رسول خدا صلّی الله علیه و آله در جهت دعوت جهانی خود به پادشاهان و رؤسای کشورها و اقوام مختلف در داخل و خارج سرزمینهای اسلامی نامه نوشت و آن ها را به دین اسلام دعوت می نمود. وقتی در نامه ها و مکتوب های مربوط به پیامبرخدا، حضرت محمد صلّی الله علیه و آله دقت و تأمل می کنیم، به نکات ظریف و دقیقی در لابه لای آنها برمی خوریم که در نوع خود، کم نظیر یا بی نظیر است. در این نوشتار به برخی از این ویژگی ها اشاره ای می کنیم.
پادشاهان مخاطب رسول خدا صلّی الله علیه و آله
شش پادشاهی که رسول اکرم صلّی الله علیه و آله به آنان نامه نوشت، عبارتند از:
۱ – نجاشی، پادشاه حبشه؛
۲ – قیصر یا هراکلیوس، امپراتور روم؛
۳ – خسرو پرویز، پادشاه ایران؛
۴ – مقوقس، فرمانروای اسکندریه (مصر)؛
۵ – حارث، والی تخوم شام و دمشق؛
۶ – ثمامه بن آثال و هوذه بن علی حنفی، پادشاه و فرمانروای یمامه.
فرستادگان و سفرای رسول خدا صلّی الله علیه و آله
فرستادگان رسول خدا صلّی الله علیه و آله که نامههای او را به پادشاهان رساندند، عبارتند از:
۱ – عمرو بن امیه ضمری به دربار نجاشی؛
۲ – دحیه بن خلیفه کلبی به دربار قیصر؛
۳ – عبدالله بن حذافه سهمی به دربار خسرو پرویز؛
۴ – حاطب بن ابی بلتعه لخمی به دربار مقوقس؛
۵ – شجاع بن وهب اسدی به دربار حارث بن ابی شمر غسّانی؛
۶ – سلیط بن عمرو عامری به دربار هوذه و ثمامه بن آثال حنفی.
ظاهراً برخی از مسلمانان و بلکه سفرای رسول خدا صلّی الله علیه و آله ترس شدید و وحشت عمیقی از این اقدام حضرت داشتند؛ چنانکه برخی از فرستادگان در اجرای فرمان تعلل میورزیدند. شاید یکی از عوامل این تعلل، ترس آنان از خشم و غضب پادشاهان به هنگام دریافت نامهها بود. در این صورت حتی ممکن بود به قیمت جان آنان تمام شود. میگویند:
روزی پس از عمره حدیبیه – که حضرت را از آن باز داشتند – پیغمبر صلّی الله علیه و آله بیرون آمد و به یاران خود گفت:
ای مردم، خداوند مرا به رحمت و مهربانی و برای همه مردمان فرستاده است. پس این وظیفه را از جانب من ادا کنید، خداوند شما را رحمت کند؛ و آنچنان که حواریون با عیسی اختلاف کردند، شما اختلاف نکنید. یا فرمود:
به راه بیفتید و چنان کنید که فرستادگان عیسی بن مریم کردند.
اصحاب گفتند: ای رسول خدا؛ حواریون چگونه اختلاف کردند؟! فرمود: عیسی آنان را به چیزی فراخواند که من شما را به آن دعوت کردم … آن کسی را که به محلی نزدیک فرستاد، راضی بود و تسلیم شد اما آن را که به منطقهای دور گسیل داشت، از مأموریت خود ناخشنود شد و در اجرای آن سنگینی کرد (تعلل ورزید). عیسی به خداوند شکایت برد. شب که به صبح رسید، هر کدام از ناخشنودان به زبان قومی سخن میگفت که به آنجا فرستاده شده بود.[۱]
برخی از جمله معجزات رسول خدا صلّی الله علیه و آله را این دانستهاند که وقتی حضرت آن شش نفر را به دربار پادشاهان فرستاد، هر کدام از آنان قادر به تکلّم به زبان قومی شد که به سوی آن قوم فرستاده میشد.[۲]
به هر حال، این حدیث دلالت دارد که برای رسول خدا صلّی الله علیه و آله با فرستادگانش به دربار شاهان همان اتّفاقی افتاد که برای عیسی بن مریم با حواریون روی داد. بدین ترتیب مصداق سخن رسول اکرم صلّی الله علیه و آله نمودار شد که فرموده بود:
این امت بر پایه سنتهای قبل حرکت خواهد کرد و همه کارهای آنان را مورد به مورد انجام خواهد داد حتی اگر در سوراخ سوسماری وارد شده باشند، این امت هم وارد خواهد شد.
مضمون نامه ها
زبان نامههای پیامبر؟
پرسشی مطرح و خواهان پاسخی قانع کننده است. خداوند متعال، محمد صلّی الله علیه و آله را بیم دهنده و بشارت دهنده برای همه بشر: سیاه و سفید و عرب و غیر عرب فرستاده است. از سوی دیگر فرموده است:
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ.[۳]
و ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش نفرستادیم، تا [حقایق را] برای آنان بیان کند. پس خدا هر که را بخواهد بیراه میگذارد و هر که را بخواهد هدایت میکند و او است ارجمند حکیم.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله میتوانست با هر قومی به زبان خود او سخن گوید. پس چرا نامههای خود را به پادشاهان زمین به زبان عربی نوشت نه به زبان هر قوم؟!
پاسخ را در موارد زیر خلاصه میکنیم:
الف) طبیعی است که اسلام ارزشهای تمدنی و مبانی انسانی خود را دارد و بر آن است که همین اصول و ارزشها بر جهان حاکم و مسلط باشد. بنابراین جای شگفتی نیست که برای تحمیل زبان و اصطلاحات خاص خود به همه ملتها تلاش کند. زبان ابزاری است که همه پیروان دین را که فرض است با این ارزشها زندگی کنند و در تعامل و رفتار خود بر پایه همان مبانی اقدام؛ به هم ربط میدهد؛ زیرا هدف تحول مبانی و ارزشها به احساسات و عواطف است و اینکه نقش خود را در ساخت ویژگیهای شخصیت انسانی به درستی ایفا کند و چشم او شود که با آن میبیند و گوشی که با آن میشنود و زبانی که از حقایق درونیاش حکایت میکند و همه مظاهر زندگی و آگاهی و شعور وی.
کلمه، زبان و اصطلاحات ایمانی همان محرک قوی است که در زوایای روح و اعماق ضمیر و وجدان انسانی به حرکت میآید و احساسات و عواطف فرد را به جنبش میآورد و همه وجود او را از معانی ارزشی و الگوهای برتر سرشار میسازد.
به همین دلیل زبان ارزشها خود را بر همه بشر تحمیل میکند و اگر اقوام و ملل زبان مادری خود را حفظ میکنند، برای پاسخگویی به نیازهای فردی و حوزههایی است که ارتباط مستقیمی با معانی ارزشی، الگوها و مبانی دینی ندارد.
از این رو رسول اکرم صلّی الله علیه و آله نامههای خود را به پادشاهان عالم به زبان عربی نوشت نه به زبانی که آنان سخن میگفتند.
ب) وحدت زبان موجب میشود تا اقوام و ملل مختلف درباره ارزشهای انسانی و روشهای دینی احساس وجدانی عمیقی داشته باشند. از سوی دیگر احساس اقوام به مشترکات دینی و ایمانی را بسی تأکید و تقویت میکند.
از این رو، خداوند متعال قرآن را که کتاب همه عالم است، به زبان عربی نازل کرد و برای قرائت آن پاداش و احکامی ترتیب داد؛ چنانکه نماز، دعاها و زیارات، برخی از عقود ایقاعات را نیز به زبان عربی تشریح کرده است.
ج) ملتهای متمدن و پیشرفته برای ترویج و گسترش زبان خود در میان ملتهای عالم میکوشند تا به تعبیر برخی، از یک طرف بر جهان سروری کنند و از سوی دیگر، عظمت خود را در عالم تثبیت نمایند.[۴] این کار از جمله دلایل قوت و توان دعوت، ثبات و تحکیم آن در وجدان، اندیشه و زندگانی علمی مردم است.
آغاز نامههای رسول خدا
گمان بردهاند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله تا مدتی نامههای خود را با عبارت «باسمک اللّهم» شروع میکرد؛
سپس، بِسْمِ اللَّهِ نوشت؛
آنگاه؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ ؛
پس از آن: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم.
از شعبی روایت است که گفت:
مردم جاهلی مینوشتند: باسمک اللّهم. پیامبر صلّی الله علیه و آله هم در ابتدا مینوشت: باسمک اللّهم تا اینکه آیه: بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها[۵] نازل شد. از این پس مینوشت: بسم الله.
سپس آیه: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمن[۶] نازل شد؛ نوشت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ . از وقتی آیه سوره طس فرود آمد: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم،[۷] مینوشت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم.[۸]
گفته میشود: در چهار نامه از عبارت «باسمک اللّهم» برای شروع نامهها استفاده کرد.[۹]
صرف نظر از ایرادهایی که به شعبی وارد است و کسی که از وی روایت کرده و صرف نظر از اینکه شعبی نه در آنجا حضور داشته و نه شاهد حوادثی بوده که در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله به وقوع پیوست، به چند نکته اشاره میکنیم:
الف) آیه: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم، پیش از سوره نمل و قبل از آیات: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمن و بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها؛ نازل شد و بلکه از آغاز بعثت تا رحلت رسول خدا صلّی الله علیه و آله به طور مرتب و پشت سر هم نازل میشد. حضرت از وقتی به رسالت مبعوث شد، همواره نماز می خواند و سوره فاتحه را در آن قرائت میکرد. این سوره مشتمل است بر آیه: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم.
ما در کتاب: حقائق هامه حول القرآن الکریم بیان کردهایم که از امام جعفر صادق (علیه السّلام)[۱۰] و عبدالله بن عبّاس و عثمان بن سعید بن جبیر روایت شده است:
آنان (و هم پیغمبر) پایاهن سوره قبلی و آغاز سوره جدید را جز با نزول بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم نمیدانستند.[۱۱]
پس چرا رسول خدا صلّی الله علیه و آله به آیه: بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها و آیه: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمن، عمل و استناد میکرد نه به آیه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم که از ابتدای بعثت تا هنگام رحلت حضرت در همه سورهها نازل میشد؟!
ب) همه کتابهای آسمانی با این سخن خداوند متعال آغاز شده است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اگر این آیه نخستین کلمه در همه کتابهای پروردگار است – که هست- پس چرا رسول خدا صلّی الله علیه و آله از این سنت الگو برنداشت و فقط به همان آیههای مذکور در روایت شعبی استناد کرد؟!
رسول اکرم صلّی الله علیه و آله فرمود:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم، کلید هر کتابی است.[۱۲]
امام محمد باقر (علیه السّلام) فرمود:
آغاز هر کتابی که ازآسمان فرود آمد، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم بود.[۱۳]
امام جعفر صادق (علیه السّلام) فرمود:
هیچ کتابی از آسمان فرود نیامد مگر اینکه آغازش، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم بود.[۱۴]
ج) صرف نظر از هر آنچه بیان شد، به رغم تحقیق و بررسی شایانی نتوانستیم به یک مورد از نامههایی دست یابیم که ادعا میشود با عبارت «بسمک اللّهم» یا «بسم الله» یا «بسم الله الرحمن» آغاز شده است؛ نه شاهدی برای اثبات آن پیدا کردیم و نه مصداقی که بتوان بدان تکیه و اعتماد کرد. حلبی هم چنین ادعای دارد که به موردی دست پیدا نکرده است.
د) مرحوم علی احمدی مینویسد:
آنچه از نامههای رسول اکرم صلّی الله علیه و آله نقل می شود که بدون بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم است، از آفات راویان و تلخیص ناقلان و عدم اهتمام آنان به برخی امور است.
درباره نامهای که سیوطی از پیغمبر صلّی الله علیه و آله برای اهالی نجران آورده، به هنگام یاد از هیئت نجران درباره آن سخن خواهیم گفت اما آنچه در جمهره رسائل العرب، ج ۱، ص ۷۶ به نقل از صبحی الاعشی، ج ۶، صص ۳۸۲۰ – ۳۸۱ آمده، چنین است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم، اله ابراهیم…
افزون بر این خواهد آمد که رسول خدا صلّی الله علیه و آله در سال پنجم یا ششم بعثت یا قبل از آن نامهای برای گروهی در مکه نوشت که در آن آمده است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم.[۱۵]
ابتدا، نام رسول خدا صلّی الله علیه و آله
رسول خدا صلّی الله علیه و آله در نامههایش، اسم خود را با وصف رسالت یا نبوت مقدم میداشت. مثلاً مینوشت: من محمّد رسول الله الی فلان یا من محمّد النبی لفلان یا: هذا ما کتبه النبی محمّد لفلان…
سپس نام گیرنده و شاید همراه وصف وی میآمد: اوصافی مثل: عظیم الروم، صاحب مملکه کذا و از این قبیل…
این کار به منظور بزرگداشت نبوت و تعظیم مقام رسالت بود…؛ زیرا به تعبیر مرحوم احمدی:
همان گونه که بر دیگران واجب است ساحت مقدس و بلند بالای پیامبری را تعظیم نمایند، بر وجود گرامی خودش نیز الزامی است که این مقام را حفظ و صیانت کند و پست و خوار ندارد. مگر نمیبینید که بر پیغمبر صلّی الله علیه و آله واجب است و در نماز هم بر خود درود فرستد و هم به نبوت خویش گواهی دهد و بگوید:
اشهد ان محمّد عبده و رسوله، اللّهم صل علی محمّد و آله محمّد.
این در حقیقت نه ترفیع است، نه بزرگداشت و نه اعظام بلکه قرار دادن شیء در جایگاه آن است.[۱۶]
این کار در پیشی داشتن نام شریف خود بر نام گیرنده، خشم خسرو پرویز پادشاه ایران را برانگیخت و نامه رسول خدا صلّی الله علیه و آله را پاره کرد.[۱۷]
چنانکه برادر یا پسر قیصر، امپراتور روم نیز به همین سبب میخواست نامه حضرت را پاره کند اما قیصر او را از این کار منع کرد و به او گفت:
تو یک احمق کوچک هستی، میخواهی نامه مردی را پیش از آنکه من در آن بنگرم، پاره کنی؟! به جانم سوگند! اگر او فرستاده خدا باشد، خودش سزاوارتر است که پیش از من با او آغاز شود.[۱۸]
حمد و تسلیم
رسول خدا در نامههایش مینوشت:
«سلم انت» یا «سلام علیک» یا «سلام علی من آمن بالله».
و نیز مینوشت:
«احمد الله الیک» یا «احمد الیک الله». ستایش خدای تقدیم تو باد. این تحیتی بود که حضرت در آغاز نامههایش مینوشت.[۱۹]
امیر المؤمنین علی (علیه السّلام) نیز در نامههایش این عبارت را میآورد. امّ سلمه هم در نامهای به عایشه پیش از جنگ جمل که او را از خروج نهی میکرد، همین عبارت را نوشت.
دعوتنامه نه فرمان جنگ
نامههای رسول خدا صلّی الله علیه و آله به پادشاهان متضمن دعوت آنان به توحید و یکتایی خداوند متعال و پذیرش آیین اسلام بود. در این نامهها هیچ اشارهای به جنگ یا پرداخت جزیه در صورت امتناع از پذیرش اسلام دیده نمیشود…؛ زیرا هدف نشر دین از راه بیداری وجدان، فطرت، التزام به حکم عقل و اتمام حجت بر آنان بود و مقصد، سعادتمندی مردم، هدایت آنان به سمت زندگی پاک و گرامی و سرشار از مجد و عظمت و سروری، به دور از تن دادن به امتیازات ظالمانه به نفع احدی از بندگان.
هدف رسول خدا صلّی الله علیه و آله نه استیلای بر سرزمینهای مردم و شکست آنان بود و نه خواری و ایراد آزار و اذیت بندگان خدا.
به همین دلیل است که میبینیم در بیشتر موارد خود را از اسلام دور نکردند بلکه برخی مسلمانی پذیرفتند و برخی پاسخهای ملایم دادند که نشانههای تردید به سبب برخی وسوسههای شیطانی و ترسهای غیرواقعی از قدرت و سلطنت یا شماری از امتیازات در آن دیده میشود؛ و البته به استثنای بعضی از پادشاهان، شماری از آنان پاسخهای سرشار از گرامیداشت و احترام همراه هدایای ارجمند فرستادند. قیصر به برادرش که از وی خواست نامه را دور بیندازد، گفت:
آیا گمان میبری نامه مردی را دور میاندازم که ناموس اکبر: جبرئیل نزد او میآید؟!
نجاشی پادشاه حبشه مسلمان شد؛ منذر بن ساوی شاه بحرین به آیین اسلام گروید.
فروه کارگزار قیصر در عمان مسلمان شد. وقتی موضوع به قیصر رسید، او را دستگیر کرد و از وی خواست توبه کند اما فروه نپذیرفت. از این رو قیصر او را کشت.
جیفر و عبد فرزندان جلندی شاهان عمان، ضغاطر اسقف روم پس از خواندن نامه رسول خدا صلّی الله علیه و آله به قیصر، اقیال حضر موت و نیز کارگزاران خسرو پرویز در بحرین و یمن مسلمان شدند؛ چنانکه ملوک حمیر نیز به نامه حضرت پاسخ دادند و هیئتی را به حضورش فرستادند.
مقوقس گفت:
من در کار این پیغمبر نگریستم؛ دیدم نه به چیزی منفور فرمان میدهد و نه از چیزهای مورد پسند نهی میکند؛ نه او را ساحر گمراه کننده یافتم و نه کاهن دورغگو؛ ابزار نبوت را با او دیدم که پنهان را نمایان کند و از نجوا خبر دهد. در این باره خواهم اندیشید.
اسقفهای نجران جزیه دادند.
پادشاهان ایله و یهود مقنا نیز یا مسلمان شدند یا جزیه دادند.[۲۰]
وقتی به متن نامههای رسول خدا صلّی الله علیه و آله به پادشاهان مینگریم، آن را در نهایت دقت در رعایت حال شاهان میبینیم: از هر گونه تحریک آنان خالی است و هیچ فرصتی به آنان نمیدهد که از مسئولیت توجه در صحت دعوت و برخورد خردمندانه و مسئولانه با وی شانه خالی کنند.
اگر کسی از شاهان جبّار واکنش نامتعادلی بروز داد، بر پایه معیارهای ساختگی خودش بود که از تجاوزگری و ستمگری وی نشئت میگرفت و هیچ توجیهی از شیوه برخورد رسول خدا صلّی الله علیه و آله یا مضامین نامه حضرت برای چنین اقدام ناپسندی نداشت.
منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج ۶، علامه سید جعفر مرتضی عاملی.
[۱]– تاریخ الخمیس، ۲/۲۹-۳۰؛ کنز العمّال، ۱۰/۴۱۸-۴۱۹؛ ۱۱/۶۴۴؛ سیره ابن هشام، ۴/۲۵۴-۲۵۵؛ المعجم الکبیر، ۲۵/۲۳۲ – ۲۳۳؛ حیاه الصحابه، ۱/۱۰۱؛ التربیت الاداریه، ۱/۱۹۰-۱۹۱؛ نشأه الدوله الاسلامیه، ۷۵؛ الطبقات الکبری، ۱/۲/۱۵-۱۹؛ سیره حلبی، ۳/۲۴۱؛ سیره دحلان، ۳/۵۶؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۲۸۹؛ الآحاد و المثانی، ۱/۴۴۵؛ الاحادیث الطوال، ۶۰؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۱/۱۸۴-۱۸۵؛ موسوعه التاریخ الاسلامی، ۲/۶۵۰٫
[۲]– تاریخ الخمیس، ۲/۲۹٫
[۳]. ابراهیم: ۴٫
[۴]. مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۱/۸۴؛ کنز العمّال، ۱۰/۶۱۷؛ سیره دحلان، ۳/۵۶٫
[۵]. هود: ۴۱٫
[۶]. اسراء: ۱۱۰٫
[۷]. نمل: ۳۰٫
[۸]. ر.ک: الدر المنثور، ۵/۱۰۶ – ۱۰۷؛ کنزل العمّال، ۱۰/۱۹۴؛ التنبیه و الاشراف، ۲۲۵؛ العقد الفرید، ۴/۱۵۸؛ التراتیب الادرایه، ۱/۱۴۰؛ الطبقات الکبری، ۱/۲۶۳؛ مستدرک الوسائل، ۸/۴۳۲ – ۴۳۳؛ الجامع الاحکام القرآن، قرطبی، ۱/۹۲؛ ۱۳/۱۹۴؛ الوزراء و الکتاب، ۱۳/۱۴؛ روح المعانی، ۱/۲۷؛ ثمرات الاوراق، ۲/۱۰۵؛ عمده القاری، ۵/۲۹۱٫
[۹]. سیره حلبی، ۲/۷۶۹٫
[۱۰]. تفسیر عیاشی، ۱/۱۹؛ مصباح الفقیه، ۷۶؛ بحار الانوار، ۸۹/۲۳۶؛ نور الثقلین، ۱/۶٫
[۱۱]. ر.ک: الدر المنثور، ۱/۷؛ ۳/۲۰۸؛ فتح الباری، ۹/۳۹؛ تفسیر القرآن العظیم، ۱/۱۶؛ نیل الاوطار، ۲/۲۲۸؛ المستدرک علی الصحیحین، ۱/۲۳۱-۲۳۲؛ اسباب النزول، ۹-۱۰؛ السنن الکبری، بیهقی، ۲/۴۲ – ۴۳؛ محاضرات الادباء، ۴/۴۳۳؛ الاتقان فی علوم القرآن، ۱/۷۸؛ بحوث فی تاریخ القرآن و علومه، ۵۶ – ۵۷؛ الجامع الاحکام القرآن، قرطبی، ۱/۹۵؛ عمده القاری، ۵/۲۹۲؛ نصف الرأیه، ۱/۳۲۷؛ المستصفی، ۱/۱۰۳؛ فواتح الرحموت، ۲/۱۴؛ تاریخ یعقوبی، ۲/۳۴؛ مجمع الزوائد، ۶/۳۱۰؛ کنزل العمّال، ۲/۳۶۸؛ التمهید فی علوم القرآن، ۱/۲۱۲؛ سنن ابو داود، ۱/۲۰۹؛ المنتفی، ۱/۳۸۰؛ تبین الحقایق، ۱/۱۱۳؛ کشف الاستار، ۳/۴۰؛ مشکل الآثار، ۲/۵۳؛ المراسل، ۹۰؛ احکام القرآن، ۱/۱۵؛ ذکر اخبار اصبهان، ۲/۳۵۶؛ المستدرک علی الصحیحین، ۲/۶۱۱؛ المعجم الکبیر، ۱۲/۸۲؛ الضعفاء الکبیر، ۲/۳۵٫
[۱۲]– کنز العمّال، ۱۰/۴۹۳؛ الدر المنثور، ۱/۱۰؛ فیض القدیر، ۳/۲۹۴؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۱/۵۶؛ میزان الحکمه، ۲/۱۳۶۶؛ ۳/۲۶۶۴؛ الجامع الصغیر، ۱/۴۸۱؛ شرح مسند ابو حنیفه، ۵؛ فتح القدیر، ۱/۱۹٫
[۱۳]– الکافی، ۳/۳۱۳؛ وسائل الشیعه، ۴/۷۴۶؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۱/۵۶؛ نور الثقلین، ۱/۶؛ ۳/۸۴؛ تفسیر کنز الدقایق، ۱/۳۱٫
[۱۴]– جامع الحدیث الشیعه، ۵/۱۱۶ – ۱۱۷؛ سیره حلبی، ۳/۲۴۰؛ نور الثقلین، ۱/۶؛ ۲/۲۳۸؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ۱/۴۲؛ وسائل الشیعه، ۴/۷۴۷؛ بحار الانوار، ۸۲/۲۰؛ ۸۹/۲۳۶؛ ۹۲/۲۳۴ – ۲۳۶؛ تفسیر عیاشی، ۱/۱۹؛ تفسیر کنز الدقایق، ۱/۳۱؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۱/۵۶؛ ۳/۵۰۵ – ۵۰۶٫
[۱۵]– مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۱/۶۵؛ ۳/۵۰۵-۵۰۹؛ الآحاد و المثانی، ۵/۱۲؛ تاریخ مدینه دمشق، ۱۱/۶۵٫
[۱۶]. ر.ک: مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۱/۶۷ -۶۸٫
[۱۷]. المعجم الکبیر، ۴/۲۲۵؛ دلائل النبوه، ابو نعیم، ۱۵۳؛ فتح الباری، ۸/۱۶۵؛ کنزل العمّال، ۱۰/۵۸۵؛ تاریخ مدینه دمشق، ۱۷/۲۰۹؛ سیر اعلام النبلاء ۲/۵۵۲؛ البدایه و النهایه، ۴/۳۰۴؛ سیره ابن کثیر، ۳ /۵۰۵؛ سبل الهدی و الرشاد، ۱۱/۳۵۳٫
[۱۸]. مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۱/۶۹؛ الدر المنثور، ۴/۱۵۶؛ مجمع الزوائد، ۵/۳۰۸؛ ۸/۲۳۶٫
[۱۹]– ر.ک: مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۱/۶۷ – ۶۸؛ ۲/۳۷۳؛ ۳/۵۴۸؛ از: التراتیب الاداریه، ۱/۱۳۷ – ۱۳۸؛ اکمال الدین، ۵۷۱؛ الغارات، ۲۱۰؛ کنز الفوائد، ۲۴۹؛ بحار الانوار، ۲۲/۸۷؛ ۵۱؛ ۲۴۹؛ ۷۴/۱۶۲؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۲۷۳؛ المعجم الصغیر، ۱/۱۵۱؛ کنز العمّال، ۱۵/۷۴۶؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۳۸۵؛ مجمع البحرین، ۱/۵۶۹٫
[۲۰]. ر.ک: مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۱/۱۸۹-۱۹۰؛ ۲/۴۲۲؛ نصب الرأیه، ۶/۵۶۴؛ موسوعه التاریخ الاسلامی، ۲/۶۶۳٫
پاسخ دهید