«ان الانسان لربه لکنود»، «انسان نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است». آیا این آیه بیانگر آن است که تمام انسانها دارای چنین ویژگی منفی میباشند؟!
خدای متعال در یکی از صفات و ویژگیهای انسانی در قرآن کریم میفرماید: «إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ»؛[۱] همانا آدمى نسبت به پروردگار خویش بسیار ناسپاس است.
واژه «کنود» از ریشه «کند» یعنى کفور و بسیار ناسپاس. «ارض کنود» زمینى است که چیزى نمیرویاند. این لفظ فقط یکبار در قرآن آمده است.[۲]
مفسران برای این واژه معانی مختلف، و به تعبیری مصادیق مختلفی را ذکر کردهاند؛ مانند ناشکیب، غافل، بخیل، حقنشناس، سرکش، کمخیر، کسى که در گرفتاریها به یارى کسان خود برنمیخیزد.[۳] کسى که تنها غذا میخورد، از عطا و بخشش به دیگران خوددارى میکند، و بنده زیردستش را میزند.[۴]
از این معانى مختلف و آنچه در معناى لغوى کنود ذکر شد، و احتمالات دیگرى که در معناى آن آوردهاند، معلوم میشود که این امکان وجود دارد که این آیه را به معانی گوناگون – و البته تماماً در یک راستا – ترجمه و تفسیر کرد. شاید ریشه اصلى و مشترک آن «کُند» فارسى باشد که مانند بسیارى از لغات دخیل در تصاریف عربى به صیغه مبالغه درآمده است: «کسى که در پیشرفت و اقدام در کار و مسئولیت بسیار کند است». و معانى دیگرى که براى این لغت آوردهاند، یا از لوازم این معنا و یا مطابق با آن است: زیرا کسى که در انجام وظیفه و کار خیر کُند است، ناسپاس و سرپیچ از وظیفه و کمخیر و متصف به دیگر صفاتى که ذکر شده، میباشد.
این معنا در حدیثی از امام علی(ع) در نهج البلاغه آمده است: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فِی دَهْرٍ عَنُودٍ وَ زَمَنٍ [شَدِیدٍ] کَنُود»؛[۵] اى مردم، در روزگارى کینهتوز، و پر از ناسپاسى و کفران نعمتها، صبح کردهایم.
اوصافى که علی(ع) براى چنین روزگارى ذکر کرده، منطبق با همین معانى میباشد؛ یعنى روزگارى که خیر و حق در آن پیشرفت ندارد و شرور و ظلم بر آن چیره شده است.[۶]
آیه مورد بحث از طبع نهفته در بشر خبر میدهد؛ یعنی آدمى، بنابر طبع و جنس خویش، نسبت به پروردگار خود ناسپاس است. بدین معنا که انسان پیرو هواى نفس و دلداده لذایذ دنیا است، و در نتیجه از شکر پروردگارش در مقابل نعمتهایى که به او ارزانى داشته سر باز میزند.
در این آیه تعریضى است به آن مردمى که مسلمانان بر سرشان تاختند، و گویا منظور از کفرانگری آنان، کفران نعمت اسلام است که از بزرگترین نعمتهایى است که خدا به تمامی انسانها و بر مردم آن زمان ارزانی داشته، و چه کفرانى بالاتر از اینکه چنین نعمتى را که مایه پاکى زندگى دنیا و سعادت حیات ابدیشان است، نپذیرند.[۷]
البته برخی معتقدند که این حکم در آیه به اعتبار اغلب مردم بوده، و معنایش این است که اکثر مردم در برابر نعمتها، پروردگار خویش را فراموش میکنند.[۸]
به هر حال، این صفت کفر و ناسپاسی نمیتواند ویژگی تمام انسانها باشد؛ ناگزیر یا باید آنرا به کافر معین حمل نمود، چنانکه از این عباس نقل شده است که این آیه در مورد قرط بن عبد اللّه بن عمرو بن نوفل قرشی، نازل شده است. و یا اگر بر تمام انسانها حمل کردیم باید به طبیعت بشر باز گردانده شود.[۹]
این توصیف در آیات دیگر به صراحت آمده است؛ مانند: «انَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ»،[۱۰] «إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ مُبینٌ».[۱۱] و یا آیه «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ»[۱۲] که در این موارد، «انسان» اسم جنس است، و منظور جنس انسان است؛ یعنی آدمى، بنابر طبع و جنس خویش، نسبت به پروردگار خود ناسپاس است.
لذا آنچه در این آیات آمده، بیانگر همان جنس و طبیعت بشری است، و گرنه به طور مسلم هر انسانى چنین نیست؛ چرا که بسیارند کسانى که سپاسگزارى نسبت به نعمتهای پروردگار با روحشان عجین شده، و از کفر نسبت به حق تعالی بیزارند. همچنین انسانهایى که در پرتو ایمان به خدا، از وادى خودخواهى و خودپرستى گام بیرون نهاده، و در آسمان معرفت اسما و صفات پروردگار و تخلق به اخلاق الهى به پرواز درآمدهاند.[۱۳]
منبع:اسلام کوئست
پی نوشت:
[۱]. عادیات، ۶٫
[۲]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق، داودی، صفوان عدنان، ص ۷۲۷، دمشق، بیروت، دارالقلم، الدار الشامیه، چاپ اول، ۱۴۱۲ق؛ قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، ج ۶، ص ۱۵۰، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ ششم، ۱۳۷۱ش.
[۳]. طالقانی، سید محمود، پرتوی از قرآن، ج ۴، ص ۲۳۰، تهران، شرکت سهامی انتشار، چاپ چهارم، ۱۳۶۲ش.
[۴]. طبری، ابو جعفر محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج ۳۰، ص ۱۸۰، بیروت، دار المعرفه، چاپ اول، ۱۴۱۲ق؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، بلاغی، محمد جواد، ج ۱۰، ص ۸۰۴، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، ۱۳۷۲ش.
[۵]. سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، محقق، صبحی صالح، ص ۷۴، قم، هجرت، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.
[۶]. پرتوى از قرآن، ج ۴، ص ۲۳۰٫
[۷]. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۲۰، ص ۳۴۶، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، ۱۴۱۷ق.
[۸]. مغنیه، محمد جواد، تفسیر الکاشف، ج ۷، ص ۶۰۱، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ اول، ۱۴۲۴ق.
[۹]. فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج ۳۲، ص ۲۶۲، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، ۱۴۲۰ق.
[۱۰]. حج، ۶۶٫
[۱۱]. زخرف، ۱۵٫
[۱۲]. عصر، ۲٫
[۱۳]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ۲۷، ۲۴۹، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ اول، ۱۳۷۴ش.
پاسخ دهید