریخ، ۲/۱۵۸؛ الدر المنثور، ۲/۸۸ـ ۸۹؛ جامع البیان، ۴/۹۶؛ غرایب القرآن، ۴/۱۱۳؛ التفسیر الکبیر، ۹/۵۰ـ ۵۱؛ انساب الاشراف، ۱/۳۲۶؛ مسند احمد، ۲/۱۰۱؛ ۱/۶۸؛ الصراط المستقیم، ۱/۹۱؛‌ فتح القدیر، ۱/۳۹۲؛ قاموس الرجال، ۵/۱۹۶٫

[۳۷]ـ حیاه الصحابه، ۱/۵۳؛ البدایه و النهایه، ۴/۲۶؛ صحیح مسلم، ۵/۱۷۸٫

[۳۸]ـ آل عمران: ۱۵۵٫

[۳۹]ـ ر.ک: الدر المنثور، ۲/۸۸؛ فتح القدیر، ۱/۳۲۹؛ جامع البیان، ۴/۹۶٫

[۴۰]ـ آل عمران، ۱۵۲٫

[۴۱]ـ فقه السیره، ۲۶۱٫

[۴۲]ـ المغازی، ۱/۲۱۱؛ سیره المصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳۹۶٫

[۴۳]ـ آل عمران: ۱۵۴٫

[۴۴]ـ همان.

[۴۵]ـ محمّد: ۷٫

[۴۶]ـ آل عمران: ۱۶۱٫