در منابع اهل سنت آمده است:

این مردم روایات ساختگی و جعلی گرد آورده و گمان می‌برند که می‌توانند روایات متواتری را رد کنند که در نص بر امامت علی علیه السّلام وجود دارد یا موجب شک و شبهه نزد کسانی است که آگاهی و شناخت درستی از موضوع ندارند. صالحی شامی موارد زیر را برشمرده است؛ گوید:

۱٫‌ حدیث عمر بن خطاب است که گفت:

اگر جانشین تعیین کرد، کسی جانشین تعیین کرد که از من  بهتر است یعنی ابوبکر و اگر این کار را واگذاشت، کسی آن را رها کرد که از من بهتر است یعنی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم.[۱]

۲٫‌ از علی علیه السّلام آمده است که روز جمل گفت:

رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره این امارت، چیزی با ما عهد نکرد تا رأی چنان دیدیم که ابوبکر را به خلافت نشانیم. پس به خلافت نشست و استقامت ورزید تا این‌که به راه خود رفت. سپس ابوبکر چنان دید که عمر را جانشین خود کند. پس به خلافت نشست و استقامت کرد تا این‌که دین را مستقر و پایدار کرد. سپس اقوامی خواستار این دنیا شدند، پس اموری پیش آمد که خداوند عزّوجل درباره آن حکم خواهد کرد.[۲]

۳٫‌ از عبدالله بن عبّاس آمده است:

علی از پیش رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیرون آمد، در همان بیماری که از دنیا رفت؛ مردم گفتند: ای ابوالحسن؛ حال رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چگونه است؟! گفت: بحمدالله بهتر است! گوید: عبّاس دستش را گرفت و به او گفت:… به خدا قسم؛ چنان می‌بینم که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در همین بیماری رحلت می‌کند، من چهره فرزندان عبدالمطلب را به وقت مرگ می‌شناسم. ما را نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ببر تا از او بپرسیم که این امر که را باشد، اگر در ما باشد، آن را بدانیم و اگر در غیر ما باشد، با او سخن گوییم تا درباره ما سفارش کند. علی گفت: به خدا قسم؛ اگر این موضوع را از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بپرسیم و آن را از ما باز دارد، هرگز پس از او مردم آن را به ما نخواهند داد. به خدا قسم که من در این باره از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سؤال نمی‌کنم.[۳]

۴٫‌ ابراهیم بن اسود گفت:

می‌گویند: در حضور عایشه گفته شد: پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به علی وصیت فرموده است. عایشه گفت: به چه چیز به علی وصیت کرده است؟! پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به سینه و گلوی من تکیه داده بود، طشت خواست که ادرار کند، ناگاه به یک سو افتاد و درگذشت و من حتی متوجه مرگ او نشدم. پس چرا می‌گویند به علی وصیت کرده است؟![۴]

۵٫‌ ابراهیم تیمی از پدرش آورده است که گفت: علی برای ما خطبه خواند و گفت:

هر کس گمان می‌برد نزد ما کتابی است که آن را می‌خوانیم، دروغ می‌گوید؛ جز کتاب خدا و این صحیفه و آن نوشته‌ای بود که به شمشیرش آویخته بود و سن شتران و چیزهایی از جراحات نوشته بود.[۵]

۶٫‌ از ابو حسّان آمده است که علی علیه السّلام گفت:

رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چیز خاصی با من عهد نکرده است که با مردم عهد نکرده باشد جز آنچه که از او شنیدم و در نوشته‌ای در غلاف شمشیرم است…[۶]

در پاسخ گوییم:

بنا به اسباب و دلایل عدیده‌ای، هیچ یک از این روایات را نمی‌توان پذیرفت:

۱٫‌ بیعت غدیر حجت کوبنده‌ای است که همه این اباطیل را تکذیب می‌کند. ده‌ها نص صریح و صحیح در امامت علی علیه السّلام و نیز وصایت آن حضرت، دلیل بر کذب و جعل آن باشد.

۲٫‌ ماجرای حضرت زهرا سلام الله علیها که او را زدند، فرزندش را سقط کردند و به مقام سرور بانوان عالم اهانت نمودند و حتی در صدد برآمدند خانه‌اش را آتش بزنند؛ علی علیه السّلام بیعت نکرد تا این‌که دید دود از خانه‌اش بلند شده است! سرانجام به زور بیعت کرد، حتی پس از شهادت زهرا سلام الله علیها هم با رضایت نبود. همه این حوادث سخت، دلیل واضح و آشکاری است بر نادرستی روایاتی که صالحی شامی از علی علیه السّلام نقل کرده است!

  1. این مردم با روایاتی که کتاب‌های آنان را پر کرده، چه می‌کنند. این روایات به صراحت از امتناع بزرگان اصحاب از جمله علی علیه السّلام و بنی هاشم، از پذیرش خلافت ابوبکر سخن می‌گوید. مطابق همین روایات، شمار زیادی از صحابه، زیر گام‌های تهدید و بلکه زیر شلاق و اهانت و تحقیر بیعت کردند!

۴٫‌ این قوم با خطبه‌ها، نامه‌ها، سخنان و احتجاجات فراوان و انبوه علی علیه السّلام و فرزندانش چه می‌کنند که به صراحت تأکید دارد بر نارضایتی آنان از خلافت و بیعت ابوبکر و گویای آن است که پسر ابوقحافه، حق آنان را غصب و منصبی را در اختیار خود گرفته که حق او نباشد!

۵٫ این خطبه علی علیه السّلام که در آن فرمود:

هر کس گمان می‌برد نزد ما کتابی است که آن را می‌خوانیم، دروغ می‌گوید؛ جز کتاب خدا و این صحیفه؛ ردّی است بر اتهام آنان که علی علیه السّلام را متهم می‌کردند که مدعی است نزد او و اهل بیت (علیهم السّلام) قرآنی دیگر است و در میان خود دست به دست می‌کنند! شاید کسی به اهل بیت (علیهم السّلام) نسبت داده بود که مدعی‌اند نوشته‌ای از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در مورد خلافت خود دارند و از این رو خواهان ارائه آن شده باشد. در حالی که ثابت و مسلّم است که عمر بن خطاب پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را از نوشت آن، بازداشت و با سخنانی زشت و قبیح، به مقام رسالت و نبوت جسارت کرد و بارها از وی حکایت کرده‌ایم.

۶٫‌ حدیث منقول از علی علیه السّلام که در روز جمل فرموده باشد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم عهد نکرد، دروغ و جعلی است؛ زیرا اصحاب سقیفه نه در این باره با علی علیه السّلام مشورت کردند و نه آن حضرت را در تصمیم گیری مشارکت دادند، بلکه استبداد ورزیدند. سپس به خانه علی علیه السّلام هجوم بردند و همسرش را زدند و فرزندش را سقط کردند تا به اجبار از او بیعت بگیرند. علی علیه السّلام بیعت نکرد تا این‌که به اجبار پس از شهادت زهرا سلام الله علیها وادار شد با ابوبکر بیعت کند.

از عایشه روایت است که گفت: «علی با ابوبکر بیعت نکرد تا این‌که فاطمه مرد». روایات و اخبار اهل سنت به این نکته تصریح دارد. به منابع آنان مراجعه کنید.[۷]

علی علیه السّلام کسی نبود که در جنگ جمل، سخنی بیان کند که هم بیعت غدیر را تکذیب نماید و هم احادیث صریح و ثابت و فراوان دیگر را.

۷٫ ادعای عمر که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم جانشین تعیین نکرد، از زبان کسی است که به نفع خود سخن می‌گوید و در صدد است خود را تبرئه کند!

۸٫ گفت و گوی عبّاس و علی هم نادرست است؛ زیرا علی علیه السّلام را به عدم مراعات تقوا و دیانت متهم می‌کند که حاضر نشد درباره حکم شرعی مربوط به خلافت پس از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سؤال کند و مانعی جز دنیا دوستی و حب ریاست، وی را از این پرسش بازنداشت.

ما شأن علی علیه السّلام را از این اتهام ناروا پیراسته و برتر می‌دانیم. هر مسلمانی که علی علیه السّلام را بشناسد، راضی نمی‌شود چنین تهمتی متوجه او کند.

۹٫‌ آنچه این‌جا می‌گویند تکذیب ادعای دیگر آنان است که می‌خواهند نماز ابوبکر را دلیل بر استخلاف وی شمارند؛ چنان‌که روایات مزعوم و موهوم دیگری نیز در این باره مطرح می‌کنند که با همین ادعای آنان، در تضاد و تناقض آشکار است!

۱۰٫‌ امکان ندارد گفت و گوی عبّاس و علی علیه السّلام، درست باشد؛ اگرچه بخاری روایت کرده باشد؛ زیرا حدیث متواتر و صحیح غدیر، آن را تکذیب می‌کند.

۱۱٫ عبّاس از کجا دانست که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پس از سه روز خواهد مرد؟! یا در اثر همان بیماری از دنیا خواهد رفت؟! آیا خداوند او را از غیب آگاه کرده است یا ملک الموت به او خبر داده است؟!

۱۲٫‌ عبّاس می‌توانست درباره هر موضوعی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسش کند و هیچ نیازی نبود که علی علیه السّلام را با خود همراه برد! اگر این ادعا درست بود، چرا فرد دیگری را با خود نمی‌برد؟!

۱۳٫‌ اگر خلیفه فردی از سایر خانواده‌های قریش بود، چه معنا داشت که عبّاس از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بخواهد که خلیفه و مردم را درباره بنی‌هاشم سفارش و توصیه کند؟! آیا پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم تکلیف خود را نمی‌دانست؟! آیا لایق و نالایق را از هم تشخیص نمی‌داد؟! اگر نیازی به این سفارش بود، حتماً پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم انجام می‌داد و اگر لازم نبود، درخواست آن بی‌معنا می‌نمود!

۱۴٫ عبّاس نمی‌خواست که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم او را از غیب خبر دهد، بلکه می‌خواست از حکم و شرع الهی خبر دهد. یعنی عبّاس عقیده داشت که امامت میان دو امر می‌چرخد که سومی ندارد؛ یا از آن بنی‌هاشم است و دیگران را نشاید که آن را در اختیار گیرند، یا از آن دیگران است و بنی‌هاشم حق ندارند آن را بر عهده گیرند. در حالی که احدی جز عمر بن خطاب چنین ادعایی نکرد. به زعم وی، آنان از قریش بودند و با وی در این باره موافق، آن‌گاه که گفت: نبوت و خلافت در یک خانواده جمع نمی‌شود؛ یا جمله دیگری به همین مضمون که درجای دیگری از همین کتاب آورده‌ایم؛ لیکن فرق دو سخن آن بود که عمر بن خطاب مدعی نبود که این کار از تصمیمات الهی شرعی است بلکه ادعا می‌کرد، قریش بدان رضایت نمی‌دهد و نه آن را به خدا نسبت داد و نه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم. در حالی که عبّاس می‌گفت: این کار از تدابیر و تصمیم‌های الهی است.

۱۵٫بنا بر آنچه گذشت، روایت عبّاس و علی علیه السّلام، ما را بر آن می‌دارد تا از کسانی که خلافت علی علیه السّلام را انکار می‌کردند، بخواهیم نصی را ارائه دهند که فردی غیر از او را به عنوان خلیفه پس از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تعیین می‌کند و تصریح دارد که خلافت بنی‌هاشم از اساس باطل است!!!

اگر این گروه ضرورت چنین نصی را بپذیرند با استناد به این روایت، مشکل حل خواهد شد؛ زیرا نصوص فراوان، پرشمار و متنوع، خلافت علی علیه السّلام را متعین و مورد تأکید قرار می‌دهد. آنان خود برای خلافت ابوبکر، ادعای نص نمی‌کنند بلکه خلافت وی را با بیعت اهل حل و عقد، ثابت می‌دانند.

۱۶٫ حدیث عایشه که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در حالی مرد که بر سینه او تکیه داشت، به دلایل زیر تکذیب می‌شود:

الف) به موجب روایات فراوان، وقتی رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم از دنیا رفت، سر بر سینه علی علیه السّلام داشت.[۸]

ب) وصیت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به امامت و ولایت علی علیه السلام منحصر به مرگ نبود بلکه سال ها، ماه ها و روزهای قبل، این کار انجام شد و در خانه خود، مسجد، سفر و حضر و هر زمان و مکان دیگر…

ج) اینکه علی علیه السلام وصی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است از بدیهیات تاریخ است و در نصوص فراوان به صراحت آمده است. کافی است به گوشه ای از سخنانی که در روزگار شخص علی علیه السلام بیان شده اشاره کنیم. (در اصل کتاب اشعار فراوانی از افرادی همچون: عبدالله بن ابی سفیان بن حرث بن عبد المطلب، عبدالرحمن بن جعیل، ابوالهیثم بن تیهان، عمر بن حارثه انصاری، سعید بن قیس همدانی، زیاد بن لبید انصاری و… همه ی این اشعار و رجز ها را ابومخنف، لوط بن یحیی در کتاب وقعه الجمل خویش آورده است. و او از راویان حدیث است و از کسانی است که امامت را به اختیار و انتخاب مردم می داند و معنقد است که امام را باید مردم بر گزینند.

ابن ابی الحدید معتزلی گوید: اشعار متضمن واژه «وصی» بسیار فراوان است. اگر بیم خستگی و آزردگی نبود، آنقدر از آن ها نقل میکردیم که اوراق و صفحات بسیاری را پر می کرد.[۹])

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج۱۲، علامه سید جعفر مرتضی عاملی


[۱]– سبل الهدی و الرشاد، ۱۲/۳۰۹؛ در پاورقی: صحیح بخاری، ۱۳/۲۱۸؛ دلائل النبوه، بیهقی، ۷/۲۲۲؛ صحیح مسلم، ۳/۱۴۵۴؛ ر.ک: الاقتصاد، ۲۰۸؛ الرسائل العشر، ۱۲۳؛ الکافئه، ۴۶؛ الاربعین، شیرازی، ۵۶۶؛ بحار الانوار، ۳۰/۱۴۳؛ ۳۱/۳۸؛ الغدیر، ۱۰/۹؛ مسند احمد، ۱/۴۳؛ صحیح بخاری، ۸/۱۲۶؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۹۵؛ السنن الکبری، بیهقی، ۸/۱۴۸؛ عمده القاری، ۲۴/۲۷۹؛ منتخب مسند عبد بن حمید، ۴۲؛ صحیح بن حبان، ۱۰/۳۳۱؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱/۱۸۵؛ ۱۷/۲۲۰؛ کنز العمّال، ۵/۷۳۴؛ تمهید الاوائل و تلخیص الدلائل، ۵۰۸؛ الطبقات الکبری، ۳/۳۴۳؛ الکامل ابن عدی، ۵/۳۷؛ علل الدار قطنی، ۲/۷۳؛ تاریخ مدینه دمشق، ۴۲/۴۲۸؛ ۴۴/۴۳۲-۴۳۵؛ سیر اعلام النبلاء، ۹/۲۶۷؛ میزان الاعتدال، ۳/۲۱۱؛ تاریخ الامم و الملوک، ۳/۲۹۲؛ الکامل فی التاریخ، ۳/۶۵؛ البدایه و النهایه، ۵/۲۷۰؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ۱/۲۱۲؛ امتاع الاسماع، ۱۴/۴۷۸؛ سیره ابن کثیر، ۴/۴۹۷؛ الشافی فی الامامه، ۲/۱۱۵؛ ۳/۱۰۲٫

[۲]– سبل الهدی و الرشاد، ۱۲/۳۰۹؛ از: دلائل النبوه، بیهقی، ۷/۲۲۳؛ ر.ک: الغدیر، ۵/۳۶۵؛ ۸/۴۰؛ مسند احمد، ۱/۱۱۴؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۱۰۴؛ مجمع الزوائد، ۵/۱۷۵؛ تحفه الاحوذی، ۶/۳۹؛ کنز العمّال، ۵/۶۵۵؛ الضعفاء الکبیر، ۱/۱۷۸؛ علل الدار قطنی، ۴/۸۶-۸۷؛ تاریخ مدینه دمشق، ۳۰/۲۹۱-۲۹۲؛ الفتن ابن حماد، ۴۶؛ البدایه و النهایه، ۵/۲۷۱٫

[۳]– سبل الهدی و الرشاد، ۱۲/۳۰۹؛ در پاورقی: صحیح بخاری، ۴۴۴۷؛ دلائل النبوه، بیهقی، ۷/۲۲۴٫

[۴]– سبل الهدی و الرشاد، ۱۲/۳۰۹؛ در پاورقی: بخاری در الوصایا و مرض النبی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، صحیح مسلم، ۳/۱۲۵۷؛ مسند احمد، ۶/۳۲؛ دلائل النبوه، بیهقی، ۷/۲۲۶؛ ر.ک: ذخائر العقبی، ۲۰۴؛ صحیح بخاری، ۵/۱۴۱؛ السنن الکبری، بیهقی، ۸/۱۴۹؛ عمده القاری، ۱۸/۶۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۳/۳۱؛ الطبقات الکبری، ۲/۲۴۵؛ التاریخ الکبیر، ۵/۱۷۸؛ تاریخ مدینه دمشق، ۴۲/۴۲۳-۴۲۴؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۴۳۶؛ الکامل فی التاریخ، ۲/۳۲۱؛ البدایه و النهایه، ۵/۲۴۷؛ امتاع الاسماع، ۱۴/۴۸۰؛ سیره ابن کثیر، ۴/۴۵۰؛ النزاع و التخاصم، ۷۷٫

[۵]– سبل الهدی و الرشاد، ۱۲/۳۰۹-۳۱۰؛ از: بخاری و مسند احمد، ۱/۸۱؛ سنن ابوداود، ۲/۲۱۶؛ دلائل النبوه، بیهقی، ۷/۲۲۷-۲۲۸؛ صحیح بخاری، ۸/۱۴۴؛ صحیح مسلم، ۴/۱۱۵، ۲۱۷؛ سنن ترمذی، ۳/۲۹۷؛ عمده القاری، ۲۵/۳۸؛ المصنّف، ابن ابی شیبه، ۸/۳۹۱؛ مسند ابویعلی، ۱/۲۲۸؛ معرفه السنن و الآثار، ۷/۳۳؛ ریاض الصالحین، ۶۹۵؛ تنقیح التحقیق فی احادیث التعلیق، ۲/۳۵٫

[۶]– سبل الهدی و الرشاد، ۱۲/۳۱۰؛ از: سنن ابوداود، ۲/۲۱۶؛ ر.ک: المحلّی، ۱۰/۳۵۴؛ مسند احمد، ۱/۱۱۹؛ سنن نسائی، ۸/۲۴؛ فتح الباری، ۴/۷۳؛ عمده القاری، ۱۰/۲۳۲؛ عون المعبود، ۴/۲۰۴؛ کنز العمّال، ۱۴/۱۲۹؛ امتاع الاسماع، ۱۴/۴۸۳٫

[۷]– ر.ک: فتح الباری، ۷/۳۷۹؛ الفصول المختاره، ۵۶؛ الاربعین، شیرازی، ۱۵۴؛ بحار الانوار، ۱۰/۴۲۷؛ ۲۸/۳۱۲، ۳۴۹، ۳۵۸، ۳۹۱؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۲/۲۲؛ ۶/۱۲؛ الامامه و السیاسه، ۱/۲۰٫

[۸]– ر.ک: سبل الهدی و الرشاد، ۱۲/۲۶۱؛ صحیح بخاری، ۵/۱۴۱؛ فتح الباری، ۸/۱۰۶-۱۰۷؛ عمده القاری، ۱۸/۶۶، ۷۰-۷۱؛ المعجم الکبیر، ۲۳/۳۲؛ الضعفاء الکبیر، ۲/۲۵۰؛ تاریخ مدینه دمشق، ۳۶/۳۰۷؛ البدایه و النهایه، ۵/۲۶۰؛ امتاع الاسماع، ۱۴/۴۹۸؛ سیره ابن کثیر، ۴/۴۷۵؛ امالی، مفید، ۲۳؛ نهج البلاغه، شرح عبده، ۲/۱۷۲ف ۱۸۲؛ بحار الانوار، ۲۲/۴۵۹، ۵۴۰-۵۴۲؛ ۳۲/۵۹۵؛ ۳۴/۱۰۹، ۱۴۷؛ ۳۸/۳۲۰؛ ۴۳/۱۹۳؛ ۷۴/۳۹۷؛ المراجعات، ۳۲۹-۳۳۰؛ الکافی، ۱/۴۵۹؛ روضه الواعظین، ۱۵۲؛ مصباح البلاغه، ۲/۲۱۵؛ الغدیر، ۹/۳۷۴؛ دلائل الامامه، ۱۳۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۰/۱۷۹-۱۸۲؛ ۲۶۵-۲۶۶؛ قاموس الرجال، ۱۲/۳۲۴؛ کشف الغمّه، ۲/۱۲۷؛ شرح احقاق الحق، ۱۰/۴۸۱؛ ۲۵/۵۵۱؛ ۳۳/۳۸۵؛ علل الشرایع، ۱/۱۶۸؛ خصائص الائمه (علیهم السّلام)، ۵۱؛ مستدرک الوسائل، ۲/۴۹۵؛ جامع احادیث الشیعه، ۳/۱۴۶؛ مستدرک سفینه البحار، ۱۰/۱۱۷؛ ینابیع الموده، ۳/۴۳۶؛ الطبقات الکبری، ۲/۲۶۳؛ مجمع الزوائد، ۱/۲۹۳٫

[۹] – شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱/ ۱۲۸ ۱۳۳٫ ۲/۲۸۰ – ۲۸۳٫ ۳/۶۴۵٫ ۴/۲۲۷ ۲۲۸٫ ر.ک: بحار الانوار ۳۸/۲۰ ۲۶٫